رادیو زمانه > خارج از سیاست > نوروزنامه > عید مال بچههاست | ||
عید مال بچههاستمریم محمدیmmohammadi@radiozamaneh.comبچه که بودیم، معمولاً میشنیدیم: «عید مال بچههاست». حالا چقدر اینطور بود یا نبود، بماند. ولی این در گوش ما مانده و برای آغاز سال جدید، من هم به سراغ بچههای ایرانی در ایران رفتم. در تهران، شیراز و یکی از دهات نزدیک کرمان، به نام «سرتخت». با بچهها حرف زدم و گاهی هم با مادربزرگها. البته نظر مادربزرگیشان را نگرفتم، بلکه از آنها خواستم به دوران بچهگی، همان وقتی که عید مال آنها بود، برگردند.
به خانهای زنگ میزنم که ترانه خانم با عجله عازم خرید عید است. ترانه نه سال دارد و کلاس سوم است: داریم میریم مانتو و وسایل هفت سین هم بخریم. مانتو برای کی؟ برای مامانم. برای مامانت؟ پس برای تو چی؟ من مانتوی خودم را تازه خریدم. برای هفتسین چی کار کردید؟ هنوز هیچی، من هفتسین اتاق خودم را چیدم. برای هال هم هنوز سفرهی هفتسین نچیدیم. داریم میریم وسایلش را بخریم. باید تخم مرغ رنگ کنیم، شمع و اینجور چیزها بخریم. هنوز نخریدیم. پس تو چطور هفتسین اتاق خودت رو چیدی؟ آماده خریدم و دورش رو تزیین کردم. ترانه، از چه چیز عید بیشتر از همه خوشحال میشی؟ به نظر من، بهتر از همه چیز اینه که داریم یک سال خوبی رو شروع میکنیم. همه هم آرزو میکنیم که سالمون پربرکت باشه. سال گاوه (با خنده). آره سال گاوه. به نظر تو، برای بچهها ، چه چیز عید خوبه؟ برای بچهها؟ من خونهتکونی رو دوست دارم. تو خونهتکونی رو دوست داری؟! بله. چه چیز دیگری اگر جزو عید بود، خوب بود؟ اگه مأمور شهردار یا رییس جمهوری، کسی میآمد، توی خیابونهای شهر تهران، جشنی چیزی میگرفتیم، به نظرم خوب بود. اگه اینجا، توی ایران، هرجا، جشنی چیزی توی کوچه و خیابونها میگرفتیم، خوب بود. همه هم هر شب میرفتیم بیرون.
بله، قابل تأمل است. در کوچه و خیابانها جشن گرفتن، در خیابانها پایکوبی کردن. با کیارش گفت و گو میکنم. مثل اینکه زیاد حال و حوصله ندارد. کیارش، تو بگو، چه چیز عید برای تو خوبه؟ همین که مدرسه نمیرم، خوبه. خُب، مدرسه نمیری. توی این موقعی که مدرسه نمیری، چه چیز عید از همه برات جالبتره؟ اول اینکه مدرسه نمیرم، بعدش پلیاستیشن بازی میکنم. این بازی چی هست؟ کامپیوتریه؟ نه دیگه، یک دستگاهی است که به تلویزیون وصل میشه. پس شما، عید خونه نیستید، هفتسین نمیچینید؟ چرا، هفتسین میچینیم. هفتسین میچینید، ولی به مسافرت میروید. مسافرت، هنوز نرفتیم، معلوم نیست کی میریم. به جز مدرسه نرفتن و مسافرت که هنوز معلوم نیست، هیچ چیز جالب دیگری در عید نیست؟ چیز جذاب دیگهای نیست، همینهاست دیگه. آها! برای همینه یک کم دلخوری. یا دیگه چون کمی بزرگ شدی، زیاد از عید خوشت نمیآد؟ چرا نمیآد. الان دو ساعتی است دارم پلیاستیشن بازی میکنم. چه چیزی رو در عید دوست نداری؟ در عید، پیک نوروز رو. پیک مدرسه رو. آها! مشق عید رو. خوبه بالاخره از یک بچهای راستش رو شنیدم. پارسال همهی بچهها میگفتند: مشقهاشون رو دوست دارند، «پیک نوروزی خیلی خوبه، کاشکی بیشتر باشه». سری به شیراز بزنیم. رضا کلاس پنجم دبستان. رضا جون، چرا عید رو دوست داری؟ از چه چیز عید بیشتر خوشت میآد؟ مدرسه تعطیل میشه، میتونیم بریم مسافرت، دیگه اینکه مهمونی میتونیم بریم، مهمون داریم، هفتسین میچینیم. از چه چیز عید خوشت نمیاد؟ چیزی هست که دوست نداشته باشی؟ نه هیچی، همشو دوست دارم. عیدی میگیری؟ آره میگیرم (با خنده). عیدی رو هم دوست داری؟ آره، عیدی رو هم دوست داریم. عید امسال، برای خودت چه آرزوی داری؟ کادو بهم بدن. منظورت اینه که فقط پول ندهند؟ کادو بدهند؟ بله.
از طریق موبایل یکی از دوستان، در روستای «سرتخت» از حوالی کرمان، با زهرا حرف میزنم. زهرا جان، کلاس چندم هستی؟ کلاس پنجم هستم. خوشحالی؟ عید رو دوست داری؟ بله. چرا عید رو دوست داری؟ چون میریم عید دیدنی. دیگه چکار میکنی؟ میریم دیدنِ فامیلهامون. برای عید چکار کردید؟ خونهرو شستیم، قالیهامون رو شستیم، گندم کاشتیم. پس هفتسین رو آماده کردید؟ بله. چه چیزهایی توی هفت سین میگذارید؟ سماق، سبزی، سیب، سیر، سنجد. چه چیز عید رو بیشتر از همه دوست داری؟ اینکه میریم عید دیدنی. عیدی هم میگیری؟ بله. پول میگیری یا کادو؟ پول میگیرم. مشق عید هم داری؟ بله، پیک دادهاند. خُب، سخته؟ کمه یا زیاده؟ بیست صفحه داره. زهرا جون برای عید چه آرزویی داری؟ دوست داری در این سال جدید چی بشه؟ دوست دارم همهی مردم خوشحال باشن. مریضها شفا پیدا کنند. امتحانهام هم خوب بشوند. به نظرت، بچهها باید در عید چکار کنند؟ برای مریضها دعا کنند.
از پیش زهرا، برمیگردیم تهران، پیش تینا و البته مادربزرگ تینا. تینا خانم چند سالته؟ دارم میرم توی دوازده سال. از چی عید بیشتر خوشحالی؟ خُب به نظر من، عید خیابانهای ایران خیلی قشنگ میشن. خیلی باصفا است. همهی خانوادهها دور هم جمع میشوند. خرید عید میکنیم، چیزهای تازه میخریم. من خودم، خیلی خرید عید رو دوست دارم. با صفا بودن اتاق و هال و کوچهها و خیابانهای تهران را دوست دارم. برای عید چکار کردی؟ لباس خریدم، وسایل، هفتسین خریدم که توی اتاقم بچینم. برای اتاق خودت وسایل هفتسین جدا خریدی. سبزه خریدی یا خودت سبز کردی؟ هم خریدم، هم سبز کردم. چیزی در عید هست که تو دلت بخواهد نباشد؟ چه چیز عید رو دوست نداری؟ گرونی و شلوغی آن را. تو از کجا میدونی که گرونه؟ خُب وقتی میخواهم چیزی بخرم، اول قیمت میکنم. میبینم گرونه، نمیخرم. از بین چیزهایی که خریدی، کدومش خیلی گرون بود؟ رفتم فروشگاه لباس بخرم، خیلی گرون شد. مثلاً چهارتا لباس خریدم، همهاش شد نود تومن. خُب این خیلی گرونه، معلومه. تینا به من گفت که مادربزرگش میهمان آنهاست. از مادربزرگ تینا خواستم که دربارهی عید در زمان بچهگی خودش بگوید: اون موقع، عید خیلی برایمان جالب بود. فقط منتظر بودیم عید بشود، لباس و کفش نو بخریم. اون موقع مثل الان نبود. سالی یک دست لباس یا کفش نو میخریدیم. همین که لباس نو میخریدیم و یک تومن، یا دو سه تومان عیدی میگرفتیم، برامون یک دنیا بود. راه میرفتیم، میگفتیم، عید آمده. اما الان مردم، بچهها زیاد اینطوری نیستند. وقتی هم برمیگردم، نگاه میکنم، میبینم هیچی هم نداشتند، در یک خونه زندگی میکردند. اما همان سادگی و حال و هوایی که داشتند، لباس نویی که سالی یک بار و بعضیها سالی دوبار میخریدند، زیبا بود. لباس نو مهمتر بود یا عیدی؟ برای من، لباس مهمتر بود. اول لباس، بعد عیدی. بهترین خاطرهای که از عید بچهگیتون دارید، چیه؟ چهارده سالگی، کلاس پنجم بودم، یک پیراهن مخمل کبریتی خریده بودم، هیچوقت یادم نمیرود. تنم میکردم، میرفتم توی کوچه، همه من رو نگاه میکردند. وقتی که مهمونی میرفتید و خوراکیهایی که آنجا بهتون تعارف میکردند، چی؟ وقتی میرفتیم، پدرم میگفت: «تا سه بار بهت تعارف نکردند، برنداری ها؟». این همیشه یادم هست. دیگه همینجوری تربیت شده بودیم. دست نمیزدیم تا به ما تعارف کنند. بچه بودیم. مشق عید چی؟ اون موقع که هر شب ده صفحه مشق داشتیم. عید که میشد، ما باید صدتا مشق تحویل میدادیم. مشق نمیگذاشت آدم عید را احساس کند. به خانهی دیگری زنگ میزنم. منزل خانم رضوی که تنها زندگی میکند و نوهها هم دیگر بچه محسوب نمیشوند. او معتقد است آن موقعها، عیدها پررونقتر بودند. میآمدند، میرفتند، تخم مرغ رنگ میکردند، سفره میانداختند. آن زمان میز نبود. سفره میانداختیم، شیرینی توی سفرهها بود. زمان شما هم میگفتند: عید مال بچههاست؟ شما هم منتظر عید بودید؟ بله، منتظر بودیم. برامون سالی یک بار لباس میخریدند. منتظر بودیم، برامون لباس بخرند، عیدی بگیریم. عیدی ما پنج ریال بود. ولی با همون خوشحال بودیم. یک عالم با آن کار میکردیم، عیدی خوبی بود. مادرها خوشحال بودند. عید دیدنی هم میرفتید؟ بله، هرجا هم میرفتیم، عیدی میگرفتیم. خانم رضوی، مشق چطور؟ عید مشق هم مینوشتید؟ بله، آن زمان کتاب نویسی بود. مشق مینوشتیم. الان به نوههایم میگویم که آن زمانها، ما مشقهایمان را زود تمام میکردیم که روز عید خوشحال باشیم و دیگه کاری نداشته باشیم. به نظرتان، عید الان خیلی با آن وقت فرق کرده؟ بله، خیلی. تجملاتی شده. آن موقعها خیلی خوب بود. |