رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > دانشنامهی زندهی نیشابور | ||
دانشنامهی زندهی نیشابورتاجنار نعمت، ازبکستاندر نیشابور زوجهای محترم خدیجه و حسن نظریان میزبان ما هستند. خانم نظریان دبیر زبان انگلیسی است و میخواهد امسال بازنشسته شود. این زوج میگویند که از هفت نیا افتخار نیشابوری بودن را دارند. دو تا دختر دارند که یکی دانشجو در شهر تربتحیدریهی خراسان و دیگری آن ایام روز و شب را بههمپیوسته برای کنکور آماده میشد و بسیار میخواست تحصیل را در بخش ریاضی دانشگاه ادامه بدهد.
خانم نظریان در ماشین میگوید که دانشآموزان نیشابوری همیشه در مسابقات ریاضی و هندسه میدرخشند و این نشان میدهد که آنها وارثان واقعی خیام هستند. حسن نظریان در یک آموزشگاه تاریخ ادیان تدریس میکند. اطلاع بس فراوان از گذشته و امروز نیشابور دارد. تاریخ هر یک وجب از این شهر قدیمی و حومهی آن، محله و ساکنان زادگاهش را بهخوبی میداند. تصمیم میگيریم که قبل از همه شهر نیشابور را دور بزنیم. خانم نظریان پشت فرمان است و آقای نظریان به پرسشهای بیشمار ما دربارهی محلههای گوناگون شهر با حوصلهی تمام، کوتاه و پرمعنی جواب میدهد. هر جا که به کوچه و پسکوچههای قدیمی نظرم میافتد، فکر میکنم که همین لحظه خیام از آنجا بیرون میآید. آقای نظریان چهرهای جدّی و متفکر دارد و بنا به تصور من، خیام چنین چهرهی اندیشمندی داشته است. از بازار و کوچههای قدیمی میگذریم و آقای نظریان از من سؤال میکند که آیا در کشورهای آسیای میانه، میوه، سبزیجات، یا اشیائی هست که به نام خراسان و نیشابور تعلق داشته باشد. چیزی به ذهنم نمیآید. «در نیشابور توت بخارایی، کدوی ارگنجی و آلوی بخارایی با نامهای اصلیشان یاد و استفاده میشوند. گذشته از این در نیشابور ما دستکم 200 خانواده که اسم خانوادگی بیشتر آنها سمرقندی، بخاری، بخارایان، خوارزمی، مروی است، به سر میبرند که در قرن گذشته از وطنهاشان به ایران فرار کرده و حالا کاملاً به نیشابوریان بافت خوردهاند. اگر بسیار دقت کنید، فقط از چهرهی آسیای میانگی برخی از بزرگسالانشان که دستکم 80 سال سن دارند، متوجه میشوید که آنها اصالتاً نیشابوری نیستند.»
دادگران سخن و رنگ از شهر بیرون میرويم. به زیارت آرامگاه قدیمی و آباد شیخ ابی عمران مغربی، شاید هم تنها اروپایی که در نیشابور مدفون است، میرویم. همان شیخ که در جنوب ایتالیا زاده و پرورده شده و بعد از جهانگردی زیاد وارد نیشابور میشود و جوّ وقت این شهر به دل و دیدهاش مینشیند و ماندگار میشود در این شهر. چون مرد علم و عمل بود، شاگردان و مریدان زیادی پیدا میکند. رخدیس کمالالملک در سر آرامگاهش بسیار زیبا ساخته شده است. پیداست که مؤلفان حدّاکثر کوشیدهاند، تا رخدیس استاد کمالالملک را با مهارت و ظرافت تمام بسازند، تا روح این نقاش مانیقلم ترک برندارد. رخشانه قبلاً عکس چند تا از نقاشیهای استاد را در یک کتاب روسی تماشا کرده و مفتون سحر قلممويش شده است. برای روان پاکش با اخلاص تمام فاتحه میخواند. بعدتر در تهران، در کاخ گلستان تعداد زیادی از نسخ اصلی نقاشیهای کمالالملک را تماشا میکنيم و از جایگاه و نقش استاد در هنر نقاشی ایران آگاه میشویم. استاد کمالالملک کاشانی سالهای آخر زندگیاش را در نیشابور سپری کرد و در اینجا به خاک سپرده شد.
آفرین به درایت ایرانی که با قدردانی از خدمات کمالالملک برای هنر ایران، در باغ عطار، محلی مناسب، آرامگاه وی را آباد و آزاده نگه میدارد. اگر از گذشتگان قدردانی نکنیم، به قدر همزمانهامان نمیرسیم و اگر قدر زندگان را ندانیم، پس اصلاً در فکر آیندگان نیستیم. از نظر من، گذشتگان، امروزیان و آیندگان را هیچ چیز جدا نمیکند، الا وقت که مفهومی بس نسبیست. وارد آرامگاه شیخ فریدالدین عطّار میشویم. سنگ روی قبر را طواف میکنیم، فاتحه میخوانیم. بعد از 200 سال درگذشت عطار، در قرن 15 میلادی، امیرعلی شیرنوائی، وزیر دانشمند سلطان حسین باقرا و بنیانگذار ادبیات ازبک که به تخلص فانی اشعار فارسی نیز سروده است، با اخلاص تمام عمارتی بر سر گور این پیر معنویاش میسازد. آثارعطار در افکار امیرعلی شیر آنچنان نقش مهمی بازی میکند که وزیر اعظم از هرات، پايتخت خراسان، به نیشابور برای زیارت آرامگاه عطار میآید و با پیروی از "منطقالطیر" به زبان ازبکی یا ترکی جغتایی "لیسانالطیر" را مینویسد. "لیسانالطیر" در ردیف "خمسه"ی میرعلی شیر از معروفترین شاهکارهای ادبیات ازبک است. کتیبهی مرقد عطار نیز به دستور امیرعلی شیر نوشته شده است، ولی دانشمندان میگویند که اشتباهات تاریخیای که کاتب کرده منزلت این کتیبه را کاهش میدهد. رخشانه از عطار چیزی نمیداند. هرچند یک نسخهی چاپی نسبتاً قدیمی "تذکرةالاولیا" و چندین آثار او را که در تاجیکستان و ازبکستان به تاجیکی و ازبکی برگردان و چاپ شدهاند، در منزل داریم. مشاهده میکنم، با همان احساسی زیارت را انجام میدهد که مثلاً هنگام زیارت شیخ مغربی داشت، یعنی آرامگاه اولیای خدا را زیارت میکند. این اولین زیارت من از بزرگان نیشابوری است. 15 سال قبل در اولین سفرم به ایران از مسؤولان بارها خواهش کردم که زیارت نیشابور، یعنی خیام و عطار را در برنامه داخل کنند، اما زمان فقط برای زیارت حرم و فردوسی کافی بود و بس. زیرا با پرواز شام باید از مشهد به تهران برمیگشتیم.
اما حالا در کوی مرادم و حالی دارم. در اینجا جلالالدین 10-12 ساله را یکجا با پدر بزرگوارش میبینم که با اختلاف نظر با خوارزمشاهیان و از سوی دیگر، با شنیدن خبر خطر حملهی "یعجوج و معجوج" از بلخ به سوی غرب هجرت میکنند و سر راه در نیشابور به دیدار عطار میرسند. عطار ولی در دیدار اول پیشبینی میکند که "چه شوری این پسر در عالم خواهد انداخت" و کتاب "اسرارنامه"اش را هدیه میکند که آغاز شوریدگیهای جلالالدین میشود. شاید هم آهنگ مثنویسرايی از آن زمان در سر و دل بزرگ این پسر کوچولو و حالا عارف عالمگیر 800 ساله جا میگیرد. عارف ربانی که عشق خود و خدا را با شعر پارسی، سماع الهی و شکایت و حکایت نی سروده است. همزبان بزرگ ما که آخرین کلام خدا را مثنوی کرده است و به اعتراف بزرگان "نیست پیامبر، ولی دارد کتاب" است. مولانايی که من شرف شرکت در مراسم 730مین سالگرد وصلتش را داشتم. در آرامگاه وی در قونیهی ترکیه، آرزو کردم که کاش گربهاش بودم که پس از درگذشت جانگداز مولانا از خوروخواب میماند و میمیرد. یا کاش نای دمساز لب مولانا یا تسبیح پنجههایش یا شوری از شوریدگیهایش یا تختهی پای نونیازانش بودم! (نونیاز کسی را گویند که تازه وارد مکتب طریقت مولانا میشد وتختهی نونیاز چوب مربعیست که مرید جوان در بالای آن حرکات ابتدايی سماع و متمرکز کردن تن و روح را میآموخت.) به یاد داستان کوتاه بهمنیار، نویسندهی اندیشمند تاجیک، میافتم که صحنهی کشته شدن عطار را توسط یک مغول هنگام حملهی چینگیزیان خونخوار به خراسان، بسیار مؤثر به قلم داده است. چینگیزیای که به جز غارت و کشتار به هیچچیز اعتقاد نداشت، عطار را اسیر میگیرد و با دستان قویاش حلقه بر گردن شاعر میزند و خود سوار اسب به پیش حرکت میکند. عطار سالخورده با دست و گردن بسته از پشت آن ابلیس اسبسوار پیاده میرود. سکوت تمام اختیار میکند و مرگ را یقین میبیند. شاید هم به حکمت خداوند که حیات و ممات ولیاش را به دست این لامذهب خونخوار داده است، میاندیشيد و بار دیگر به سرنوشت ایمان میآورد. در بیرون شهر قوم مغلوب میبیند که عطار را میبرند. التجا و التماس میکنند، مال و رشوه میدهند، جان و مال به گرو میگذارند، سر به کشتن میدهند تا به شیخ آسیب نرساند. مغول با تعجب به این قوم نگاه میکند و هیچ نمیتواند درک کند که این پیرمرد لاغر و نظرناگیر چه کسی است که همه قوم راضیاند تا برایش سر عزیز ببازند.
آقای نظریان انگار فکرم را میخواند و از قتل عام و به آتش کشیدن نیشابور توسط ترکان غوز و بعدتر توسط مغولها میگوید. تأکید میکند که لشکر چنگیز نیشابور را بهکلی از بین برد و نیشابور کنونی، عملاً در حومهی شهر شادیاخ، یعنی نیشابور قبلی ساخته شده است. یادم میآید که در کتابی خواندهام شادیاخ محلهای بزرگ در جنوب نیشابور بوده است و عطار اصالتاً شادیاخی بوده و پدرش عطرفروشی و داروفروشی بزرگی در این محل داشته است. میگویند که "هدهد راه طریقت" با الهام شاعرانه و صفای صوفیانه دستکم هشت اثر معروف منظوم و منثورش را در همین محل سروده و نگاشته است. کتابفروشی باغ عطار نام عارفانهی "هفت شهر عشق" را دارد. رخشانه کتاب بسیار زیبای "نقاشیهای برگزیدهی محمود فرشچیان" و من به عنوان تبرکی از عطر معطر شعر عطار "منطقالطیر" را خریداری میکنیم که دومی با تصحیح، سرسخن و تعلیقات دکتر محمدجواد مشکور چاپ شده است. ماشین ما از باغ عطار به سوی باغ خیام حرکت میکند. فاصلهی میان آرامگاه این دو مرد بزرگ بشر زیاد نیست و هر دو در شادیاخ، در حومهی شهر نیشابور کنونی، قرار دارند. اکنون در این منطقه هیچ آثاری از ساختمانهای شادیاخ قدیمی به نظر نمیرسد. اما آقای نظریان که آثار بسیاری از نگارندگان پیشین و کنونی در زمینههای ادبیات، تاریخ، جغرافی، و فرهنگ مطالعه کرده است، مزارع فراخ گندمزار را نشان میدهد و میگوید که اگر در این میدان کاوش و حفریات باستانشناسی صورت بگیرد، بیشک خرابهی این شهر باستانی پیدا میشود. ایرانا، چه قدر راز نهفته در دل خاک گهربارت داری؟
ستاره در زمین باغ حکیم عمر خیام نیشابوری بیشک از زیباترین باغها در ایران است. آرامگاه خیام، ریاضیدان، ستارهشناس، و رباعیسرای جهانی و امامزاده محمد محروق در همین باغ است. اتفاقاً از قدیمیترین باغهای موجود در ایران هم هست. آن بیش از 550 سال قبل در عهد صفویان آباد شده است. هر گل و سبزه و بته و درخت این باغ آباد و آزاده، توسط مسؤولان مواظبت میشود. فرهنگ باغداری ایرانیان آموزنده است. باید یاد بگیریم. تا کنون شعرای اقوام مختلف این مرز و بوم در پیروی خیام رباعی مینویسند و کتاب چاپ میکنند و مدعیاند که از تبار خیاماند. اکثرش به زبان روسی هم هست. از آخرینها ثابت مدعلیاف، مرد درویش و شاعر روسزبان ازبک در تاشکند، و پزشک ایرج عبدالقادرف، تاجیک روسزبان در دوشنبه، که با الهام و پیروی از خیام رباعیها آفریده و کتابهای خود را چاپ کردهاند. در ازبکستان بیشترین رباعیهای خیام را شااسلام شامحمدف، محقق و مترجم معروف ادبیات فارسی و برندهی جايزهی بینالمللی فردوسی ایران، از فارسی به ازبکی ترجمه و دهها کتاب چاپ کرده است. زیرا همه ساله از پرفروشترینها بوده است و آنقدر شهرت داشته که اکنون میلیونها ازبک (البته تحصیلکردگان در زمینهی ادبیات و فرهنگ را نمیگویم) خیام را شاعر ازبک میدانند! هیچ شک و تردیدی هم ندارند. حتا یک، دو سال قبل ریحانه، از آوازخوانهای جوان و مطرح موسیقی پاپ ازبکستان، در یک مصاحبهاش گفت که از شاعران ازبک بیشتر از همه خیام را دوست دارد و زمانیکه خبرنگار گفت که خیام اصلاً شاعر ازبک نیست، وی شگفتزده شد! ----------------------------- |
نظرهای خوانندگان
چه زیبا نوشته ای- صد مرحبا
-- هادی ، Jul 29, 2007 در ساعت 10:36 PMدلم هوای زادگاه زیبایم کرد.
من همه بخش هاي سفرنامه خانم نعمت را از اول تا اينجا خواندم. بسيار زيبا و هوشمندانه انچه را كه ديده توصيف و تحليل كرده است. فقط سوالي كه برايم پيش آمده اين است كه ايشان و رخشانه خانم از تاجيك هاي ازبكستان هستند و يا از ازبك هاي پارسي زبان محسوب مي شوند. دوست دارم در مورد وضعيت زبان پارسي در ازبكستان بيشتر بدانم.
-- سام ، Jul 30, 2007 در ساعت 10:36 PMبا تشكر از تاجنار خانم
khanom Nar Taj man tamam ghesmathay safarnameh shoma ra khandam va lezat bordam afarin bar shoma, agar ghesmathay digari ham hast lotfan benevisid, dar yeki az ghesmatha dar mored Toran sohbat kardid alaghe mand hastan dar in mored ba shoma tabadol nazar konam agar momken hast email khod ra bedahid ta ba ba shoma dar tamas basham, ba tashakor az radiozamaneh; az neveshtan ba in font mazerat mikhaham
-- keyvan irani ، Aug 9, 2007 در ساعت 10:36 PMبا تشکر از زحماتتان
-- علیرضا قدمیاری ، Aug 21, 2007 در ساعت 10:36 PM