رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ آبان ۱۳۸۸
خارج از محدوده

لنگه کفش سیندرلا

کامران ملک‌مطیعی

وقتی بچه بودیم، مدرسه که می‌رفتیم؛ کلاس و محوطه مدرسه وقتی خیلی تر و تمیز و شسته بود که قرار بود از ناحیه بازرس بیاد برای سرکشی.

Download it Here!

بزرگ‌تر که شدیم و رفتیم سربازی، محوطه آسایشگاه و پادگان هم وقتی بیشتر برق می‌زد که قرار بود سرهنگی یا شخص مردمی بیاد برای بازدید.

سربازی هم که تموم شد و خانواده گفتند که پشت لبت از سبزی گذشته و به خرمن تبدیل شده و باید زن بگیری و بالاخره زن گرفتیم؛ خونه وقتی خیلی مرتب و تر و تمیز می‌شد که قرار بود مهمونی بیاد.

انگار که ما قراره تمام عمر وقتی پاک و پاکیزه و مرتب باشیم که قراره کسی بیاد و خودم آدم نیستم.

حالا شده حکایت این دفتر فکستنی خارج از محدوده که در حالت عادی‌اش شتر با بار و صاحبش گم می‌شه. اما با این همه، با وجود کمردرد شدیدی که داشتم مجبور شدم همراه با بقیه اعضا دفتر از بالا تا پایین دفتر را بشوریم و بسابیم که چی؟ قراره کسی بیاد! حالا اون شخص کی بود الان می‌گم.

اون شخص محترم کسی نبود جز سلطان که بعد از تصادف کذایی هفته پیشش پاشو کرده بود تو یک کفش که الا ب‌لله باید بیام دفتر!

دایی عطا هم عینهو قرقی همه طرف می‌دوید و به همه‌جا سرک می‌کشید که خدای نکرده مبادا کسی کم کاری کنه، اما خودش دست به سیاه و سفید هم نمی‌زد و وقتی من بهش اعتراض کردم گفت: من ناظر کارم! بعد هم رفت آشپزخانه که به دیگ کله پاچه‌ای که برای سلطان بار گذاشته بود سر بزنه.

کار تمیز کاری تموم شده بود که دایی عطا اومد تو اتاق یک امشی هم دستش بود و شروع کرد همه جای اتاق را سم پاشیدن.

معلوم نبود که تو مخزن تلمبه چی ریخته بود، اما بوی بدش باعث شد که صدای همه در بیاد. من گفتم دایی جان چی ریختی این تو؟ اصلا این کارت یعنی چی؟ دایی عطا گفت مگه کوری آنفولانزای خوکی کل مملکت را فرا گرفته دارم سم آفت نباتی می‌زنم یک وقت خدای نکرده سلطان نگیره!

خلاصه گندی به اتاق زد که مجبور شدیم تو این هوای سرد پاییزی همه کوچ کنیم تو حیاط. بعد از نیم ساعت از صدای جیغ ژینوس به خودمون اومدیم. ژینوس وسط اتاق دفتر وایساده بود و فریاد می‌زد که کجایین بابام رو آوردم، پس غیرتتون کجاست دست تنها دو ساعت کشید که تو صندلی عقب ماشین جاش کنم، تازه دو تا پاشم از پنجره تا اینجا بیرون بود! حالا هم یعنی خودم ورش دارم بیارمش تو؟

دایی عطا گفت شما ژینوس جان! مگه این‌ها مردن، چشمشون کور دنده‌شون هم نرم، میان می‌برنش. بعد منقل اسفند رو برداشت و همراه پسر خاله و پسرعمه نوه عمه و همسایه نوه رفتن برای آوردن سلطان.

رحمت علی خان گفت بزن بریم که فیلم دوباره شروع شد. با رحمت علی خان، کارشناس برنامه رفتیم تو دفتر که دید سلطان را دارن میارن. هر کدوم از بچه‌ها یه طرفشو گرفته بودن و دایی عطا بغلشون میومد با یه کیسه که دستش بود و انتهاش به سلطان وصل بود و بلند بلند می‌گفت آروم‌تر که سر شلنگ در نره همه جا نجس بشه!

سلطان را با سلام و صلوات بردن و نشوندن بالای اتاق کار و سندش رو هم آویزون کردن به گوشه یکی از کامپیوترها.

رحمت علی خان گفت به ژینوس کار را شروع کنیم؟ ژینوس گفت نه تا بابام اجازه نده از کار خبری نیست. رحمت علی خان گفت ای بابا شما هم شدی مثل آقای خزعلی که گفته تا باباش اجازه نده نمی نویسم!

گفتم راست می‌گن ژینوس خانم. این برنامه اگه همین‌جوری پیش بره، بزودی تعطیل می‌شیم‌ها. سلطان گفت شرع کنین. ما هم شروع کردیم به کار، اما چه کاری، من یکی که حالم داشت بد می‌شد از بس این دایی عطا به سلطان کله پاچه می‌داد و روش آناناس. خلاصه تو فضایی که پر شده بود از بوی آناناس و کله پاچه و سم آفت نباتی، کار را شروع کردیم.

اولین خبری که برای تفسیر اومد بدست‌مون، خبر اعتراض امام جمعه خرمشهر به فروش کوسه و خرچنگ و برخی از آبزیان حرام گوشت دریایی بود.

قدیما اگه کسی را می‌گرفتن که ازون برون خورده، روش باید شلاق هم می‌خورد، اما بعد گویا رفتن دست کشیدن به تن‌ماهی و معلوم شد یه چیزایی ریزی داره و گفتن فلسه. این‌هم به قول معروف خیالی نیست! اگه فردا پس فردا شنیدی که گفتن فلسی داره تعجب نکنین.

من گفتم ولی یکی از مسئولین گفته مردم به خاطر گرونی سایر گوشت‌ها مجبورن که این چیزا را بخورن.

رحمت علی خان گفت اون موقع‌ها هم همینو می‌گفتن.

پسرعمه گفت آقا ما یک آشنا داشتیم که وقتی ازون برون را خالی نخورده بود و با چیز دیگه خورده بود...

گفتم چی؟

سلطان گفت اسمش رو نیار که حالم بد می‌شه. دکتر گفت چرک خشکن که می‌خوری باید فقط باهاش آب بخوری. بعد هم به دایی عطا گفت، دایی یه دو پر آناناس بنداز بیخ گلوم که این لقمه کله پاچه گیر کرده بره پایین.

خبر بعدی رو همسایه نوه عمو آورد و گفت: آقایون باز هم یک خبر بلاتکلیف بدست‌مون رسیده. رحمت علی خان گفت یعنی چی؟ همسایه گفت اگه یادتون باشه دولت دهم که همون دولت نهم قبلی باشه پیش از شروع کارش گفت که کاری می‌کنه که نرخ تورم یک رقمی بشه و تا جایی که می‌تونه قیمت‌ها را نصف کنه.

رحمت علی خان گفت خب که چی الان که همه چی چند برابر شده، از نون بگیر برو جلو تا میوه، سبزی و غیره. چی ارزون شده که ما بخریم؟

همسایه گفت معاون قضایی دادستان کل کشور یعنی آقای دکتر حسین ذبحی فرمودن قیمت شیشه نسبت به گذشته شده یک چهارم.

رحمت علی خان گفت محاله. هفته پیش پسرم با توپ زد یکی از شیشه‌های همسایه را شکست کلی پول پیاده شدیم.

سلطان گفت این شیشه‌ای که ایشون میگن با اون شیشه فرق می‌کنه. ایشون شیشه مصرفی میگن، تو اهل نشئه‌جات نیستی نمی‌دونی. اون اونه، این اینه. افتاد؟

رحمت علی خان گفت آره افتاد. میخوای اینم بزنم جزو دستاوردهای دولت که یک وقت راه دوری نره. سلطان گفت بزن زنگ رو!

پسر خاله گفت دوستان گویا قضیه سیندرلا تو ایران هم اتفاق افتاده. گفتیم چطور؟ گفت آقای صفارهرندی که هفته پیش تو یک جلسه دانشجویی یک لنگه کفش به سمتش پرتاب شده بود در جواب یک خبرنگار گفته این مساله خاصی نبوده و فقط یک نفر لنگه کفشش را گم کرده!

گفتیم خب؟ پسر خاله گفت همین دیگه حالا کمیته انضباطی دانشگاه بگو مثل ماجرای سیندرلا باید اون لنگه کفش رو تک تک پای همه دانشجویان امتحان کنه که وقتی معلوم شد کار کیه بتونه ستاره‌دارش کنه، بعد غش‌غش خندید، اون هم بدجور!

رحمت علی خان هم پا شد دو تا چک خوابوند بیخ گوش پسر خاله.

پسر خاله گفت واسه چی می‌زنی؟ رحمت علی خان گفت حالا دیگه کارت به جایی رسیده که پا تو کفش ما می‌کنی. تو مضری یا من؟

سلطان گفت راست می‌گه تابلو می‌خندی خب. رحمت علی خان هم قهر کرد رفت تو حیاط. سلطان گفت ژینوس جان رحمت علی خان که قهر کرده اگه خبری هست خودم تفسیرش می‌کنم.

ژینوس خانم گفت نه بابا جان خبر دندون گیر دیگه‌ای نداریم. سلطان گفت آقایون ختم جلسه را اعلام می‌کنیم.

همه بیرون بودن غیر دایی عطا و همه هم که انگار از خدا می‌خواستن، عینهو برق زدن از دفتر بیرون.

Share/Save/Bookmark