رادیو زمانه > خارج از سیاست > ویژه نامه گلشیری > چشم در راه | ||
چشم در راهابوالحسن نجفیویژهنامهی هوشنگ گلشیری، به مناسبت دهمین سال درگذشت او: به مدت ده روز، هر روز به نشانهی یک سال. امروز با ابوالحسن نجفی در اهمیت گلشیری به عنوان یک نویسندهی اجتماعی و تأثیرگذار گفتوگو کردهام. در سال ۱۳۴۴، پس از سالها دوری از اصفهان، دوباره مقیم اصفهان شدم. دیگر تقریباً کسی را نمیشناختم. دوستان قدیم همه پراکنده شده بودند و من تنها بودم. روزی محمد حقوقی که چند سال پیشتر با معرفی بهرام صادقی با او آشنا شده بودم به سراغ من آمد و دعوتم کرد که به انجمن آنها بروم. معلوم شد که گروهی از جوانانِ دوستدارِ شعر و ادب از چند سال پیش انجمنی ادبی تشکیل دادهاند و جلسات مرتب ماهانه دارند. به انجمن آنها رفتم و چنین بود که با یارانِ جُنگ اصفهان آشنا شدم. آشنایی با گلشیری نیز از همان جلسه بود. این آشنایی خیلی زود به دوستی مبدّل شد.
گلشیری نه تنها با شعر و داستان و نقد خود در آن انجمن شرکت فعالانه داشت بلکه در واقع کوشش و همّت او بود که انجمن را برپا میداشت. او بود که به سراغ اعضا میرفت و آنها را فرا میخواند و محّل انجمن را در خانهی خود یا، به نوبت، در خانهی هرکدام از اعضا تعیین میکرد وهرگز نمیگذاشت که کار انجمن سستی گیرد. هرگاه میان یکی دو تن از اعضا کدورتی پیش میآمد که ممکن بود به توقف یا به سردی جلسات بینجامد او بود که رشتههای گسسته یا سست شده را دوباره برقرار میکرد و به هر ترتیب جلسات انجمن را پایدار میداشت. آن زمان گلشیری در دبیرستان اصفهان دبیر ادبیات بود و هرگاه میان شاگردان خود شاگرد مستعدی مییافت او را تشویق و راهنمایی میکرد و به فعالیت ادبی وامیداشت و اگر شایستگی بیشتری دراو میدید او را همراه خود به جلسات جنگ اصفهان میآورد و احیاناً نوشتهای از او را در آن مجله یا در نشریهی دیگری به چاپ میرساند. بسیاری از جوانانی که به کار ادبی پرداختند و بعضی از آنها امروز در زمرهی شاعران و نویسندگانِ شناخته شدهاند در واقع دستپرودهی گلشیری هستند. اغراق نیست اگربگویم که روح انجمنهای جنگ اصفهان در حقیقت گلشیری بود. چنان که وقتی در سال ۱۳۵۲ گلشیری اصفهان را ترک کرد و به تهران آمد جنگ اصفهان عملاً از فعالیت بازماند و مجلۀ جُنگ که قبلاً به طورمرتب سالی دو شماره و ندرتاً یک شماره منتشر میکرد پس از رفتن گلشیری در طی سالهای بعد فقط دو شمارهی دیگراز آن منتشرشد و بعد به کلی تعطیل شد.
اما گلشیری در تهران نیز از فعالیت بازنماند و غیر از داستانها و نقدهایی که خود مینوشت و در مجلهها یا به صورت کتاب چاپ میکرد چندین انجمن نیز تشکیل داد وحتی کلاس درسی برای آموزش داستان تأسیس کرد و جوانان را به کارادبی واداشت. من در این انجمنها کمتر شرکت داشتم. ولی گلشیری و من و چند تن دیگر از دوستان قدیم جلسات خودمانیتری داشتیم که هر هفته یا دو هفته یک بار به دور هم جمع میشدیم و نوشتهها و ترجمههامان را برای هم میخواندیم و نقد میکردیم. همهی کسانی که دربارهی گلشیری سخن میگویند معمولاً او را به عنوان یک نویسندهی بزرگ میشناسند و غالباً فراموش میکنند که نقش بزرگتر گلشیری در ادبیات معاصر ایران تأثیری است که در پرورش شاعران و نویسندگان جوان داشته و اگر اثر قابل توجهی از آنها میدیده همهی کوشش خود را به کار میبرده تا آن را درجایی، خواه مجله یا کتاب، به چاپ برساند و با نوشتن نقد و فراهم کردن جلسات گفتوگو و ایراد سخنرانی آن را به دیگران بشناساند. با قاطعیت میگویم که گلشیری در دوران معاصر بیش از هرکس دیگر در پرورش و گسترش فرهنگ و ادبیات ایران سهم داشته است.
در دو سه سال اخیر، تو و من به سبب مشغلههای فراوان و نیز دوری محلِ سکونتمان از هم، کمتر از سابق همدیگر را میدیدیم. تو بودی که بیشتر به دیدن من میآمدی و غالباً سرزده این کار را میکردی. گاهی صبح یا بعدازظهر و بیشتر اوقات دیروقت شب به سراغم میآمدی. هربار که وارد میشدی هوای تازهی بیرون را همراه لبخند شاد خود و لطیفههای شیرینی که همواره بر زبان داشتی وارد فضای سرد اتاق من میکردی. ساعتی مینشستی و از اوضاع ادبی ایران و از کوششهایت برای راه انداختن «کانون نویسندگان ایران» و از چیزهای خوبی که خوانده بودی و از شاعران و نویسندگان جوانی که کشف کرده بودی برایم تعریف میکردی. گاهی دستنوشتهی شعر یا داستانی را از کسانی که من نمیشناختم همراه خود میآوردی و میخواندی. از کارهای خود میگفتی و از کارهای من میپرسیدی و میرفتی. دراین دو سه هفتهی اخیر هربار که در شب صدای زنگ در را میشنوم بیاختیار از جا میپرم. تویی که آمدهای. چند لحظه طول میکشد تا متوجه واقعیت تلخ بشوم و این درد را تحمل کنم که تو دیگر هرگز نخواهی آمد. و با همهی این احوال، باز هم انتظار آمدن تو را میکشم. چطور ممکن است که تو دیگر نیایی؟ چطور ممکن است که تو را دیگر نبینم؟ نه، تو خواهی آمد. من چشم به راه توام. و اکنون برای تو این شعر را میخوانم، شعری را که خود همواره زمزمه میکردی و آن را بهترین شعر نیما یوشیج میدانستی: تو را من چشم در راهم شباهنگام شباهنگام در آن دم که بر جا درّهها چون مرده ماران خفتگاناند متن سخنرانی آقای ابوالحسن نجفی، زبانشناس و نخستین مترجم آثار سارتر و کامو که به مناسبت بزرگداشت زنده یاد گلشیری در روز جمعه ۳ تیر ۱۳۷۹ در سالن اتحادیهی ناشران ایراد شد. برگرفته از کارنامه، یادنامهی گلشیری، ده سال پیش در چنین روزهایی |
نظرهای خوانندگان
گلشیری نویسنده ای بسیار خوب وبا سواد بود امابه این راضی نبود ومی خواست بسیار برجسته وعلامه جلوه کند.خدا رحمتش کند که بیشتر این بخش اخیر را برای شاگردانش به میراث گذاشت.
-- بدون نام ، May 28, 2010 در ساعت 03:55 PM