رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ خرداد ۱۳۸۹

کاش بیشتر می‌ماند و بیشتر می‌نوشت

فرهنگ زمانه

۱۰ سال از درگذشت هوشنگ گلشیری می‌گذرد. به این مناسبت، به مدت ۱۰ روز، هر روز به نشانه‌ی یک سال، در ویژه‌نامه‌ی هوشنگ گلشیری مقالات و مصاحبه‌هایی منتشر می‌گردد. نخستین گفت‌وگو را با خانم فرزانه طاهری، همسر زنده‌یاد گلشیری انجام دادیم.

خانم طاهری در این گفت‌وگو درباره‌ی بنیاد گلشیری و جایزه‌ی ادبی او و درباره‌ی بسیاری از مسائل دیگر سخن گفته است. گفت‌وگو با فرزانه طاهری، در دهمین سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری را می‌خوانیم:


فرزانه طاهری

خانم طاهری گرامی! ۱۰ سال از درگذشت زنده یاد هوشنگ گلشیری گذشت. بنیاد هوشنگ گلشیری را چه زمانی تأسیس کردید؟

نطفه­‌ی تشکیل بنیادی به نام گلشیری در واقع تحقق بخشیدن به خواست او بود. در آخرین ماه­‌های زندگی­‌اش، یعنی راه انداختن جایزه­‌ای برای ادبیات داستانی فارسی که سال­‌های سال در تنها جایزه­‌ی کتاب متعلق به حکومت نادیده گرفته می­‌شد. اقدامات اولیه را هم انجام داد، خبرش در روزنامه­‌ها هم آمد، داوران را هم تعیین کرده بود و سراغ ناشرانی برای گرفتن کمک و تأمین جایزه­‌ی نقدی رفته بود.

پس از رفتنش تصمیم گرفتیم که این خواست او را جامه­‌ی عمل بپوشانیم، اما چون نمی­‌خواستیم به سرنوشت تک تک جایزه­‌های بخش خصوصی و جوان‌مرگی‌شان دچار شود، در همان مراسم هفتمین روز درگذشتش اعلام کردیم بنیادی به نامش به راه خواهیم انداخت و جایزه هم یکی از فعالیت­‌های آن خواهد بود. می­‌خواستیم به این شکل پشتوانه­‌ای داشته باشد که تداومش را بیشتر تضمین کند.

در آن زمان که شما اعلام کردید بنیاد تأسیس شده، نهاد دیگری برای اعطای جوایز ادبی در ایران وجود داشت؟

در زمان اعلام تأسیس بنیاد و جایزه‌ی هوشنگ گلشیری هنوز هیچ جایزه­‌ی ادبی در بخش خصوصی وجود نداشت. خوشبختانه بعداً جوایز دیگری هم وارد میدان شدند.

هدف بنیاد گلشیری در آغاز کار چه بود و چه اقداماتی کردید؟

ثبت بنیاد دو سالی دوندگی داشت و آخرش هم مشروط مجوز گرفت، یعنی بندی در اساسنامه به ما تحمیل شد که برای هر اقدامی بایست مجوز جداگانه­‌ای بگیریم. بنیاد در سال­‌های آغاز فعالیتش به بخشی از هدف­‌های مندرج در اساسنامه­‌اش نیز پرداخت چون در واقع کار بنیاد قرار نبود به دادن جایزه‌های سالانه منحصر بماند، و قصدمان این بود که وجه­‌هایی از آن گلشیری که همه می­‌شناختند در حد توان ما در آن منعکس باشد.

اقدام بسیار مهم ما همان اوایل کار بنیاد، راه­‌اندازی سایت بنیاد بود که بخش اعظم آن به خود گلشیری و آثارش اختصاص داشت و تلاش کردیم مرجعی برای شناخت گلشیری فراهم بیاوریم. از جمله اقدامات دیگرمان این بود که کارگاه­‌های داستان­‌نویسی برای نویسندگان ایرانی و نیز نویسندگان افغانی مقیم ایران تشکیل دادیم، کتاب برای مناطق محروم و حتی به دو انجمن فرهنگی در افغانستان فرستادیم و چندین جلسه­‌ی داستان­‌خوانی و نقد و بررسی در دانشگاه­‌ها برگزار کردیم و... .

آیا مشکلات یا بهتر بگوییم موانعی هم وجود داشت؟

از همان ابتدا با مشکلات فراوان روبه­‌رو بودیم، از همان دوره­‌ی اول جایزه برای برگزاری مراسم اهدای جوایز مصیبت داشتیم، و کلاس­‌ها و کارگاه­‌هایمان را مدام باید از این فرهنگ‌سرا به آن یکی و از دفتر این ناشر به آن یکی منتقل می­کردیم. گاهی به شرطی مکان در اختیارمان می­‌گذاشتند که به نام بنیاد فعالیت نکنیم، که البته نمی­‌پذیرفتیم.

حتی در همان دوران «اصلاحات» هم «از بالا» برای جلوگیری از فعالیت ما بر مسئولان اماکن عمومی فشار می­‌آوردند. در این سال­‌های اخیر هم که تمام تلاشمان را باید به برگزاری جایزه معطوف کنیم و فعلا فکر کارهای دیگر را از سر بیرون کنیم. آخرین باری که توانستیم در محلی عمومی مراسم جایزه را برگزار کنیم دو سال پیش بود که در واقع دو روز قبل از مراسم توانستیم سالنی پیدا کنیم و حق تبلیغ نداشتیم و با تلفن و اس ام و اس و ای میل آدم­ها را خبر کردیم که البته سالن کاملا پر شد.

روز مراسم سرایدار از همه­‌جا بی­‌خبر حاضر نمی­‌شد در را برایمان باز کند و سالن را شاید بتوان گفت اشغال کردیم و جارو زدیم و آماده کردیم و آخر مراسم هم فهمیدیم مدیر سالن را روز قبل به دلیل بستن قرارداد استفاده از سالن با ما برکنار کرده­‌اند. خلاصه دشواری­‌های کار یک طرف و عذاب وجدانِ به خطر انداختن میز و صندلی حضرات هم یک طرف.

دستاوردهای شما در این مدت با توجه به این مشکلات و مانع‌تراشی‌ها چیست؟

هدف ما در این جایزه در وهله­‌ی اول دادن پیشنهاد به خوانندگان است که در این وانفسای شمارگان کتاب در ایران و جای خالی نقدهای قابل اعتماد در نشریات شاید کمکی به بالا رفتن فروش کتاب‌ها باشد. این تأثیری است که با تجدید چاپ سریع کتاب­‌های برنده یا نامزد دریافت جایزه بارها شاهد آن بوده­‌ایم.

این یکی از دلگرمی­‌های اصلی ماست. تشویق نویسندگان جوان هم انگیزه­‌ی دیگر ماست و از بازخوردی که گرفته­‌ایم متوجه شدیم که در این کار موفق بوده­‌ایم. قصدمان از دادن جایزه­‌ی جداگانه به کتاب اول هم همین بوده است. تردیدی نیست که نویسندگان می­‌نویسند، بی­‌آن‌که بخواهند یا بتوانند جوری بنویسند که مثلاً فلان جایزه را بگیرند. تک­‌داستان­‌هایی هم که از مجموعه­‌های هر سال در طی دو مرحله انتخاب می­‌شود و در مجموعه­‌ی نقش به چاپ می­رسد به قصد دیده شدن داستان­‌های خوب در مجموعه­‌هایی است که حتی جزو نامزدها نبوده­‌اند.

مراسم اهدای جوایز هم برای ما همیشه بسیار مهم بوده و برای همین هر سال تمام تلاشمان را می‌کردیم که بتوانیم سالنی بگیریم، در واقع رویدادی فرهنگی را تدارک ببینیم که آدم­‌ها، به جای مثلاً جلوی مسجد محل مجلس ختم یک اهل قلم، در این مراسم یکدیگر را ببینند و گپی بزنند.

نویسندگان را ببینند، کتاب بخرند، کتاب­‌ها امضا شوند، یعنی قضایایی که برای هر کشور معقولی و هر اوضاع بهنجاری امری است پیش پا افتاده اما برای ما و چنان­‌که دیده و شنیده­‌ایم بسیاری از مهمانان‌مان این برنامه معنا و اهمیت خاصی دارد.


هوشنگ گلشیری

امسال جایزه‌ی بنیاد گلشیری در سکوت برگزار نشد، اما ظاهراً به شما مانند سال‌های گذشته سالن ندادند.

سال­‌های گذشته، چنان­که گفتم، باید کفش آهنین می­‌پوشیدیم و از این سالن به آن سالن می­‌رفتیم و درخواست می­‌دادیم اما به هر والزاریاتی بود، گاه با استفاده از آشنایی و رودربایستی و عبور از شکاف‌هایی که ادامه­‌ی حیات ما را در مجموع در این سال‌های آزگار امکان­‌پذیر کرده است، سالنی دست و پا می­‌کردیم.

سال گذشته که اصلاً برنده­‌ای نداشتیم، یعنی داوران از دادن رأی نهایی خودداری کردند و در واقع روندی که در دوره‌ی هفتم در مراسم درباره­‌ی آن هشدار داده بودیم در جایزه­‌ی پارسال شکل ملموس­‌تری به خود گرفت، مقصودم آسیبی است که تن دادن به سانسور و مثله کردن داوطلبانه­‌ی آثار و خودسانسوری به ادبیات داستانی ما زده و می­‌زند.

اما امسال به دلایلی که همه می­‌دانیم کار بررسی کتاب­‌ها بسیار دیر شروع شد و تأخیر چنان بود که ترجیح دادیم به جای رفتن از این سالن به آن سالن، در حالی که در واقع هم هیچ امیدی نداشتیم که توفیقی پیدا کنیم، بخصوص که هیچ وقت هم بنا بر تجربه­‌ی این سال‌ها جواب منفی صریحی هم به ما نمی‌دهند و به قول معروف سر می­دوانندمان، جایزه­‌ها را به صورت خصوصی و با حضور دست­‌اندرکارهای همین دوره و یاوران بنیاد برگزار کنیم که گزارشش در وب­‌سایت بنیاد منتشر شده است.

آیا این‌گونه تضییقات شما را دلسرد و نومید نمی‌کند؟

دلسردی چرا، گاه سخت نومید می­‌شویم، چه به دلیل سنگ­‌هایی که سر راهمان می­‌اندازند، چه گاه به دلیل واکنش­‌های غیرمنصفانه به آرای داوران یا انواع تئوری­‌های توطئه که آدم را به فکر می­‌اندازد کاش این دوستان داستا­ن­‌های پلیسی یا علمی – تخیلی می‌نوشتند شاید در این دو ژانر داستانی هم رشدی می‌کردیم.

البته خوشبختانه این واکنش­‌ها در دوره­‌های اخیر بسیار کمرنگ­‌تر شده است؛ بازخوردی که از برگزار نشدن جایزه در سال گذشته گرفتیم ما را بسیار دلگرم کرد. نشان می­‌داد که این جایزه چنان معتبر است که آدم­‌ها از این‌که یک سال برگزار نشد ناراضی بودند.

خود من که هر وقت می‌بینم مصدر امری به خیال خود گوشه‌ای به جایزه­‌های خصوصی و منابع مشکوک مالی و خط‌گیری داورانشان از بیگانگان می­‌زند، چون از درک این عاجز است که کسانی می­‌خواهند و می­‌توانند مستقل بیندیشند و بی­‌چشم‌داشتی برای فرهنگ این مملکت تلاش ‌کنند، یا می­‌بینم چه تلاشی می­‌شود تا نام گلشیری و کارهایش را حذف کنند، نیروی تازه­‌ای در خود می یابم. این هم مرض من است دیگر.

به بنیاد گلشیری گاهی خرده می‌گیرند که فقط از نویسندگانی تقدیر می‌کند که به پیشنهادهای هوشنگ گلشیری در داستان‌نویسی عمل می‌کنند. از طرف دیگر، باز عده‌ای خرده می‌گیرند که بنیاد به روح داستان‌های هوشنگ گلشیری وفادار نیست. معیارهای بنیاد در ارزیابی و گزینش بهترین‌های آثار داستانی چیست؟

برای من هم این تناقض جالب است. به نکته­‌ی درستی اشاره کردید. دقیقاً همین­‌طور است. گاه هم این دو واکنش متضاد به این شکل بوده که از یک طرف فقط به «شاگردان گلشیری» جایزه داده می­‌شود و از طرف دیگر بنیادی­‌ها مصمم­‌اند که برنده­‌ها از میان کسانی باشند که هرگز «شاگرد گلشیری» نبوده‌اند.

پاسخم چند بخش دارد. اول اینکه از همان ابتدا بارها و بارها تأکید کردیم که قصدمان این نیست که به نویسندگانی جایزه بدهیم که از گلشیری الگو گرفته‌اند. گلشیری خود نیز چه در کارگاه­‌های داستان‌نویسی­‌اش و چه در نقدهایش به دنبال تشویق تکثیر خود نبود.

حتی اگر «تقلید» از خود را می­‌دید، به قول خودش کهیر می­‌زد. دوم اینکه در داستان­‌های گلشیری چه در سبک و چه مضامین با پیشنهادهای متنوعی روبه­‌رو هستیم، یعنی بر چیز واحدی به نام «سبک گلشیری» یا «داستان گلشیریایی» نمی­‌توان انگشت گذاشت.

یک حرف کلی که می­‌توان زد این است که ادبیات برایش جدی بود، زبان مهم بود، یعنی هدر ندادن کلمه­‌ها، چون تنها چیزی است که نویسنده در اختیار دارد. شکل دادن به داستان مهم بود. پاسخ زمانه را دادن مهم بود. دانش جهانی داستان­‌نویسی و شناخت ادب کهن و ادب معاصر و سنت­‌ها مهم بود.

خیلی کلی اگر بخواهم بگویم، در جایزه­‌ی گلشیری هر اثر بر اساس توفیقش در عمل کردن به قراری که با خواننده­‌اش گذاشته است (مقصودم از لحاظ نوع داستان است) داوری می­‌شود و داوران قرار نیست از پیش نمونه­‌ی ازلیِ نوع خاصی از داستان یا رمان را در ذهن داشته باشند که اگر آثار مورد بررسی با آنها منطبق بود خوب باشد و اگر نه، آن را رد کنند.

نگاهی به داوران این نه دوره هم نشان می­‌دهد که نخواسته­‌ایم سلیقه­‌ی خاص و یک‌دستی را بر جایزه حاکم کنیم. آزمایش و خطا هم کرده­‌ایم، چه در انتخاب داوران و تجربه­‌های موفق و ناموفق و چه در نحوه‌ی برگزاری جایزه. تلاش هم کرده­‌ایم که علاوه بر داورانی از شهرستان­‌ها، از اهل نظر در خارج از کشور هم بهره ببریم که شاید فاصله­‌ای که با فضای داخل کشور دارند سبب شود ادبیت اثر در نزدشان مهم‌تر از حواشی باشد، ضمن این‌که نباید عامل دیگری را از این معادله کنار گذاشت که همانا پذیرش امر داوری است که برخی که مشتاق همکاریشان هستیم به دلایل متعدد و از جمله برکنار داشتن خود از هر واکنشی گاه تن به این کار نمی­‌دهند و به قول خودشان سری را که درد نمی­‌کند دستمال نمی‌بندند.

در چند دوره­‌ی اول معیارهای مدونی داشتیم که در سایتمان آمده است، اما به تجربه دیدیم که هر داوری اولویت­‌های خود را دارد و هر قدر هم بخواهید آنها در چارچوبی که تعیین کرده­‌اید حرکت کنند، نهایتاً کارِ خود را می­‌کنند.

در دوره­‌هایی بحث بین داوران گاه حالت اقناعی پیدا کرده است، اما به تجربه این را هم دیدیم که معمولاً به همان امتیازی که در خلوت داده­‌اند پایبند می­‌مانند، بنابراین در چند دوره­‌ی اخیر داوران فقط در نشستی که برای جمع‌بندی امتیازهاست همدیگر را می­‌بینند یا حتی از وجود هم باخبر می­‌شوند و در صورت لزوم در همان جلسه با داوران شهرستان و خارج از کشور هم با تلفن تماس گرفته می­‌شود تا در بحث‌ها شرکت کنند.

در بیست و سومین نمایشگاه کتاب تهران، مسئولان ارشاد به انتشارات نیلوفر تذکر دادند که «باغ در باغ»، «شعر سکوت» و «نیمه‌ی تاریک ماه» نوشته‌ی زنده یاد هوشنگ گلشیری را در غرفه‌اش عرضه نکند. علت این حساسیت به نظر شما چیست؟ چون، به هر حال هیچیک از این کتاب‌ها، قاعدتاً کتاب‌های خطرناکی نیستند.

این خبر تازه­‌ای نبود. سال گذشته هم همین کار را کردند. در ظاهر امر بنا بر قانونی که این دولت و برگزارکنندگان نمایشگاهش وضع کرده­‌اند، کتاب­‌هایی که دو یا سه سال از چاپشان می­‌گذرد امکان عرضه در نمایشگاه را ندارند.

دو کتاب باغ در باغ و در ستایش شعر سکوت یک ماه پیش تجدید چاپ شده­‌اند. البته این قانون هم مثل همه­‌ی قوانین دیگر «مورد به مورد» اجرا می­‌شود یا نمی­‌شود. سابقه­‌ی زیر پا گذاشتن همین قوانین پر از اشکال کم نیست.

همین که برای مثال، مصادر امر بارها «برخی جایزه­‌های بخش خصوصی» را متهم کرده­‌اند که با انتخاب‌هاشان سلیقه­‌های انحرافی یا منحط را ترویج می­‌کنند یا نظر به «خارج از کشور» دارند، بی این‌که به روی خود بیاورند که برنده­‌ها از میان کتاب­‌های گذشته از صافی­‌های وزارتخانه­‌ی جلیله­‌ی ارشاد انتخاب می­‌شوند، یا کتاب­‌هایی را می­‌توان در کتاب‌فروشی­‌ها خرید اما در نمایشگاه نباید عرضه شوند، مبادا ویروسی به جان مردمی بیفتد که سالی یک بار یاد کتاب خریدن می­‌افتند، نشان می­‌دهد که متولیان این امام‌زاده حرمتش را نگه نمی­‌دارند و بعد از واکسیناسیون­‌های متعدد در نمایشگاه هم یک نوبت دیگر می­‌خواهند به این ملت صغیر واکسن بزنند. البته این قضایا در این مملکت گل و بلبل آن­قدر بدیهی است که اصلاً گفتن ندارد.


اما حساسیت. خود گلشیری بارها نوشته و گفته بود که داستان­‌نویس است، که می­‌نویسد تا به قول خودش اجنه­‌ی وجودمان را بیرون بکشد و بگوید ببینید، ما اینیم. خوب، دل­‌وروده­‌مان را که بریزد بیرون، خوشمان نمی­‌آید. از متن­‌های بعضی «عناصر خودسر» در سال­‌های گذشته، از آنها که به بیرون درز کرده است، می­‌توان دید که این حساسیت تا به مرز تلاش­‌های مکرر برای حذف فیزیکی او کشانده شده بود.

گلشیری را تحمل نمی­‌کردند، چه بابت داستان­‌هایش که تا توانستند جلو انتشارشان را گرفتند، چه بابت حضور اجتماعی­‌اش. مبارزه­‌اش به صورت فردی و جمعی با سانسور، و تلاش­‌هایش برای استقرار آزادی بیان در کشورش که می­‌خواست در آن بماند و بنویسد.

حال تصور کنید دیگر هیچ کاری از او اجازه­‌ی تجدید چاپ پیدا نکند، از نمایشگاه کتاب به طور کامل حذف شود، کتاب‌هایش هم سر از بازار سیاه درآورد. خوب، لابد فکر می­‌کنند این­طوری حذفش می­‌کنند. گاهی که خشمشان را می­‌بینم که در غیاب او هنوز فروکش نکرده، می­‌فهمم که خودشان هم می­‌دانند تلاش بیهوده­‌ای است. هست، تا این زبان هست.

جن‌نامه در سال ۱۳۷۶ در سوئد توسط نشر باران منتشر شد. تا امروز به این کتاب مجوز اتشار نداده‌اند. آیا آقای گلشیری امید داشت که روزی این کتاب در ایران منتشر شود؟ چرا به این کتاب که از مهم‌ترین آثار گلشیری‌ست، مجوز نمی‌دهند؟

نه، امیدی نداشت. اصلاً این کتاب را برای گرفتن مجوز به ارشاد نداد. من هم ندادم. دهه­‌هاست که رمان‌های دیگرش، بره گمشده راعی، کریستین و کید، معصوم پنجم در ارشاد مانده است. بعد از مرگش هم پیگیر گرفتن مجوزشان شدم، اما ندادند.

فقط پس از مرگش شازده احتجاب را که نه سال در صحافی مانده بود اجازه دادند. شلنگ باد رویشان گرفتند که خاکشان برود و توزیع کردند. اما خودش نبود که ببیند. برایش رنج بزرگی بود که کارهایش اینجا درنمی­‌آمد. مخاطبان اینجا برایش بسیار مهم بودند، اما مجوز نمی­‌دادند، چون حاضر نبود حتی واژه­‌ای را از کارش حذف کند یا به­‌فرموده تغییری بدهد.

این روزها که می­‌بینم اغلب نویسندگان جوان چه راحت «اصلاحیه­»ها را در کارشان «اعمال» می­‌کنند و چه ارزان بر سر کارشان مصالحه می­‌کنند، می­‌گویم با خود که چه خوب که نیست تا ببیند.

حتی زمانی که ناشری آلمانی می­‌خواست جن­‌نامه را به آلمانی منتشر کند اما به نظرش کتاب می‌بایست خلاصه شود، چنان­‌که با برخی از آثار مهم ادبی هم چنین کرده­‌اند، گفت که هرگز چیزی ننوشته که بشود کوتاهش کرد، و حق داشت، چون بر سر هر کلمه می­‌اندیشید.

این‌که چرا به جن‌نامه مجوز نمی‌دهند یا اصلاً نه او و نه من تلاشی هم نکردیم تا کتاب را بدهیم برای بررسی، بعضاً به همان دلیلی است که در بالا گفتم. این‌که دل و اندرون‌مان را به قول گلشیری نشان داده است، آنچه را در پستوها و دالان­‌های نمور و تاریک سنّت­‌هامان می­‌گذشته و می­‌گذرد بر آفتاب انداخته است. تلاش برای بازگرداندن یک جامعه، اصلاً جهان، به آن زمانِ خوشِ گذشته، به آن زمان امن و امان که هرم اقتدار بر صفحه­‌ی تخت و ثابت زمین حکم­ می­‌راند، و همگان تن به این تقدیر ازلی می‌دادند. در یک کلام، چون گلشیری به ریشه­‌ها می­‌پرداخت، و ریشه­‌ها را خیلی خوب می­‌شناخت.

آقای ابوالحسن نجفی می‌گوید گلشیری بیش از آن که با آثارش در ادبیات ما تأثیرگذار باشد، با پرورش نویسندگان جوان در گسترش فرهنگ و ادبیات ایران سهم داشته. به نظر شما کدام سویه از تلاش ادبی و اجتماعی گلشیری تأثیرگذارتر بود؟

قبلاً گفته­‌ام که گلشیری منشوری بود چند وجهی، نه برکنار می­‌نشست تا فقط بنویسد و اینطوری حتماً قدرش هم دست­‌نخورده می­‌ماند، نه هرگز ادبیات را سرسری می­‌گرفت. حضور داشت، نه از بالا که در میانه­‌ی گود. نقد می­‌نوشت، درباره­‌ی آنچه در جهان دور و برش می­‌گذشت می­‌نوشت، داستان­‌هایش را می­‌نوشت، داستان­‌های دیگران را می­‌خواند، مجله درمی­‌آورد، در کانون نویسندگان مبارزه می­‌کرد، تلاش می­‌کرد که پلی بین داستان­های فارسی مهاجران و تبعیدیان و مخاطبان داخل کشور بزند.

خلاصه دمِ دست بود و به همین دلیل «الوهیت» نداشت، نمی‌خواست این را. آدمی نبود که بتواند رخت عافیت بپوشد و برای همین دوست داشتن او هم برای خیلی­‌ها سخت بود، همان­طور که دوست داشتن یا فهمیدن کارهایش. دقیقاً برخلاف آنچه به انگیزه­‌های گوناگون لقلقه­‌ی زبان خیلی­‌ها شده است، مرید نداشت، چون رابطه­‌اش با دیگران بر اساس برابری بود. بگذار برخی پس از مرگش چشم ببندند و بی‌انصافی را به نهایت برسانند، چه باک؟

وقتی پای ادبیات به میان می­‌آمد بی­‌رحم می­‌شد. نمی­‌خواست نقد را به قول خودش وسیله­‌ی دوست‌یابی کند. هستی­‌اش همین­‌ها بود، ادبیات، نوشتن، و آزادی قلم و بیان. اما در نهایت، آنچه در غیابش اهمیت دارد، آنچه مانده است (سوای آنچه آموزانده، به­‌ویژه نه لزوماً داستان­‌نویسی که همان جدی گرفتن ادبیات، داستان و به قول خودش «حرمت قلم») به نظر من همان نوشته­‌هایش است، یعنی وجه تولید ادبی او مانده و می­‌ماند.

او با آثارش مرزهای جمهور داستان را گسترش داده، امکانات داستان­‌نویسی را غنا بخشیده و این است که ماندنی است. این روزها آن قدر این مسئله برایم ملموس­‌تر شده که گاه حسرت می­‌خورم کاش بیشتر می­‌نوشت، داستان­‌هایی می­‌نوشت که فقط او می­‌توانست بنویسدشان، یا اصلاً بیشتر می‌ماند و می­‌نوشت.

فرزند شما آقای باربد گلشیری در سخنرانی خود به مناسبت دهمین سال درگذشت پدرش اشاره کرد، که سنگ گور زنده‌یاد گلشیری مفقود شده است. آیا تعمدی در این کار بوده یا به خاطر ارزش مادی سنگ گور که واقعاً یک اثر هنری بود، آن را سرقت کرده‌اند؟ شما این موضوع را پیگیری کردید؟ به نتیجه‌ای رسیدید؟

این سؤال مرا به یاد سؤال دیگری انداخت که بارها از من پرسیده­‌اند و من هرگز نتوانسته­‌ام جوابی برایش پیدا کنم، درباره­‌ی مرگش. این‌که او که کاملا سالم بود چرا این همه ایمنی بدنش پایین آمده بود که مبتلا به آبسه­‌ی ریوی بشود. این‌که چرا آبسه پاره شد و در مغز منتشر شد و سؤال‌های دیگر که با فاش شدن خیلی چیزها، می‌دانید که، پیشرفت­‌های علم در برخی امور، مثل خوره به جان آدم می­‌افتد. نمی­‌دانم. نمی­‌خواهم حتی فکرش را هم به مغزم راه بدهم.

در مورد سنگ مزارش هم واقعاً نمی­‌دانیم چه شده، بخصوص همان­‌طور که اشاره کردید، ارزش مادی هم داشته است. خوشحال می‌شوم اگر بفهمم یکی از فرط علاقه آن را برداشته و برده، به رسم یادگار، اما اگر دزدیده شده باشد، به احتمال زیاد برده‌اند و آبش کرده‌اند و فروخته­‌اند.

اما نمی­‌توانم به اطمینان بگویم. با مسئولان آنجا هم که مطرح کردم، گفتم چطور ممکن است این لوح برنزی چهارده کیلویی را با دیلم درآورده و برده باشند بی­‌آن‌که کسی چیزی ببیند، حال آن‌که اگر بخواهی یک گل پلاستیکی را از آن «ملک روبه­‌رو» که «همه­‌اش پرچم و گل» است برداری بر سرت می­‌ریزند.

این روزها فیلم تکان­‌دهنده­‌ای دیده­‌ام از آزار جنسیِ دو دخترِ شاید خیابانی در خاوران تهران با گله­‌ی کفتارهای مذکری که سر به دنبالشان گذاشته­‌اند. غیرتشان گل کرده؟ نه، چون هر جا دست می­‌داد دستی هم به آن‌ها می­‌رساندند. خواب از چشمم این روزها گرفته است مواجهه با این حقیقت، این دل و روده­‌ای که پیش چشممان آمده است. اما هر بار با خودم می­‌گویم کاش این دخترها حواسشان بود، شعاری می­‌دادند، بند سبزی هوا می­‌کردند، آن­وقت حتما ضابطان نظم و حافظان امنیت سرازیر می‌شدند.

در هر حال، دو سال بیشتر است که گذاشته­‌‌ام همین‌طور بماند، «ویرانه­‌ی تخت‌گاهش فقط چند وجب خاک ناصاف بود و حفره­‌ای کوچک در وسط با سه ترک شوره بسته و یک سنگ شکسته و مایل.»

شما یکی از مهم‌ترین مترجمان ایران هستید. آیا تلاش شما برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره‌ی یکی از بزرگ‌ترین و مطرح‌ترین و اجتماعی‌ترین نویسندگان ایران بر کار شما به عنوان مترجم آثار ادبی سایه نینداخته است؟

از تعارفتان ممنونم. من کار خود را می‌کنم. نبودن او در کارم بی‌شک تأثیر داشته است. گاه که کاری را برای انتشار می‌دهم، می‌دانم که ته دلم قرص‌تر بود اگر او بود و قبل از چاپ می‌خواند. برای انتخاب کارها گاهی جای خالی‌اش را احساس می‌کنم. حتی گاهی دلم تنگ می‌شود که وقت‌هایی اینجا و آنجا ترجمه و ویرایش برای مجله‌اش را حتی به من تحمیل می‌کرد.

من هم خواندن ترجمه‌هایم که بعضی‌شان هیچ جذابیتی برایش نداشتند، همان اوایل کارم که برای گذران زندگی از شهرسازی و فاضلاب و بتن و معماری تا عکاسی و روان‌شناسی ترجمه می‌کردم، به او تحمیل می‌کردم. اما کارم را دارم می‌کنم.

وقتم برای کار کردن خیلی بیشتر شده است، به دلیل اینکه خیلی از چیزها از زندگی‌ام حذف شده است، هرچند نبودنش وجه دیگری به زندگی‌ام افزوده که همان به قول شما تلاش برای حفظ یاد اوست. در واقع یکی از اهداف اصلی ما در بنیاد این بود که کتابخانه‌ی مرجعی هم تأسیس کنیم و اسناد مربوط به گلشیری، اعم از فیش‌ها و دست‌نوشته‌ها و نقدهای خودش و دیگران درباره‌ی او و عکس‌ها و فیلم و صدا ... را در آن بگذاریم تا هر کس که می‌خواهد بتواند از آنها استفاده کند.

متأسفانه این میسر نشد، به دلایلی که آشکار است. یعنی بنیاد حتی نتوانسته دفتری داشته باشد و کارمندی چه رسد به اینکه بخواهد محلی برای این اسناد داشته باشد و کتابخانه‌ای و قرائت‌خانه‌ای که مراجعان را بپذیرد.

در شرایطی که از ترس گزندهای احتمالی مدام باید آنها را جابه‌جا هم بکنیم. هر بار دسترسی به آنها برای اینکه برای ویژه‌نامه‌ای یا پایان نامه‌ای در اختیار کسی بگذاریم کلی وقت می‌برد. البته این جور کارها ادای دِین من است به عنوان آدمی از اهل فرهنگ به او که سال‌ها شاهد بودم که چه تلاشی می‌کرد، چطور لحظه لحظه‌ی زندگی ما زیر تأثیرِ کار و فعالیت‌های او بود، چطور خود را وقف آدم‌ها و باورهایش کرده بود. دیگران هم لابد اگر دِینی احساس می‌کنند، خود می‌دانند که چگونه باید آن را ادا کنند.

وقتی دیدم در همین بزرگداشتش در دانشگاه تهران اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان بودند و کسانی که هرگز گلشیری را ندیده بودند و فقط با آثارش او را می‌شناختند، یک بار دیگر به یاد آوردم که مهم‌ترین وجه گلشیری آثار اوست که می‌ماند. پس بیشترین تلاش من معطوف انتشار آثار اوست. چاپی نشد، در وب‌سایت بنیاد. برای همین می‌گویم که خیلی وقت‌ها حسرت می‌خورم که کاش بیشتر و بیشتر می‌نوشت. همین است که می‌ماند و مانده است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خیلی کار قشنگی می کنید که از گلشیری عزیز یاد و تجلیل می کنید.

-- محمدی ، May 28, 2010 در ساعت 03:20 PM