رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگ ايرانی > «اعتراض را دوست دارم» | ||
«اعتراض را دوست دارم»سارا تفکری - سمیه مومنیدو روز پیش بخش اول از گفتو گو با توکا نیستانی را خواندید، در بخش دوم گفتو گو، او بیشتر از مخاطبان و کامنتگذارهایش گفته است: درباره مخاطبانتان، در بازخوردهایی که از طریق کامنتها به آن دست پیدا میکنید، معتقدید در برآورده شدن هدف نانوشته وبلاگتان، یعنی بالا بردن سطح سلیقه مخاطبان، موفق بودهاید؟ یکی از بدیهای وبلاگ، نوشتن این است که هیچوقت نمیتوانید برآورد دقیقی داشته باشید. متوجه شدهام که تنها کمتر از ده درصد کسانی که وبلاگم را میخوانند، کامنت میگذارند. شما نمیدانید چند تا کامنت را یک نفر می گذارد. البته اینکه میدانید خوانندههایتان دارد زیاد میشود و اغلب هم کامنت نمیگذراند، نشان دهنده این است که این ارتباط دوطرفه برقرار شده است. یعنی همین که وبلاگ خواننده دارد برای من کافی است. چند تا از وبلاگهایی را که لینک کردهام، خودم میخوانم و چند تا از این وبلاگها گفتهاند که از من تاثیر گرفتهاند. من به این مفتخر هستم. برای من خیلی خوشایند است. آن قضیه بالا بردن سطح سلیقه، در کامنتهای شما اعمال نمیشود. مثلاً کسانی هستند که برایتان گل میگذارند که توکای عزیز... شما آن ویرایشهایی را که گفتید درباره فحشها انجام میدهید، اینجا هم میتوانید اعمال کنید. بالاخره این خوانندهها هم باید به جایی برسند که کامنتهایی برای شما بگذارند که به سطح این وبلاگ بخورد. شما مثلاً میتوانید در جوابهایی که پایین کامنتها می گذارید، نشان بدهید که آن کامنتی که گل و چشمک برای شما میگذارد و تعریفهای لوس از شما میکند، مورد پسند توکای مقدس نیست. اما شما به اینها جوابی نمی دهید و فقط منتشرشان میکنید. جواب نمیدهم، اما معنایش این نیست که خوشم می آید. اما واقعیتی وجود دارد. کامنت گذاشتن، کار سختی است، من به آن ۷-۸ درصد کامنتگذارم مدیون هستم، چرا که گویا یکی از نشانههای یک وبلاگ موفق داشتن، بازدیدکننده و کامنتگذار است. ترجیح میدهم آنهایی را که بد و بیراه میدهند هم با کمی حذف و ویرایش منتشر کنم تا آمار کامنتهای من بالا برود. حالا نمیدانم این بالا رفتن آمار به چه درد من میخورد! اما حس خوبی دارد. برای همین وقتی یک کامنت را حذف میکنم خیلی غصه میخورم. اما در مورد اینکه بخواهم به آنها یاد بدهم شما نباید اینطوری کامنت بگذارید و باید جور دیگری بنویسید؛ خودم هم نمیدانم چه باید بکنم. برای اینکه خودم هم نمیدانم چطوری باید کامنت گذاشت. مساله این نیست که باید چیزی یادشان بدهید. شما که خوب بازی میکنید، میتوانید با خلاقیتهایتان این اعتراضتان را به این شیوه کامنت گذاشتنها نشان بدهید. ببینید، این شکل کامنت گذاشتن به من هم حس خوبی نمیدهد، اما اصلاً خوشحال نمیشوم که از من تعریفهای اغراقآمیز کنند. من هم نقاط ضعف خودم را میدانم هم نقاط قوت خودم را. قرار هم نیست در آستانه ۵۰ سالگی با تعریف و تمجید چند نفر، دچار توهم شوم که عجب کسی هستم. بعضیها فکر می کنند من احساس تقدس میکنم. این اسم را به خاطر تناقضی که با واقعیت وجودی من دارد انتخاب کردم، فکر میکردم خندهدار است. مثل این است که اسم خودم را بگذارم زلفعلی، که خب خندهدار می شود. این تعریف تمجیدها خوشحالم نمیکند اما راه حلی هم ندارم، چون اصلاً دلم نمیخواهد مخاطبان وبلاگم سرخورده شوند.
چند درصد کامنتها را تایید نمیکنید؟ خیلی کم هستند. در هر صد کامنت، دو سه تا را تایید نمیکنم. مثلاً من کامنتهای سیاسی را تایید نمیکنم. یا مثلاً اینکه درباره اردشیر رستمی مطلبی نوشته باشم و یکی فکر کند کار خیلی درستی انجام میدهد و چهار تا فحش هم بدهد. آنهایی را که میتوانم با حذف کردن و نقطه چین گذاشتن قابل انتشار کنم، تایید میکنم. بعضیها را اصلاً نمیشود و کلاً حذفشان میکنم. در بعضی از کامنتهایی که فحش دادهاند هم، فعل و فاعلهایش را عوض میکنم و هر چه را که خطاب به من نوشته خطاب به خود کامنتگذار میکنم و اینطوری یک اظهار نظر میشود که یکی دارد به خودش فحش می دهد. خیلیهایشان شاکی میشوند که شما اصلاً دموکرات نیستید، حق ندارید دست ببرید در کامنتها. میگویم مگر شما حق دارید در یک کامنت به من فحش بدهید که از دموکراسی حرف میزنید؟ دموکراسی تا زمانی است که شما حق و حقوق مرا رعایت میکنید، در غیر این صورت من هم لزومی به تبعیت از دموکراسی نمیبینم، آن هم در فضای شخصی خودم. بعضیها، درگیریهایی را که در کامنتها بهوجود میآید، بیشتر از خود پستها دوست دارند؛ اینها هیجان میخواهند. این هم یک بخش قضیه است. میتوان ژورنالیستی با کامنتها برخورد کرد و کسانی که بیادبانه کامنت میگذرند، تو هم نسبتاً بیادبانه جوابش را بدهی. من هم روشهایی دارم برای جواب دادن که مخصوص خودم است. گاهی هم به بعضی از کامنتها حساس می شوم. کسی دوست ندارد مستقیماً فحش و ناسزا بشنود، اگر با اسم مستعار وبلاگ داشتم، من هم میتوانستم با ادبیات خود آنها برخورد کنم. اما چون با اسم خودم مینویسم این امکان را ندارم؛ برای همین دنبال راههایی میگردم که بتوانم خلاقانه جوابشان را بدهم. این هم بخشی از فان (سرگرمی) این قضیه است برایم. سیستم لینک دادن معمولاً در هر وبلاگ با دیگری متفاوت است، اما اغلب وبلاگنویسها ترجیح میدهند حتماً چندتایی لینک از وبلاگهای مشهور و پربازدید را کنار وبلاگشان بگذارند. درباره شما این انتخاب لینکها چطور انجام شده است؟ من خیلی با اکراه لینک میگذارم، لزوماً قرار نیست وبلاگها خیلی هم سطح بالا باشند. اما به همه آنها یا علاقه داشتهام، یا کنجکاو بودهام و یا در رودربایستی قرار گرفتهام، لینک دادهام. مثلاً لینک سایت محمد قائد را هم علاقهام، هم افتخارم و هم کنجکاویام است. چون هیچ کس به ظرافت قائد نمینویسد. من خیلی او را در نوشتن قبول دارم. فکر نمیکنم کسی بتواند در سراسر این جغرافیای ایران، به خوبی و طنازی قائد بنویسد. یا مثلاً صاحب بعضی وبلاگها، جوان هایی هستند که میتوانند جای دختر یا پسر من باشند. برایم جالب است که ببینم این نسل به دنبال چیست. پستهایی که از بعضیهاشان خواندهام به نظرم مایههای اعتراض دارد. من هر چیزی که اعتراض در خود داشته باشد را دوست دارم، یکی دوتا از آهنگهای محسن نامجو را هم برای همین دوست دارم. یعنی دنبال این نیستم که فلان وبلاگ چیزی به من یاد بدهد، بیشتر دلم میخواهد ببینم این نسل چه فکری دارد؟ دنیایش چیست؟ سبک نگارش آنها نیست که برایم جالب است. البته یکی دو تا داستاننویس هم هستند که برایم جالبند. بعضیهایشان، طنزنویس هستند که واقعاً طنازهای قابلی هم هستند. لزوماً این نیست که قبولشان داشته باشم یا چیزی به من یاد بدهند. یا یک نسلاند یا یک حرفهاند. به نوعی برایم جالب هستند. بعضی از دوستانم هم به زور مجبورم کردند که لینکشان را بگذارم. شما برای وبلاگ نوشتن و کامنتها را تایید یا رد کردن و جواب دادن به آنها، احتمالاً خیلی وقت می گذارید. بله، واقعاً خیلی وقت می گذارم. خانم من شاکی است. من وقت زیادی میگذارم و هیچ بازدهی برای من ندارد. اما اینکه احساس میکنم دارم کاری را انجام میدهم که دوست دارم، حس خوبی به من میدهد. شما در وبلاگتان خیلی صریح از آدمها اسم می برید و انتقاد میکنید. میخواهم بدانم درباره آدمهایی که بعدا قرار است ببینیدشان، دوستانتان هستند یا همکارانتان؛ آیا برخوردهایی از طرف آنها داشتهاید؟ مثلاً اردشیر رستمی، یحیی تدین یا مهران مدیری؟ من با خود مهران مدیری کاری نداشتم. قضیه، نمایشی بود که نوشته شده بود. وظیفه طنزنویس این است که انتخاب موضوع کند. مثلاً من موضوع تدین را برای چاپ در یک روزنامه یا مجله انتخاب نمیکردم، ایشان (نویسنده آن قسمت از سریال مرد هزار چهره) هم میتوانست یک موضوع دیگر را برای پخش در صدا و سیما انتخاب کند، به جای اینکه به این شکل به شاعران و نویسندگان برخورد کند. این جامعه، جامعه کمسوادی است و صدا و سیما رسانه فراگیری است. میشد با احترام بیشتری، فقط درباره کتاب صحبت کرد و اصلاً کاری به جامعه روشنفکرها نداشت. من فقط بحثم سر انتخاب موضوع بود. میشد آقای مهران مدیری و سابقهاش، جماعت هنرپیشهها و نشستنشان با همدیگر را سوژه و موضوع آن سریال کرد. بحث من این نبود که نباید به قشر روشنفکران اعتراض کرد و انتقاد داشت. بحثم این بود که باید موضوع را بهتر انتخاب میکرد. همان جمله معروفی که میگوید: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. بعد از پست مربوط به اردشیر رستمی، سه تا کامنت برای من به اسم او گذاشته شد؛ که مطمئنم هر سه تای آنها خودش بود. نوع برخورد او را میشناسم. ادشیر اصلاً روحیه طنزی ندارد، اما خیلی روحیه همکاری دارد و واقعاً آدم باجنبهای است. فقط یحیی تدین ناراحت شد. یحیی تدین، مقالهای نوشته و به من بد و بیراه گفته بود. اینکه تو شبیه لبو فروشی هستی که آب لبو از لب و لوچهات میچکد. کچل و ترسناکی. در حالی که من اصلاً به قیافه او کاری نداشتم و از کارهایش ایراد میگرفتم. در واقع کراهایش را در وبلاگم منتشر می کردم. به من چه که کار یکی را چاپ کنی به او بر میخورد؟! بعد هم که یک جلسه آشتیکنان داشتیم و تمام شد. برای اینکه نمیشد این مساله را بیش از این کش داد. البته او به طرز باور نکردنی فکر میکند که میتواند کاریکاتور بکشد. نوع نوشتهها، نگاه و بیان شما خیلی به نوشتههای نسل ما شبیه است، ادبیات نسل خودتان نیست. برای اینکه کارتونیستها متعهد هستند که زود پیرنشوند. این یک واقعیت است. کامبیز درمبخش را نگاه کنید، هنوز وقتی کار میکند مثل یک جوان نگاه میکند. در یک سری از حرفهها، آدم خیلی دیر پیر میشود، البته این خوب نیست. شما خیلی هم محافظهکارید در نوشتههایتان. بله، من ترسو هستم. در زندگی خیلی از خود راضیام، برای همین نمیتوانم تحقیر را تحمل کنم؛ پس ترجیح میدهم دست به عصا و آرام حرکت کنم. من پیر نشدهام، بلکه در یک نتیجهگیری عقلانی به این نتیجه رسیدهام. بخش نخست این گفت و گو: توکا نیستانی: «وبلاگم، کارکرد درمانی بهداشتی دارد» |
نظرهای خوانندگان
کاملاً با شما مخالفم جناب نیستانی زیرا کامنت گذاشتن دلیل پرخواننده بودن نیست و همچنین دلیل خوب بودن وبلاگ و تفهیم شدن مطلب. تلاش کنید تا اگر کاری می کنید به هدف موثر بودن آن (حتی به اندازه ی ارزنی) باشد نه جذب کامنت.
-- هادی ، Jun 9, 2008 در ساعت 01:05 PMتا به حال به وب توكا سر نزده ام كه امروز اين كار را مي كنم.در كتابهايم و سر كلاس درس و هر فرصتي كه پيش مي آمد از مخاطبين مي خواستم كه بي پرده سخن بگويند.به سارتر اشاره مي كردم كه تمام جواني اش و عمرش را پاي اين گذاشت كه غربي ها را از نهانروشي بيرون كند و نقاب را از چهره اشان بردارد و توكا در اين مصاحبه در حد اعلا اين كار را مي كند. شروع اين رويه اگر براي فربه سازي انديشه ي مردم باشد نه پوزيشن روشنفكري امكان رشد مردم و مخدوش شدن نهانروشي كه بيماري مهلكي است را مهيا خواهد ساخت.البته شكاف انداختن بر مستورگي به معناي توهين به ديگران نيست. بلكه بي پرده سخن گفتن تنها در حوزه ي فردي مجاز است.براي توكا آرزوهاي خوبي دارم.
-- حسن فرهنگي ، Jun 10, 2008 در ساعت 01:05 PMوای چه بامزه. شعر در موسیقی ای که توکا گوش می دهد خیلی مهم است ولی از شجریان خوشش نمی آید :)
-- طرفدار توکی ، Jun 10, 2008 در ساعت 01:05 PMاحتمالا چون شجریان نمی تواند توکا را که پشت میزش می نشیند خیلی تکان دهد؟
نمی دانم چرا خیلی ها فکر می کنند صدای شجریان و موسیقی کلاسیک ایران دپرس و غمگین است. من که با گوش دادن به این موسیقی گاهس سر از پا نمی شناسم و قلبم از جا کنده می شود. البته سلیقه است دیگر. توکا کاریکاتوریست خوب و آدم نکته سنجی ست ولی همان بهتر که مردم را با سلیقه ی موسیقی خود کمتر آشنا کند.