رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > کتابی در نقد انقلابیگری | ||
کتابی در نقد انقلابیگریفرشاد قربانپوربهتازگی انتشارات «جهان کتاب»، کتابی با عنوان «زندگی بهرغم تاریخ» به انتخاب و ترجمهی خسرو ناقد منتشر کرده که مجموعهی مقالههای لشک کولاکوفسکی و گفتوگو و گفتاری در باب او است. لشک کولاکوفسکی در سال ۱۹۲۷ در رادوم لهستان متولد شد. کولاکوفسکی در ۲۰ سالگی به عضویت حزب کمونیست لهستان درآمد و در دانشگاه لوچ به تحصیل در رشتهی فلسفهها و روزنامهنگاری پرداخت و تا آنجا در دفاع از مارکسیسم پیش رفت که در سال ۱۹۶۱ او را فیلسوفی «مارکسیستمشرب» مینامیدند. در سال ۱۹۶۶ به جرم دفاع از آزادی بیان و انتقاد علنی از کمونیسم از حزب اخراج شد و بعد از آن نیز از تحصیل در دانشگاه محروم گردید. در سال ۱۹۶۸ لهستان را ترک گفت و به کانادا رفت. در سال ۱۹۷۷ موفق به دریافت جایزهی صلح اتحادیهی ناشران آلمان، و در سال ۱۹۸۳ جایزهی اراسموس و در سال ۱۹۹۱ جایزهی ارنست بلوخ را دریافت کرد. در ایران نیز دو کتاب از او به چاپ رسیده است؛ «درسهایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ» (در سه دفتر) و «جریانهای اصلی مارکسیسم» (در سه جلد). با خسرو ناقد دربارهی این کتاب به گفتوگو نشستهایم.
چرا عنوان «زندگی به رغم تاریخ» را برای کتاب برگزیدهاید؟ عنوان کتاب، بهگونهای بازتابدهندهی زندگی پُرماجرای لِشک کولاکوفسکی است. پدر او در یکی از تاریکترین دورههای تاریخ اروپا، یعنی در زمانی که نازیسم و فاشیسم بر بخشی بزرگ از این قاره سلطهی شوم خود را گسترده بودند، به دست پلیس مخفی هیتلر (گشتاپو) به قتل رسید. عضویت او در حزب کمونیسم لهستان و تحصیل در دانشگاه در دوران تسلط استالینیسم بر کشورهای اروپای شرقی هم از همان ابتدا سرنوشت او را رقم زد. وقتی هم بهخاطر انتقاد از سیاستهای حزب کمونیسم از حزب اخراج شد و از تدریس او در دانشگاه جلوگیری کردند، تا مدت زیادی در اروپا و آمریکا سرگردان بود. فراموش نکنیم که کولاکوفسکی در سالهای سخت مبارزات «جنبش همبستگی» لهستان بهعنوان یکی از مشاوران و از رهبران فکری این جنبش بهشمار میآمد. اما بهرغم همهی این رویداهای تاریخی تکاندهنده و تمام این ناملایمات که او در زندگی و مسیر اندیشگی پُرفراز و نشیب خود پشت سرگذاشته، همواره بهزندگی و آینده امیدوار بوده است و حتی امروز که هشتاد و دو سال از عمرش میگذرد هنوز متفکری سرزنده و شوخ و پُرکار است. جذابیت کولاکوفسکی برای شما چه بود؟ کولاکوفسکی کتابی دارد با عنوان «کلید آسمان» (یا «کلید بهشت») که حتی پیش از معروفترین اثر او، یعنی «جریانهای اصلیِ مارکسیسم» منتشر شده است. این کتاب شامل داستانوارههایی است که او با اقتباس از کتاب مقدس مسیحیان نوشته و سیزده افسانه نیز از سرزمینی تخیلی به نام «پادشاهی لالونی» به آن افزوده است. من برای نمونه ترجمه دو داستانواره را در همین کتاب «زندگی بهرغم تاریخ» آوردهام. نقطهی آغاز آشنایی من با آثار و افکار کولاکوفسکی این کتاب بود که او در آن با سبکی تازه و زبانی طنزآمیز، داستانهای کتاب مقدس را از منظری فلسفی بازخوانی کرده و آخر کار هم نتایجی اخلاقی از آنها بهدست داده است.
بعدها که خود را بیشتر با زندگی و حیات فکری او مشغول کردم و آثار بیشتری از او خواندم، دریافتم که زندگی و حیات فکری او شباهتی بسیار به سرنوشت آن بخش بزرگ از روشنفکران جهان در قرن بیستم دارد که در آغاز با شور و هیجانی توصیفناپذیر، مجذوب و مسحور ایدهئولوژیهای اتوپیایی و آرمانگرایانه انقلابی شدند و در جست وجوی ناکجاآباد، چنانکه کارل پوپر میگوید، «سرمست از رویای عالمی زیبا»، سر از برهوتی درآوردند که تنها جمود فکری و ویرانی فرهنگی و از هم پاشیدگی اجتماعی در پیش چشمانشان ظاهر شد. منظورم آن روشنفکرانی است که در پی ناکجاآباد و رسیدن به جامعهای بیطبقه، انقلابیگری و پیروی از ایدهئولوژیهای انقلابی و بهتبع حرکتهای خشونتآمیز را تنها راه رسیدن به آرمانهای خود میپنداشتند. کولاکوفسکی که خود چنین مسیری را طی کرده و نتایج فاجعهبار آن را بهعین دیده است، این شجاعت و صداقت را هم از خود نشان داده است که نهتنها بر خطاهای نظری خود تاکید کند و پیآمدهای ناخوشایند و ناگوار آن را نیز بپذیرد، بلکه کوشیده است تا در آثارش فرایند شکلگیری این خطای تاریخی را نیز ترسیم کند و در اختیار ما قرار دهد. آنهم در دورانی پُرتلاطم و زمانی که هنوز بسیاری از روشنفکران، شیفتهی ایدهئولوژیهای رنگارنگ بودند. ما امروز میبینیم که حتی در همین ایران خودمان کسانی با طرح نظراتی نخنما چون «مارکسیسم انتقادی» و با توسل به نظریهپردازانی چون آنتونی گرامشی و تئودور آدورنو و برخی نومارکسیستهای معاصر مانند اسلاوی ژیژک و دیگران، میکوشند نوعی رادیکالیزم را تبلیغ کنند.
پیداست که اینها در همهجا و از جمله در جامعهی ایران، اقلیتی کوچک و حاشیهایاند، ولی از آنجا که بر عکس بسیاری از جوامع اروپایی، در ایران و بهویژه بعد از انقلاب، امکان بحثهای نظری پیرامون ایدهئولوژیهای گوناگون در فضایی آرام و دور از تحدید اندیشه و تهدید دگراندیشان فراهم نبود، هنوز ذهنیت انقلابی و نظریههای ناکجاآبادی حداقل برای جوانان جذابیت دارد. در اینجاست که آگاهی از تجربیات و آشنایی با نظرات متفکرانی چون کارل پوپر و لشک کولاکوفسکی میتواند سودمند باشد. کولاکوفسکی بعد از ترک لهستان، قرار بود به دانشگاه فرانکفورت برود و کرسی آدورنو را بگیرد. از این رو این سوال پیش میآید که جایگاه او در منظومهی فکری و فلسفی مکتب فرانکفورت چیست؟ من در آغاز کتاب در گفتاری با عنوان «جهان اندیشگی لشک کولاکوفسکی» حیات فکری کولاکوفسکی را پیگیری کردهام. او بیش از پانزده سال و در دوران اوج کمونیسم در لهستان فلسفهی تاریخ تدریس میکرد و تا اواخر دههی ۵۰ میلادی یکی از نظریهپردازان و مدافعان سرسخت مارکسیسم و در زمرهی روشنفکران طرفدار نظام حاکم در کشورهای اروپای شرقی بود. او را شاید بتوان تا سال ۱۹۶۱ میلادی فیلسوفی مارکسیستمشرب نامید. اما در آغاز انتقادات او تنها متوجهی سیاستهای حزب کمونیست در روسیهی شوروی و کشورهای اقمار آن بود، ولی هنوز به ایدهئولوژی مارکسیسم، گرچه با دیدگاهی انتقادی، باور داشت. به این خاطر وقتی در سال ۱۹۷۰ میلادی و پس از مرگ تئودور آدورنو، قرار بود که کولاکوفسکی به پیشنهاد یورگن هابرماس به جانشینی آدورنو برگزیده شود، هنوز در شمار معتقدان به ایدهئولوژی مارکسیسم محسوب میشد و به لحاظ نظری با بنیانگذاران «مکتب فرانکفورت» و بهاصطلاح «چپِ نو» نزدیک بود. ولی در فضای آنزمان دانشگاههای آلمان و در اوج جنبش دانشجویی در اروپا، جایی برای منتقدان کمونیست روسی نبود. لذا به سپردن کرسی فلسفه به کولاکوفسکی اعتراض شد و دلیل آن هم کمبود وفاداری او بهمشی مارکسیسم اعلام شد. میدانیم که نقد نظریههای مارکس در زمان حیات او و بسیار پیشتر از انقلاب روسیه آغاز شد. برای مثال اندیشهمندانی نظیر میخائیل باکونین نیز پیشبینی میکردند که اگر نظریههای مارکس در جامعهای مثل روسیه، جامهی عمل بهخود بپوشاند، ما با استبدادی هولناک مواجه خواهیم شد و رهبران کارگری، نظام استبدادی تازهای بنا خواهند نهاد که بهمراتب بدتر از حکومت تزارها خواهد بود. اما اهمیت نظرات کولاکوفسکی در نقد مارکسیسم نسبت به دیگر منتقدان، بیشتر در آن است که او نهتنها به لحاط نظری، مطالعاتی گسترده و تحقیقاتی همهجانبه در این زمینه انجام داده است، بلکه بیش از دو دهه از نظریهپردازان مارکسیسم و مدافعان حزب کمونیسم بود و در نظامی کمونیستی و در بطن «سوسیالیسم واقعا موجود» زندگی کرده است. او یکی از تحلیلگران بنام مارکسیسم است و آثار او یکی از جامعترین و معتبرترین تحقیقات در این زمینه بهشمار میآید. کولاکوفسکی خود شاهد ابطال نظریههای مارکس و پیشگوییهای پیامبرگونهی او بود و عملا دید که تلاش در راه تولید «انسان طراز نوین سوسیالیستی» با جمود فکری و ویرانی فرهنگی و از-هم-پاشیدگی اجتماعی همراه بود. البته در مجموعهی گفتارهایی که من در کتاب «زندگی بهرغم تاریخ» گردآوردهام، خواننده فقط با کتابی در نقد مارکسیسم روبهرو نیست، بلکه کولاکوفسکی در کل به نقد ذهنیت انقلابی پرداخته است و مارکسیسم را تنها بهعنوان نمونهای از بینش انقلابی بررسی کرده است. اما همزمان به نقد نظرگاههای انقلابی مارتین لوتر و بررسی جنبش دینپیرایی در کلیسای مسیحی پرداخته و آن را بهعنوان نمونهای دیگر از «انقلابیگری» به دست داده است. شما او را روشنفکری عصیانگر معرفی کردهاید. بنابراین دیدگاه او نسبت به دیگر عصیانگران چه است؟ مثلا نسبت به هر نوع عصیانگری مانند آنارشیسم چه نظری دارد؟ انارشیسم در آغاز در زمرهی جنبشهای چپِ رادیکال قرار داشت و بعد بیشتر به نوعی رادیکالیسم رومانتیک تبدیل شد. در حال حاضر هم کموبیش به «فرهنگی جایگزین» و «شیوهای از زندگی» برای جوانان خانوادههای اغلب مرفه تبدیل شده است که برایشان بیشتر معنای شورشی کور بر وضع و معیارهای موجود و نوعی بیقیدوبندی به زندگی اجتماعی دارد تا ایدهای فلسفی یا حتی حرکتی اجتماعی. درست مانند جذابیت محافل شبهعرفانی مد روز که بیشتر گوشهنشینی و عزلتگزینی و گریز از واقعیتهای موجود است تا جستجویی برای یافتن معنای واقعی زندگی. جالب آن که پایهگذاران آنارشیسم، کسانی چون کروپتکین و باکونین نیز از خانوادههای اشرافی روسیه برخاسته بودند! بههر حال، شاید پاسخ به پرسش شما را بتوان در لابلای این ابراز نظر کولاکوفسکی بیرون کشید؛ آنجا که میگوید: در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره باید بهخاطر سپرد: یکی آنکه اگر نسلهای جدید، در مقابل سنتی که از پدرانشان به ارث بردهاند، پیدرپی شورش نمیکردند و سر به عصیان برنمیداشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگی میکردیم. دوم آنکه اگر روزی شورش و عصیان علیه سنتِ موروثی، همگانی و عام شود، جای ما دوباره در غارها خواهد بود. پیروی از سنت و ایستادگی در برابر سنت بهاندازهی هم برای زندگی اجتماعی لازم و ضروری است. جامعهای که پیروی از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئون زندگی مسلط گردد، محکوم بهرکود و سکون است. از سوی دیگر، جامعهای که شورش علیه سنت در آن همگانی شود، محکوم به نابودی است. جوامع همواره هم ایجادکنندهی ذهنیت سنتگرایانه و هم پدیدآورندهی روح عصیانگر علیه سنت بودهاند؛ هر دو ضروری است. اما فراموش نکنیم که این دو همیشه فقط در تضاد و ناسازگاری، و نه در ترکیب و آمیزش، قادر به همزیستی با یکدیگرند. کولاکوفسکی چه نوع مسیحیای است؟ به بیان دیگر، او چهگونه دینداری است؟ ایمان در نزد او چه معنا و مفهومی دارد؟ او بیشتر به جنبههای معنوی و عرفانی ادیان و سنتهای اخلاقی و کارکرد اسطورهها دینی در زندگی انسان توجه دارد تا به ظواهر ونهادهایی چون کلیسا. کولاکوفسکی معتقد است که ایمان نه با خواندن متون دینی و کتابهای مربوط به الهیات، بلکه از طریق روحانیان منتقل میشود. حال اگر انسانها ایمانِ سرزنده و با روح را در کردار و گفتار روحانیان و دیگر مومنان احساس نکنند، مطالعهی کتب و متون دینی هم برایشان فایدهای نخواهد داشت. او کتاب مقدس را سرشار از امید میداند، اما نه امید برای مناسبات دنیوی. او با رواداری و تساهل به پدیدهی دین و دینداری برخورد میکند و بر این باور است که ما بههیچوجه مجبور نیستیم بپذیریم که انسانهای بیدین بهخودیخود بد و بیاخلاقاند؛ درست بههمان اندازه هم فرض را نمیتوانیم بر این بگذاریم که خوبیهای آدمهای مومن و متدین بر بدیهایشان غلبه دارد. چه بسا انسانهای بهظاهر مومن و دیندار که کارهای غیر اخلاقی و نکوهیده انجام میدهند، در حالی که کم نیستند کسانی که اعتقاد به خدا ندارند، ولی رفتاری نمونه و کرداری بینظیر از خود نشان میدهند. او همواره بر این اصل تاکید داشته است که انسان در کنار اندیشههای خردورزانه و نتایج حاصل از آن، به ذخیرهای از تصورات و تصاویر اسطورهای نیز نیاز دارد تا خودآگاهی و حیات انسانی، بهمعنای واقعی کلمه، انسانی بماند. امروزه یقینا نهتنها اسطورههای مذهبی، بلکه اسطورههای دنیوی و سکولار بسیاری نیر یافت میشوند که صورت داستان و افسانه بهخود گرفتهاند و بر رفتارهای اخلاقی ما تاثیر میگذارند. آیا کولاکوفسکی یک انقلابی است یا اصلاحگر و یا تئوریسین اصلاحگران و یا چیز دیگر؟ هر چه هست، او به اصل انقلابی «یا همهچیز یا هیچچیز» باور ندارد. کولاکوفسکی این تفکر و توهم را که دگرگونیها و تغییرات باید جهانی و همهجانبه باشند و از راه گسترش انقلاب میتوان به آنها رسید نمیپذیرد. او معتقد است که منازعات هواداران انقلاب و طرفداران اصلاحات از دیرباز وجود داشته و تا زمان ما نیز ادامه یافته است. این نزاع از جمله در تلاشهای مایوسانه و بیهودهی طرفداران ایدهئولوژیهای انقلابی آشکار میشود که میکوشد تا بیحاصلی تمام اصلاحات و تغییراتی را که در جوامع گوناگون صورت گرفته است اثبات کند. اما مردم و بهخصوص کارگرِان واقعی که جایگاهی ثابت در فرایند تولید دارند و از ثبات نسبی در نظام موجود نیز برخوردارند، بیش از آن که نسبت به «رهایی انقلابی» حساس باشند، به دستآوردهای جزئی ملموسی حساسند که با مبارزه خود میتوانند بهچنگ آورند. درحالی که رویایِ انقلابی جهانی و آرمانِ رهایی نهایی که همهی تباهیها و نابهنجاریهای جهان را با یک حرکت از میان بردارد، تنها برای برخی از روشنفکران و نیز لایههای حاشیهای بدون ثباتِ اجتماعی و یا از این قبیل افراد که در روند بحرانهای عظیم از ریشههای اجتماعی خود جدا شدهاند، جذابیت دارد و آنان را تسکین میدهد و ارضا میکند. شما بر چه اساسی گفتارها و گفتوگوهای کتاب را انتخاب کردید؟ منظورم این است که اولویتهای شما برای انتخاب مطالب چه بود؟ آنچه تاکنون از کولاکوفسکی در ایران ترجمه و منتشر شده است، بیشتر شامل آثاری است که او در گذشتههای دور تالیف کرده است. برای مثال کتاب «جریانهای اصلیِ مارکسیسم» که در واقع نه نقد که تحلیلی تاریخی از جریانهای مارکسیستی است و در ایران ترجمه و منتشر شده است، کتابی است که او در سال ۱۹۷۶ میلادی، یعنی بیش از ۳۰ سال پیش آن را منتشر کرده بود. در صورتی که گفتارها و گفتوگوهایی که در این کتاب گرد آمده از میان آثار تازهی کولاکوفسکی است که برای نخستینبار منتشر میشوند و شامل بحثهای مهم فلسفی و مسایل جدید روز است. در واقع من بیشتر کوشیدهام تا با نگاهی به زندگی و تاملی در حیات فکری او، تصویری از آرا و افکار این اندیشهمند غربی بهدست دهم. از اینرو نوشتههایی متفاوت از میان آثار او برای ترجمه و انتشار در این کتاب برگزیدم که نمودار گستردگی مطالعات و ژرفای تحقیقات او در زمینههای گوناگون است. بهگمانم، از این طریق و بیهیچ واسطه، میتوان شناختی هر چند کلی از اندیشه و روش استدلالی او بهدست آورد؛ بیآنکه از مطالعهی بیشتر آثار او بینیاز شد. اما همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، با ترجمهی گفتار «روح انقلابی» که نشان از توانایی نویسنده در تحلیل مفهوم روح انقلابی در گونههای متفاوت آن دارد، خواستهام تا خوانندگان را با تحلیل او از ذهنیت انقلابی و نقد انقلابیگری آشنا کنم. افزون بر این، با ترجمهی گفتوگویی طولانی از او، این امکان را برای خوانندگان فراهم شده است که با نظرات او دربارهی موضوعاتی نظیر اسطوره، نسبت دین و دانش، دنیویگرایی، شکباوری و حقوق بشر و دیگر مسایل روز آشنا شوند. چرا منابعی که برای اولینبار این مقالهها و گفتوگوها در آنجا درج شده است در کتاب نیست؟ اگر دقت کنید منابع گفتارها و گفتوگوهای کتاب را با مشخصات و جزییات کتابشناسی و زمان انتشار آنها، به ترتیبی که در کتاب منتشر شدهاند، در مقدمهی کتاب آوردهام. حتی توضیحی کوتاه نیز دربارهی هر یک از گفتارهای کتاب در مقدمه آوردهام. البته میشد منابع هر گفتار را در پانویس آن نیز آورد. نه، هیچگونه حذف و ممیزی بر کتاب اعمال نشد. اندکی صدور مجوز انتشار آن به طول انجامید، اما بدون هیچگونه مشکلی چاپ و پخش شد و بهگفتهی ناشر در همان هفتههای اول انتشار و همچنین در نمایشگاه کتاب تهران، با اقبال علاقهمندان به مباحث فلسفی روبرو شده است. |
نظرهای خوانندگان
وسط این همه چرندیات پست مدرن و چپ نو که این روزها باب شده این مصاحبه حکم هوای تاره داشت
-- بدون نام ، Dec 7, 2009 در ساعت 04:50 PMاين جمله از گفتگو رو چندبار بخونيد و مزمزه کنين! يه دنيا حکمت درونشه:
-- سام ، Dec 8, 2009 در ساعت 04:50 PM«انسان در کنار اندیشههای خردورزانه و نتایج حاصل از آن، به ذخیرهای از تصورات و تصاویر اسطورهای نیز نیاز دارد تا خودآگاهی و حیات انسانی، بهمعنای واقعی کلمه، انسانی بماند. امروزه یقینا نهتنها اسطورههای مذهبی، بلکه اسطورههای دنیوی و سکولار بسیاری نیر یافت میشوند که صورت داستان و افسانه بهخود گرفتهاند و بر رفتارهای اخلاقی ما تاثیر میگذارند.»
عاليه بخدا!
باید از آقای ناقد به خاطر این ترجمه دلنشین تشکر کرد. ایشان درواقع با عزم کردن به ترجمه آثار کولاکوفسکی خلاء نظری را پر کرده اند که در میان غوغای مرگ نقد فراگیر از وضعیت موجود پدید آمده است. کولاکوفسکی نقد وضعیت موجود است بدون به دام افتادن در تامگرایی از هر حیث. خواه از حیث مارکسیستی خواه از حیث لیبرالیستی و خواه از حیث سلطه علم مآبی. کولاکوفسکی یک افق است. افقی است که در پی سنجش نظریه هااست، بدون این که چشم انداز معنا را از یاد ببرد. دغدغه کولاکوفسکی و کنکاش و جدال ذهنی او با اصطلاحات و استعاره های «کتاب مقدس» از یک سوی نمایانگر اجتناب آگاهانه وی است از درافتادن به نفی تام سنت، و از سوی دیگر حاکی است از بازپروری انتقادی و نوین مفاهیم مندرج در آن. کافی است به ترجمه این مقاله کولاکوفسکی یعنی بلعام يا مسألهی گناه عينی با ترجمه آقای ناقد مراجعه شود. این افقی است که در ابرهای تیره و تار قطعیت انقلابی، و اینک، در ابرهای تیره و تار قطعیت نسبی گرایی، در شرف ناپدید شدن است. ازاین حیث شایسته و بایسته است که از حسن انتخاب جناب آقای ناقد گرامی تشکر کرد. بویژه در ترجمه سلیس و روان ایشان. گرچه اگر غیر از این می بود، جای تعجب می داشت. ترجمه «ناقد»، ترجمه ناقد است. و چه خوب است که کولاکوفسکی از زبان «ناقد» به فارسی خوانده شود. البته قصدم به هیچ عنوان بی ارج و قرب کردن ترجمه های خوب دیگران از آثار این اندیشمند باریک بین نیست.
-- کوروش برادری ، Dec 9, 2009 در ساعت 04:50 PM