رادیو زمانه > خارج از سیاست > وبلاگ ايرانی > توکا نیستانی: «وبلاگم، کارکرد درمانی بهداشتی دارد» | ||
توکا نیستانی: «وبلاگم، کارکرد درمانی بهداشتی دارد»سارا تفکری - سمیه مومنیتوکای مقدس، کارتونیستی است که میتواند هر چیزی را دستمایه نوشتنش کند، نگاهش به اطراف دقیقتر از نگاههای معمول است و طنزی که در نوشتههایش میریزد، نمکی است که خیلی وقتها طعم تلخی دارد. بیشتر از یک سال از تولد توکای مقدس میگذرد و در این مدت صاحبش اتفاقات بسیاری را از سر گذرانده است. او صریح است و اغلب در لفافه حرف نمیزند؛ کاری با سیاست ندارد و بحثهای سیاسی را هم به وبلاگش راه نمیدهد. اگر خیلی نزدیکش میشوید، باید مراقب حرفها و رفتارهایتان باشید، او به راحتی از کنار چیزها نمیگذرد. عدم تناسبها آزارش میدهد. اگر با کت و شلوارتان جوراب سفید میپوشید، به راحتی میتواند شما را برای همیشه منفور کند. توکای مقدس، قانون نانوشتهای دارد که می خواهد سطح سلیقه خواننده هایش را کمی بالا ببرد. کجسلیقگیها را تاب نمیآورد. اگر از علم اعداد چیزی نمیدانید جلوی او چیزی را محاسبه نکنید. توکای مقدس از بحث کردن نمیترسد و خیلی راحت با اعتراف به کاستیهایش، خود را در مقابل هر اعتراضی بیمه میکند. توکا نیستانی را این روزها علاوه بر کارتونهایش با توکای مقدس میشناسند، اعتراض او به قسمتی از سریال تلویزیونی مرد هزار چهره - که در ایام نوروز از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش میشد - مورد انتقاد و تایید بسیاری قرار گرفت، اما این تنها نمونهای از علاقه او به صریح بودن است. توکا نیستانی، طنزنویس است اما اصلاً با کسی شوخی ندارد، تا به حال که نشان داده تیزی قلمش آشنا و غریبه نمیشناسد؛ اردشیر رستمی، دوستان روزنامهنگارش، دوستان کارتونیست و معمارش و هر کسی که روزی، در جایی، خودش یا اثرش به توکای مقدس برخورده، از نگاه – بیاغراق – تیزبینش در امان نبوده است. او انتقاد را میپذیرد و همین، راه هرگونه دعوا را بر آدم می بندد. با این حال نمیدانم چرا هر روز جدلی نو، در کامنتدانی وبلاگ او برپاست. اگر تا به حال گذرتان به وبلاگ توکا نیستانی نیفتاده است وقت را از دست ندهید. او را این روزها در اینجا میتوانید به راحتی پیدا کنید. از اینجا شروع کنیم که دید خود شما نسبت به وبلاگتان چیست. به این معنا که خودتان چه کارکردی را برای آن قایل هستید؟ از اول وبلاگ را به چه قصدی ساختید و حالا بعد از یک سال فکر می کنید وبلاگتان چقدر به آن کارکردی که برایش در نظر داشتید، نزدیک شده است؟ اگر بگویم من برایش کارکرد درمانی- بهداشتی قائل هستم، شما از من قبول میکنید؟ در این یک سال و چند ماهی که از وبلاگنویس شدن من گذشته است، کمتر از هر زمان دیگری من ناراحتی روحی داشتهام یا دپرس شده و غصه خوردهام. بیشتر برای بهداشت روانی خودم موثر بوده است. اثر دیگرش این بوده که باعث شده بیشتر بنویسم. نوشتن، موهبتی است که شاید بهطور معمول خیلی از آن استفاده نکنیم. وقتی برایتان دغدغه باشد که متنی را، هر چند کوتاه، بنویسید، بعد هم سعی کنید که درست بنویسید؛ با مخاطب احتمالیتان ارتباط برقرار کنید و حرفتان را بفهمد وارد یک بازی جدید میشوید. بازی با کلمات، انتخاب کلمات مناسب، درست نوشتن و درست گفتن. من تلاش میکنم خوب بازی کنم. نمیگویم صددرصد اینطوری است، برای اینکه من اساساً نویسنده نیستم و کارتونیستم؛ ولی خیلی برای متنهایی که مینویسم جان میکنم، هر متنی را بعد از اینکه نوشتم بارها میخوانم، جملاتم را پس و پیش و گاهی عوض می کنم، سعی میکنم برایشان داستان بسازم. یک جور بازی خیلی شخصی است. پیش خودم تصور می کنم که من ستونی در یک روزنامه دارم که موظفم هفتهای سه مرتبه برایش مطلب تهیه کنم و باید این کار را بکنم. اینطور نیست که صبر کنم ببینم حالم خوب است یا نه.
با خودم شرط میکنم که اگر تو آدم خلاقی هستی و فکر میکنی که میتوانی، باید بتوانی هفتهای سه مطلب تهیه کنی. بعد از زیر سنگ هم شده موضوع پیدا میکنم. تلاشی که برای پیدا کردن موضوع دارم، برای نوشتن و منتقل کردنش به خوانندههایم، برایم لذتبخش است. هم وقت آزادم را، که خیلی هم زیاد نیست، پر و هم غیبتم را در مطبوعات برای خودم از لحاظ روحی و روانی جبران میکند. من این یک سال و نیم گذشته را در هیچ روزنامهای بهطور مستمر کار نکردهام. به این ترتیب احساس زنده بودن میکنم. فکر میکنید شخصی بودن وبلاگتان است که باعث میشود آن را به یک سایت جدیتر تبدیل نکنید؟ شما میتوانستید برای اینکه این جای خالی در مطبوعات را جبران کنید، یک سایت داشته باشید و خیلی جدی در آن بنویسید. دلم نمیخواست خیلی رسمی باشد. من در این وبلاگ درباره دعواهای خانوادگیام هم نوشتهام. یکی دو بار که با خانمم دعوا کردم، عین دعواها را تبدیل کردم به یک داستان کوتاه. اینها واقعی هستند. وقتی آن را رسمیتر میکنی دیگر نمیتوانی این چیزها را بنویسی. یا مثلاً یکی از دوستان، نقدی بر نمایشگاه من نوشته بود که خیلی نقد مزخرف و بدی بود، من به روشنی احساس کردم که مشکل این منتقد کارهای من نبوده؛ بلکه مشکلش خود من بودم. یک منتقد حرفهای وقتی با هنرمند مشکلی داشته باشد و نه اثر او، سعی میکند طوری بنویسد که کسی نتواند این ایراد را به او بگیرد که او با خود هنرمند مشکل دارد. یکی از گرفتاریهای ابراهیم گلستان از پنجاه سال پیش با منتقدان، سر همین موضوع بوده است. راحتترین کاری که میتوانستم بکنم این بود که جوابی به آن نقد بدهم و در همان نشریه که نقد او را منتشرکرده بود، چاپش کنم. اما فکر کردم که این کار یکجور رسمیت دادن به منتقد است، در حالیکه من اصلاً به عنوان منتقد قبولش نداشتم. بهترین جا برای جواب دادن، وبلاگ خودم بود. هزار بلا سرش آوردم، شعر برایش گفتم و کارهایش را مسخره کردم. کارهایش را میگذاشتم در وبلاگم، چه کار کنم که وقتی کارهای یکی را چاپ میکنی به او توهین میشود؟ کار خودش مشکل دارد. این رفتار را نمیتوانستم در یک جای رسمی انجام بدهم و آن آدم، ارزش یک جواب رسمی را نداشت. من در این وبلاگ میتوانم خودم باشم. شما کاراکتری را در این وبلاگ میبینید که از همه جا به خودم نزدیکتر است. در عین حال که به بعضی مسایل نسبتاً مهم هم نگاه میکنم، در عین آنکه در بعضی پستها میبینید از چیزهای خیلی پیش پا افتاده و سطحی دلخور و ناراحت میشوم و درباره آنها مینویسم. ممکن است نوع استدلال کردنم اصلا منطقی نباشد، اما کسی که این وبلاگ را می خواند می تواند خیلی بیشتر با خود واقعی من آشنا شود. با تناقضاتی که ممکن است در رفتارها و حرف هایم باشد. اگر می خواستم همین ستون را در یک روزنامه داشته باشم، دوسوم مطالبی را که در این وبلاگ دارم، نمینوشتم مسلماً. درباره چالش برای پیدا کردن موضوع هم صحبت کنید. اینکه شما از هر موضوع حتی پیش پا افتادهای سوژه میسازید، از این جهت خوب است که توکای مقدس قرار نیست همیشه دغدغههای جدی اجتماعی و سیاسی و... را مطرح کند. اما حس اینکه موضوع سرسری انتخاب شده است هم وجود دارد. عدهای با بازی توکا همراه میشوند، اما مثلاً برای خوانندههایی هم این حس پیش میآید که این پست، بود و نبودش، تفاوت آنچنانی ندارد. واقعیت این است که شما در کار جدی روزنامهنگاری هم نمیتوانید انتظار داشته باشید هر چه مقاله مینویسید یا از کسی مقاله میخوانید، حتماً خیلی عالی باشد. این یک وظیفه است. من باید منظم بنویسم. الان دیگر هنرمند، منتظر ظهور فرشته الهام نیست. این شکل جدیدی از نگاه به هنر است. او صبح زود از خواب بیدار میشود. سرکار میرود و ساعت کار دارد. مثلاً مارکز. او هم همین کار را میکند. از ساعت مشخصی در اتاق کار خود مینشیند و همه میدانند آقای مارکز در این ساعتها مشغول کار است و نباید مزاحمش شد. بعد از تمام شدن آن مدت زمان مشخص، کارهای دیگرش را انجام میدهد؛ دوستانش را میبیند، کافه میرود و کارهایی از این دست، تا فردا صبح که دوباره سر ساعت مشخصی کارش را شروع میکند. در اروپا نقاشهایشان هم همینطورند. هر روز مثل یک کارمند به آتلیهشان میروند. هر کار هنری اگر نظم و توالی نداشته باشد، جدی نمیشود. این ایده درستی است. شما وقتی با نظم کار میکنید خلاقیتتان هم به کار میافتد. ذهنتان عادت میکند از هر موضوعی، سوژه بسازید. همیشه هم موفق نیست، اما راهش این است. وبلاگتان در این مدت یک سال و چند ماهی که از تولدش میگذرد، رشد خوبی داشته، به این معنا که بازدیدکنندهها و کامنتگذارهایتان زیاد شدهاند. فکر میکنید کارکرد وبلاگتان برای آنها چیست؟ بله، در این مدت رشد خوبی داشت. چند اتفاق باعث شد که در مقاطعی یکباره رشد زیادی بکند. یک بار در همان نظرسنجی مجله اینترنتی هفت سنگ که به عنوان یکی از وبلاگهای برتر سال انتخاب شد، رشد کرد.
در آن لحظه یک مرتبه تیراژم بالا می رود و از ۵۰۰ به ۳۰۰۰ در یک شب میرسد و این سه هزار تا شب بعد بر نمیگردند، اما یک تعدادیشان موافق من هستند و برمیگردند. انگار مرا کشف میکنند! بنابراین آن فحشهایی را که آن تعداد زیاد در آن یک شب به من میدهند، تحمل میکنم به خاطر آن تعداد آدمهای همفکری که پیدا میکنم و میدانم که باز هم برمیگردند. درباره کارکرد وبلاگم برای دیگران هم، به نظرم این را باید از خودشان بپرسید. شما به هر حال برای مخاطبانتان هم جایگاهی در این وبلاگ تعریف کردهاید، باید احتمالاً بدانید که از آنها چه میخواهید؟ میخواهید با خواندن توکای مقدس به چه جهتی هدایت شوند. البته من یک سری اهداف از پیش اعلام نشده دارم. من میخواهم سطح سلیقه خوانندههایم را نسبت به آن چیزی که میخوانند، کمی بالا ببرم. مثلاً نیک آهنگ کوثر دوست صمیمی من است و خیلی هم دوستش دارم، اما فوقالعاده نویسنده بدی است. وبلاگش ممکن است روزانه ده - دوازده هزار بازدیدکننده داشته باشد؛ البته نمیدانم چرا بازدید میکنند از او، شاید خوششان میآید. من تا قبل از اینکه خودم شروع کنم به نوشتن، هرازگاهی برای نیکان کامنت میگذاشتم که اصلاً وارد این بحثها نشو. وقتی به نیکان میگویم ننویس، در قبالش میخواهم بگویم که من خودم میتوانم بنویسم و از تو بهتر مینویسم. کسانی که وبلاگ من و نیکان را میخوانند، میتوانند مقایسه کنند. اگر آدم با دقت، صبر و فکر بیشتری بنویسد، میتواند از موضوعات خیلی پیشپا افتاده، چیزهای درخور بیان و در خور صرف وقت بسازد. بنابراین هدف اعلام نشده من، همیشه همین بوده که سطح سلیقه مردم را برای پیش پا افتادهترین چیزهایی که میخوانند بالاتر ببرم. برای اینکه این کار را بکنم، نمونههای خیلی سطحی مثال میزنم. بعضیها در کامنتها و اظهارنظرهایشان انتقاد میکنند که چرا اینقدر به چهار تا مهندسی که جوراب سفید میپوشند گیر میدهی؟ من از این کار یک هدف دارم. ممکن است شامل حال خود من و فامیل من هم بشود، اما این سمبل آدمهایی است که سطح سلیقه شان آنقدر درجا زده که متوجه یک سری بدیهیات نیستند. متوجه نیستند که لباس اسپرت را نمیتوانند با لباس رسمی بپوشند. این بد است. وقتی بفهمید که چیزها با هم فرق دارند، مثلاً فلان مارک ساعت از آن یکی مارک بهتر است، یک سلیقه ای در خرید کردن پیدا میکنید. درباره خیلی از پستها، این هدف از پیش اعلام نشدهتان را میتوان دید. اما یک جاهایی این شکلی نیست. برای شمایی که دارید میگویید میخواهید سطح سلیقه را بالا ببرید، پیش آمده که در پستهایی سلیقه پایینتری را معرفی کردهاید. مثلاً در پست مربوط به موسیقیهایی که دوست دارید. درگیری خیلی از کامنتگذارها با شما بر سر این بود که این کسانی که شما دارید معرفی میکنید، اسم کاری که میکنند اصلاً موسیقی نیست. میشود گفت چیزی که دارید معرفی میکنید، یک سلیقه متعالی نیست. مثلاً من هیچ علاقهای به شجریان ندارم. میتوانم قبول کنم که شجریان در موسیقی سنتی، احتمالاً یک پدیده است. اما من دوستش ندارم چون برای موسیقی کارکردهای دیگری قائل هستم. همانطور که شما سواد من را در کاریکاتور ندارید، اما میتوانید از کاریکاتور من خوشتان بیاید یا نه، یا از کاریکاتور نیکآهنگ. کاریکاتور مال شماست و این نشانه کمسوادی و کجسلیقگی شما هم نیست. اتفاقا می تواند نشانه کجسلیقگی باشد. مثلاً من به عنوان یک بیننده کاریکاتور، میتوانم تشخیص بدهم که تعبیری که فلان کارتونیست از یک مساله سیاسی دارد، با یک بیان خیلی سطح پایینی ارایه شده و من میتوانم ادعا کنم که سلیقه ام یک سلیقه مترقی است در مقابل کسی که کار آن کارتونیست را دوست دارد. بالاخره یک معیارهای گفته شده و البته گفته نشدهای هم وجوددارد. خب، من نمیتوانم با این مثال شما خیلی درگیر شوم، اما موسیقی برای من یک انرژی در جنب زندگی روزمره من است. خیلی با آن قاطی نمیشوم. یک وقتهایی وارد زندگیام میشود و باعث میشود لحظاتی که خسته هستم، انرژی بگیرم؛ یا مثلاً احساس خوشایندتری به زندگیام داشته باشم. شما میتوانید این حس را از شجریان بگیرید، من مثلاً از کریستینا آگولرا. برای این انتخابهایم هم دلیل دارم. همه فعالیت روزمره من پشت میز انجام میشود، من ساعتها از پشت میزم تکان نمیخورم و خیلی هم اهل ورزش نیستم، موسیقیای که بتواند مرا بجنباند، از درون به حرکت وادارد، به هیجان بیاورد، باعث شود من دپرس نشوم و از کارم نیفتم، به من کمک میکند که به کارهای اصلیترم برسم. میدانم که چه تیپ موسیقی را میتوانم تحمل کنم و من هر جور موسیقی پاپ، رپ، راک یا متالی را میتوانم گوش کنم. البته نوازندهها یا خوانندههایشان را نمیشناسم. یا مثلاً تمام تصنیفهای قدیمی را دوست دارم، چون شعرهای این تصنیفها را دوست دارم. نتوانستم با محسن نامجو ارتباط برقرار کنم چون اولین ارتباط من با موسیقی را، که همان شعر است، مخدوش میکند. میتوانم بپذیرم که کارش بسیار متحورانه است، اما نهایتاً میگویم چون من هم میتوانم عین همان چیزهایی را که او می خواند، بگویم و کسی نمیتواند ادعا کند که من بدتر از او شعر میگویم، کارش را نمیپسندم. بله، در موسیقی سطح سلیقهام پایین است. اوج سلیقهام در موسیقی، اینکه خیلی بخواهم غیرمعمول گوش کنم، تام ویتس است. تازه همیشه هم نمیتوانم آن را گوش کنم و اندازه دارد. از یک حدی بیشتر اذیتم میکند. به محض اینکه همکاران میآمدند، خاموشش میکردم چون دوست نداشتند. این نشان دهنده این است که من خودم را میشناسم. میدانم با چه موسیقی میتوانم صبحم را شروع کنم، با چه موسیقی میتوانم ادامه بدهم و چه موسیقی میتواند در این روند اخلال ایجاد کند. در این حد خودم را میشناسم. من درباره موسیقی اظهارنظرهای خیلی حاد نمیکنم و در عین حالیکه میدانم شهرام صولتی به هیچ دردی نمیخورد، برای اینکه او نه صدا دارد و نه شعر و مثلاً از شهره بدم میآید؛ اما این را هم میدانم که ما همه به اندی مدیون هستیم، برای اینکه اغلب ما در مجالس رقصمان بالاجبار با او رقصیدهایم. بنابریان بخشی از شادی اغلب ما ایرانیها در این سالها، با اندی گره خورده. معلوم نیست چرا، اما این اتفاق افتاده است. به او احترام میگذارم اما گوش نمیکنم. در این حد میتوانم راهنمایی کنم که من به عنوان یک آدم فرهیخته که بعضی وقتها در جایگاه دانای کل مینشیند در وبلاگش، هر کسی که وبلاگ مینویسد و درهمین جایگاه است، اندی و شهرام صولتی گوش نمیکنم و از شهره بدم میآید. اما من نمیفهمم که چطور آقای مرتضوی اجازه میدهد به خودش که بگوید که میخواهم کف اقیانوس را نقاشی کنم یا آسمان را کاشی کنم! دوست دارم در موسیقی شعری بشنوم که احساس کنم خودم نمیتوانم بگویم. به من حق بدهید، من آدمی هستم که وقتی نوجوان بودم شعرهای شاملو را با صدای فرهاد میشنیدم. یک کلاسی داشته است. اگر به غلط هم برایم ارزشی پیداکرده باشد، به هر حال با همانها مقایسه میکنم. ادامه دارد... |
نظرهای خوانندگان
ممکنه فایل صوتی مصاحبه رو هم منتشر کنید؟
-- سعید ، Jun 7, 2008 در ساعت 04:58 PM--
زمانه: این مصاحبه فایل صوتی ندارد.
مصاحبه ی مفرحی بود....خیلی وقت بود عادت به دیدن مصاحبه ای که به جای نیش انداختن به پوست آدم، کمی قلقلک ام بدهد را از دست داده بودم...ممنون
-- سارا ، Jun 7, 2008 در ساعت 04:58 PMچقدر این توکا نیستانی خودخواه و خود بزرگ بین است. به او بگویید تو را به خدا بیا و سطح سلیقه ما را بالا ببر! مردیم از بی کلاسی و عوام زدگی. خوب شد این مصاحبه را چاپ کردید.دلم برای خودمان سوخت.
-- سهیلا ، Jun 7, 2008 در ساعت 04:58 PMبه نظرم تا حدودی حق با سهیلا است. توکا خیلی خودبزرگ بین است و خودخواه که فکر میکند به تنهایی می تواند عوام زدگی و بی کلاسی ما یا سطح سلیقه ی پایین مان را درست کند...کار یک نفر و دو نفر نیست:)
-- آریا ، Jun 8, 2008 در ساعت 04:58 PMبه نظر من آقای توکا نیستانی شخصیت جالبی دارد من چندین بار به وبلاگ ایشون سر هم زدم ....ولی اصولا اکثر ما آدمها از کسانی که خیلی رک و راست چیزی را که واقعا حقیقت داره را بهمون مگین بدمون میاد فقط برای اینکه یه واقعیت را کادو پیچی نشده بیان کرده
-- مهرناز ، Jun 8, 2008 در ساعت 04:58 PMسابق می گفتن طرف از دماغ فیل افتاده ولی این روزها باید بگن فیل از دماغ طرف افتاده !!
-- کیانا ، Jun 8, 2008 در ساعت 04:58 PMراستی چرا بعضی ها حتما اصرار دارن خودشون رو جز اون دسته ای از عوام ببینن که آقای نیستانی می خوان سطح سلیقه شونو بال ببرن؟ آیا اونها شخصا معتقدند که جزو اون دسته هستند؟ اگر اینطوره به نظرم بهتره به وبلاگ توکای مقدس سر بزنن.. احتمالا می تونه کمک خوبی باشه برای سطح سلیقه شون.. به جای اینهمه مقاومت کردن تصمیم بگیرین از عوام بودن بیرون بیاین...
-- سمیرا ، Jun 8, 2008 در ساعت 04:58 PMآقای نیستانی هنرمند بزرگی است، ولی بسیار خودبزرگ بین که .... وبلاگ توکای مقدس سراسر مقایسه توکا نیستانی است با الباقی. میتوان حسادت را در لابلای کلام او مشاهده کرد. آقای نیستانی اگر به تکثر اعتقاد دارد، به جای تقابل با دیگران، خودش را بهتر کند، چون حداق از سطح بسیاری از انسانهای حقیقتبین پایین تر مینویسد.
-- کاظمینی ، Jun 8, 2008 در ساعت 04:58 PMگفتگوی خوبی بود. ممنونم
-- حسین ، Jun 9, 2008 در ساعت 04:58 PMآقاي نيستاني ممکن است به نظر عوام مغرور و خودپسند به نظر بياد ولي چون ۱- آدم باسوادي است و ۲- ميداند که غرورش از کجا آب ميخورد بسيار آدم دلنشين و کاردرستي است. بهتر است بگوييم آدم حسابي است. و اين البته به مذاق نوددرصد از نوادگان کورش و داريوش که تعطيلاتشان را در دبي و آنتاليا ؛ شاپينگ ؛ ميکنند و در ساحل قر ايراني ميدهند خوش نمي آيد . خب نيايد.
-- يک آدم مغرور ، Jun 9, 2008 در ساعت 04:58 PM"در این حد میتوانم راهنمایی کنم که من به عنوان یک آدم فرهیخته که بعضی وقتها در جایگاه دانای کل مینشیند در وبلاگش، هر کسی که وبلاگ مینویسد و درهمین جایگاه است، اندی و شهرام صولتی گوش نمیکنم و از شهره بدم میآید. اما من نمیفهمم که چطور آقای مرتضوی اجازه میدهد به خودش که بگوید که میخواهم کف اقیانوس را نقاشی کنم یا آسمان را کاشی کنم!"
من خودم از خواننده های توکا هستم . این آهنگ آقای مرتضوی متعلق است به ایرج جنتی عطایی . دلیلی وجود ندارد که هر ترانه ایرج کاری باشد فوق العاده ولی به نظرم توکا روی این ترانه به دلیل موسیقی روی آن و نیز صدای مرتضوی قضاوت کرده است . در زبان شعر و ترانه و در محضر معشوق ادعا شده است و می شود که خیلی از ناممکن ها ممکن خواهند شد ! این که آیا این بلوف های عشقی مزخرف اند یا مقدس امری است پیچیده و به خود عشق بر می گردد و موضوع بحث هم نیست . یک نمونه دیگر از ایرج را بخوانید که این یکی هم همانقدر بلوف دارد ! ولی تفاوت در این است که موسیقی این ترانه کار بابک بیات است و خواننده اش داریوش اقبالی :
کوه رو میذارم رو دوشم!!
رخت هر جنگو می پوشم
موج رو از دریا می گیرم
شیره سنگ رو می نوشم!!
میارم ماه رو تو خونه
می گیرم باد رو نشونه
همه خاک زمین رو میشمرم دونه به دونه
اگه چشمهات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
دنیا رو کولم می گیرم
روزی صد دفعه می میرم .
به شخصه از صدا و آهنگسازی مرتضوی لذت نمی برم در کارهای اولیه اش . سهل است که حتی نمی توانم گوش کنم . ولی آلبومهای اخیرش را برای استفاده از ترانه های ایرج گوش می کنم . ترانه ها سلیقه موسیقایی را در بعضی موارد ارتقا داده است و می شود آهنگ را گوش کرد .
-- پیمان ، Jun 9, 2008 در ساعت 04:58 PMدر ضمن برای بلوفهای عاشقانه می توانم از شعرهای شاملو یا هر شاعر دیگری نمونه بیاورم ، آن هم نمونه آوردنی !
آقای نیستانی سطح هنر را بالاتر می برند، ولی خدا نکند بخواهند سطح شعور خواننده را به خودشان نزدیک کنند که شدیدا افت دارد.
-- ابریشمکار ، Jun 9, 2008 در ساعت 04:58 PMتوکا را دوست دارم و می توانم بگویم تنها وبلاگ نویسی است که هر روز به وبلاگش سر میزنم و از کامنت گذاشتن در وبلاگش هیچ وقت پشیمان نشده ام .. روراست و صادق است و هر چه که هست همانیست که نشان می دهد .. مصاحبه خوبی بود .. اما سوالات می توانست از این بهتر هم باشد ..
-- پرند آزاد ، Jun 9, 2008 در ساعت 04:58 PMتوکا همانطور که گفته صاحب یک وبلاگ بهداشتی/درمانی است.کی گفته که یک هنرمند نباید خودبزرگبین باشد.کی گفته یک هنرمند نبایدخودخواه باشد.هنرمند اگر خودش را قبول نداشته باشد کارش در حد یک بسازبفروش میشود که فقط برای نان شبانه اش مینویسد و تازه سفارش هم میپذیرد.سطح سلیقه هم که خدا ماشالا...!کمی دورو برتان رانگاه کنید. این همه مترسک را چه کسی سر جالیز هنر زده است؟
-- جهانگیر ، Jun 10, 2008 در ساعت 04:58 PMسارا تفکری؟ میشه به من ایمیل بزنین لطفاً
-- شکوفه ، Oct 25, 2008 در ساعت 04:58 PM