درت، وصله ناجور
ماهمنیر رحیمی
به تازگی نمایشنامهی دِرت، Dirt اثر آلمانی زبان رابرت اشنایدر Robert Schneider نویسندهی اتریشی را یک ایرانی به نقش یک عراقی در امریکا به انگلیسی به روی صحنه آورده است. این تئاتر ابتدا خود را در یک کافه - کتابخانه در واشنگتن معرفی کرد و اکنون در بسیاری از دانشگاهها و ایالتهای دیگر اجرا میشود. موضوع اصلی این کتاب "جهان وطنی" و علیه نژادپرستی و برخورد غیرانسانی با انسانهای کشورهای دیگر است که اکنون توجه بیشتر روشنفکران امریکایی را جلب کرده. ماهمنیر رحیمی گزارشی دارد از اجرای این نمایشنامهی توسط یک ایرانی در امریکا.
Dirt در لغت یعنی لکه. تکهای کثیف بر روی یک پیکر لابد تمیز. یک وصلهی ناجور. یک چیز وارد شده که به اصل، آسیب میزند یا آن را ناخوشایند میکند. گرچه ایالات متحده یک جامعهی متکثر است از نظر نژاد، رنگ، ملیت و فرهنگ و هرچند نسبت به شماری از کشورهای اروپایی، کمتر شکایت از تبعیض نژادی به گوش میرسد، خاصه بعد از حملههای ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱به این کشور، گویی غیر آمریکاییها خود را زیر ذرهبینهای امنیتی و مردمی حس میکنند. درت، نوشتهی رابرت اشنایدر اتریشی به زبان آلمانی است و روایت میکند بخشی از اندوه یک غریبه را که قربانی سیاستهای حاکم و نیز برخورد مردمان بومی است. احساسی که یک اراده یا زندگی در آلمان بهدست آورده است.
مترجم این کتاب به انگلیسی، دکتر پاوول دوراک (Paul Dvorak) متولد نیویورک است که از زمان دبیرستان تا دکترا، زبان آلمانی خوانده است. در گقتوگوی اختصاصی که برای رادیو زمانه با او داشتم، اول از او سئوال کردم: از اینکه یک ایرانی بازیگر نقش راوی کتابش هست، چه حسی دارد؟
خیلی خوب. عالی. البته این نقش را یکی باید بازی میکرد که لهجهی خاورمیانهای داشته باشد. عراقی یا مصری یا ایرانی.
چهطوری شاهین را پیدا کردید؟
او من را پیدا کرد. او نمایشنامه را میشناخت و میدانست که ترجمهی آن به انگلیسی درآمده است. آگوست ۲۰۰۷ با من تماس گرفت. اول حق کپی رایت آن را از آلمان گرفتیم.
از او میپرسم: آیا این درست است که موضوع و مسألهی اصلی کتاب، تناقض "جهانوطنی" با "هویت" است؟
بله. درست است. با این حال من فکر میکنم که خیلی چیزهای دیگر هم میخواهد بگوید؛ به خصوص هویت. میدانید، او خانوادهاش را کم دارد. دلش برای خیلی چیزها تنگ میشود. بچهاش را حتی به اجبار ترک کرده و حالا دارد در یک انزوا زندگی میکند. سعی میکند هویتی برای خودش پیدا کند؛ آن هم در جامعهای دیگر و به نوعی در نزاع با ارزشهای غربی. ولی نکتهی آن این است که رابطهای براساس بیزاری گریبان او را گرفته است؛ هرچند که میگوید عاشق زبان و فرهنگ آلمانی است. البته از شرایط سخت زندگی خود و احساس بدی هم که به او دست داده حرف میزند. پس یکجوری درگیر یافتن هویت خودش در یک فرهنگ متفاوت است.
وی میگوید: "راوی این داستان میتواند هر ملیتی داشته باشد و هر جای این کرهی زمین زندگی کند"؛ نکتهای که کارگردان نمایشنامه، دکتر دیوید لوین (David Levin)هم بر آن تأکید دارد.
این یک موضوع جهانی است: ایرانی باشید یا عراقی، فلسطینی یا یهودی، کاتولیک یا پروتستان، کرد یا شیعه. همیشه آدمهایی وجود دارند که میکوشند کارهای جدایی را پیدا کنند و دنبال تفاوتها میگردند.
یکی از ویژگیهای نمایشنامهی درت این است که با ایدهی مشارکت و فعالیت در امور خیریه اجرا میشود. مبارزه با تبعیض نژادی و کمک به آسیبدیدگان جنگهای داخلی مثل آنچه اکنون در عراق جاری است. شاید بیسبب نیست که دستاندرکاران این اثر هنری، تئاتر را از سر ذوق و علاقهی شخصی انجام میدهند و نه حرفهی خود. تنها بازیگر آن که یک ایرانی فعال در گروه تئاتر واشینگتن است، آن را کار دل خود میداند، نه شغل. و کارگردان نمایشنامهی درت، یک پزشک بازنشسته است. وی به رادیو زمانه میگوید:
من به کارگردانی این داستان مشغول شدم وقتی شاهین شکیبی از من خواست. طرح او را خواندم و متقاعد شدم که پیام این نمایشنامه، بیش از همیشه در جهان جا دارد.
معنای مکان، برای من جدیت داشته و خیلی از کتابها را با این تم کار کردم. اما درت اولین کار من با گروه تئاتر واشینگتن است. و امیدوارم کارهای بیشتری در اینباره انجام شود که به نظرم خیلی مهم و لازم است که شنیده بشود.
پوستر نمایشنامهی دِرت، Dirt
از او میپرسم غیر از موضوع مهاجرت و وطنپرستی متعصبانه یا نژادپرستی، چه نکته دیگری در این کار هست؟
موضوع احتمالا بیش از اینهاست؛ یک تبعیض نژادی فراگیر است که ورای یک زمان و مکان اتفاق میافتد. مردم به دلایل مختلف بین خود و دیگران، تبعیض میگذارند؛ به خاطر مذهب یا نژاد یا علتهای دیگر. چیزی که دلم میخواهد بگویم این است که در عصر اینترنت، مردم میتوانند با هم ارتباط داشته باشند و راجع به همدیگر خیلی بدانند که چه اشتراکاتی را با هم دارند و این باید مداراگری را بالا ببرد و تبعیضها را کم کند. اما به نظر نمیآید که اینطور شده باشد. اینجور که در اطرافمان میبینیم مثلا در عراق یا موقعیتهای مهاجر محلی حتی، انگار مردم اغلب به خودشان و اختلاف و تفاوت بین آدمهای دیگر متمرکز میشوند.
و در مورد این نمایشنامهی خاص، چهطور؟
این نمایشنامهی خاص، بر تجربهی یک آدم متمرکز است و نشان میدهد که چهطور تبعیضها علیه او، احساس بدی به او میدهد؛ حتی دربارهی خودش. عنوان این بازی هم، درت، از اینجا آمده که نوع برخوردهای محیط پیرامون به یک انسان القا میکند که همه چیز تقصیر اوست و او واقعا کثیف است. این حس را به او میدهد که آدمها با او تبعیضآمیز رفتار میکنند، علت آن درون خود اوست. درحالی که این درست نیست. اصلا اینطور نیست. آدمهای خوب علیه تبعیض عمل میکنند. و این ربطی به کیفیت شخص روبهرویشان ندارد. و معنای کلی آن، قضاوت از قبل است؛ پیشداوری بدون دانش دربارهی او.
شاهین شکیبی، فقط بازیگری این نمایشنامه را به عهده نگرفته، بلکه اساسا اجرای این تئاتر با فکر و پشتکار خود او انجام شده است. او پیش از تصمیم برای اجرای نمایش درت و حفظ کردن کل متن آن، با خواندن کتاب، چندان جذب مطلب میشود و سخنان شخصیت اصلی داستان را چنان زبان حال خود میبیند که بسیاری از جملههای سعد را از بر میشود. نویسنده و مترجم، بازی ظریفی با اسم "سعد" که یک عرب مهاجر است، با صفت سد میکند. سعد در عربی از خوشبختی معنا میگیرد، اما "سد" (sad) در انگلیسی یعنی غمگین؛ دربرابر هپی (happy)..
سعد با این حال در جایی از کتاب میگوید: "من خوشبختم، شادم، راضی هستم چون هر روز ۵۰ شاخهی گل رز به آپارتمان من میآید. کدام یک از شما، چند نفر از شما این سعادت را دارید که هر صبح ۵۰ تا رز تازه در خانهاش داشته باشد؟" و بعد شاهین شکیبی با غم و اشک رو به تماشاچیان میگوید: "از من یک گل میخرید؟ رز! رز برای خانمها!"
شکیبی بعد از نمایشنامه، برای حاضران تعریف کرد احساسش را هنگامی که در ایران به اجبار به جبههی جنگ با عراق فرستاده شد و سپس کشورش را ترک کرد. و در اتریش، از قضا، هماتاقیاش یک عراقی بود که مثل خود او، علیرغم میلش به جنگ رفته بود.
او در مصاحبه با رادیو زمانه میگوید: "مدتها بود که موضوع زندگی در کشوری دیگر و نوع تعامل مردمان آن کشور با یک غیر خودی، برایش مسأله شده بود.
مخصوصاً بعد از یازده سپتامبر این مسألهی مهاجر و مهاجرت آنقدر داغ شده در امریکا و همه جای دنیا.
از وی دربارهی فکر اجرای این نمایشنامه و شکلگیری آن توضیح میخواهم؟
از دو سال پیش من واقعا هدفم را بر این گذاشتم که این کار را بکنم. برای اینکه واقعا پیغام این نمایش، دوست داشتن و عشق و باهمبودن است تا اینکه فاصله و نخواستن و در هر قشری واقعا تبعیض نژادی هم هست و هم نیست.
نمایشنامهی درت، به نوعی مونولوگ یا تک گفتاری است؛ بیشباهت نیست به یک نطق یا حکایت نفس؛ بدون ماجراجویی خاصی یا فعالیت و تنوع بازی و بازیگر. که این ویژگی، گرچه ممکن است به اصطلاح نخبه پسند باشد، هم برای خود آقای شکیبی دشوار است که سراسر متن را از بربگوید و هم احتمالا برای تماشاچی، خسته کننده. وی اما میگوید:
قشری که این مطلب را دوست داشته باشند، فکر میکنم بیایند بنشینند برای دیدن این نمایش. خب، طبیعی است هر کار تئاتری که آدم روی صحنه میبرد، یکسری خوششان میآید، یکسری کمی از آن خوششان میآید و یکسری اصلا خوششان نمیآید. ولی این به خاطر آن است که آن را هیچ کار دیگری نمیتوان کرد. این مونولوگ که شما فرمودید، درد این کاراکتر است. این کتاب نوشته شده برای نمایش؛ برای مونولوگ. چون او یک کاراکتر تنهاست؛ زندگی گذشتهاش، هیچ وقت از یادش نمیرود و در عین حال زندگی آیندهاش، دارد او را اذیت میکند. این درد دلش را نمیتواند به کسی بگوید؛ کسی را ندارد تا با او حرف بزند. و مطلب این نمایش هم، همانطور که خودتان دیدید، تبعیض نژادی، مسألهی قبول نکردن یک انسان، آنطوری که هست، او را به جایی میرساند که به تماشاچی فریاد میزند! با تماشاچی گریه میکند! و با تماشاچی درد دل میکند! او به جایی رسیده است که خودش هم از خودش بدش میآید. آخرهای نمایش، اگر خاطرتان باشد با صندلی خودش دعوایش میشود. خودش را میخواهد خفه کند روی صندلی خودش.
شما در این کار، حس خاصی از این که یک ایرانی هستید، دارید؟
این کاراکتر عراقی است. نویسندهی نمایشنامه، اتریشی است. دستاندرکاران پشت صحنه، همه آمریکایی هستند. چند تا از دوستان ایرانی هستند. من مطمئنم همه جای دنیا، علیالخصوص در این چند سال گذشته، مسألهی نژاد پرستی و تبعیض نژادی و نفرت، خیلی زیاد شده؛ من دوستان زیادی در اروپا دارم، ایرانیهای زیادی را میشناسم، خارجیهای زیادی را میشناسم که همه همین را میگویند. این مسأله ده سال پیش، پانزده سال پیش، شاید بیشتر در اروپا دیده میشد، بیشتر در خاورمیانه حس میشد، ولی الان میبینیم آمریکایی هم از آمریکا، پایش را که بیرون میگذارد، این تنش را یک مقدار حس میکند. یک ژاپنی وقتی میرود به خاورمیانه شاید احساس امنیت نکند. یک انگلیسی اگر برود به فرانسه شاید احساس امنیت نکند. این پلهای ارتباطی همه چیز را وصل کرده به هم. بنابراین من به عنوان یک ایرانی، خب صد در صد احساسم با او نزدیکتر است. برای اینکه آن دورانی که در اروپا زندگی کردم، دیدمش، حسش کردم و به خاطر همین هم هست که با این کتاب نزدیک هستم. من گل فروش نبودم، ولی یک کارگر ساده بودم در یک کارخانهی لاستیکسازی در اتریش.
چنان که اشاره شد، نماد آشکار این نمایش، گلهای رز سرخی است که تقریبا در همهی فرهنگها نشان مهر و دوستی است. و ظاهرا تنها دلبستگی یا سرمایهی کنونی سعد است. شخصیت کتاب، گل فروش است.
|