رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و تاریخ > پنبهاش را زدند و ماستها را هم کیسه کرد | ||
پنبهاش را زدند و ماستها را هم کیسه کردمهدی پرتوی«پنبهاش را زدند» اجداد و نیاکان ما مردانی فعال و بانشاط بودهاند. کمتر غصه میخوردند و بیشتر کار میکردند. چون کار و فعالیت موجب نشاط و سرمستی است لذا در هر سال نزدیک به پنجاه جشن میگرفتند و در هر جشن و سرور مراسم مخصوصی را که متمایز از سایر اعیاد و جشنها بود برگزار میکردند. مثل جشن نوروز در اوائل بهار، جشن تیرگان در اوائل تابستان، جشن مهرگان در اوائل پائیز، جشن بهمنگان در اوائل زمستان، جشن سده در پایان زمستان و دهها جشن کوچک و بزرگ از قبیل: آتشافروزی، بلاگردانی، کوزهشکستن، اسفند دود کردن، بهصحرا رفتن، تخممرغ شکستن، شالاندازی، بختگشائی، گرهگشائی، عاطل و باطل، گردو شکستن، بیرون رفتن از خانه، فالگوش، فال کوزه، جشنهای ورزشی و پهلوانی و بالاخره جشن «مرد گیران» که جشن سلطه و حکومت زنان بر شوهران در پنجروزهی آخر اسفند ماه بوده است. به طور متوسط میتوان گفت که ایرانیان قدیم در هر هفته یک جشن میگرفتند و ساعتها به نشاط و سرمستی و پایکوبی میپرداختند. حق هم داشتند زیرا معنی عزا و ناله را نمیدانستند و پیوسته در حال تلاش و فعالیت بودهاند.
یکی از مراسم جالب که در بعضی اعیاد و جشنها ضمن سایر برنامهها اجرا میشد این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک مخصوصی میپوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلولههای پنبهای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد. این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی میپرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگاندازی کمکم «پهلوان پنبه» را با زدن کمان، عور و برهنه میکرد و این عمل را تا زمانی ادامه میداد که تمام پنبههای تن او برباد میرفت و چهره ی واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیاش نمودار میگردید. در واقع چون پهلوان پنبه از آئین پهلوانی چیزی نمیدانست و از علائم پهلوانی هم جز پنبههای گلوله شده «که او را به صورت یک پهلوان با سینههای برجسته و بازوان سطبر نشان میدهد» نشانی دیگری نداشت لذا چون «پنبهاش را میزدند» دیگر چیزی از او باقی نمیماند تا اظهار وجود کند. به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان از صحنه خارج میشد و نوبت به پلهوانان واقعی میداد. اصطلاح «پنبهاش را زدند» از هزاران سال قبل و همین واقعه و دلقکهای پنبهای ریشه گرفته، رفتهرفته به صورت ضربالمثل درآمده است. «ماستها را کیسه کردن» ژنرال کریمخان ملقب به ‹‹مختار السلطنه ی سردار منصور›› در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رئیس «فوج فتحیه» اصفهان بود و زیر نظر ظلالسلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه میکرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که پیش از انقلاب، در سالهای دههی پنجاه محل کنسولگری انگلیس بود، به ایشان تعلق داشته است. مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود، حسبالامر ناصر الدین شاه قاجار حکومت پایتخت را برعهده گرفت. در آن زمان حکام وقت با اختیارات تام بر کلیهی امور و شئون شهرها منجمله امر خواربار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامل داشتهاند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات میکردند.
گدایان و بیکارهها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از مقابل مغازهها چیزی برمیداشتند و به اصطلاح «ناخونک» میزدند. مختارالسلطنه برای جلوگیری از این بینظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درختان نارون در کوچهها و خیابانهای تهران «میخکوب» کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکارهها دفع شر و رفع مزاحمت شد. روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پائین از این مادهی غذائی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان است نمیتوانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماستفروشان را از گرانفروشی برحذر داشت. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافهی ناشناخته به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماست فروش که مختار السلطنه را نمیشناخت و فقط نامش را شنیده بود سئوال کرد: چه جور ماست میخواهی؟ مختار السلطنه گفت: مگر چند جور ماست داریم؟ ماست فروش جواب داد: معلوم میشود تازه به شهر تهران آمدی و نیمدانی که دو جور ماست داریم! یکی ماست معمولی و دیگری «ماست مختار السلطنه»! مختار السلطنه با حیرت وشگفتی از خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماستفروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر میگیرند و بدون دخل وتصرف تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان میخواست و برای ما صرف میکرد به مشتری میفروختیم. اکنون هم در پستوی دکان از آن ماست داریم که اگر مایل باشید میتوانید ببینید والبته به قیمتی که برای ما صرف می کند بخرید. اما ماست مختار السلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی مغازه و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده! از آنجائی که به نرخ مختارالسلطنه میفروشیم، برای همین هم به آن «ماست مختار السلطنه» میگوئیم! حالا از کدام ماست میخواهی؟ این یا آن؟! مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیاش را حفظ کرده بود، دیگر طاقت نیاورد و به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان حاکم بودند، امر کرد ماست فروش را جلوی مغازهاش بطور وراونه آویزان کردند و بند شلوارش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پایش بستند. پس از آن که فرمانش اجرا شد رو به ماستفروش کرد و گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهائی که داخل این ماست کردی خارج شود و لباسها و سر و صورت تو را آلوده کند تا دیگر آب داخل ماست نکنی! چون سایر لبنیاتفروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماستفروش موصوف مطلع گردیدند همه و همه «ماستها را کیسه کردند» تا آبهای اضافی خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و سختگیری مختارالسلطنه نشوند. |