رادیو زمانه > خارج از سیاست > طنز > پارازیت که برای همه است، ربطی به ماهواره نداره | ||
پارازیت که برای همه است، ربطی به ماهواره ندارهکامران ملکمطیعیاین دفتر برنامه ما، یعنی خارج از محدوده این روزها شبیه همه چی هست الا خودش. ژینوس خانم کم بود که پدر محترمش هم اضافه شد. قوز بالا قوز که شنیدین. ماجرای دفتر ما شده درست عینهو همون.
این وسط رحمتعلی خان هم بهقول معروف گربهگیر شده و نه راه پس داره نه راه پیش. نه میتونه حرفی بزنه، نه میتونه حرفی نزنه. منو کشید تو آشپزخانه گفت میبینی، اینجا بیشتر شبیه مکتبخونههای قدیمه تا دفتر. گفتم من چی بگم. این آشی بود که خودت برای ما پختی. ناراحتی برو اعتراض کن. رحمتعلی خان گفت به کی اعتراض کنم؟ هر چی بگم عینهو تف سربالاست. اگر چیزی هم نگم که دق میکنم همینجوری سرپا میمیرم بالاخره. مردم هزار جور پارتیبازی و فامیلبازی و رفیقبازی میکنن کک کسی هم نمیگزه. اما ما که میکنیم این میشه عاقبتمون. من اصلآ باید یه دوره فشرده و استراژ برم پیش همین آقای محمود احمدینژاد ببینیم فرمول ایشون چیه برای حل اینجور ماجراها. تو این حرف و حدیث بودیم که داییعطا نعره زد که آهای کجایین هرکی هرچی دستشه از قبیل آب و غیره بذاره زمین و بیاد در اتاق که جناب سلطان گفتن کارا عقبه رفتیم تو اتاق کار و مثل بقیه دو زانو نشستیم پشت کامپیوترمون. حالا از خواب رفتن پاهامون که بگذریم دیدیم هوای اتاق سرده. خود سلطان که عین خیالش نبود. پوستین تنش بود و قلیونش را میکشید. من به خودم جرأت دادم گفتم، شرمنده ببخشین سرد نیست اتاق به نظرتون؟ زینوس خانم که وردست بابا جونشون نشسته بودن فرمودن سرد که هست، اما آق بابا گفتن تا اطلاع ثانوی چیزی روشن نکنیم گفتم چرا؟ داییعطا گفت، محض ارا. وقتی سلطان امر میکنن دیگه باید اجرا کرد بی چون و چرا. گفتم این که هیچ اما یه گوشش را بدونم بد نیست، چون اگه سینه پهلو کنیم کار لنگ میشه. سلطان گفت تو نگران نباش تو بیوقت آنقدر آدم هست که جات کار کنه که نگو، با این یهکار تو فکر کردی لنگ میمونیم. رحمتعلی خان پا در میانی کرد و گفت، نه سلطان ایشون بیشتر به خاطر ژینوس جان میگن که تو این هوا یهویی نچان. سلطان گفت، خب حالا فرق میکنه دایی بگو آقایون در جریان باشن واسه چی گفتیم. دایی عطا گفت: رو چشم. آموزش و پرورش دستور داده دیگه هیچ مدرسهای حق نداره از بخاری استفاده کنه. وقتی بچهی مردم قراره تو سرما باشه این حق نیست که ما تو گرما باشیم. هرکی هم که بخواد حرف بزنه یقشو میگیرم از ما گفتن. ژینوس خانم یا همان مهتاب دختر سلطان هم خودش را لوس کرد و گفت والا! همه برای یکی، یکی هم برای همه. نهکه من از خودم بگم اینو، از قدیم گفتن. من باز به خودم جسارت دادم گفتم شرمنده سلطان، یعنی شما اصلآ سردت نیست؟ داییعطا گفت: ایشون یه چیزی زدن تو رگ از داخل داغاند. سلطان به دایی عطا گفت دایی بزن زنگ رو که کارو رسما شروع کنیم. دایی عطا پرید بالا و یه دستی زد به زنگ، زنگ هم دوباره دنگی کرد. اولین موضوعی که در دستور کار قرار گرفت سفر آقای دکتر محمود احمدینزاد به نیویورک و گفتههای ایشون در رابطه با ترک محل سخنرانی ذر پاسخ به خبرنگار تلوزیون بود. من گفتم آقا ایشون گفتن سه چهار نفر بیشتر نرفتن بیرون موقع حرف زدنم در حالی که تصاویری که ما دیدیم چیز دیگهای بود. سلطان گفت مگه تو چی دیدی؟ گفتم من دیدم همه رفتن بیرون فقط چند نفر نشسته بودن. بعدشم با طعنه گفتم شاید ایشون معنی تو و بیرون رو نمیدونن. سلطان دستی به سیبیلاش کشید و گفت شما از کجا دیدی؟ گفتم از تو ماهواره خونمون. سلطان گفت، تو غلط کردی که دیدی از تو ماهواره. داییعطا براق شد که حق شماست که پارازیت بندازن به دیشتون، حالا دیدی یره، اگر بمیری از سرمای اینجا نیست و از پارازیته. گفتم پارازیت که برای همه میفرستن ربطی هم نداره ماهواره داشته باشی یا نه. گفتم چه ربطی داره. دایی عطا گفت اختیار داری یره، مگه میشه شما کاسه نداشته باشی و ماست بگیری. از قدیم که شنیدی گفتن کاسهاتو بیار ماست بگیر. اینکه دیگه کاسه نیست، بشقابه. هر که بامش بیش برفش بیشتر. امیدوارم توضیحات علمیام واضح بوده برات قیمه. گفتم حالا برای چی قیمه. داییعطا گفت بذار وقتش برسه خودت میفهمی. ژینوس خانم گفت بهدستور آق بابا این مسأله از دستور کار خارجه، چون ما برنامه مستقل هستیم و بدون جناح. ما تو هیچی دخالت نمیکنیم فقط تفسیر خبر میکنیم و اطلاع رسانی. ضمنا مرض هم نداریم که خودمون رو با کسی در بندازیم. داییعطا گفت، بهقول معروف هر کی خر شد ما پالونشیم. بعد هم ذوقی کرد و گفت خوب گفتم. رحمتعلی خان گفت، آقا راجع به انتخاب شدن آقای اوباما برای گرفتن جایزه صلح نوبل بگین تا من تفسیر نمیکنم. سلطان گفت راجع به اون هم چیزی نگین. چون از قدیم گفتن صلاح مملکت خویش خسروان دانند، دیگه چه برسه به آقای اوباما که رییس بزرگترین چیز جهانن. رحمتعلی خان گفت، جان؟ چی جهان؟ سلطان گفت ابر قدرتن دیگه. دایی عطا یه دور دیگه چایی بچرخون که پسره چیز کرد به اعصابمون. داییعطا گفت یعنی انگولکه. داییعطا هنوز چای دادنش تموم نشده بود که دیدیم نوه عمو عین آدمهای کتک خورده اومد تو. عین فیلمهای هندی شروع کرد به گریه. به هر زحمتی بود ساکتش کردیم. سلطان گفت چه مرگته، نوه عمو گفت آقا نشد. سلطان گفت یعنی چی شد؟ نوه عمو گفت آقا کل پولهایی رو که بهم داده بودین ازم به زور گرفتن. سلطان نعره ای زد که کدوم مادر پیاله عکس رخ یار دیدیم گرفت. نوه عمو گفت بردم پیش همون که شما گفته بودین. پولارو گرفت گفت اینا همهاشون روش شعار ضد انقلابی نوشته، طبق گفته مخبر کمیته ویژه رسیدگی به وضعیت بازداشتشدههای اخیر، پولهایی که روش هر گونه چیزی یا شعری نوشته باشه که مخالف مصالح مملکت باشه باید جمعآوری بشه. همین. سلطان گفت، پولرو گرفت و چیزی هم بهت نداد. نوه عمو گفت نه، سلطان نعرهای زد که پس امشب ما چیکار کنیم از خماری. اینجا بود که فهمیدم نوه عمو کجا رفته و چی شده و طرف معامله چه جوری زرنگی کرده اما همه سعی کردن به روی خودشون نیارن. داییعطا گفت آقا یه چیزی شده که من یه پیشنهاد دارم. سلطان گفت بگو. داییعطا گفت آقا هفته پیش تو نمایشگاه نیروی انتظامی یه عده زن و مرد، حرکات رزمی نمایشی انجام دادن که کلی سر و صدای این و اون رو در آورد. اما بعد از دو روز گفتن همه اونها با هم محرم بودن. سلطان گفت خوب که چی، منظورت چیه؟ داییعطا گفت جسارته، من هم با این ژینوس خانم شما همش دعوام میشه. ممکنه خدا نکرده ما هم مجبور بشیم حرکات رزمی انجام بدیم. اگه شما اجازه بدین یه صیغه محرمیت هم بین ما جاری بشه. کار از محکم کاری عیب نمیکنه یره. باز هم سکوت عجیبی تو دفتر حکمفرما شد، و بعد حدود پنج دقیقه، سلطان نعرهای زد که همه از ترس دویدیم بیرون از دفتر. نوه دایی عطا جلوتر از همه میدوید. |
نظرهای خوانندگان
فایل صوتی؟
-- حسین ، Oct 18, 2009 در ساعت 10:19 PMاز داستان گویی بپرهیزید و اصل مطلب را بگویید
-- اکبر ، Oct 18, 2009 در ساعت 10:19 PMآقای کامران ملکمطیعی عزیر:
-- mehrin ، Oct 25, 2009 در ساعت 10:19 PMممنون از این همه خلاقیت و ابتکار. به نظر من طنزتان حرف نداره. متاسفم که بعضی از شنوندگان درخواست مکنن که از داستان گویی بپرهیزید و اصل مطلب را بگویید!!!!!!!! قارق از انکه هر یک از این (داستانها ) مملو از رویدادهی اجتماعی هفته است که شما با توانایی بی نظیرتان در کمتر از ١٠ دقیقه
با ما شنوندهگانتان سهیم میشوید.
پیروز و موفق باشید.
مهرین
چقدر بعضیها میتوانند بی ذوق باشند. شما بکار زیبایتان ادامه دهید.
-- بدون نام ، Nov 1, 2009 در ساعت 10:19 PM