رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ دی ۱۳۸۸

آستارا: از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد

ترجمه‌ی ونداد زمانی

در سر مرز آستارا همه‌چیز می‌توان خرید؛ از سکس گرفته تا مشروب و خال‌کوبی. راس ساعت ٨:٤٥ صبح، در صفی به‌هم‌فشرده، تاکسی‌های شهر مرزی آستارا در انتظار مسافرین ایرانی هستند که از درِ باریک و زنگ‌زده وارد شوند. این مسافرت بین‌مرزی قدمتی چندهزارساله دارد اما امروزه، آستارا تبدیل به شهر مرزی‌ای شده است بین جمهوری آذربایجان و جمهوری اسلامی ایران.

برای همه آسان نخواهد بود که تفاوتی ظاهری بین آذری‌های دو طرفِ مرز قائل شوند ولی راننده‌های تاکسی به‌راحتی قادر به تشخیص ایرانی‌ها هستند. میشا ممدلی راننده‌ای که قدی بلند ولی خمیده دارد با دندان طلایی و ردیف سیگار با-دست-پر-شده‌ای که در جیب پیراهن‌اش تلمبار کرده، می گوید: « دخترهای ایرانی معمولا پوست صورت‌شان روشن‌تره و سرهای روسریِ به سرشون رو پایین می‌اندازند.»


مردان از درب زنگ‌زده‌ی مرزی قدم‌زنان وارد شهر می‌شوند. دری که آن‌ها را به طرف گوشت خوک، الکل و سکس بی‌دردسر راه‌نمایی خواهد کرد.

اما مردهای ایرانی که پول نقد در دست آن‌هاست و مسوولیت چانه‌زدن‌ها را هم به عهده دارند، بیش‌تر از همه توجه‌ی راننده‌تاکسی‌ها را به خود جلب می‌کنند. مردانی که شلوارهای تنگ و چسبانِ لی پوشیده‌اند و بلوز یقه‌گرد تابستانی با نوشته‌های ایتلیایی به تن دارند؛ مردانی که با اطمینانی خشک و اداوار، از درب زنگ‌زده‌ی مرزی قدم‌زنان وارد شهر می‌شوند. دری که آن‌ها را به طرف گوشت خوک، الکل و سکس بی‌دردسر راه‌نمایی خواهد کرد.

میشا می‌گوید: «ببین، در باز شده، این‌جا کسی برای‌اش مهم نیست شما چه کار می‌خواهین بکنین ... ». همه‌ی این‌ها، ملاهای تهران را نگران می‌کند. کتاب‌ها، نوارهای ویدئویی و از همه مهم‌تر، ایده‌های که در ایران غیر قابل ‌دسترس هستند در این شهر مرزی به‌وفور یافت می‌شوند. ایرانی‌ها هر روز از رودخانه‌ی آستارا عبور می‌کنند تا از طرفی به خرید و فروش لباس‌های «لی»، گوشت مرغ، سینه‌بند و کامپیوتر بپردازند و از طرف دیگر به دنبال معامله برای سکس، هروئین و مشروب‌های قوی هلندی باشند.

آستارا در ظاهر، شهر گناه‌کاران نیست و به نظر نمی‌آید که بخواهد آن‌طور وانمود کند، ولی در همان حیاط ورودی سر مرز، در کنار پیرزنانی که چای و کباب می‌فروشند، متل‌های ساده و کوچکی هست که می‌توان دخترها را ( به‌گفته‌ی یک مرد ایرانی) به آن‌جا برد.

خیابان الیار بیوف، پر است از کافه‌های روشن از نور مهتابی، که آماده‌ی پذیرایی از مشتریان‌شان هستند با وودکای روسی و کنیاک فرانسوی. تعداد زیادی آرایش‌گاه ترکی نیز در این خیابان منتظر شیک‌کردن زنان و مردان ایرانی هستند. کمی آن‌طرف‌تر، در میدانِ سرچشمه می‌شود خال‌کوبی کرد یا حلقه در گوش انداخت و حتی ماساژ کامل بدن! گرفت.

هفت‌دهه حکومت کمونیستی و بازشدن پای غربی‌ها بعد از کشف میدان‌های نفتی، دست به دست هم دادند تا رابطه‌ی خدا و مذهب با آذربایجان کم‌رنگ گردد. برای ایرانیان، که در رژیم خشکه‌مقدس روحانیان محکوم به محدودیت‌ها هستند، داشتن کشور همسایه‌ای که اسلام نیم‌بندی در آن برقرار است یک موهبت محسوب می‌شود. در ماه رمضان، اکثر آذربایجانی‌ها روزه نمی‌گیرند و به خاطر ایرانیان توریست، وضع کسب و کار کافه‌ها عالی است.


هفت‌دهه حکومت کمونیستی و بازشدن پای غربی‌ها بعد از کشف میدان‌های نفتی، دست به دست هم دادند تا رابطه‌ی خدا و مذهب با آذربایجان کم‌رنگ گردد.

در شهر صحبت از این است که مقامات دولت ایران به‌زودی رفت و آمد به این مرز را متوقف خواهند کرد. در طی شب، ترمینال مرزی خالی است و به جز گربه‌های گرسنه، موجود دیگری در آن حوالی نیست. آن‌سوی رودخانه، در سمت آستارای ایران، صدای نیایش یک روحانی و گروه همراه‌اش از بین سیم‌خار مرز و ردیف دیوارها می‌گذرد و به گوش ساکنین این سمت رودخانه می‌رسد.

در میدان سرچشمه‌ی آستارای آذربایجان، جوانان به کمک بلندگوها صدای بلند موسیقی را در شهر می‌پراکنند. یک نگهبان مرا از پرسه‌زدن در کنار دکه‌های تعطیل‌شده‌ی بازار و طعم چای و شلیل گندیده باز داشت. او به من گفت: «مرز تا صبح بسته خواهد بود» و بلافاصله با اشاره‌ی سرش مسافرخانه را به من نشان داد و گفت: «اتاق می‌خواهی برای‌ات بگیرم؟ جای خوبی‌ه! ... هم تلویزیون داره هم دختر».

من گفتم که یک اتاق نزدیک میدان اجاره کردم و فقط آمدم تا قدمی زده باشم. نگهبان کوتاه نیامد و افزود: «فقط با ده منات می‌تونم برای‌ات تهیه کنم ... هر چی که بخواهی!». من خندیدم و او پس از روشن‌کردن سیگارش گفت: «بیا بابا ... ادای مسلمانا رو در نیار ...»

منبع: Peter Savodnik, The Tijuana of the Caspian, The Atlantic, Dec/2009

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

انتخاب جالبی بود. فرق داشت..

-- بدون نام ، Dec 22, 2009 در ساعت 01:08 PM