رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > «ایرانیان واقعا شاد و با مزهاند» | ||
«ایرانیان واقعا شاد و با مزهاند»پژمان اکبرزادهpejman@radiozamaneh.comآکادمی ریتفلد یکی از مراکز دانشگاهی هنر در هلند است. هر سال، گروهی از دانشجویان این آکادمی برای بدست آوردن تجربیات بیشتر به کشورهای گوناگون سفر میکنند. یکی از این سفرها به ایران صورت گرفت و رهاورد آن، صدها عکس بود که به تازگی به صورت کتاب به چاپ رسیده است.
کتابی با عنوان «ایران تپنده: تصویرها و واکنشها» همراه با چندین مقاله از پژوهشگران و منتقدان هنری درباره ایران به زبان انگلیسی. درباره روند پدید آمدن این مجموعه و همچنین بحثهای مطرح شده درباره آن با پاول فان در برخ، مدیر پروژه اطلاعات بیشتری گرفتیم:
پاول فان در برخ: ما از قبل چندین سفر انجام داده بودیم، در سال 2001 به مصر رفتیم و سال بعد به سوریه و لبنان سفری داشتیم. در سوریه به گرمی از ما استقبال شد. در نتیجه فکر کردیم که تمام راه را تا «محور شرارت» برویم! سفر فوقالعادهای بود. در آنجا مدیر تور که سازماندهی این حرکت را به عهده داشت، طرحی داد که بیایید ضمن سفر، کاری هم انجام دهیم. این دلیلی بود که تصمیم گرفتیم این کتاب را آماده کنیم. آیا دانشجویان در عکاسی ایده ویژهای را دنبال میکردند و یا اینکه تنها از آنچه به نظرشان جالب میرسید عکس میگرفتند؟ دقیقاً! مقدماتی از پیش مهیا نشده بود. یک جور روند گزینش صورت گرفت. چون افراد زیادی بودند که میخواستند مشارکت داشته باشند. در نتیجه باید به شکل روشن، طرحی میدادند که چه علایقی دارند. چرا که افراد گوناگون، شخصیتهای گوناگونی دارند و با نگاهی متفاوت، مسایل را میبینند.
در ایران، یک نفر قصابی برایش جالب بود، دیگری از زنان سالخورده عکسهای زیادی گرفت، یکی از بچهها به گنبد مسجدها علاقه پیدا کرده بود و مجموعه زیبایی از عکس گنبدها درست کرده بود؛ دانشجویان معماری، هنر و ... هر یک ایدهها و نگاههای خودشان را داشتند. بیشتر عکسهای این مجموعه – نه همه آنها – بخشهای سنتی جامعه ایران را نشان میدهند؛ بازارها، مساجد،... فکر میکنید دلیل آن چیست؟ این بخشها برای عکاسان غربی جالبتر است؟ به چه چیز، بخش غیر سنتی جامعه میگویید؟ برای نمونه، ساختمانهای مدرنتر، خیابانهای شلوغ تهران... من فکر می کنم، عکسهای زیادی از جمعیت در خیابان در کتاب است. از موتور سیکلتها، ماشینها و زنانی که بسیار مدرن لباس پوشیدهاند. من هم قبلاً گفتم که همهعکس ها نه؛ ولی در مقایسه، تعداد عکسهایی که بخش سنتی جامعه را نشان میدهد بسیار بیشتر است. من فکر نمیکنم که ما نگاه ویژهای در این زمینه داشتیم. زمانی که برای چنین سفری برنامهریزی میکنید، به سراغ مکانهای باستانی میروید. آنگونه که شما میگویید نیست. ساختمانهای جدید زیادی در تهران وجود دارد ولی ساختمان مدرن در تهران تعدادشان زیاد نیست. البته ممکن است در گزینش نهایی برای چاپ عکسها در کتاب، تعدادی از چنین عکسهایی از قلم افتاده باشند ولی در کل، ترجیح خاصی برای نشان دادن بخش سنتی در کار نبوده است. به هیچوجه!
آیا فکر میکنید تصویری که کتاب به دست میدهد، چهرهی کاملی از ایران معاصر است؟ هیچ وقت نمیتواند اینتطور باشد. اما نکته جالب این است که ما همچنان به ایران بسیار علاقهمند هستیم. به آنچه در آنجا در جریان است و پیشرفتها. هر کس کتاب تازهای درباره ایران منتشر میکند عنوانی به آن میدهد که «ایران من» معنی میدهد. در نتیجه ما هم میتوانستیم نام کتاب را بگذاریم «ایران ما». این به آن خاطر است که ایران، جنبهها و لایههای بسیار زیادی دارد؛ آنچه در خیابان میبینید با آنچه در خانه شاهد آن هستید بسیار متفاوت است. کاملا در تضاد با هلند. در اینجا همه چیز بسیار روشن و مشخص است. اینجا سیاستمداران آنچه انجام میدهند را میگویند و آنچه میگویند را انجام میدهند. در ایران اما موضوع بسیار فرق دارد. هیچکس کاری را که میگوید انجام نمیدهد و هیچکس نمیگوید که چه میکند. این موضوعی است که ایران را بسیار جذاب میکند.
هر زمان از ایران باز میگردم دلم برای آن تنگ میشود. هر زمان اینجا کنار یک کانال قدم میزنم، دلم برای آن حس زنده بودن و آن شلوغیها تنگ میشود. هر وقت از تهران برمیگردم تا یک هفته سر و صدای ترافیک آن شهر در گوشم هست. سفر برای این پروژه، نخستین سفر شما به ایران بود؟ نه! نه! پنج بار به ایران رفتهام. نخستین بار مدتها پیش بود، در سال ۱۹۶۹. پیش از انقلاب در زمان شاه. در آن روزها به افغانستان میرفتم و دو بار از ایران رد شدم. پس شما تجربهای دارید که بسیاری از ایرانیان در حال حاضر آن را ندارند؛ دیدن ایران پیش از انقلاب و پس از آن. فکر میکنید مهمترین چیزهایی که در این دو دوره عوض شد چه بود؟ در آن زمان هم سرکوب زیادی صورت میگرفت. یک پلیس مخفی فعال بود. رژیم سرکوبگری بود که بهگونه دیگر اکنون هم در ایران حاکم است. ولی تصویری که آن زمان در خیابانها میدیدید بسیار مدرنتر از امروز بود. مانند بقیه دنیا بود. و پس از انقلاب؟ پس از انقلاب هم همه چیز خوب نیست. از بابت تفاوتهای اصلی آسان نیست که بگویم شامل چه بود. نخستین باری که به ایران رفتم، مقصد اصلی افغانستان بود. مدت زیادی نماندم ولی فکر میکنم هر چند ساواک فعال بود ولی مردم آزادتر بودند. اجازه بدهید بگویم، مانند امروز ولی متفاوت. ولی آزادیهای شخصی بیشتری وجود داشت. به مجموعه عکس برگردیم! زمانی که تماشای عکسهای کتاب را به پایان میبریم این تصور بهوجود میآید که جامعه امروزی ایران، جامعهی شادی است. اینکه مشکل مهمی در آن وجود ندارد؛ برخوردی میان حکومت و مردم وجود ندارد، مسایل مربوط به حقوق بشر، حقوق زنان و ... آیا تلاش داشتید از چنین مسایلی دور بمانید؟ درست است. اتفاقا چندی پیش نقدی هم در روزنامه ان.ار.سی چاپ شده بود که همین ایده را داشت. این یک مشغله ذهنی بسیار هلندی است. در نقد نوشته شده بود: «در این عکسها هیچ سرکوبی، هیچ فاحشه، هیچ همجنس گرا یا معتادی دیده نشده است.» من هم گفتم چه اظهار نظر عجیبی! میدانم که در کتاب، عکس یک فاحشه در تهران وجود دارد ولی ما چرا باید برویم ایران که از فاحشهها، همجنسگراها یا معتادان عکس بگیریم. ضمناً شما چگونه میتوانید بگویید که چه کسی در آنجا فاحشه، همجنسگرا یا معتاد است؟
منظور من شکل عمومیتری از جریان است، مانند اعتراضات مردم، مسایل مربوط به حقوق زنان، نبود آزادیهای شخصی افراد... فقط میتوانم بگویم در عکسها میبینید که همه زنان حجاب دارند. این چه معنی میدهد؟ در کنار آن اگر از من بپرسید که جامعه ایران یک جامعه شاد است یا نه؟ من نمیتوانم بگویم بله، جامعهی شادی است ولی میتوانم بگویم ایرانیان مردم بسیار شادی هستند. واقعاً با مزهاند. علیرغم مشکلات بزرگی که دارند.
پنجشنبه شبها اگر به کوهستان البرز بروید میبینید که مردم هر آنچه الله و آیتاللهها ممنوع کردهاند به همراه دارند. برای انجام دادن، برای نوشیدن... و همه اینها در کوهستان صورت میگیرد. مردم همیشه راهی پیدا میکنند که محدودیتها را دور بزنند. من نخواستم مشکلات را نادیده بگیرم یا کوچک فرضشان کنم. قطعاً مشکلات عظیمی وجود دارد. من دانشجویان زیادی از ایران دارم که چندی پیش، پسرعموی یکی از آنها در زندان کشته شد. من تنها میگویم مردمی که در خیابانها هستند به اندازه کافی قوی هستند که از پس از این شرایط بر آیند. من این شرایط را جنگی میبینم میان میراثی متحجر از جامعه قدیمی، عشایری، بیابانی، با هورمونهای زندهی امروزی. شکی نخواهد بود که دومی در این نبرد پیروز میشود. یک موضوع کوچک است که بسیار علاقهمند هستم آنرا برایتان بگویم. فکر میکنم بیشتر آیتاللهها رقص در خیابان و یا دیسکو را تایید نمیکنند. یکبار در یک دکه فروش سیگار در تهران بودم که فندکهای بسیار زیبایی را میفروختند. پس از آنکه سیگارتان را با آن فندک روشن میکردید، چراغهایی روی آن مانند چراغهای دیسکو، به رنگهای گوناگون روشن و خاموش میشدند. این یک وسیله کوچک و زیبا بود که در جیب حمل میشد زیرا رسماً هیچ دیسکویی وجود ندارد که جوانان به آنجا بروند و لذت ببرند. به همین خاطر تصمیم گرفتهاند که یک دیسکوی کوچک را در جیب با خود حمل کنند. این یک نشانهی امیدوار کننده برای آیندهی بهتری است که خواهد آمد. |
نظرهای خوانندگان
هورا پس باید به آسمان پرید و شادمان دست زد که یک هلندی مردم ما را شاد نامیده است و در خیابان هیچ فاحشه و همجنس گرایی را ندیده است. و جملات بی مفهومی «مانند امروز ولی متفاوت« را در برای توصیف دو زمان مختلف استفاده می کند. شاد باشیم که کسی بلوز و شلوار و مانتو را بسیار مدرن ترسیم می کند. اگر یک اروپایی که ایران را از نزدیک دیده است، بدین بدریختی ایران را ترسیم می کند وای به حال انهایی که هنوز ایران را ندیده اند!
-- بدون نام ، May 13, 2010 در ساعت 02:49 PMتنها لطفی که دوستان توریست میتوانند برای آن خراب آباد کنند ننوشتن و سکوت در مورد آن دلقک بزک کرده است. آن دلقک را بگذارید ساکنان مهاجرش وقشر عظیم حاشیه نشینان و حتی قشر کارمند متوسطش قضاوت کنند.
-- بدون نام ، May 13, 2010 در ساعت 02:49 PMکجای تارخ ایران همراه با شادی بوده که مردم بیچاره ایران بتوانند ان را تجربه کنند . کشوری که در طول تاریخش مورد حمله قرار گرفته و حکومت های استبدادی بر آن حکمرم رانی کرده اند مردمش روحیه شاد ندارند نمونه اش در موسیقی سنتی ما جلوه دارد. این اقای هلندی بهتر بود سری به کودکان خیابان میزد یا خا نواده های بی بضاعت را از نزدیک میدید آن وقت میتوانست نظر بدهد در مورد شادی ملت نظر دهد.
-- مسعود ، May 13, 2010 در ساعت 02:49 PMاین فرنگی های نفسشان از جای گرم در میاد و خودشان را با دیگران یکی میپندارند بدون این که از جهان سوم اطلاعی داشته باشند.
من نمیدانم پیام آقا مسعود چه ساعتی ارسال شد. اما دلیل همزمانی آن و تعطیل کردن غرفه جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان از طرف مدیر ستاد هماهنگی نمایشگاه بینالمللی کتاب را از این آقا مسعود سئوال میکنم.
امیدوارم ایشان جواب مشخصی ارائه کنند.
یک دوستدار کودک و حقوق کودکان
-- بدون نام ، May 14, 2010 در ساعت 02:49 PMمن دارم تو آدمک ها ميميرم تو برام از پريا قصه ميگي
من توي پيله ي وحشت مي پوسم برام از خنده چرا قصه مي گي
کوچه پس کوچه ي خاکي، در و ديوار شکسته
آدماي روستايي با پاهاي پينه بسته
پيش تو يه عکس تازست واسه آلبوم قديمي
-- بدون نام ، May 15, 2010 در ساعت 02:49 PMيا شنيدن يه قصه است از يه عاشق قديمي
با نگاهی به نظرات دوستان میشود فهمید که ما ایرانی ها هیچ وقت راضی نمی شویم. این جماعت عکاس قرار نبوده مشکلات ما را عکاسی کنند. چیزی که دلشان خواسته و خوششان آمده عکاسی کرده اند همین و بس!
-- ساناز ، May 15, 2010 در ساعت 02:49 PMحالا اگر همین گروه مشکلات اجتماعی و ... را عکاسی میکرد همه اعتراض می کردند که این خارجی ها وجهه کشور ما را خراب کرده اند!
چرا مشکلات سیاسی اقتصادی یا اجتماعی ما باید برای یک جماعت توریست جالب باشد؟