رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۶ مرداد ۱۳۸۶
سفرنامه‌ی ایران، بخش پنجم

نیشابور، سنگ صبور

تاج‌نار نعمت، ازبکستان

دکتر یاحقی صبح در پذیرایی هتل آران حاضر می‌شوند و ما سوار ماشین ایشان سوی ترمینال مشهد حرکت می‌کنیم. قرار است آقای دکتر ما را از ترمینال مشهد سوار اتوبوس نیشابور بکنند. روز شنبه است و من ناخودآگاه فکر می‌کنم که با استفاده از خلوت خیابان‌های روزهای تعطیل زود به ترمینال می‌رسیم. در کشورهای ما مثل اکثر کشورهای جهان شنبه و یکشنبه تعطیل آخر هفته است. معمولاً در این روزها صبح زود خیابان‌ها خلوت و همه مغازه‌ها بسته است. همین انتظار را در اینجا هم دارم. فکر می‌کنم که تند و زود به ترمینال می‌رسیم و سوار اتوبوس به کوی مراد، نیشابور، شهر رؤیاها روانه می‌شویم. اما همین که از خیابان سجاد به خیابان بزرگمهر شمالی می‌پیچیم، ماشین ما به جزئی از هزارها ماشین تبدیل می‌شود. یادم می‌آید که شنبه‌ها در ایران آغاز هفته‌ی کاری است و بعدها فهمیدم که میلیون‌ها ایرانی صبح شنبه‌ها همین احساس و تکاپویی را دارند که ما هر دوشنبه، یعنی نخستین روز هفته‌ی کاری داریم. در کشورهای ما روز دوشنبه را روز سنگین می‌گویند و معمولاً دوست ندارند.


خرابه ها در کنار راههای نیشابور زمانی بناهای آبادی بوده اند اما نیشابور سنگ صبور تاریخ است

نحوه‌ی سرویس در ترمینال‌های شهرهای بزرگ ایران از نحوه‌ی سرویس در اروپا فرقی ندارد. فقط با جوش و خروش و شور و شلوغی بیشتر. قیمت بلیت‌های اتوبوس هم مناسب است. دکتر یاحقی نمی‌گذارد که دست به جیب ببرم و باز هم ما را با لطفشان شرمنده‌تر می‌کنند. استدلال می‌آورد که قیمت بلیت ارزش بحث را ندارد. ولی من نمی گذارم و در واقع، متوجه می‌شوم که دو دانه بلیت ما همگی حدود یک‌ونیم دلار قیمت دارد.

هرچند عرضه‌ی بلیت با کامپیوتر صورت می‌گیرد و روی بلیت نام مسافر را هم می‌نویسند اما زمانی که سوار اتوبوس می‌شویم تعجب می‌کنم که شماره‌ی صندلی نشستن مشخص نیست. یعنی هر کس هر جا که دلش خواست و آن جا خالی است، می‌نشیند و بعضی‌ها از قبل کیف یا ساکشان را هم روی صندلی گذاشته و جای را به صورت شرقی رزرو کرده‌اند و رفته‌اند دنبال خریداری بلیت. جای خالی زیاد نیست و ما در صندلی جلویی می‌نشینیم. با دکتر یاحقی خداحافظی می‌کنیم و ایشان می‌روند دنبال کار و بار. اما بعد از مدتی برمی‌گردند و می‌گویند در نیشابور حتماً به دهکده‌ی چوبین هم برویم. هرچند با شنیدن این اسم ده‌ها سؤال پشت هم در ذهنم پیدا می‌شود اما روا نمی‌دانم بیش از این از لطف و مهربانی میزبان سوءاستفاده بکنم.

به داخل اتوبوس و مسافران و راننده با محبت، کنجکاوی و کمی نگرانی نگاه می‌کنم. برای اولین بار با مردم عادی و معمولی ایران در یک جا قرار دارم. جو اتوبوس احساس عجیبی بیرون از وطن با وطن بودن را می‌دهد. همه فارسی‌زبانند و فکر می‌کنم که همه الآن پا می‌شوند و دست‌افشان و پایکوبان غزل می‌خوانند و محموله‌ی ما تا درگاه خیام و عطار همه شعر است و شعر. اتوبوس آهسته پیش می‌رود. انگار ساربان ما در هوای غزل سعدی راه می‌رود:

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود
آن دل که با خود داشتم با دل‌ستانم می‌رود

ولی سراب این احساس دیر نمی‌پاید. در تصور ساده‌لوحانه و تاجیکانه‌ی ما، حتا تا همین دهه‌ی قبل، ایرانی فقط بازار سخن و سخنوری داشت و پاسنگ و پله‌های ترازوی روزگار ایرانی همه از شعر بود و بنابراین، عطر فارسی مشام جهانیان را معطر کرده و قند پارسی ذائقه‌ی بشر را با شیرین‌کامی پرورده است. انگار ایرانی دیگر هیچ کاری نکرده است. حتا حماسه‌ی ملی قهرمانی و پهلوانی‌اش را هم با شعر آفریده.

به خود می‌آیم و از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم. دو طرف راه عبارتند از همواری‌ها و تل‌وتپه‌ها. و سرسبز نیستند و مزارع زیاد هم مشاهده نمی‌شود. اما استان خراسان رضوی از لحاظ کشاورزی، دامپروری، باغداری، خشکبار، مرغ‌پروری و تولیدات شرکتی میوه، سبزیجات و لبنیات در دهه‌های اخیر خیلی پیشرفت کرده و در کشورهای آسیای میانه، به‌ویژه در تاجیکستان، سرمایه‌گذاری می‌کند. ایران به لحاظ تولید خوراک و محصولات خواربار با کشورهای منطقه‌ی ما به‌کلی تفاوت دارد، هم از لحاظ کیفیت وهم کمیت.


اسب و کالسکه: راه حل سهمیه بندی بنزین

فاصله‌ی میان مشهد و نیشابور 110 کیلومتر است و اتوبوس در یک‌ونیم ساعت راه خوب و هموار اتوبان را طی می‌کند. زیرا راننده در این مسیر خدا و بی‌خدا اتوبوس را متوقف کرده ميان راه مسافران را سوار و آنها را در محل‌های لازم آنها پیاده می‌کند. پول در می‌آورد. درست مثل کشورهای ما. چون در صندلی جلو نشسته‌ام صحبت میان راننده و ياور وی ناخودآگاه به گوشم می‌رسد. به لهجه‌ی نیشابوری صحبت می‌کنند. مثل بیشتر گویش‌های فارسی گوش‌نواز است ولی من کمتر متوجه می‌شوم. از سهمیه‌بندی بنزین صحبت می‌کنند.

به یاد قیمت‌های روزافزون خدمات وسائل حمل‌ونقل در کشورهای آسیای میانه می‌افتم. در چند سال اخیر از منابع غنی نفت و گاز قزاقستان و ترکمنستان و توافق‌های بی‌سابقه انرژی این دو کشور شوروی سابق با کشورهای جهان، ده‌ها گزارش کرده‌ام. در این کشورها قیمت خدمات ترابری نسبت به تاجیکستان و قرقیزستان، کشورهایی که از منابع نفت و گاز بی‌بهره‌اند و حتا از ازبکستان، کشور خودکفا از انرژی، ارزان‌تر است. سبب اصلی ارزانی قیمت بلیت اتوبوس در ایران را هم از برکات منابع سرشار نفت و گاز می‌دانم. این در حالی‌ست که بنزین در آن روزها در ایران سهمیه‌بندی شده بود و مردم آن قدر اظهار نارضایتی و شکایت می‌کردند که حد نداشت. خشونت بنزینی مردم چنان بالا گرفته بود که در تهران و مشهد به چند پمپ بنزین آتش زدند و چند نفر جراحت برداشتند. بعدتر فهمیدم که ایرانی‌ها برای 8 لیتر بنزین هشتصد تومان یا کمتر از یک دلار پرداخت می‌کنند! قیمت بنزین درایران تقریباً از آب ارزان‌تراست اما روزهای بعد با شگفت‌زدگی کامل درمی‌یابم که مردم دلشان می‌خواهد تا بنزین رایگان شود. از نظر من، ارزان‌قیمتی بنزین و دسترس بودن و فراوانی بسیار ازامکانات زندگی مانند برق، گاز، آب گرم، و آب آشامیدنی سرد و تصفیه شده دراکثر شهرهای ایران از نعمت‌هایی است که خود ایرانی‌ها در داخل کشور کمتر قدرش را می‌دانند.

نوستالژی و شکرانه

ما بچه‌های شوروی متولد دهه‌های شصت و هفتاد میلادی در قفس طلايی و پهناور خود از همه‌ی این امکانات زندگی به صورت فراوان و مجانی یا قیمت سمبلیک و خیلی ارزان برخوردار بودیم. البته از بیدادی‌های انقلاب بلشویکی دهه‌ی بیست، تعقیب و تبعیدهای دهه‌ی سی، جنگ دوم جهانی در دهه‌ی چهل و مشکلات ناشی از این جنگ حتا تا آخر دهه‌ی پنجاه چیزی نمی‌گویم که ما آنها را در خاطر نداریم. فقط از قصه‌های بی‌شمار و مملو از درد و اندوه بزرگسالان شنیده‌ام که به عنوان افسانه گوش می کردیم. اما آنچه برای نسل ما واقعاً مسلم بود، آموزش و پرورش خوب از کودکستان گرفته تا بهترین دانشگاه‌ها و خدمات بهداشتی رایگان و دسترس برای همه 250 میلیون جمعیت شوروی بود. بیکاری به عنوان تنبلی و ظهورعیان‌پرستی مجازات می‌شد و جای کار فراوان بود و از کارگر گرفته تا وزیر از محل کار با منزل، معمولاً با آپارتمان‌هایی که همه‌ی امکانات زندگی را داشتند، تأمین می‌شدند. البته از زرق‌وبرق لب فرو باید بست زیرا شوروی علیه ظهورهرگونه اعیان‌بازی و اشراف‌زادگی بود ولی اگر هر شیء محصول و دست‌ساخته‌ی خود فرد باشد و به هدف تجارتی تولید نشده باشد، اشکال نداشت. بیشتر ما اصلاً به دستیابی به امکانات زندگی و پول درآوردن به‌ندرت فکر می‌کردیم و تصورمان این بود که دولت مردمی شوروی و حزب کارگر و کشاورزی کمونیست باید مواظب ملت باشد و هست، جز این که راهی نیست. این در حالی است که این کشور از لحاظ وسعت اراضی بزرگ‌ترین و پهناورترین کشور در جهان بود و حتا بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نیز، روسیه، میراث‌بر ارشد و اصلی این امپراتوری، با مساحت بیش از 17میلیون کیلومتر مربع، از بزرگ‌ترین کشورهای جهان به شمار می‌رود.


شربت ریواس نیشابور کم نظیر است

ما که آن زمان قدر این امکانات زندگی را نمی‌دانستيم. الآن می‌گوییم در چه بهشت برابری و برادری به سر می‌بردیم! اما هویت اقوام و مذاهب از بین می‌رفت و فرهنگ‌ها به ظاهر قومی، ولی ماهیتاً روسی و لامذهب بود. دشمن اصلی کرمل (رهبری شوروی)، استغفرالله خداوند بود و بعد، کاخ سفید (آمریکا). کمونیست‌ها با خداوند، پیامبران، کتاب‌های مقدس، سرنوشت، و طبیعت شدیداً می‌جنگیدند. تأکید می‌کردند که خلق شوروی باید سراسر جهان را از ستم سرمایه‌داری آزاد کند و نسل جدید بشر در جامعه‌ی کمونیستی تربیت شود و طبیعت وحشی را به‌کلی رام و کیهان را ضبط کند.

به سرنوشت شاهنشاهی‌ها، خاقانی‌ها، سلطانی‌ها، امپراتوری‌ها در تاریخ بسیار می‌اندیشم. به فکر من، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بزرگ‌ترین، منضبط ترین، و بسته‌ترین امپراتوری جهان در تاریخ بشر است که به هر صورت در داخل آن عدالت اجتماعی برای خاص و عام یکسان بود. اما دیر نپایید و نمی‌توانست دیر بپاید زیرا آدم نباید با خدا بجنگد و با هر کس که مثل وی نیندیشد، برزمد. درست در اواسط دهه‌ی هشتاد، زمانی که من در افغانستان اشغالی از سوی سپاه شوروی، زندگی و کار می‌کردم، میخائیل گورباچف اولین و آخرین رئیس‌جمهور اتحاد شوروی سر قدرت آمد. گورباچف که اصلاحات پله‌به‌پله می‌خواست اما بالاخره ندانست که شوروی در قدم اول دو مشکل اصلی دارد، اول از همه باید به جنگ خدا و رسول و افغانستان خاتمه بدهد و دیگر ملت‌ها را باید از بندگی دیو کاگ‌ب آزاد و انزوای شوروی را گسسته کند. بگذارد شوروی‌ها جهان را ببینند و جهانیان شوروی را، اشکالی ندارد. اما این دو مشکل اصلی نادیده گرفته شد و صلاح کار از دست رفته بود. هم از داخل و هم از خارج جنبش و حرکت‌ها علیه شوروی قوی شده بود. سه جمهوری قسمت اروپایی شوروی در کنار دریای بالتیک، مانند لاتوی (لتونی)، لیتوانی، و استونی اعلام استقلال کردند. تابستان سال 1991 روسیه به صورتی غیرمنتظره اعلام استقلال از شوروی کرد (!) و یازده جمهوری شوروی عملاً "طلاق" شدند و یکی پس از ديگری استقلالشان را اعلام کردند. رئیس جمهور هر کشور که تا دیروز کارمندان حرفه‌ای حزب کمونيست و صادق‌ترین بردگان کرمل و آبخورده‌ی این آبخوریش بودند از خود قهرمانان آزادی و استقلال ساختند.

اما دراصل در اواسط دهه‌ی هشتاد نهضت‌های جوانان و روشنفکران اقوام مختلف در سراسر جماهیر شوروی به خاطر حفظ هویت قومی، زبان، فرهنگ و آیین‌ها توسعه پیدا کرده بود و اصلاحات موسوم به "آشکاربیانی" و "بازسازی" آقای گورباچف به رشد و گسترش این جنبش‌ها در سطح بالا موافقت می‌کرد. وگرنه جای هر عامل چنین جنبش در زندان‌های سرد سيبری شوروی معلوم و مشخص بود. ایده‌های سیاست قومی لنین در حال نزع قرار داشت. در این نهضت‌ها از جمله نسل ما پیشگام بودند. مردم شوروی بدون هیچ شک از کتابخوان‌ترین مردمان جهان بود. کتاب ارزان، کتابخانه‌ها فراوان و در سراسر شوروی از کلاس یکم دبستان گرفته تا کاخ کرملین شعار "بخوانید، بخوانید و باز بخوانید" (لنین) نصب بود. واگن‌های متروی مسکو به کتابخانه‌ی سیار شباهت داشت. همه ساله به جز میلیون‌ها عدد آثار ايدئولوژی حزبی و شوروی به زبان‌های مختلف شوروی، آثار زیادی از ادبیات جهان به زبان روسی ترجمه و با تيراژ میلیون‌ها چاپ می‌شد، از جمله به زبان‌های اقوام دیگر این سرزمین نیز. در میان جماهيرشوروی آسیای میانه ازبکستان با داشتن امکانات زیاد طبع و نشر آثار زیادی را به ازبکی برگردان و چاپ می‌کرد. و شاید یک دلیل گسترش پیدا کردن زبان ازبکی درمنطقه ناشی از این اقدام روشنفکران ازبک است. 10 یا 11 سالم بود که برای اولین بار کتاب دانیال دفا "رابنسون کروزوئه" را به ازبکی و در جوانی به روسی و در زمان دانشجوی به تاجیکی خواندم. در زمان دانشجویی کتاب فراوانی از تاریخ ادبیات ایران و اسلام مطالعه کردم. فهمیدم که رودکی، فردوسی، خیام، عطار، مولانا، سعدی، حافظ، و... شاعران و دانشمندان ایران نیز بوده‌اند! پس ما از هم‌زبانان، هم‌نژادان و هم‌فرهنگان اصلی خود به‌کلی دور افتاده‌ایم و از اصل خویش بیگانه شده‌ایم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش.

آن زمان از معنی وسیع این بیت مولانا خبری نداشتیم ولی صددرصد مطمئن بودیم که شاعر جهانی ما را به سوی وصل و وحدت هدایت می‌کند.


فیروزه ی نیشابور: سنگ زیبا و نماد صبوری این شهر تاریخی

نمی‌دانم در آن طرف مرزهای آهنین شوروی همسالان ما فکر و هوای ما را داشتند یا خیر اما من و دوستانم همیشه درباره‌ی زبان فارسی در ایران و افغانستان، شیوه‌ی زندگی، گویش زنده‌ی ایرانیان اندیشه می‌کردیم و هیچ راهی را برای دیدار پیدا نمی‌کردیم. از دوران دانش‌آموزی غزل حافظ را به خط سیریلیک از بر می‌کردیم اما شگفتا، در زمان دانشجویی درک کردیم که می در شعر حافظ آن شرابی نبوده است که انواع آن با نرخ بسیار ارزان حتا در مغازه‌های دوردست‌ترین روستاهای کوهستانی فروخته می‌شد و هیچ محفل و مجلس و جشنی بدون مشروبات الکلی و مستی برگزار نمی‌شد. همین طریق ما از کتاب‌ها می‌خواندیم که نوروز و مهرگان داشته‌ایم، مزدایی و مسلمان بوده‌ایم، زردشت و محمد داشته‌ایم اما برایمان می‌گفتند که نه، این حرف‌ها بی‌خود است، ما الان همه مردم شوروی‌ایم و پیامبرمان لنین است و ما با راهبری و راهنمایی خلق کبیر روس جهانگیر خواهیم شد.

در همین حال، تجلیل نوروز برای اولین بار در تاجیکستان و آذربایجان در اوايل دهه‌ی هشتاد احیاء شد اما فقط به عنوان جشن بهار و آغاز کشت و کار. نوروز احیاء شد فقط برای این که ايدئولوژی کار برای حزب طبقه‌ی کارگر و کشاورز بسیار مهم بود! مهرگان به‌کلی از یادمان رفته بود و تا کنون این جشن وارد زندگی ما نشد که نشد. هرچند در همین تاشکند پارک مهرگان به تلفظ مهرجان بود که در آن هر پاییز جشنی برگزار می‌کردند. به سال نوی میلادی دل‌خوش می‌کردیم و تا کنون جشن مفصلی برای شب 31 دسامبر می‌گیریم، نه برای نوروز. شوروی در سال 1991 یک جا با ماشین بزرگ اقتصادش که از کرملین مسکو اداره می‌شد به‌کلی ويران شد. مسکو دیگر پایتخت من و ما نبود. رهبران کشورهای تازه استقلال سرمست از حاکمیت مطلق و استقلال بدون خون بینی به دست آمده، خود را قهرمانان آزادی و استقلال کشورشان اعلام کردند و هر کدام با وضع قانون و مقررات خودشان، زندگی میلیون‌ها مردم را به دوزخ تبدیل کردند. بگیریم پنج کشورآسیای میانه را ویزا، گذرنامه، پاسگاه، مرزبان، گمرک،... و بلاهای دیگری که بر سر 55میلیون مردم این منطقه آمده است.

--------------------------
بخش چهارم سفرنامه‌ی ایران: پهلوانان توسی و هویت ایرانی و تورانی
بخش سوم سفرنامه‌ی ایران: از تاريخ بيهقی تا آرامگاه متروک غزالی
بخش دوم سفرنامه‌ی ایران: در خراسان بی‌خواب شده‌ام
بخش نخست سفرنامه‌ی ایران: خراسانم این‌جاست

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جالب و آموزنده است. دست شما درد نکنه.

-- ابراهیم ، Jul 23, 2007 در ساعت 10:43 PM

فایل صوتی این قسمت را نمی ذارین؟
...................................................
زمانه: فایل صوتی ندارد این سفرنامه

-- ا. ، Jul 23, 2007 در ساعت 10:43 PM

عزیزجان! منظور حافظ از شراب، دقیقا همان شرابی است که مستی آورد و در عروسی ها می نوشند و در می فروشی ها یافت می شود.

-- محمود ، Jul 23, 2007 در ساعت 10:43 PM

سلام نعمت عکه.

نیشابوری ام. عازم کشور شما هستم. دوست دارم جاذبه های تاریخی - فرهنگی مشترکمان را بهتر و بیشتر بدانم. با تشکر.

-- مجید ، Jul 28, 2007 در ساعت 10:43 PM

دوست گرامي منظور حافظ از شراب همان شرابيست كه در ماه رمضان نمي شود نوشيد
، زيرا خودش مي فرمايد : ماه شعبان مده از دست قدح كاين خورشيد - از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

اما سفرنامه ي شما از ديد من راستش كاستي بسيار دارد ، بسيار كوتاه و سرسري نوشته شده و از ذكر جزييات ارزشمند در آن خودداري گرديده است . براي دريافت چگونگي سفرنامه نويسي به سفرنامه ي فرهاد فرايي در سفر دوازده روزه ي خود به تاجيكستان كه در وبلاگ www.farhad22222222.blogfa.com
انعكاس يافته است مراجعه فرماييد . ايشان هزار برابر شما از يك سفر دوازده روزه مطلب نوشته است ، همه اش هم درباره ي تاجيكستان ، نه نيم آن درباره ي زندگي مردم كشورهاي تازه استقلال يافته در روزگار شوروي سابق

-- فرهاد ، Aug 7, 2007 در ساعت 10:43 PM