رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > نگاهی به بیست و سومین نمایشگاه کتاب تهران | ||
نگاهی به بیست و سومین نمایشگاه کتاب تهرانمهتاب سعیدیگزارشگر بخش فرهنگی رادیو زمانه، خانم مهتاب سعیدی گزارشی از نمایشگاه کتاب تهران تهیه کرده و برای ما فرستاده است. این گزارش «نفستنگی» نام داشت، اما به خاطر برخی محدودیتهای سایت زمانه نام آن را تغییر دادیم. از این پس هر هفته گزارشهایی پیرامون رویدادهای فرهنگی و هنری ایران به قلم مهتاب سعیدی در رادیو زمانه منتشر میگردد. گزارش این هفته را میخوانیم: نفس تنگی، نگاهی به بیست و سومین نمایشگاه کتاب تهران.
بیست و سومین فروشگاه بزرگ کتاب تهران باز هم در مصلی برگزار شد و از منظری داستانیِ ویژگیهای مکان، سرنوشت این اتفاق را هم رقم میزند. جمعیت در هم موج میزند: در پلهها، فضای باز، باجههای بستنی میهن، سنایچ و ... جمعیتی با چهرههای متفاوت از قشرها و طبقاتی که کمی که دقت میکنی با خود میگویی؛ هان! این آدمها- با گوشت و پوست و خون- چرا از ادبیات ما حذف شدهاند؟! واقعیت این است که این فروشگاه بزرگ، دستکم به نسبت جمعیت بازدیدکنندگان با اقبال مواجه شده است. سقف کوتاه شبستان و نفستنگیای که با وجود جمعیت زیاد و نبود سیستم تهویهی کارآمد به سراغ آدم میآید، دلیلیست بر واقعیت وجود این آدمها که در راهروها و غرفهها میچرخند. اما آیا واقعا به همین تعداد، مخاطب کتاب وجود دارد؟ بعد از آنکه این سئوال به ذهنم آمد، ناگهان به تمام کیسههای خرید، صفهای شلوغ جلو باجههای پست، مردهایی که تند تند بستههای خرید را چسب میزنند، مشکوک شدم. مشکوک به این معنا که چقدر از این جمعیت سیال در راهروها، روز شنبه – ۱۸ اردیبهشت ماه- متوجه جمعآوری کتابهای فروغ، گلشیری و عباس معروفی شدند؟ درست در همان لحظاتی که مردم در راهروها میچرخیدند، جایی در گوشهای از همین شبستان... واقعیت این است که در بین ناشران بیشمار دانشگاهی، کتابهای کمک آموزشی و بیشمار ناشران ناشناختهای که اغلب نامهای عربی و مذهبیدارند و اغلب هم به چاپ آثاری از این دست مشغولاند، ناشران فرهنگی – در حوزههای ادبیات، اندیشه و علوم انسانی – انگشت شمارند. ناشرانی که شاید برای جماعت کتابخوان شناخته شدهباشند، اما در این سیل عظیم ناشران زیر سقف شبستان مصلی، گم شدهاند و آن قدر محدودند که باید با دقت و حوصله، در راهروهای نفس گیر پیداشان کنیم. وقتی جمعیت این قدر زیاد میشود و متنوع، حالا باید دقیق تر شوم به این چهرهها که کدامیک از آنها مثل دیوانههایی چون من، شبهای نوجوانیشان را با خواندن «سال بلوا» گذراندهاند و برای چند نفر از این دخترها، فرق نمیکند چادری، محجبه یا چه و چه، برای چند نفر از آنها عشق یعنی حسینا؟! یعنی میخواهم بدانم اینها که بستنی لیس میزنند، نه او که گاز میزند، آن دیگری که از روی مقنعهی سیاهش شالی خاکستری به سر کشیدهاست یا چه میدانم خیلیهای دیگرشان، وقتی به عشق فکر میکنند یاد مردی می افتند که باد شال درازش را پس میزند و موهای پریشانش...
مصلی تهران تقدیر نمایشگاه کتاب را رقم میزند. سیل ناشرانی با انبوه کتابها و انبوه درختهای ریخته، و معدود ناشران درست و درمانی که آثار شاهکار منتشرشدهشان هم کم نیست اما...درهم ریختگیای به وسعت فرهنگ و تاریخ سرزمینی که همواره در تاریکی و سکوت درد کشیدهاست
خب! این کارها را «سال بلوا» کرد با ما! که حالا دلمان میرود که یعنی چه پس از تعطیلی نمایشگاه در روز نخست، بریزند به غرفه ققنوس و بیاجازه، در حالی که هیچ یک از مسئولین این غرفه نبودهاند، صد جلد از سال بلوا را ببرند؟! و تازه همان روز، ۱۸ اردیبهشت را میگویم، بریزند و باقی کتابهاش را هم ببرند؟ بردن که نه! طّی دستوری از طرف مسئولان نمایشگاه – ببخشید فروشگاه- آثار عباس معروفی از غرفهی ققنوس جمعآوری شد. این كتابها یعنی: سال بلوا، آونگ خاطرههای ما، دریاروندگان جزیره آبیتر، سمفونی مردگان. بعد هم میگویند: این کتابها در نمایشگاه امکان فروش ندارند، اما در کتابفروشیها توزیع میشوند. اما ناشری دیگر که میخواست نامی از او برده نشود: گفت؛ این قانون نیست. اما در بندی از قرارداد تحویل غرفه به ناشران، این موضوع ذکر شده است و چون اغلب، بدون خواندن قرارداد آن را امضا میکنند، متوجه این نکته نشدهاند. اما برخلاف قوانین بیست و سومین نمایشگاه – ببخشید فروشگاه- بینالمللی كتاب تهران كه تاكنون بیسابقه هم بوده است، مسئولان این نمایشگاه به انتشارات كیهان اجازه دادهاند تا كتابهای قبل از سال ۸۴ را هم عرضه كنند. این درحالی ست كه براساس ابلاغیهی معاونت امور فرهنگی و قوانین نمایشگاه بیست و سوم كتاب تهران، انتشاراتیها و ناشران حاضر در نمایشگاه نمیتوانند آثار خود را كه در قبل از سال ۸۴ منتشر كردهاند، در این نمایشگاه عرضه كنند، اما انتشارات كیهان، كتابهایی را در نمایشگاه عرضه میكند كه نه تنها مربوط به قبل از سال ۸۴ است بلكه تعدادی از آنها قبل از سال ۸۰ و حتی در دوره اصلاحات منتشر شده است و البته ازسوی مسئولان هیچ تذكر و نظارتی درباره این كتابها صورت نگرفته است. عرضهی كتاب مؤلفههای تاریخی مدنیت ولایی كه در سال ۷۹ توسط انتشارات كیهان منتشر شده است و همچنین كتاب بازی ترور كه تحلیلی مستند پیرامون ترور سعید حجاریان است و در آذرماه ۸۲ منتشر شده است، ازسوی انتشارات كیهان در نمایشگاه كتاب صورت گرفته است. برخورد سلیقهای! راست هم میگفت. پارسال هم کتابهای گلشیری را از نمایشگاه جمع کردند. اتفاق تازهای نیست. اما پوستر و کتابهای فروغ، نه! این بار اول است. ولی به در و دیوار سرای اهل قلم تصویر پروین اعتصامی با همان صورت چاق و گره ریز روسریاش، کنار عکس جلال و دهخدا و ... بود. دلم میسوزد برای جلال، برای جان بیقراری که تصویرش به در و دیوار سرایی میچسبد که از شور و عطش او به زندگی، ادبیات، اجتماع بویی نبردهاند و دهخدا که در میدان توپخانه یک شبه، موهایش سفید شد!
«مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را هم فروختهاند! در چنین خانوادهای تنها مایهی نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمیآید...»
جلسات فرمایشی سرای اهل قلم با تعدادی مخاطب خسته، بی انرژی و تعدادی سخنران که پذیرفتهاند با عناوین تکراری، حرفهای تکراری بزنند و هیچ تاثیری هم نگذارند. آن قدر که دستکم مردی که در انتهای سالن کوچک سرای اهل قلم نشسته به خاطر شنیدن حرفهای سخنران، گوشی تلفن دستیاش را خاموش کند. این آقا نام حسینا را که میشنود، جانش به نفستنگی میافتد؟ آنقدر که دکمه بالای پیرهنش را باز کند و باد... نه! اصلا خیال نکنید که این حرفها فقط از آن نگارنده خسته این سطرهاست. این اتفاقها و بگیر و ببندها که همه تکراریاند. سالهاست. سالهاست. اصلا این دیگر زندگی ماست.
اما اتفاق جالب انتشار کتابی در همین نمایشگاه است با عنوان «نفحات نفت». جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی. نوشته رضا امیرخانی. نویسنده رمانهای «من او» و «بیوتن». کسی که روایت سفر آیتالله خامنهای به سیستان را نوشتهاست و دورهای ریاست انجمن قلم – نهاد نویسندگان وابسته به نظام- را به عهده داشته است. اما امیرخانی در این کتاب به بررسی بیماری و فساد اقتصاد نفتی دولت، عدم کارآمدی و اصلاً فراموشی مفهوم تولید و کار میپردازد. در تمام عرصهها؛ صنعت، فرهنگ و... «نفحات نفت» با این جملات پایان مییابد: «مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را هم فروختهاند! در چنین خانوادهای تنها مایهی نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمیآید...» آیا صدای زنگ هشدار امیرخانی را از درون این تن بیمار بیحال نمیشنوید؟ در چنین شرایطی انتشار کتاب «نفحات نفت» برای من یک نشانه است. بیآنکه بخواهم به پیشزمینهی امکان نقد نیروهای خودی به دولت فکر کنم و بسته بودن راه هر نقدی، ولو کوچک از سوی دیگران! در این کتاب امیرخانی اتفاقا قصد دیالوگ دارد و تحلیل و آرام و موازی با ما – مخاطب- پیش میآید و به شرح بیماری از منظر یک رماننویس میپردازد که با قصههای فرعی و ریز، موضوع را گسترش میدهد. آرام و ساده. برای من شیوه نگاه امیرخانی، یک اتفاق است . و البته نشانه. هر چند در کنار این اتفاق، اتفاقهای دیگری هم میافتد که از فرط تکرار نمیدانم چقدر جان دارند و چه حجمی از حقیقت زمان را به دوش میکشند . اما این هم واقعیت دارد که این فروشگاه بزرگ کتاب تهران در چهارمین روز از برگزاری خود؛ شاهد حضور تعدادی از مخالفان بدحجابی در ورودی شبستان در محل نمایشگاه كتاب بود. حدود ۴۰ نفر كه غالب آنها را مردان تشكیل میدادند، ظهر ۱۸اردیبشت با تجمع جلو در ورودی شبستان نسبت به بدحجابی تعدادی از غرفهداران و بازدیدكنندگان اعتراض كردند. براساس این گزارش، تجمعكنندگان با صدور بیانیهای و قرائت آن خواستار آن شدند تا وضعیت حجاب فروشندگان غرفهها و بعضی بازدیدكنندگان اصلاح شود یا درصورت امكان اگر چنین امری صورت نگیرد خود نسبت به تعطیلی غرفههای آنها اقدام كنند. این تجمع همراه با سر دادن شعارهای تندی علیه بیحجابی و بدحجابی همراه بود. البته در طی روزهای بعد هم ونهای ویژه پلیس با حضور نیروهای زن گشت ارشاد در ورودیهای نمایشگاه حضور داشتند. حالا این دو اتفاق را در کنار هم بگذارید: کتاب رضا امیر خانی که علناً اعلام میکند که در دههی هشتاد، انقلابی بودن یعنی غیر دولتی بودن و فاتحهی دولت مهرورزی را از بیخ میخواند و به نیرو و استعداد جوانها امید دارد. انگار جنسی از کار روشنفکری جلال در او رخنه کرده است! و از سوی دیگر برخوردی کاملاً قهری و فاعلانه که نیرویهای انتظامی را هم قبول ندارند و حق خودشان میدانند که بریزند و ببرند و... اینها نشانههای ناهماهنگی از یک اتفاق فرهنگی در سرزمین من است. عباس معروفی میگوید: :«اما ما آدمهایی هستیم كه زمان و مكانمان بر هم ریخته، نمیدانیم كی چرا كجاییم» این را دربارهی رمان «ذوب شده»اش گفته است كه اواخر سال پیش بعداز ۲۶ سال منتشر شده بود، پیش از تعطبلات نوروز امسال متوقف شد و ناشر را هم از انتشار هر گونه خبر رسمی در این زمینه منع کردند. معروفی در این كتاب، خیالها و خاطرههای خود را از فضایی كه آن را تجربه كرده و در آن زیسته، مینویسد. كتاب، داستان نویسندهای است كه زیر بازجویی و شكنجه ناچار به قصهپردازی میشود و آنگاه در قصههای خودش گم میشود. این رمان پاییز سال ۶۲ به پایان رسیده و سال پیش بعداز ۲۶ سال منتشر شد. معروفی درباره این كتاب گفته بود: «نمیدانم حالا باید خوشحال باشم یا غمگین كه نخستین رمان من ۲۶ سال دیر به دست خوانندگانش میرسد، جوان ۲۶ سالهای كه همسن و سالهایش را نمیشناسد و نمیداند كجا باید بایستد كنار متولدین پاییز ۶۲ یا متولدین پاییز ۸۸ واقعا نمیدانم. كدام؟» اما علاوه براین جمعکردنها و ...، تعدادی از ناشران اصلاً در این نمایشگاه حضور ندارند که از آن جمله می توان به اختران، نیلا و روشنگران اشاره کرد.
اختران، ناشر نام آشناییست که چندی پیش از برگزاری نمایشگاه، مجوز انتشاراتش به دلایلی که نمیدانیم لغو شد. و روشنگران هم به دلیل اختصاص فضای اندك نمایشگاهی از شركت در نمایشگاه كتاب انصراف داد. لاهیجی در این مورد گفته بود: بعداز بیست و یك سال شركت در نمایشگاه كتاب، امسال برای نخستین بار این اتفاق افتاد که چنین فضای کوچکی- حدود ۹متر- را به ما اختصاص دادند. البته دلیل برگزارکنندگان این بود که ما در ثبت نام تأخیر داشتهایم. انتشارات روشنگران پس از انصراف از شركت در نمایشگاه كتاب، قصد داشت در دفتر انتشارات و با حضور نویسندگان و مترجمان به بررسی آثار منتشر شدهاش بپردازد اما شهلا لاهیجی به دلیل شرایط امنیتی موجود از برگزاری این جلسات صرفنظر كرد. لاهیجی در این موردگفته بود: قطعا ما برای حضور مخاطبان در این جلسات، فراخوان میدادیم و چون الان تمام قوانین كاملا مبهم هستند، به این معنا كه من نمیدانم به خاطر برگزاری چنین جلساتی در دفتر خودم، توسط نهادی محكوم خواهم شد یا خیر، ترجیح میدهم كه فعلاً از برگزاری این جلسات صرفنظر كنم، واقعیت این است كه من مطمئن نبودم كه میتوانم امنیت این نشستها را به صورت كامل تضمین كنم تا بعد كسی به جرم آمدن و سئوال كردن، دچار مشكلی نشود. به هر حال من نمیتوانم مانعی برای پرسیدن آدمها باشم. «... و ما همچنان دوره میکنیم |