تاریخ انتشار: ۱۷ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

یادمان نویسنده‌ی مرگ در ایران

سعید شکیبا

مجله‌ی بخارا پنجاه‌ و ششمین شب از شب‌های فرهنگی- ادبی خود را به «آنه‌ماری شوارتسنباخ»، نویسنده، محقق و عکاس سوییسی، اختصاص داد. این مراسم که در تالار ناصری خانه‌ی هنرمندان برگزار شد، با سخنان علی دهباشی،‌ سردبیر مجله‌ی بخارا و مجری این نشست‌ها آغاز شد.


عکس‌ها از زمانه

دهباشی در ابتدای این مراسم ضمن خیرمقدم به حاضرین گفت: «مجله‌ی بخارا در ادامه‌ی شب‌هایی كه برای نویسندگان و شاعران ایرانی، همچون جمال‌زداه، ملک‌الشعرای بهار و مولانا، برگزار كرد، شب‌هایی را نیز به معرفی چهره‌های شناخته شده‌ی ادبیات غرب، همچون اومبرتو اكو، اورهان پاموک، ژاک پره‌ور، پتر هانتكه و ده‌ها شخصیت ادبی دیگر، اختصاص داد».

دهباشی افزود: «در كنار این برنامه‌ها شب ادبیات سوییس را با حضور نویسندگان سوییسی، همچون مارتین زینگ و روت شوایكرت، و شب دیگری را برای یكی دیگر از نویسندگان سوییسی، ماكس فریش، برگزار كردیم و امشب را به معرفی و بررسی آثار آنه‌ماری شوارتسنباخ اختصاص داده‌ایم».

دهباشی سپس به معرفی شوارتسنباخ پرداخت و گفت: «آنه ماری شوارتسنباخ بیست و سوم ماه مه ۱۹۰۸ در زوریخ به دنیا آمد. پدرش، آلفرد، بزرگ‌ترین تولید كننده‌ی ابریشم در آن زمان بود و مادرش، رنه، دختر اولریش ویله، ژنرال سوییسی در جنگ جهانی اول. از این رو سال‌های كودكی آنه ماری در محیطی نظامی و فرهنگی سپری شد. ابتدا او را به مدرسه نفرستادند، بلكه در خانه معلم سرخانه به او درس می‌داد و در این بین آموزش پیانو و سواركاری نیز امری بدیهی و مورد علاقه‌ی فرزند سوم خانواده بود.

شوارتسنباخ در نه سالگی برای نخستین بار لذت داستان نویسی را تجربه كرد. او در خاطراتش می‌نویسد «در كودكی هر آن چه می‌دیدم، انجام می‌دادم، تجربه و حس می‌كردم، بی‌درنگ روی كاغذ می‌آوردم. نه ساله بودم كه در دفتری خط كشی شده نخستین داستانم را نوشتم. می‌دانستم بزرگ‌ترها به كودكان نه ساله چندان توجه نمی‌كنند؛ به همین دلیل هم قهرمان داستانم یازده ساله بود.


علی دهباشی

آنه ماری از ۱۹۲۷ در رشته‌های تاریخ، فلسفه، روان‌شناسی و ادبیات آلمانی تحصیل كرد. اولین سفر او به آمریكا در سال ۱۹۲۸ بود و پس از آن نیز یک سال در پاریس تحصیل كرد. همزمان با نگارش مقاله برای نشریات مختلف نام او نیز مطرح می‌شد. با فرزندان توماس مان، نویسنده‌ی مشهور آلمانی، یعنی اریكا و كلاوس مان، در سال ۱۹۳۰ آشنا شد و این دوستی سال‌ها ادامه یافت. بهار ۱۹۳۱ تحصیل تاریخ را با درجه‌ی دكتری در دانشگاه زوریخ به پایان رساند. در همان زمان نیز اولین داستان خود را با عنوان «دوستان برنهارد» منتشر كرد.

از پاییز ۱۹۳۱ تا بهار ۱۹۳۳ شوارتسنباخ در برلین از راه نویسندگی گذران زندگی می‌كرد. اما با دستیابی هیتلر به قدرت در سال ۱۹۳۳ او نیز چون دوستانش اریكا و كلاوس مان مجبور به ترک آلمان شد. در همین زمان دو اثر با نام‌های «آغاز پاییز» و «فرار به بالا» را منتشر كرد.

او در همه‌ی این سال‌ها پیوسته در اندیشه‌ی سفر به شرق بود. در سال ۱۹۳۲ تصمیم داشت با ماشین و همراه اریكا و كلاوس مان به ایران سفر كند، اما خودكشی دوست صمیمی آنان، ریكی هالگارتن كه می‌خواست در سفر همراه آنان باشد، باعث شد تا این سفر انجام نشود.

در بهار ۱۹۳۳ تصمیم گرفت با كلاوس مان و كلود بوره در زوریخ نشریه‌ای برای تبعیدشدگان از آلمان منتشر كند، اما به دلایل سیاسی این نشریه با نام زاملونگ در آمستردام چاپ شد و مقاله‌های شوارتسنباخ علیه حكومت هیتلر در آن منتشر گردید. پس از سفری به اسپانیا در پاییز ۱۹۳۳ شوارتسنباخ به خاور نزدیک و ایران سفر كرد و در سال بعد نیز همین سفر تكرار شد. هر دو این سفرها سرآغاز همكاری شوارتسنباخ با نشریه‌های مهم آلمانی‌زبان سوییس بود. به این ترتیب آنه‌ماری نخستین روزنامه‌نگار و عكاس سوییسی بود كه به ایران و افغانستان سفر كرد.

تابستان ۱۹۳۴ به سوییس بازگشت و خانه‌ای در انگادین اجاره كرد. این خانه سرپناهی امن برای او و دوستانش بود. اندكی بعد با كلاوس مان راهی سفری برای شركت در كنگره‌ی نویسندگان شوروی در مسكو شد و پس از پایان این كنگره به ایران آمد و در كاوش‌های باستان‌شناسی ری شركت كرد.

هنگام اقامت در ایران با كلود كلار، دیپلمات فرانسوی، ازدواج كرد و به این ترتیب گذرنامه‌ای سیاسی و فرانسوی هم به دست آورد كه سفرهای بعدی او را آسان‌تر ساخت. طی اقامت در تهران و دره‌ی لار بخشی از «یادداشت‌های غیر شخصی» را نگاشت كه اساس كتاب «مرگ در ایران» است. اما ازدواج ناموفق و بیماری، شوارتسنباخ را مجبور كرد به سوییس بازگردد و دوره‌ای درمانی را بگذراند.

آنه ماری اواخر ۱۹۳۶ با باربارا هامیلتن رایت آشنا شد و به آمریكا سفر كرد. در این سفر مقاله‌های سیاسی و گزارش‌های خبری در باره‌ی وضعیت ایالت‌های جنوبی آمریكا نوشت.

در فوریه‌ی ۱۹۳۸ شوراتسنباخ دوباره به سوییس بازگشت و اواخر تابستان با الا مایارت در زوریخ آشنا شد و تصمیم گرفت تا همراه او به افغانستان سفر كند. پدرش برای او ماشین فوردی خریده بود و همین ماشین بهترین وسیله‌ی سفر بود. سرانجام در ششم ژوییه‌ی ۱۹۳۹ با مایارت حركت كرد. هدف از این سفر برای شوارتسنباخ باز هم گریز از شرایط اجتماعی، پوچی و آزمونی برای سنجش قدرت او بود.

با گذر از استانبول و آنکارا، تبریز، تهران، مازندران و مشهد سرانجام مسافران به هرات رسیدند و در ماه اوت به مزار شریف و كابل سفر كردند. در كابل خبر آغاز جنگ جهانی دوم را شنیدند و شوک ناشی از این خبر چنان بود كه شوارتسنباح مدتی بیمار و به همین دلیل از مایارت جدا شد. مدتی هم با هیأت باستان‌شناسی فرانسه در افغانستان همكاری و در نهایت همراه ژاک مونه به پیشاور، لاهور و دهلی نو سفر كرد. هفتم ژانویه شوارتسنباخ در بمبئی سوار بر كشتی شد و دوباره به سوییس بازگشت.

شوارتسنباخ بعدها چندین برنامه برای سفر به آلاسكا و فنلاند در نظر می‌گیرد اما به آمریكا سفر می‌كند و مقاله‌ای در باب رابطه‌ی پنهان سوییس با كشورهای فاشیست اروپا می‌نویسد. در همین زمان در كلینیک روان‌پزشكی بستری می‌شود و در نهایت او را مجبور می‌كنند آمریكا را ترک گوید.

در سال ۱۹۴۰ شوارتسنباخ برای تهیه‌ی گزارش به كنگو می‌رود، اما به اتهام جاسوسی او را از كنگو اخراج می‌كنند و او به مراكش سفر می كند و برای آخرین بار با همسرش دیدار می‌كند. در نهایت به سوییس بازمی‌گردد و در پانزدهم نوامبر ۱۹۴۲ بر اثر تصادفی شدید با دوچرخه می‌میرد».

پس از ارائه‌ی این زندگی‌نامه در سخنرانی علی دهباشی، فیلمی مستند از زندگی شوارتسنباخ به نمایش درآمد. سپس فیلیپ ولتی، سفیر سوییس در ایران، از آنه‌ماری شوارتسنباخ سخن گفت كه سعید فیروزآبادی سخنان او را به فارسی ترجمه می‌كرد.


فیلیپ ولتی، سفیر سوییس در تهران

ولتی در سخنان خود گفت: «آنه ماری شوارتسنباخ هنگام اقامت‌های متعدد و طولانی خود در ایران، مطالعات زیادی در باره‌ی این کشور انجام داده است. آقای آلکسیس شوراتسنباخ برای ما توضیح خواهند داد که موضوع ایران تا چه حد به درک آثار و زندگی آنه‌ماری شوارتسنباخ یاری خواهد رساند. آقایان و خانم‌های محترم! شما نیز خود درخواهید یافت که برعکس، آثار آنه ماری شوارتسنباخ تا چه حد به درک سرزمین شما، ایران، یاری خواهد کرد. برای درک بهتر این مسأله تصمیم گرفته‌ایم که دو رمان آنه‌ماری شوارتسنباخ را به زبان فارسی منتشر کنیم. این موقعیت سبب خواهد شد که شما به این آثار توجه بیشتری کنید.
بی‌درنگ پس از انتشار این آثار، با بسیاری از همکاران مشتاق این موفقیت را جشن خواهیم گرفت. ما در مقام سفارت کشوری خارجی در ایران سعی می‌کنیم که در قلمرو فرهنگی فعال و حاضر باشیم. با اجرای پروژه‌ی شوارتسنباخ یکی از برنامه‌های مهم ما در دوره‌ی اقامت من در این سرزمین محقق خواهد شد.

این برنامه‌ی فرهنگی را گام به گام به پیش برده‌ایم. در اردیبهشت سال گذشته در همین ساختمان شاهد افتتاح نمایشگاه عکس‌های شوارتسنباخ بودیم. منظورم عکس‌هایی است که آنه‌ماری شوارتسنباخ عکاس خبری، مشاهده‌گر و شاعر در دهه‌ی سی میلادی در ایران انداخته بود. راهنمای این نمایشگاه که در آن عکس‌های شوارتسنباخ به چاپ رسیده بود، خودش موفقیت بزرگی بود، زیرا پس از یک ساعت هزار نسخه از آن پخش شد. این موفقیت در اصفهان نیز تکرار شد.

با این نمایشگاه‌ها قصد داشتیم که همگان را با آنه ماری شوارتسنباخ از دیدگاه عکاسی آشنا کنیم.

با برگزاری مراسم امروز علی دهباشی به ما فرصت می‌دهد که با شوارتسنباخ نویسنده آشنا شویم و در نهایت شما بتوانید آثار این نویسنده‌ی مهم ادبیات آلمانی‌زبان سوییس را به فارسی بخوانید».


بیتا رهاوی

پس از سخنان سفیر سوییس، بیتا رهاوی بخشی از رمان «همه‌ی راه‌ها باز است»، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی را برای حاضران خواند و به دنبال آن بخشی نیز از رمان «مرگ در ایران» توسط مترجم آن، دكتر سعید فیروزآبادی، قرائت شد.


سعید فیروزآبادی

سپس آلكسیس شوارتسنباخ در سخنانی جامع زندگی و سفرهای آنه‌ماری شوارتسنباخ را حكایت كرد كه مهشید میرمعزی آن را برای حاضرین به فارسی برگرداند.

وی در سخنان خود گفت: «من در سال ۱۹۹۹ برای اولین مرتبه با كتاب‌های عمه‌ی پدرم، آنه‌ماری شوارتسنباخ، به ایران آمدم. می‌خواستم حتماً آن مكان‌هایی را كه او تشریح‌شان كرده بود به چشم خود ببینم. آن‌زمان حتی فكرش را هم نمی‌كردم كه هشت سال بعد به ایران بازمی‌گردم تا در باره‌ی آنه‌ماری شوارتسنباخ سخنرانی كنم.

در سال ۱۹۸۷ كه كتاب‌های آنه‌ماری شوارتسنباخ در سوییس تجدید چاپ شد، من پانزده سال داشتم. كشف مجدد این نویسنده كه از زمان مرگش در سال ۱۹۴۲ و در سن ۳۴ سالگی تقریباً به دست فراموشی سپرده شده بود، در آن‌زمان موجب ایجاد هیجان شدیدی شد. اما حتی افرادی كه آنه‌ماری شوارتسنباخ را بسیار تحسین می‌كردند، در آن مقطع زمانی هرگز تصورش را هم نمی‌كردند كه روزی كتاب‌های او به فارسی هم ترجمه شود. از این‌كه حالا، یعنی ۲۰ سال بعد، این كار انجام شده است بسیار خوشحال هستم و میل دارم از كسانی كه در عملی شدن این امر یاری‌رسان بوده‌اند، به‌خصوص آقای علی دهباشی و انتشارات شهاب، آقای سعید فیروزآبادی و خانم مهشید میرمعزی صمیمانه تشكر كنم».


آلكسیس شوارتسنباخ

اجازه دهید ابتدا نكته‌ای را متذكر شوم. در مورد تمام آثار ادبی آنه‌ماری شوارتسنباخ، باید دائم تأكید كرد كه داشتن دیدی مبنی بر مطالعۀ یك خودزندگی‌نامه در مورد متون او عادلانه نیست. زیرا گرچه برای مثال در مرگ در ایران، تطابقی چشم‌گیر بین زندگی واقعی نویسنده و سرنوشت شخصیت اصلی داستان او وجود دارد، آنه‌ماری شوارتسنباخ هرگز قصد شرح زندگی‌اش را در آثار ادبی خود نداشته است. نویسنده بیشتر این موضوع را هدف و وظیفۀ زندگی خود می‌دانسته است كه هنر را در شكل ادبیات خلق كند. برای آن زن كه بسیار به موسیقی علاقه داشته و مدت درازی بین یافتن موفقیت شغلی خود به‌عنوان یك پیانسیت و یك نویسنده در تردید بوده، نوشتن ارتباط زیادی با موسیقی داشته است. در سن هفده سالگی برای یكی از نزدیكان خود نوشت، چیزی كه موجب شادی او می‌شود، «نوع، طنین و زیبایی كلمه است. من تقریباً هرگز به خاطر علاقه به یك موضوع ننوشته‌ام، بلكه اساس نوشتنم، فقط فكری بوده كه زمانی به ذهنم رسیده و همان فكر هم ابزار و اجازۀ نوشتن را به من می‌دهد. محتوی خودبه‌خود به‌وجود می‌آید، اما برای نوشتن، شكل دادن و آرام و هم‌زمان به‌سان موسیقی نواختن، نوشتن، احساس خوشبختی بی‌اندازه‌ای به من می‌دهد.»

دکتر شوارتسنباخ افزود: «آنه‌ماری شوارتسنباخ در طول زندگی كوتاه خود، بیش از هر کشور دیگر در خاور نزدیک و خاور میانه به ایران سفر كرد. روی هم رفته ۴ مرتبه. در سال ۱۹۳۹ در سفری كه همراه با الا مایار از ژنو به كابل داشت هم یک بار دیگر به ایران آمد. این دو زن سوییسی از غرب به شرق ایران عبور كردند و به این ترتیب از مرز تركیه، از طریق تبریز، تهران و مشهد به هرات رفتند.

آنه‌ماری شوارتسنباخ در اولین سفر خود به ایران عاشق این كشور شد. هنگامی‌كه در بهار ۱۹۳۴ برای اولین مرتبه پا به ایران گذاشت – او با اتومبیل از بغداد آمد و از مرز خسروی عبور كرد - به‌عنوان یک فرد سوییسی به یاد وطن خود و به‌خصوص كوه‌های آلپ افتاد. او در یک مقاله‌ی روزنامه‌‌ نوشت: با وجود چیزهایی كه در مورد ایران به من گفته بودند، این را نگفته بودند كه ایران بعد از آناتولی و عراق، پس از تجربیات بسیار غریب، سرزمین بازگشت به وطن است. رشته كوه‌ها و فلات‌ها، نهر‌های جاری در كوه‌ها كه در اثر آب شدن برف، بین صخره‌ها روان می‌شوند و به سوی پایین می‌آیند. آن پایین دره‌های بزرگ و پهناوری قرار دارد كه هنوز برف روی آنها را پوشانده است، اما اینجا و آنجا زمین آنها دیده می‌شود، جوی‌ها میان سواحل كم‌ارتفاع جاری هستند، پل‌ها از دهكده‌ای به دهكده‌ی دیگر در نوسان هستند، بیدها از باد ملایمی كه از كوه می‌وزد، تكان می‌خورند...

این نویسنده كه شدیداً به موسیقی علاقه داشت، مناظر ایران را با موسیقی موسیقی‌دان مورد علاقه‌ی خود قابل قیاس می‌دانست كه البته این یكی از زیباترین ستایش‌ها و تعریف‌هایی‌ست كه آنه‌ماری شوارتسنباخ از ایران كرده است. در سفر به همدان، كوه‌ها و آفتاب در حال غروب، او را به یاد مرگ و تجلی ریشارد اشترائوس انداخت: كوه‌ها در حاشیه‌های دوردست افق، در نور ملایم غروب می‌درخشیدند و وقتی به آنها نزدیک می‌شدیم، رشته‌های تازه و بلندتری از پشت آنها سر بلند می‌كردند. آنها تاریک و مستقل از اعماق بیرون می‌آمدند و در پایان تمام چیزها مانند مرگ و تجلی بودند.

دماوند در این‌كه آنه‌ماری عاشق ایران شد چندان بی‌تأثیر نبود. او در بهار ۱۹۳۴ برای اولین مرتبه دماوند را در حالی دید كه هنوز برف زیادی روی آن را پوشانده بود. در یک مقاله در مورد اولین برخورد خود را با مرتفع‌ترین كوه ایران نوشت: بعد از این‌كه غذا خوردیم، حدود یک كیلومتر در لبه‌ی كوه به سمت چپ حركت كردیم. راه صعب‌العبوری از میان برف بود كه تا زانو می‌رسید و بعد دیدیم كه هرم سفید دماوند از پشت یک رشته كوه سر برآورد. چشم‌انداز خارق‌العاده‌ای پیش رو داشتیم و رشته كوه‌های سپید البرز را كه یكی از دورافتاده‌ترین مكان‌های دنیا است، بسان یک منظره‌ی خداگونه دیدیم. اما دشت تهران در جنوب مانند یک دریای تیره بود كه در میان تاج‌گلی از رشته‌ كوه‌های پوشیده از برف قرار داشت. هیچ‌چیز نمی‌توانست زیباتر از این منظره باشد، رشته كوه پشت رشته كوه و دشت به دشت متصل بود و نگاه در هیچ مكانی محدود نمی‌شد. یک چشم‌انداز واقعاً فوق بشری بود.

اما آنه‌ماری شوارتسنباخ تنها مجذوب مناظر ایران نشده بود. از آنجا كه او در رشته‌ی تاریخ دكترا داشت و در رشته‌ی باستان‌شناسی هم آموزش دیده بود، علاقه‌ی زیادی هم به شهرهای مرده و متروک داشت كه تعدادشان در ایران زیاد بود. بنابراین اتفاقی نیست كه او سفرنامه‌ی زمستان در خاور نزدیک خود را با مقاله‌ای در مورد اولین سفرش به تخت جمشید به پایان رساند كه پایتخت هخامنشیان بود و اسكندر كبیر آن را منهدم كرد. نام پرسپولیس از دوران دبستان، به تخیلات آنه‌ماری بال و پر می‌داد: پرسپولیس در انتهای یک دشت جدید قرار داشت، ستون‌هایش در تراس مرتفع، به‌طرز فوق‌العاده‌ای در آسمان ابری سر برافراشته بود و این نام واقعی شد».

دكتر شوارتسنباخ در ادامه افزود: « بنابراین مرگ در ایران در دو مكان یعنی دره‌ی لار و انگادین به وجود آمده است كه اهمیت زیادی برای آنه‌ماری شوارتسنباخ داشته‌اند. هر دو دره‌هایی در مكان‌های مرتفع هستند. دره‌ی سوییسی در ارتفاع ۱۸۰۰ متری دریا و ارتفاع دره‌ی ایران از دریا حدود ۷۰۰ متر بیشتر است. آنه‌ماری در هر دو مكان احساس امنیت و آرامش می‌كرده است. او بین سال‌های ۱۹۲۵ و ۱۹۲۷ در انگادین به مدرسه می‌رفت و تعطیلات زمستانی را هم در سنت‌موریس سپری می‌كرد. از سال ۱۹۳۴ در دهكده‌ای واقع در شمال انگادین به نام سیلز خانه‌ای كرایه كرد كه مبدل به مركز ثقل زندگی او شد. زمانی كه در سفر نبود، به‌تنهایی یا با دوستان خود به آنجا می‌رفت و بیشتر از هر كاری می‌نوشت. چشم‌انداز كوه‌های باشكوه، به‌خصوص مارگنا ‌ كوه سیلز، خلوص دره‌ای كه معابری از آن به سرزمین‌های دیگر منتهی می‌شدند، آفتاب درخشان، آبی عمیق آسمان و همچنین اهالی اصلی و ساده‌اش با زبان رومانیک مستقل خود، انگادین را برای آنه‌ماری مبدل به مكانی كردند كه می‌گفت: خودی‌ترین خاک كه در آنجا مطمئن‌تر هستم و احساس سبكی بیشتری نسبت به هر جای دیگر دارم.

هنگامی‌كه آنه‌ماری شوارتسنباخ در اوت ۱۹۳۵ برای اولین مرتبه به دره‌ی لار رفت، جایی كه او و همسرش كلود كلارا همراه با دوستان بریتانیایی خود چادر زده بودند و به این ترتیب سعی در فرار كردن از گرمای تابستان تهران را داشتند، آنه‌ماری بی‌اختیار انگادین را به خاطر آورد. این دره كه دوستان انگلیسی آنها آن را " the happy valley" می‌خواندند، تحت نفوذ كوهی فوق‌العاده زیبا، به نام دماوند قرار داشت. آفتاب می‌تابید و آسمان آبی تیره بود. این دره از قرن‌ها پیش، چراگاه احشام چادرنشینان و محل عبور راهنمایان كاروان‌ها در راه رفت و آمد به دریای خزر و قلب آسیا بود. در اولین مقاله‌ی روزنامه كه آنه‌ماری در باره‌ی دره‌ی لار منتشر كرد، آنجا را "مكانی كه رودخانه‌ی پهن و كم‌عمقی با ماهی قزل‌آلا در آن جاری است، سواحل فوق‌العاده‌ی سبز رودخانه و بالای آنها صخره‌هایی به رنگ خاكستری كم‌رنگ و یک آسمان آبی كه آدم گمان می‌كند مختص كوت‌داسور و انگادین بوده است. (شاید بدانید كه آن رودخانه تقریباً به طور كامل ناپدید شده است. زیرا حالا یک سد بسیار بزرگ در دره‌ی لار احداث شده كه آب شهر تهران را تأمین می‌كند.)

عكس‌هایی هم كه آنه‌ماری شوارتسنباخ از این دو دره‌ی مورد علاقه‌ی خود گرفت، به وضوح نمایانگر این علاقه‌ی‌ شدید است. هنگامی‌كه آنه‌ماری در سال ۱۹۳۶ در انگادین نوشتن مرگ در ایران را به پایان رساند، این عكس‌ها كمک بسیاری به او كردند.

دماوند هم نقشی بزرگ در مرگ در ایران بازی می‌كند. كوهی كه آنه‌ماری این‌بار نه در بهار كه در تابستان آن را تشریح می‌كند. آنه‌ماری در مورد صعود "من راوی" به دره‌ی تال نوشت: ما بالای حد درختان هستیم. بالای سرمان صخره‌ها بسان صخره‌های ساحل كه به دریا می‌ریزند، به سوی آسمان واژگون می‌شوند. و ناگهان شترهایی در آنجا می‌بینیم، شبیه حیوانات افسانه‌ای، با گردن‌های دراز كه به طرز عجیبی در موازات نوار علف‌های نازك حركت می‌كنند. دسته‌های علف را با ظرافت می‌كنند و باز گردن‌های بلند را با ظرافت بلند می‌كنند. می‌ایستند و بالای سر ما بسیار بلند وتهدید كننده هستند، طوری‌كه می‌ترسیم نكند حالا با سنگینی از میان آسمان روی ما بیفتند. جای این كار، با كوهان‌های لرزان، پاها را تاب می‌دهند و چهار نعل به طرف پایین می‌روند. درست در بالای گردنه به هم می‌رسیم. ناگهان پشت سر آنها تصویری جادویی مخروط دماوند پدیدار می‌شود.

حالا به سوی دماوند می‌رویم. تنگه به شیبی ملایم به پایین می‌رود، از میان یک گردنه‌ی سنگی می‌گذرد و به سطح پهناور دره می‌رسد. یک ساعت طول می‌كشد تا از آن عبور كنیم؛ دماوند در انتهای خود، كوچک‌تر نمی‌شود. از هر كجا كه به آن بنگری، مثل ماه، یک مخروط صاف است. در زمستان سفید است. یک سفیدی شگفت‌انگیز و ماوراء طبیعی از ابرها. حالا در ژوییه، مانند یک گورخر، راه راه است.

آنه‌ماری در پیش‌گفتار مرگ در ایران، اثر خود را یک "دفترچه‌ی خاطرات غیرشخصی" می‌خواند و به خوانندگان خود هشدار می‌دهد كه مطالعه‌ی آن كتاب، آنها را چندان شاد نخواهد كرد».
دكتر شوارتسنباخ در طی این سخنرانی عكس‌هایی را كه آنه‌ماری از ایران گرفته بود به نمایش گذاشت تا تصویری پررنگ‌تر از دنیای آنه‌ماری ترسیم كرده باشد.

در پایان این مراسم، قسمت‌هایی از یک فیلم سینمایی كه بر اساس زندگی آنه‌ماری شوارتسنباخ ساخته شده بود به نمایش درآمد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

ممنون از این گزارش خواندنی. علی دهباشی بزرگ مردیست. قدرش را بدانیم.

-- بودا ، Sep 8, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)