رادیو زمانه > خارج از سیاست > محیط زیست > نمی توانید رنگین کمان را غرق کنید | ||
نمی توانید رنگین کمان را غرق کنیدارشیا آرماندرسال ۱۵۴۳ وقتی سربازان اسپانيايی، اقوام «اينکا» را از دمِ تيغ میگذراندند، دربين نشانهايی که سرخپوستان به عنوان درفشِ جنگ يا به عبارت بهتر، نماد مقاومت حمل میکردند؛ چشمشان به پرچمی افتاد که معنای برافراشتنش را نفهميدند: پرچمِ رنگينکمان. از آنجا که آنان به قصدِ غارت آمده بودند نه پژوهش، تنها شانه بالا انداختند و دوباره توپهايشان را آتش کردند. بيش از چهار قرن بعد و با صدای دو انفجار بود که خيلی ها فهميدند چرا رنگين کمان، نماد اميد به روزهای بهتراست. درست دقايقی پيش از نيمه شب ۱۰ جولای ۱۹۸۵، سرنشينان يک کشتی کانادايی که در بندر اوکلند لنگر انداخته بود، با صدای انفجاری از خواب پريدند. هردوازده نفر سعی کردند خودرا با قايق نجات دهند. تنها عکاس پرتغالیالاصل گروه با اين استدلال که «تا غرق شدن کشتی زمان بسياری باقی است»، در کشتی ماند تا وسايلش را جمع کند. اما آنچه فکرش را نمیکرد، آن بود که به فاصله کوتاهی پس از انفجار، کشتی برای بار دوم نيز لرزيد. با انفجار دوم، «فرناندو پريرا» به همراه دوربين و تمام نگاتيوهايش، برای هميشه درکشتی ماندگار شد. فردا صبح پليس نيوزلند اعلام کرد که يک کشتی به نام «جنگجوی رنگين کمان» و متعلق به گروه «صلح سبز»، با دو انفجار عمدی غرق شده است. پليس اين حادثه را اقدامی جنايی از نوع «قتل عمد» طبقهبندی کرد. روزنامهها آشکار ساختند که آن کشتی، در واقع يک کمپين اعتراضی شناور بوده است. کشتی «جنگجوی رنگين کمان» تا آن روز، رهبری اعتراضاتی را در سراسر جهان عليه شکار نهنگها و آزمايشهای هستهای به عهده داشت.
آن سال پانزدهمين سال تاسيس «صلح سبز» و چهاردهمين سالگرد سفرهای اعتراضی- دريايی سازمان بود. «صلح سبز»، درسال ۱۹۷۰ و در يک گردهمايی علاقهمندان به طبيعت، به رهبری کسانی چون «روينگ استويی» و «باب هانتر»، درکليسايی در ونکور به دنيا آمد. اعضای گروه، نخست برای جلب توجه مردم نسبت به خطرات ناشی از آزمايشهای هستهای درآلاسکا، به دريا زده بودند. اندک اندک، درطول پانزده سال پيش از انفجار، سفرهای دريایی بسياری انجام دادند که اکثراً موفقيتآميز بود. درسفر آخر و پيش از آن حادثه، توانسته بودند گروهی ازساکنان جزاير مارشال در اقيانوس آرام را که منطقه زندگيشان با آزمايشهای هستهای آمريکا زيرِ آبهای جزيره آلوده شده بود، به جای ديگری منتقل کنند. «در تابستان ۱۹۶۹، يک «پيکاپ» سرخ رنگ جلوی خانه من ايستاد و مردی با موها و ريشِ بلند از آن بيرون پريد. او شنيده بود که من مقالاتی درباره محيط زيست نوشته و گروهی را هم دور خودم جمع کردهام. من او را نمیشناختم. خودش گفت دورهگردی است که از راه ساختن سنتور (Ducimler) اموراتش را می گذراند. او کتابی به نام «فسانه جنگجويان رنگين کمان» را به من هديه داد و اصرارکرد که آن را بخوانم. بعد هم پريد توی ماشين و غيبش زد. من تا دو سال بعد کتاب را نخواندم، چون اصلاً قضيه را جدی نگرفتم. آن روزها دوره هيپیها بود. آدمهای غريبه عادت داشتند کتابهای عجيب و غريب به هم هديه دهند. من کتاب را گوشهای انداختم.» دوسال بعد و در اولين سفردريايی گروه به آلاسکا، هانتر بطور اتفاقی کتاب را می خواند. کتاب که مجموعهای بود از افسانههای سرخپوستی، نظرش را جلب میکند، اما مهمتر از همه، افسانهای که نام کتاب از آن گرفته شده بود اعضای گروه را به هيجان میآورد. آن افسانه، درواقع يک پيشگويی بود که به صورت داستان تعريف میشد: پيشگويی در باره «روزی که "زمين" بيمار شود.» در روزهای پس از انفجار که هانتر با استفاده از موقعيت پيش آمده و کلام گرمش، درحال تبليغ برای «صلح سبز» و روايت قصه «جنگجويان رنگين کمان» برای مطبوعات بود؛ پليس نيوزلند دو نفر از شش بمبگذار را که با پاسپورت سویيسی وارد کشور شده بودند، دستگير کرد. هر دوی آنها فرانسوی بودند. پيش از آن نيز، به دليل آنکه هدف اصلی سفرِ گروه به نيوزلند، ترتيب دادن اعتراضاتی گسترده عليه آزمايشهای هستهای فرانسه در جزاير مرجانی «موروروآ» (Mururoa) اعلام شده بود؛ همه، فرانسه را متهم میکردند.
اما فاش شدن هويت فرانسوی بمبگذاران، از آن خبرهايی بود که به قول روزنامهنگارها «در فضای مطبوعاتی ترکيد.» دولت «لارن فابيوس» در فرانسه، همه چيز را تکذيب کرد. همچنين معلوم شد که شاخه خارجی سرويس اطلاعاتی فرانسه درکانادا، توانسته با نفوذ به درون «صلح سبز»، از اهدافِ سرٌی آن سفر مطلع شود. فرانسه، همچنان همه چيز را تکذيب می کرد. در سپتامبر همان سال، وزیر دفاع فرانسه مجبور به استعفا شد و نخستوزير نيزدرمقابل دوربينها اعتراف کرد که عمليات، با اجازه «مقامات بالاي انجام شده است. آنها همچنان معتقد بودند که در نهايت پيروز میشوند و دستِ آخر پيشگويی سرخپوستان به حقيقت خواهد پيوست. پيشگويیای که پيرزنی به نام «چشمان آتش» برای نويسنده کتاب «افسانه جنگجويان رنگينکمان» تعريف کرده بود. او گفته بود که از اجدادش، داستانی سينه به سينه به او رسيده است: «روزی خواهد آمد که ماهی در رودخانهها بميرد، پرندگان از آسمان به زمين بيفتند، آبها تيره و درختان خشک شوند.
باب هانتر گفته است که وقتی درسفربه آلاسکا، کتاب را خواند، مطمئن شد که او وگروهش جزئی از پيشگويیاند. دوستانش نيز خود را قهرمانان اين افسانه دانستند. نتيجه از پيش معلوم بود. منطق بازار قویتر ازپنجهی عدالت است. بالاخره در ژوئن سال بعد و با پادرميانی دبيرکل وقت سازمان ملل، طرفين توافق کردند که در ازای پرداخت ۶/۵ مليون دلارغرامت به نيوزلند، دو مامور به مدت سه سال درپايگاه نظامی فرانسه در اقيانوس آرام، تحت نظر باشند. سرگذشت «صلح سبز»، به دليل تعداد زياد اعضا و پراکندگی آنها در ۴۰ کشور جهان، پر است از ماجراهای شنيدنی. اما درميان تمام قصههای بسياری که دربارهاش گفتهاند، هيچ کدام به مرموزی حکايت آن غريبهی آشفتهحالی نيست که در آن بعدازظهرِ گرمِ تابستانی، جلوی خانه باب هانترتوقف کرد و سپس برای هميشه ناپديد شد. باب هانتر درسال ۲۰۰۵ درگذشت. درحاليکه تا آخرين روزها همچنان درباره «انتقام زمين» نگران بود. او پيش از مرگ گفته بود: «اگر ما همچنان به جنايت عليه زمين ادامه دهيم، او روزی انتقام خواهد گرفت و ما را از روی صورتش پاک خواهد کرد." امروزه با وخيم شدن اوضاع جوی، آسيب ديدنِ لايه اوزون، آلودگی هوا، بحران آب و هزاران خبر ترسناکی که از گوشه و کنار، دربارهی وضعيت محيط زيست به گوش میرسد؛ به نظر میآيد که هرچند نگرانی باب هانتر بجا بود، اما اميدش به پايانِ خوشِ آن پيشگويی، اشتباه بوده است. آن خوشبينی که دردهههای شصت و هفتاد ميلادی برفعاليتهای مبارزانِ محيط زيست سايه افکنده بود، رفته رفته جای خودرا به اين حقيقت تلخ داد که جنگجویان واقعی کمتر، و مشکلات زيست محيطی بيشتر از آنند که «زمين» شفا يابد. آن پيشگويی هيجانانگيز به حقيقت نپيوست، زيرا که مردان عمل کم شمارند. در مناطق استوايی آفريقا، جايی که هنوز چيزی از جنگلهای بارانی به جا مانده است، شکارچيانی پراکندهاند که خود را «پيگمه» مینامند. آنان هرگاه چشمشان به رنگينکمان میافتد،با صدای بلند و خطاب به او دعايی میخوانند که مضمونش، التماس کردن به «کمان بزرگ» است تا صاحبش، «روح طبيعت» را با آنان مهربان کند: «رنگينکمان شايداکنون که فاجعه به پشت در رسيده است ما نيز بايد همچون پيگمهها، چشم به راه معجزهای باشيم تا اندکی از هراسمان بکاهد که به قول نيايشگران رنگينکمان: «ما سخت ترسيده ايم.» |
نظرهای خوانندگان
اين نوشته چند تا اشتباه تايپي داره:
-- بدون نام ، Jan 19, 2008 در ساعت 03:31 PMپاراگراف آخر:"...ما ني بايد همچون پيگمهها..." كه بايد باشه: "...ما نيز بايد همچون پيگمهها..."
كلمات انگليسي هم به هم ريخته چاپ شده
ممکنه منبع اصلی این نوشته را ذکر کنید.
با تشکر
-- علیرضا ، Jan 19, 2008 در ساعت 03:31 PM