قیام افسران جزء و درجه داران پرتغالی برای رهایی کشور - قسمت اول
انقلاب میخک ها، قیام افسران پرتغالی - ١
رسول پدرام
روز ٢٥ آوریل ١٩٧٤ گروهی از افسران جزء (نظامیان از رده سرگردی به پایین) علیه نظام حاکم بر پرتغال به پا خاستند. مردم عادی هم پس از چهل سال تحمل دیکتاتوری و اختناق به آنان پیوستند و در عرض بیست و چهار ساعت، رژیمی را که هرگز کسی تَصَوّر فروپاشی آن را نمی کرد سرنگون کردند.
روز ٢٥ آوریل ١٩٧٤ گروهی از افسران جزء (نظامیان از رده سرگردی به پایین) علیه نظام حاکم بر پرتغال به پا خاستند. مردم عادی هم پس از چهل سال تحمل دیکتاتوری و اختناق به آنان پیوستند و در عرض بیست و چهار ساعت، رژیمی را که هرگز کسی تَصَوّر فروپاشی آن را نمی کرد سرنگون کردند.
هر چند سالازار، دیکتاتور فاشیست پرتغال، پس از بیش از سی سال حکومت مستبدانه، مرده بود ولی جانشینش مارسلو کائتانو [1]همچنان راه او را ادامه می داد.
سال ها جنگ بی حاصل در مستعمرات پرتغال در افریقا، بیکاری، تَوَرُّم، فقر، رواج خرافات، و رواج فساد در تمامی سطوح دستگاه های دولتی و وابسته به آن باعث شده بود که دامنه ناراضی ها نه تنها در بین توده مردم بلکه در میان واحد های ارتش در رده های پایین هم گسترش یابد. مردم و ارتش به دنبال بهانه ای می گشتند و منتظر فرصتی بودند تا با قیامی بدون خون ریزی به دیکتاتوری حاکم بر کشور خاتمه دهند.
گام نخست را نظامیان برای رهایی کشور از چنگال خودکامگی برداشتند. آنان با ایجاد تشکیلاتی زیر زمینی موسوم به "جنبش نیروهای مُسلَّح" (MFA) و مُتشکّل از افسران جزء و درجه داران، یکبار در صدد برآمدند تا با کودتایی برق آسا، رژیم را سرنگون کنند.
روز 16 مارس 1974 یک هنگ پیاده از یکی از پادگان های نزدیک لیسبون (پایتخت پرتغال) به سوی این شهر حرکت کرد. ولی مجبور شد که در سه کیلومتری لیسبون متوقف شود و نزدیکتر نیاید. زیرا عدم هماهنگی با نیروی هوایی (که اغلب در چنین مواردی به منظور پشتیبانی و پیروزی کودتا وارد عمل می شود) از یک سو، و آماده نبودن افکار عمومی برای حمایت از قیام، از سویی دیگر کودتا را با شکست روبرو ساخت.
هر چند آن کودتا شکست خورد؛ ولی رهبران "جنبش نیرو های مُسلَّح" از پا ننشستند و با طرح نقشه ای تازه، ولی این بار با آماده ساختن افکار عمومی و جلب پشتیبانی آنان، در صدد بر آمدند تا خواست خود را از قوّه به فعل در آورند.
نظامیان با بعضی از گویندگان و تکنیسین های رادیو تماس گرفتند و پس از جلب موافقت آنان، قرار شد که دو ترانه با فاصله ای کوتاه و در ساعتی معین و در روزی که تعیین می شد از رادیو پخش شود. پخش یک ترانه، نشانه ی فرمان "آماده باش" و پخش دیگری به عنوان فرمان "قیام" و ریختن به خیابان تَلَقّی می شد.
گراندولا، ای شهر سوخته در زیر آفتاب
در سال 1974 (سال سرنگونی رژیم)، برنامه ای به نام "چهارچوب" از ساعت دوازده نیمه شب تا بامداد از یکی از رادیو های پر شنونده پرتغال به نام "رادیو رنسانس" پخش می شد. روز 24 آوریل (روز قبل از قیام)، مقاله ای در یکی از روزنامه های عصر پرتغال، به نام "جمهوری" (República) منتشر شد که در آن نوشته شده بود: "کیفیّت برنامه "چهارچوب" که بعد از نیمه شب پخش می شود به تازگی به مراتب بهتر از گذشته شده است و باید به آن گوش کرد و آن را شنید." هدف نویسنده از انتشار آن مقاله، کشاندن مردم به پای رادیو ها و تشویق آنان به گوش دادن به آن برنامه بخصوص در شب پیش رو بود
به همه ی عوامل قیام هم توصیه شده بود که رادیو های خود را در آن شب روشن نگه دارند و طول موج را از روی فرکانس رادیو رنسانس به جای دیگر تغییر ندهند و منتظر پخش ترانه ها به گوش بمانند.
ساعت ده و چهل و هشت دقیقه شب بود که بر اثر بروز یک نقص فنی، صدای فرستنده به طور غیر منتظره قطع شد و کم مانده بود که امید ها به نومیدی مُبدّل شود. ولی تکنیسین های بخش فنی توانستند در عرض چند دقیقه نقص پیش آمده را بر طرف سازند. چند لحظه بعد از راه اندازی دوباره فرستنده نخستین ترانه، که ترانه ی معروف "بعد از آن خداحافظی" با صدای پائلو د کاروایو [3] بود، روی آنتن رفت.
با شنیدن این ترانه، نظامیان عضو جنبش اندک، اندک خود را برای بیرون آمدن و پیوستن به دیگر همقطاران خود آماده ساختند.
در آن ساعت، عده ای نظامی در یکی از قهوه خانه های لیسبون دور میزی نشسته بودند. یکی از آن ها از گارسون می پرسد: "امشب زود تعطیل می کنید؟".
گارسون در جواب می گوید: "هر چه زود تر بهتر. چون مجبوریم فردا هم کار بکنیم."
آن نظامی می افزاید: " و شاید هم فردا مجبور نباشی که سر کارت بیایی."
گارسون چیزی از حرف های آن نظامی سر در نمی آورد و به جمع کردن میز و صندلی ها ادامه می دهد.
بیست دقیقه از نیمه شب می گذشت. بر و بچه ها در استودیوی رادیو ترانه دوم را برای پخش آماده می کردند. ولی یکی از گوینده ها همچنان در باره ی موضوعی تجاری از پشت میکروفون حرف می زد. هر چه از پشت شیشه اتاق فرمان به او اشاره می کنند که حرفش را تمام کند، او ترتیب اثر نمی دهد تا اینکه مجبور می شوند میکروفون او را قطع و ترانه دوم را پخش کنند.
ترانه دوم که از آن لحظه به بعد، شهرتی جهانی یافت و در تاریخ پرتغال جایی برای خود باز کرد؛ ترانه ی "گراندولا، ای شهر سوخته در زیر آفتاب" با صدای ژوزه "زکا" آفونسو [4] بود.
با پخش این ترانه، افسران و درجه دارانی که از قبل دستور های لازم دریافت کرده بودند با عجله رو به پادگان ها و مراکز نظامی محلّ خدمت خود نهادند. برخی حتی فرصت نکردند تا اونیفورم های خود را بر تن کنند. با همان لباس شخصی سلاح برداشتند و وارد عمل شدند. اولین اقدام آن ها دستگیری فرماندهان رده بالا در داخل پادگان ها بود. پس از دستگیری فرماندهان، به یکان های مستقر اخطار کردند که قیامی گسترده در شرف تکوین است و بهتر است کسی مقاومتی از خود نشان ندهد و از انجام هر گونه عمل نسنجیده ای خود داری کند تا رو در روی همقطاران خود قرار نگیرد.
برخی حتی فرصت نکردند تا اونیفورم های خود را بر تن کنند و با همان لباس شخصی سلاح برداشتند
به تدریج و در سراسر پرتغال افسران رده پایین و درجه داران کنترل پادگان ها را در دست می گیرند. اهداف تعیین شده بعدی تصرّف مراکز رادیو و تلویزیون بود. آن ها می دانستند که در اختیار داشتن وسایل خبر رسانی یکی از کلید های اصلی موفقیت در هر قیامی به شمار می آید. به همین جهت ستونی به سمت فرستنده های شبکه سراسری رادیو و تلویزیون در لیسبون به راه افتاد.
رأس ساعت سه و سی دقیقه ی بامداد بود که مقامات سطح بالای نظام از بروز حرکاتی مشکوک با خبر شدند. به نیرو های وفادار دستور مقابله داده می شود ولی کسی به آن اعتنایی نمی کند و عکس العملی از خود نشان نمی دهد. برخی از عوامل قیام در مراکز مخابرات تلفنی، به مکالمه مقامات گوش می دادند و از اینکه می دیدند که آن ها هنوز از ماهیّت قیام مطلع نیستند ابراز خوشحالی می کردند.
به تدریج نقاط استراتژیک و شاهراه های اصلی کشور تحت کنترل شورشیان در می آید. درست سر ساعت چهار بامداد بود که با رسیدن خبر نزدیک شدن یکان های شورشی به پایتخت، فرمان آماده باش عمومی داده می شود. با نزدیکتر شدن نظامیان به پایتخت، نگرانی و دلهره در ستاد عملیاتی "جنبش نیروهای مُسلَّح" (MFA) به اوج می رسد. زیرا ارتباط آن ها با ستون اعزامی برای تصرّف فرودگاه بین المللی لیسبون قطع شده بود. آن ها منتظر می مانند تا فرودگاه لیسبون به تصرّف در آید، آنگاه اعلامیه اوّل خود را منتشر کنند.
ساعت چهار و بیست دقیقه بامداد پیام رمزی به صورت "شهر نیویورک اشغال و به تصرّف در آمد" به ستاد عملیاتی رسید. این پیام رمز در واقع خبر افتادن فرودگاه به دست شورشیان و بسته شدن حریم هوایی پرتغال بر روی پرواز های داخلی و بین المللی را تأیید می کرد.
پس از اینکه از کنترل حرکت هواپیما ها اطمینان خاطر حاصل شد و پس از اعلام حمایت یکان های نظامی دیگری از قیام، اعلامیه زیر از رادیو پخش شد:
پخش اولین اعلامیه
به نام ستاد فرماندهی جنبش نیروهای مُسلَّح
نیروهای مُسلَّح از ساکنان لیسبون می خواهند که از خانه های خود خارج نشوند و آرامش خود را حفظ کنند. در این لحظات سرنوشت ساز، از همه ی فرماندهان نظامی صمیمانه تقاضا داریم که به منظور احتراز از بروز حوادث ناگوار احتمالی، از رویارویی با نیرو های مُسلَّح پرهیز نمایند. این گونه رویارویی ها، صرف نظر از غیر ضروری بودن، می توانند تَلَفات جانی در پی داشته و ممکن است باعث بروز تفرقه و عزادار شدن ملّت پرتغال بشود که به هر قیمتی که شده است باید از آن بر حذر بود.
تمامی سعی ما براین است که حتی یک قطره خون از دماغ هیچ فرد پرتغالی بر زمین ریخته نشود، مع الوصف از پزشکان و پرسنل بیمارستان ها می خواهیم که در ایفای مسئولیّت های وجدانی و حرفه ای در اسرع وقت ممکن در محلّ کار خود حاضر شوند. هر چند که از صمیم قلب امیدواریم نیازی به همکاری آنان نباشد."
برنامه های رادیو با پخش موسیقی کلاسیک ادامه یافت بی آنکه کسی از پشت میکروفون شعار های میهنی و انقلابی بدهد و یا به تهدید این و آن بپردازد. مردم در سراسر دنیا اخباری را که از پرتغال مخابره می شد با بهت و نا باوری تعقیب می کردند. آن ها از رادیو ها می شنیدند و در تلویزیون ها می دیدند که ارتشی، بدون شلیک حتی یک گلوله، و فقط برای برقراری مردم سالاری در کشور، به پا خاسته بود.
عملیات را سرگردی به نام کاروای یو (Carvalho) [5]از ستاد "جنبش نیروهای مُسلَّح" رهبری می کرد. من در آن شب در سرویس خارجی یکی از روزنامه های تهران همراه با شادروان هوشنگ حسامی به عنوان مترجم کار می کردم. چون در هیئت تحریریه کسی به زبان پرتغالی آشنایی نداشت، در نتیجه ما نام این سرگرد را به همان صورتی که با الفبای لاتین نوشته شده بود به فارسی نوشتیم و او در بین خوانندگان فارسی زبان با نام سرگرد "کاروالهو" شناخته شد.
مقام رهبری به پادگان پناه برد
پیشتر در مقاله دیگری که در همین سایت رادیو زمانه منتشر شده است ("اسپانیا از سلطنت به جمهوری، از جمهوری به سلطنت")، اشاره کرده ام که همه ی دیکتاتور های اروپا در قرن بیستم عنوان "رهبر" داشته اند. موسولینی ملقب به "ئیل دوچه" (Il Duce یعنی رهبر، به ایتالیایی) و هیتلر ملقب بود به دِر فوهرِر (Der Führer به آلمانی یعنی رهبر). فقط ژنرال فرانکو در اسپانیا، لقبی نداشت که سرانجام کسی پیدا شد و کلمهء اِل کائو دی یو (El Caudillo) را از اسپانیایی قرون وسطا بیرون کشید و فرانکو را به آن ملقب ساخت. سالازار و مارسلو کائتانو هم در پرتغال عنوان "رهبر" داشتند.
ساعت پنج صبح یکی از کارکنان کاخ ریاست جمهوری، مارسلو کائتانو را بیدار می کند و به او می گوید: "قربان، انگار که اوضاع کشور مُتَشّنج است و مردم به خیابان ها ریخته اند ." رئیس جمهور بلافاصله لباس می پوشید و به پادگان کارمو (Carmo) واقع در حومه لیسبون پناه می برد. زیرا از نظر او پرسنل نظامی مستقر در آن پادگان به اصول نظام حاکم وفاداری بیشتری نسبت به دیگران از خود نشان می دادند.
حوالی ساعت شش صبح، یک ستون موتوریزه به فرماندهی سروانی به اسم مایا [6]مرکز شهر لیسبون را به اشغال خود در اورد.
در این جا، نکته به خاطرم رسید که حیفم می آید آن را برای خوانندگان بازگو نکنم. به گزارش خبرگزاری ها، نظامیانی که قیام کرده بودند برای اینکه نشان دهند که قصد خشونت ندارند و خود را ملزم به رعایت قوانین می دانند، موقع عبور تانک ها از چهار راه ها، چنانچه چراغ راهنمایی قرمز بود، تَوَقُّف می کردند و منتظر می ماندند تا چراغ سبز شود و آن وقت به راه خود ادامه می دادند. در یکی از چهار راه ها سروان مایا در پاسخ به سئوال خبرنگاری که از او پرسیده بود، که به کجا دارند می روند؟ جواب داده بود: "می رویم تا حکومت را سرنگون کنیم."
کسی را که با بازوان باز در وسط خیابان می بیند، سروان مایا بود که به تنهایی و با دست خالی به اِستقبال تانک های دولتی رفت.
به دستور ستاد ارتش، دو یکان پیاده برای متوقف کردن پیشروی نیروی تحت فرمان سروان مایا و حمله به آنان به مرکز لیسبون اعزام می شود. ولی آنان به جای حمله، به شورشیان می پیوندند. چند لحظه بعد، ستون پیاده دیگری با پشتیبانی یک واحد زرهی و به فرماندهی یک سرتیپ برای مقابله با شورشیان به مرکز لیسبون گسیل می شود. سروان مایا بدون همراه داشتن اسلحه و با دستمال سفیدی در دست به طرف تانک های دولتی به راه می افتاد تا نظامیان را مُتَقاعِد کند که به جنبش بپیوندند. ولی سرتیپ فرمانده ستون های اعزامی با دیدن سروان مایا در جلو تانک های خود، به گروهبان خدمه یکی از تانک ها دستور آتش می دهد که به آن سروان شلیک کند. ولی آن گروهبان به جای اجرای سریع دستور، مکث می کند و واکنشی از خود نشان نمی دهد. سرتیب با صدای بلند داد می زند: "مگر کری، نمی شنوی، بهت میگم آتش!". گروهبان لحظه ای خیره به چشمان سرتیب نگاه می کند. ناگهان اسلحه خود را به زمین می اندازد و پا به فرار می گذارد. سرتیب، تپانچه ای را که در دست داشت مُسلَّح می کند تا او را از پشت سر بزند. ولی یک مرتبه تغییر عقیده می دهد. بر می گردد و به سربازانی که در اطراف تانک ها بودند دستور می دهد: به زانو! تا همگی با هم سروان مایا که هنوز با بازوان باز در وسط خیابان ایستاده بود؛ و سربازان همراه او را به رگبار بندند.
پایان قسمت اول
-------------------------
1 - Marcelo Caetano
2 - E Depois do Adeus
3 - Paulo de Carvalho
4 - José "Zeca" Afonso
5- Otelo Saraiva de Carvalho
6 - Salgueiro Maia
|
نظرهای خوانندگان
البته داستان واقعی این شورش اینقدر هم زیبا و رومانتیک نیست.
-- mark ، Jun 20, 2009 در ساعت 07:30 PMقابل توجه نیروهای مردمی در سپاه و ارتش که اهل بچاپ بچاپ نبوده اند و هنوز فرزندان این مملکت هستند!!!!!!
-- nariman ، Jun 20, 2009 در ساعت 07:30 PMمطمئن باشید برادرهای واحد ضد کودتای سپاه قبلا همه این داستان ها را با دقت خوانده اند و خوب از حفظ کرده اند. بیخود نیست که یکی ار سر شکنجه گران معروف در دانشگاه امام حسین نظریه و عمل خنثی کردن کودتا درس می دهد! رضا
-- رضا ، Jun 21, 2009 در ساعت 07:30 PMکجایید ای قهرمانان دفاع مقدس میهن، ای عزیزان سپاهی که خود را یاور مردم می دانید و بارها آن را به اثبات رسانده اید. ای یاوران ، ای سرداران عزیز، آیا نمی بینید که به ناحق فرزندان این آب و خاک را به خاک و خون می کشند؟ گناه آنها تنها اعتراض مدنی است به دروغی بزرگ. اعتراضشان را با سکوت برقرار می کنند و در جواب گلوله می خورند. به یاریشان بشتابید . شما آنان را در برابر دشمن محافظت کردید و خود را از مردم می دانید. پس به مردم بپیوندید و اعتماد لطمه دیده آنان را التیام بخشید. به شعور ایرانی توهین شده است شما را به خدا قسم می دهم که تنهایشان نگذارید. بار دیگر ثابت کنید که فرزندانشان هستید و در کنارشان.