رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > انقلاب میخک ها، قیام افسران پرتغالی - ٢ | ||
انقلاب میخک ها، قیام افسران پرتغالی - ٢رسول پدرامآن سرتیب همچنان فریاد می زند: آتش!، آتش!. ولی گلوله ای از اسلحه هیچکس شلیک نمی شود. چون می بیند که کسی به دستورهایش ترتیب اثر نمی دهد، چاره ای جز فرار نمی بیند. در نتیجه همه ی پرسنل اعزامی با تانک هایی که به همراه آورده بودند خود را تحت امر سروان مایا قرار می دهند. رادیو همچنان با پخش اعلامیه های ستاد فرماندهی عملیات، پشت سر هم از مردم می خواهد که چشم به راه حوادث در خانه ها بمانند و به خیابان نیایند. مردمی که تا آن ساعت از دیدن سربازان اونیفورم پوش دچار وحشت می شدند با تابش نخستین اشعه های خورشید بر ساختمان های لیسبون، اندک، اندک در خانه های خود را باز می کنند. بعضی هم دل و جرأت به خرج می دهند و بیرون می آیند. ماه آوریل، موسم گل میخک در پرتغال است. جوانانی که شهامت بیشتری داشتند با شاخه هایی از گل میخک در دست، به ارتشیان نزدیک می شوند و گل ها را به لوله تفنگ آنان می زنند. به همین جهت آن قیام به نام "انقلاب میخک ها" در تاریخ پرتغال به ثبت رسیده است. زنان خانه دار قهوه و صبحانه حاضر می کنند و برای نظامیان می فرستند. در عرض کمتر از یک ساعت خیابان ها و معابر عمومی مملو از جمعیّت می شود. جمعیتی که تا آن روز، غیر از تَجمّع در کلیسا ها برای عبادت، راه اندازی دسته های مذهبی در ایام عید پاک و شر کت در تظاهرات دولتی هرگز اجازه تشکیل تجمعّات، ولو به طور کاملاً مسالمت آمیز، در بیرون خانه ها را نداشت اکنون در خیابان بود و نظامیان را در آغوش می کشید. عده زیادی هم به روی نفر بر های زرهی، تانک ها، کامیون ها و سایر خود رو های ارتشی سوار می شوند و همراه نظامیان در خیابان ها به راه می افتند. به سروان مایا خبر می رسد که "مقام رهبری" در پادگان کارمو مخفی شده است. نیرو های امنیتی و پرسنل یکان ویژه انتظامی در اطراف پادگان سنگر گرفته اند و به شدّت از آن مراقبت می کنند. سروان مایا عده ای از افراد خود را در مرکز شهر برای حفظ ایمنی، محافظت از بانک ها، ساختمان های دولتی و مقابله با بروز هر گونه رویداد پیش بینی نشده احتمالی باقی می گذارد و خود راهی پادگان کارمو می شود. در بین راه به یک ستون پیاده نظام بر می خورد. در این جا هم مثل دفعه قبل، سروان مایا شخصاً به طرف آن ها می رود و از فرمانده ستون می پرسد: "این جا چکار می کنید؟ و در کمال شگفتی جواب می شنود که: "دستور داریم شما را بازداشت بکنیم ولی راستش را بخواهید قلب ما با شماست." آن ها هم به نیروی های تحت فرمان سروان مایا می پیوندند و به اتّفاق راهی پادگان کارمو می شوند. خودم را به یک سروان تسلیم بکنم؟! سرانجام سروان مایا و نیروهایش به پادگان کارمو، محلّ اختفای مارسلو کائتانو، رئیس جمهور و رهبر کشور می رسند. خود آن سروان در خاطراتش می نویسد: "وقتی که به آن جا رسیدم، همسایه ها پیشنهاد می کردند که من از پنجره خانه هایشان به عنوان آشیانه مُسَلسَل استفاده کنم و تیربار ها را در آن جا، که مشرف به پادگان بود، مستقر سازم. کسانی هم دور و بر ما جمع شده بودند و با خواندن سرود ملّی کشور، ما را ترغیب و تهییج می کردند. فکر نمی کنم لحظه ای زیباتر از این در زندگی ام پیش بیاید. قلم من قادر به توصیف آن نیست." تماس تلفنی دیگری با داخل پادگان برقرار می شود. این بار، مارسلو کائتانو اظهار می دارد که کسر شأن خود می داند که خود را به یک "سروان" تسلیم کند. در نتیجه موافقت می شود تا ژنرال آنتونیو اسپینولا که مغضوب رژیم حاکم و مورد اعتماد شورشیان بود شخصاً به پادگان بیاید و یا کسانی را به نمایندگی از طرف خود بفرستد تا رئیس جمهور را وادار به تسلیم کند. درست در لحظه ای که یکی از تانک های سروان مایا مُسَلسَل های خود آماده شلیک به طرف پادگان می کرد، دو نفر نماینده از طرف ژنرال مزبور از راه می رسند. خدمه تانک دست نگه می دارند و به نمایندگان اعزامی اجازه رفتن به داخل پادگان را می دهند. آن دو سرانجام رئیس جمهور را مُتَقاعِد می کنند که استعفا بدهد و پست خود را به ژنرال اسپینولا تسلیم کند. رئیس جمهور هم قبول می کند به شرط اینکه مراسم نقل و انتقال قدرت در داخل مُحَوَّطِه ی پادگان صورت بگیرد و نه در خارج از آن. مردم خشمگین در بیرون پادگان منتظر بودند که رئیس جمهور از آن جا بیرون بیاید تا او را تکه تکه کنند. نظامیان تحت فرمان سروان مایا برای اینکه صدمه ای به رئیس جمهور (که دیگر سمتی در آن موقع نداشت)؛ برسد، او را در داخل یک نفر بر زرهی اسکورت می کنند و از پادگان بیرون می برند. چند تن از اعضای سازمان امنیت پرتغال معروف به "پیده" (PIDE) که چنین سرنوشتی را برای رهبر خود پیش بینی نمی کردند، با شنیدن خبر استعفای کائتانو به خشم می آیند و شروع به تیر اندازی به طرف جمعیّت بی دفاع می کنند. در جریان تیراندازی چهار نفر جان خود را از دست می دهند و ده ها تن دیگر هم زخمی می شوند. این عده تنها قربانیان "انقلاب میخک ها" در تاریخ پرتغال به شمار می آید. فردای آن روز (یعنی روز ٢٦ آوریل) اعضای "شورای نجات کشور" مُتشکّل از برخی از افسران عالیرتبه و به ریاست ژنرال اسپینولا در تلویزیون ظاهر می شوند. تا ظهر روز بعد بقیهء نیرو های فاشیستی هم که هنوز مقاومت می کردند، خود را تسلیم می کنند و آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی شروع می شود. در کشور همسایه پرتغال، یعنی اسپانیا هم، ژنرال فرانکو پس از ٣٩ سال حکومت دیکتاتوری ماه های پایانی خود عمر خود را می گذراند. پس از مرگ او در بیستم نوامبر ١٩٧٥ (یک سال پس از پیروزی انقلاب میخک ها) دوران گذار از دیکتاتوری به دموکراسی در اسپانیا هم شروع شد که به مراتب آرام تر از پرتغال بود. پس از تغییر رژیم در پرتغال و تا زمان برگزاری اولین انتخابات آزاد در این کشور، حوادث مهّم دیگری اتّفاق افتاد که کم مانده بود کشور را در گیر یک جنگ داخلی تمام عیار بکند. در این جا هم ارتش نقش سرنوشت سازی بازی کرد که پرداختن به آن مستلزم مقاله دیگری است. می توانید متن کامل این مقاله را همراه با تصویر های آن در قالب پی دی اف از نشانی زیر دریافت کنید: |