رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ مرداد ۱۳۸۹
نقش روحانیان در جنگ دوم ایران و روس

بدا به حال اُروس، بدا به حال اُروس! - ١

رسول پدرام

در صد و هشتاد سال پیش نیز، چون امروز، نوای شوم جغد جنگ ز هر طرف به گوش می رسید. نا آگاهی و لجبازی ناشی از جهالت حاکمان آن روز ایران باعث شده بود که این کشور در میان سه منگنه ی پر قدرت سیاسی گیر بیفتد: روسیه از یک سو؛ و انگلیس و فرانسه از سوی دیگر. هر یک از آن سه قدرت می کوشید تا با استفاده از موقعیّت ژئوپلیتک (جغرافیایی – سیاسی) ایران جای پایی برای خود در این کشور باز کند.
هنوز از اکتشاف نفت در ایران آن روزگار خبری نبود و قرارداد بهره برداری از معدنی هم با هیچ کشور خارجی به امضا نرسیده بود که بگوییم آن سه قدرت، در جستجوی کسب امتیاز های اقتصادی بوده باشند؛ بلکه هر یک از آن ها می خواستند تا از ایران پایگاهی بسازند برای از صحنه خارج کردن دیگری و مآلاً، تَسَلُّط بر سراسر خاورمیانه.


قائم مقام در برابر حاجی میرزا آقاسی جا خالی نداد

نیرو های انگلیس از سال ها قبل، خلیج فارس را دور زده و به هندوستان رسیده بودند. ارتش ناپلئون هم با سی و هشت هزار سرباز از دریای مدیترانه گذشته و در شمال افریقا و سرزمین های غربی خاور میانه (لبنان و اردن امروز) در حال پیشروی بود و می خواست با پیمودن همان راهی که اسکندر مقدونی قرن ها پیش پیموده بود، پس از عبور از ایران خود را به هند برساند و کنترل آن جا را از دست انگلیسی ها خارج سازد. حتّی شایع کرده بودند که ناپلئون بناپارت به دین اسلام گرویده است و قرآن در یک دست و شمشیر در دست دیگر دارد .
در آن روز ها هم مثل امروز، صحنه ی بین المللی مُتَشّنج بود و سرزمین های دور و بر ایران پر از فتنه و آشوب. ولی دولتمردان حاکم، غافل از آنچه که در اطراف مرزها و در منطقه می گذشت؛ غرق در دریایی از خرافات و موهومات بودند و در دنیایی از دروغ و ریاکاری و عوامفریبی روز می گذراندند.

پس از دوران کوتاهی از بهبودی نسبی در اوضاع اجتماعی ایران، در زمان نادر شاه افشار و کریمخان زند؛ جامعه ی ایران یک بار دیگر به وضع عصر صفویه؛ در امده بود. عصری که به قول شادروان دکتر عزت الله همایونفر "عصر اختناق، عصر خرافاتی ساختن مردم و عصر پرورش "جهل" و پروراندن "تَعَصُّب" بود. عصر عقب افتادگی "فکری و معنوی و مذهبی ایران". عصری که در آن جامعه ی ایرانی به گوشه گیری و "عزا و ماتم" پناه می برد".

در همین گیر و دار از نواحی چچن، داغستان و قره باغ امروزی – که قبلاً طبق عهدنامه ی گلستان (در سال ١٨١٣) از ایران جدا شده و به تصرّف روسیه در آمده بود – خبر رسید: که چه نشسته اید، اسلام در خطر است و در مدارس این جا به بچه های مسلمان درس بی دینی می دهند. باید همّتی کرد و به داد برادران دینی شتافت.
روحانیان نجف هم بر خبر های رسیده از قفقاز صحّه گذاشتند و فتوای جهاد صادر کردند. فتوایی که طبق آن، هر مسلمانی موظّف می شد که از جان و مال خود بگذرد و به جبهه ی جنگ بشتابد. تو گویی که چشم و دل آخوند ها از آن همه کشتار و خون و خونریزی ده ساله (جنگ اوّل ایران و روس)؛ سیرنشده بود و آنان باز هم خون و کشته و معلول و یتیم و مادر داغدار و خانواده های عزادار می خواستند تا به بازار عوامفریبی و جهل و تَعَصُّب، رونق تازه و بیشتری ببخشند.

ولی در برابر آن دسته از روحانیانی که بر طبل جنگ می کوفتند و جنگ را "نعمت" می شمردند؛ کسانی هم مانند ابوالقاسم قائم مقام فراهانی بودند که از همان آغاز، نه تنها مخالف جنگ، بلکه مخالف هر گونه ماجراجویی بودند که ممکن بود موقعیّت ایران را در صحنه ی بین المللی بیشتر به خطر بیندازد و این کشور را منزوی تر سازد.

بدا به حال اروس!، بدا به حال اروس!

در آن روزگار، فتحعلی شاه قاجار ملقب و متخلص به "خاقان"، در ایران سلطنت می کرد. این پادشاه، نخست تَوَجُّهی به تقاضا های رسیده از نجف، برای شروع جنگی تازه، از خود نشان نداد. زیرا هنوز مرکّب عهدنامه ی گلستان خشک نشده بود و فرماندهان نظامی هم دل و دماغ جنگ دیگری را نداشتند. چون ده سال جنگ با روسیه و آن همه کشتار و آن شکست خفّت بار، روحیه ای برایشان باقی نگذاشته بود تا بار دیگر راهی جبهه ها بشوند. ولی صدور فتوای جهاد تَوَسُّط روحانیان نجف، آن ها در برابر عملی انجام شده و در شرایط دشواری قرار می داد. شرایطی که بی تَوَجُّهی به آن نه در حیطه ی امکان سلطان بود و نه در حدّ توان دربایان. خود شاه که بقای سلطنتش را مرهون دعای خیر حضرات آیات می دانست، اگر فتوای جهاد را پشت گوش می انداخت، نه تنها زنان حرم برایش حرام می شدند بلکه ارکان حکومتش هم بی دوام می گشت.


روزنامه ملانصرالدین چاپ قفقاز : "سربازان از جان گذشته راه میهن"

فتحعلی شاه، ناگزیر و محض اطاعت از فتوای علما - به اکراه و نه به دلخواه - برای تهیّه مقدمات جنگی تازه راهی تبریز شد. مجتهدی هم به نام سید محمّد مجاهد از عراق امروزی به ایران آمد تا از نزدیک و شخصاً بر روند استراتژی جنگ نظارت کند. "این سید محمّد مجاهد وقتی می خواست برای جنگ به طرف سلطانیه برود، وقتی به قزوین می رسد به مسجد بزرگ قزوین می آید تا وضو بگیرد . آبی که وی در آن وضو می گیرد به نظر مردم تبرّک می شود، و [مردم] می ریزند دو ساعته آب استخر بزرگ مسجد جامع قزوین را می برند تا خشک می شود." ولی وقتی سپاهیان ایران شکست خوردند و سید محمّد در جبهه فوت کرد، جنازه اش را شبانه از قزوین عبور می دهند که مبادا مردم بریزند و جنازه اش را تکه تکه کنند.

در تبریز نشستی با حضور فتحعلی شاه برای تصمیم گیری در باره ی جنگ دوم ایران و روس تشکیل می شود. در آن جلسه که به قول امروزی ها، جنبه ی "نشست فوق العاده ی شورایعالی دفاع" را داشته است، شاه، شمشیر نادری حمایل می کند و بر تخت می نشیند. فرماندهان قشون، مقامات عالیرتبه ی مملکتی و حضرات علما اعلام، حجج اسلام و سادات صحیح النسب هم در برابرش طبق تشریفات معمول آن زمان صف می کشند.

در مراسم رسمی، کسانی که اونیفورم نظامی بر تن دارند، در دست راست پادشاه؛ و مقامات کشوری در سمت چپ او قرار می گیرند. این رسم حتّی در زمان محمّد رضا شاه و در مراسم سان و رژه در مقابل تمثال او هم رعایت می شد. و اگر به عکس هایی از مراسم رسمی آن دوره نگاه کنید می بینید هر جا که شاه ایستاده است، نظامیان اونیفورم بر تن، در سمت راست و مقامات غیر نظامی و با لباس سیویل در سمت چپ او قرار دارند. ولی متاسفانه آیین نامه ای که پروتکل صف ارایی حضرات آیات و حجج و ائمه ی جماعت در آن قید شده باشد؛ در دسترس نیست تا با مراجعه به آن نحوه ی استقرار صاحبان عمامه های سیاه و سفید را بتوان مُشَخّص کرد. ولی به هر حال، در جلسه ی آن روز، آنان در حضور فتحعلی شاه صف کشیدند؛ از آن صف کشیدن هایی که ایرج میرزا - نوه ی همین سلطان خاقان – در وصف آن می گوید:

صف کشیدند پدر سوخته ها / چشم بر منصب هم دوخته ها

خان ملک ساسانی در این باره، در کتاب سیاستگران دوره قاجاریه می نویسد: " در تبریز مجلسی آراسته، سران سپاه و رؤسای عشایر و رجال آگاه و نا آگاه را جمع کرده، قصد خود را اظهار نمود [منظور فتحعلی شاه] و از آن ها رأی خواست. همه برای دلخوشی شاه از روی بی خبری و خود نمائی رأی به جنگ دادند و سخن های لاف و گزاف گفتند."
پس از انجام مراسم دعا و ثنا برای سلامت ذات اقدس ملوکانه و آرزوی دوام و قوام دین مبین، نوبت به اظهار نظر در باره ی جنگ می رسد. همه ی کسانی که مورد سئوال قرار می گیرند، بدون استثناء، پس از بیان مراتب جان نثاری و ابراز آمادگی برای نوشیدن شربت شهادت، روی موافق با جنگ نشان می دهند.

موضعگیری قائم مقام فراهانی

درباره ی شعار های داده شده در آن مجلس اطّلاع زیادی در دست نیست ولی همین قدر می دانیم که پس از پایان سخنان هر یک از حاضران، فتحعلی شاه با هیجان دست به قبضه ی شمشیری که حمایل کرده بود می برده و می گفته است: "بکشم این شمشیر نادری را؟!" حاضران نیز یک صدا فریاد می زدند: " بدا به حال اروس!، بدا به حال اروس! (وای به حال روس)" – به جای شعار "مرگ بر امریکا" ی روزگار ما. و این صحنه چندین بار تکرار می شده است.

خان ملک ساسانی در ادامه ی مطلب خود در باره ی آن جلسه می نویسد: "تنها کسی که در آن مجلس ساکت و مخالف جنگ بود، قائم مقام بود. شاه ملتفت سکوت دانا شده، احتمال داد مخالف بوده باشد. از او رأی خواست. و جواب شنید: "من مردی دبیر پیشه ام (اهل قلم)، امیران سپاه بیش از من در اظهار نظر صلاحیّت دارند." ولی شاه به این پاسخ راضی نشده و اصرار می کند. در اینجاست که قائم مقام می گوید:

" اعلیحضرت چه مبلغ مالیات می گیرد؟"

شاه: " شش کرور".

قائم مقام: " دولت روس چه مبلغ مالیات می گیرد؟"

شاه: " می شنوم ششصد کرور."

قائم مقام عرض کرد: " به قانون حساب، کسی که شش کرور مالیات می گیرد با کسی که ششصد کرور عایدات دارد از در جنگ در نمی آید." دنباله ی مطلب فردا در همین سایت

منابع و مآخذ مورد استفاده در نگارش این گفتار با قید شماره صفحه، همراه با توضیح واژه های دشوار (در پانویس) در نسخه پی دی اف قید شده است به نشانی زیر:http://www.rpedram.com

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار پر مغز و جالب بود
لطفا ادامه دهید
منتظریم
ممنون

-- ک.ا ، Jun 25, 2009 در ساعت 04:36 PM

رشته اصلي مطلب، موضوع خوبي را پيگيري مي كند ولي در آن قضاوتهاي ضمني نادرستي هم هست كه سئوالات زير روشن كننده آنهاست: آيا دوران نادري بهتر از دوران امپراتوري صفوي بوده است؟ آيا ايراد جنگ با روسها، عدم آمادگي نظامي بود يا فتواي روحانيان؟ يا نبود توان اقتصادي به تعبير قائم مقام؟ آيا ساكنان بزور تصرف شده چچن و داغستان و قره باغ نبايد به ديگر مسلمانان وضعيت بد خود را اطلاع مي دادند؟ آيا روحانيان نبايد فتوائي مي دادند؟ آيا وضع بد امروزي ما نتيجه بي توجهي مان به وضع ديگر هم وطنان و همسايگاني كه انها را ناتني حساب مي كنيم، نيست؟

-- عيسي ، Jun 26, 2009 در ساعت 04:36 PM

جناب پدرام
اینکه حضرتعالی هرچه شده و نشده را گردن آخوندهای آن زمان بیندازید، جز یک داوری شخصی و ذهنی درباره موضوعی که مجموعه ای از عوامل پیچیده در آن دخیل بودند نیست. آن هم چند ملایی که سلطان هر وقت یک کم سر کیسه را شل می کرد، هر نوع فتوایی که می خواست از آنها می گرفت. فتواهایی که شاهان قاجار کم نگرفته اند. ولی اگر می خواهید وضعیت آن زمان را با این زمان مقایسه کنید، فکر می کنم بهتر از تا اطلاع ثانوی از این نوع قرینه سازی های بعید پرهیز شود.

-- جم ، Jun 26, 2009 در ساعت 04:36 PM

حضرت عبدالبهاء در آثارشان از جمله رسالهء سیاسیه (مورّخ 1893 میلادی) 12 سال قبل از مشروطهء ایران، به آثار سوء دخالت علمای دینی در سیاست اشاره کرده اند و از جمله مصادیق آن را همین جنگ های روس و ایران ذکر کرده اند. برای دانلود رسالهء مزبور و توضیح آن از جمله رجوع شود به چهار آدرس زیر:

http://reference.persian-bahai34.info/fa/t/ab/

http://www.velvelehdarshahr89.info/content/view/156/

http://www.velvelehdarshahr89.info/content/view/157/

http://www.velvelehdarshahr89.info/content/view/158

-- نوید ، Jun 27, 2009 در ساعت 04:36 PM

صفوی امپراتوری نبود زیاد بزرگش نکنید بزرگ شدن این پادشاهی مذهبی مرهون تحریفات جمهوری اسلامی در تاریخ است

-- آزادی ، Jun 27, 2009 در ساعت 04:36 PM

من کاملاً با پدرام موافقم و به دوستان دیگر توصیه میکنم اول مطالعه کنید بعد درخیانت روحانی نمایان شک. خوشبختانه منابع تاریخی بسیاری دردسترس است.

-- مزدا ، Aug 1, 2010 در ساعت 04:36 PM