رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ بهمن ۱۳۸۶
چگونه بدون احساس گناه با فرزندان، مقتدر برخورد کنیم

بدون احساس گناه با فرزندان برخورد کنیم

زویا ممکن

برگرفته از ماهنامه‌‌ی روانشناسی

داشتن اقتدار، شرط لازم برای تعلیم و تربیت کودک است. اما پدر و مادرها اغلب از مقتدر بودن واهمه دارند چرا که می‌ترسند در اعمال آن زیاده‌روی و یا اهمال کنند.

خانم کلود هالموس (Claude Halmos)، روانکاو فرانسوی در کتابی که مخاطبش پدر و مادرها هستند سعی کرده با برشمردن این ترس‌ها راه مقابله با آنها را به والدین نشان دهد.

شنیدن مشکلات والدین در زمینه‌های تربیتی کار روز‌مره‌ی خانم هالموس است و به‌اعتقاد او علت احساس ناتوانی پدر و مادرها فقدان اقتدار لازم است. والدین از‌سویی فرزندشان را پرورش می‌دهند و سعی می‌کنند تا ‌آنجا که می‌توانند به آنها توجه کنند و از سوی دیگر قادر به داشتن اقتدار لازم در مقابل آنان نیستند. چرا‌که یا اعتقادی به اعمال اقتدار ندارند و یا اینکه با وجود یقین داشتن به ضرورت اعمال، توانایی داشتن برخورد قاطعانه را ندارند.

خانم هالموس که سالها با بچه‌های بزهکار حومه‌ی شهری کار کرده، معتقد است فقدان تعلیم و تربیت و همچنین فقدان اقتدار عواملی هستند که از کودکان، بزهکار می‌سازند.


به‌نظر او تربیت کردن یک کودک یعنی اینکه به او بیاموزیم چگونه یک انسان متمدن باشد. برای این امر والدین باید خیلی محکم و بی‌تزلزل بر ارزشهای تربیتی خود تاکید کنند و بیش ‌از هر‌چیز اعتقاد داشته باشند که حق اعمال اقتدار را دارند، چرا که در غیر‌این صورت شخصیت کودک را نمی‌شود به‌درستی ساخت ‌و‌ شکل داد.

اما برای اینکه مربیان بتوانند در برخودشان اقتدار داشته باشند باید قبل‌از‌هر چیز بتوانند در مقابل مقاومت‌های درونی خود بایستند و آنها را پشت سر بگذارند.

به اعتقاد خانم هالموس والدین خود کاملا می دانند که ترس‌هایشان مانع موضع گیری درست و به جا در مقابل فرزاندانشان است. وی این ترس‌ها را برمی‌شمارد، هویتشان را توضیح می‌دهد و راه‌های مقابله با آن را نشان می‌دهد.

می‌ترسم که فرزندم دیگر مرا دوست نداشته باشد
ترس از طرد شدن موجب می‌شود والدین بیش از هر چیز به خواسته‌های کودک، جواب مثبت داده و تا جایی که امکان دارد او را از انجام هیچ کاری منع نکنند. به گفته خانم هالموس این برخورد ناشی از یک اعتقاد غلط است که طبق آن حس خوشبختی کودک را در آزادی بی‌حد و مرز او می‌دانند. در حالیکه کودک اگر تنها در مقابل رانش‌های درونی و امیالش قرار گیرد نمی‌تواند خوشبخت باشد.

چنین کودکی در روابط اجتماعی و در مدرسه، موجودی ناقص خواهد بود چرا که نمی‌داند در مدرسه چگونه قوانین را رعایت کند. وی در روابط اجتماعی‌اش نیز همین حس را خواهد داشت چرا که انتظار دارد دوستانش به او اجازه هر کاری را بدهند و مانند والدینش که هیچوقت به او نه نمی‌گویند، با او رفتار کنند.

کودکی که حد و حدود را یاد نگرفته، همیشه مضطرب است، چرا که هیچ سد و مانعی را در مقابل خود نمی‌‌بیند تا از او در قبال خود و دنیای بیرون محافظت کند. وی به این ترتیب احساس می‌کند هر آن ممکن است اتفاقی بیفتد و کسی نیست که در مقابل ناشناخته‌ها، از او قدرتمند‌تر باشد.

کودکان معمولاً با علم به وجود ضوابط و قوانین سعی می‌کنند با عبور از آنها حد و مرز خود را آزمایش کنند. اما به رغم این تمایل به قانون شکنی، آنها خوب می‌دانند که همین محدودیت‌ها، برایشان احساس امنیت را به دنبال خواهد داشت.

به همین دلیل برای یادآوری و مطمئن ساختن او و خود نسبت به اقتدار، از روی علاقه و نه از روی بی‌تفاوتی است که باید به او گفت: اگر دوستت نداشتم، برای من اصلاً آینده‌ات مهم نبود و می‌گذاشتم هر کاری که دلت می‌خواهد بکنی.

می‌ترسم شخصیتش را خرد کنم و خلاقیتش را کور کنم
این درست است که برخی از روش‌های اعمال اقتدار، می‌توانند موجب خرد شدن شخصیت کودک شود. همچون اعمال اقتداری که قصد دارد از کودک، انسانی مطیع و فرمانبردار بزرگسالان بسازد: من آقای تو هستم و تو باید مطیع من باشی.

اما اقتداری که خانم هالموس توصیه می‌کند، به دو دلیل کاملاً متفاوت است. اول اینکه مخاطبش کودکی است که به حرفش گوش می‌دهیم و برایش احترام قایلیم. دوم اینکه از کودک نمی‌خواهیم مطیع بزرگترش باشد. بلکه از او می‌خواهیم ضوابطی را که به او یادآوری می‌کنیم رعایت کند. ضوابطی که همه ما موظف به رعایت آنها هستیم. (نباید کتک زد، دزدی کرد، دروغ گفت و ...)


این نوع از اعمال اقتدار، نه تنها شخصیت کودک را خدشه دار نمی‌کند بلکه موجب شکوفایی قابلیت‌ها و در نتیجه پیشرفت او نیز می‌شود.

وقتی کودک در محیطی رشد می‌کند که در آن مرز بین بایدها و نبایدها کاملاً روشن است، احساس امنیت می‌کند و به خلاقیت تشویق می‌شود.

چنین کودکی به عنوان مثال وقتی اجازه ندارد خواهرش را کتک بزند می‌‌تواند داستانی بسازد که در آن هیولاهای مهربان، خواهری بدجنس را می‌خورند.

می‌ترسم پدر یا مادر خشنی باشم
برخی از والدین فکر می‌کنند گفتن یک حرف و یا زدن یک تلنگر کافی است تا کودک برای همیشه آسیب ببیند و راضی می‌شوند که دندان بر جگر گذاشته و همه چیز را تحمل کنند و در قبال کودکی که قابل کنترل نیست هیچ عکس‌العملی از خود نشان ندهند.

به اعتقاد خانم هالموس، وجود این ترس در بعضی از پدر مادرها نشان دهنده برداشت اشتباه آنها از علم روانشناسی کودک است. ترسی که به باور او خطرناک است. چرا که به والدین تصویر بسیار منفی‌ای از خشونتشان می‌دهد و کاملاً مانع بروز عکس‌العمل مناسب آنان می‌شود. درصورتیکه وقتی در مقابل کودکی هستیم که جیغ می‌کشد، همه چیز را به هم می‌ریزد و می‌شکند، حق داریم و بهترین راه هم این است که خشم خود را نشان دهیم، حتی اگر گاهی روش نشان دادن این خشم، روشی نباشد که ما دوست داشته باشیم.

کودک به این طریق می‌فهمد که والدینش و دیگران مانند او به اعمال خشونت حساس هستند.

احترام به دیگران با احترام گذاشتن به والدین شروع می‌شود. احترام هیچگاه نمی‌تواند یک طرفه باشد، به همین دلیل برای اینکه به کودک احترام گذاشتن به دیگران را بیاموزیم، قبل از هر چیز باید با او با احترام رفتار کنیم.

من از تنبیه کردن می‌ترسم
برخی از والدین می‌گویند به جای تنبیه، ترجیح می‌دهند با کودک صحبت کنند. خانم هالموس یادآوری می‌کند که تنبیه، وقتی موجب تحقیر کودک نمی‌شود و به تناسب کار بدی است که او انجام داده؛ اذیت و آزار نیست و به عنوان یک ابزار تربیتی تلقی می‌شود. ابزاری تربیتی که کاملاً لازم و ضروری است. ممنوعیت‌ها را باید به کودک آموخت. اگر یک بار خلاف کرد، یک تذکر کافی است. بر عکس اگر به کارش ادامه داد باید تنبیه شود.

این به عهده هر یک از والدین است که با توجه به تخلف انجام شده و شناختی که از کودک دارند روش تنبیه خاص خود را بیابند.
اگر کودکی به خاطر سرپیچی از یک ضابطه، تنبیه نشود هرگز قادر به درک اهمیت آن نخواهد بود. بزرگ شدن یک کودک با این اعتقاد که انجام کار خلاف هیچ پیامدی در بر ندارد، هم خطری برای خود او و هم جامعه است.

پدر یا مادری که به جای تنبیه فقط به صحبت کردن اکتفا می‌کند، نباید فراموش کند که با این کار اعتبارش را از دست می‌دهد. تنبیه موجب احترام به حرف والدین شده، به آن اعتبار و معنا می‌بخشد و مانع می‌شود که حرف پدر مادرها بی‌ارزش جلوه کند.

از اختلاف می‌ترسم
برخی فکر می‌کنند که زندگی خانوادگی، تنها در محیطی شاد و آرامش‌بخش امکان‌پذیر است. اینها توهمات جذابی هستند که خیلی‌ها با آن موافقند ولی با واقعیت همخوانی ندارد.

اختلافات، اجتناب‌ناپذیرند، چرا که کودک در ابتدا با ضوابطی که برایش مشخص می‌شود مخالفت می‌کند و مقابله کردن با او برایش سازنده است، حتی اگر انرژی زیادی از والدین بگیرد.

یک کودک خردسال در ابتدا ضوابط اجتماعی را نمی‌شناسد. او طبق رانش‌های درونی خود عمل می‌کند و تنها اصل لذت و احساس قدرت مطلق است که او را پیش می‌برد. او برای تبدیل شدن به یک انسان متمدن کم کم باید روش برخوردش را تغییر دهد. در این مسیر اعمال اقتدار از سوی والدین بر کودک امری اجتناب‌ناپذیر است.

کودک، با مقابله کردن است که خود را می سازد. اختلاف‌نظرها بدون شک در محیط خانواده ایجاد تنش می‌کنند. به اعتقاد خانم هالموس وظیفه مربیان این است که با حس مسوولیت بر مواضع خود بایستند، و آرامش را به اصول تربیتی نفروشند.

Share/Save/Bookmark