رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ شهریور ۱۳۸۶
سفرنامه‌ی ایران، بخش چهارم

پهلوانان توسی و هویت ایرانی و تورانی

تاج‌نار نعمت، ازبکستان

با خاطر آزرده و طبع کاهیده گور فقیرانه و غریبانه‌ی امام غزالی را پشت سر می‌گذاریم و به باره‌ی توس و ارگ آن نزدیک می‌شویم. از ماشین پیاده می‌شویم و بالای خار و گیاه‌های خشکیده اطراف ارگ و زیر باره‌های مخروبه‌ی آن قدم می‌زنیم. از شهامت این ارگ و دیوار بزرگ آن کمتر چیزی باقی مانده است. خوب است که ارگ توس بازسازی می‌شود. گرما و تشنگی اذیتمان می‌دهد ولی برای خودمان اجازه نمی‌دهیم که با اخم وارد شهر فردوسی بزرگوار شویم.


یلان خراسانی در نبرد یک به یک

می‌خواهم فکرم را به جای دیگر متمرکز کنم و از سوی دیگر مباد که اخم بی‌ادبانه‌ی تورانیان در در مهمانی، یلان ایرانی را در غضب بکند. آری باید هم در همه جا ادب رعایت شود که شرط اول آدمیت همین ادب است.
آدم بعضی اوقات به نشانه‌ها باور می‌کند. در نزدیکی آرامگاه فردوسی پارک می‌کنیم و در روبروی خود از پس محوطه میدانی را می‌بینیم که پهلوانان خراسانی زور بازو و پنجه می‌آزمودند.

در وسط میدان فراخی زیر آفتاب سوزان چند جفت از مردان تهمتن و روئین‌تن با پوشاک نیمه‌برهنه‌ی پهلوانی به جان هم درافتاده بودند. زیر درختان هزاران تماشابین می‌نشستند که همه مرد بودند و بنابراین من و رخشانه از وارد شدن به این میدان مردان خودداری می‌کنیم. ولی از پس محوطه تماشا می‌کنیم و عکس می‌گیریم.


هارونیه قدیمیترین بنای برجامانده ی تاریخی از شهر تابران توس است و گفته می شود این بنا به هارون الرشید متعلق است

نبردهایی در نظرم زنده می‌شوند که با خامه‌ی شاه خراسان به تصویر کشیده شده است: رزم‌های شهمردان ایرانی و تورانی به خاطر دفاع از خاک و ناموس. عجب این احساس همان لحظه مرا به دو تقسیم می‌کند: به تورانی و ایرانی. برای نخستین بار، با این وضوح و روشنی سیاوش و سهراب را درک می‌کنم که با چه سختی میان ایران و توران تقسیم شده بودند. به یاد هموطنم شهبانو تامریس که از نبردش با کورش کبیر در آثار علمی و ادبی فراوان خوانده‌ام و بر کشته شدن این شهنشاه فرهنگاور، بارها مویه کرده‌ام. در یورشی که کورش کبیر به خاطر جنگ وارد دشت‌های ناپیداکنار توران زمین می‌شود و تامریس تا آغوش دشت عقب‌نشینی می‌کند، طرفدار شهبانو بوده‌ام.

اما زمانی که سپاه ایرانی پیش از همه دچار لشکر خونخوار طبيعت بیابان—بی‌آبی، گرما و ره‌گمی می‌شود و سپس در جنگ به اصطلاح "ستاره باران" در نیمه شب به هلاکت می‌رسد و سر بریده‌ی کورش، شاهنشاهی که برای نخستین بار در تاریخ بشر حقوق بشر را به رسمیت شناخت، در مشک خون جا داده می‌شود، از شهبانوی هم‌وطنم بسیار متنفر شده‌ام و مدت‌ها در سوگواره‌ی شاهنشاه غرق بوده‌ام. دلم می‌خواست که احساس کورش به عشق وعلاقه‌ی متقابل شهبانوی زیبا مواجه شود و پیوند ایران و توران جاویدانی باشد. (در برخی از کتاب‌ها آمده است که کورش در دل همیشه مهر و محبت تامریس زیبا و تندخو را می‌پرورید). ولی انگار حالا درک می کنم که شهبانو با وجود این همه تعلقات نژادی و زبانی به ایران، با چه احساسی علیه کورش برخاسته بود.


مجسمه ی فردوسی در باغ شاعر میزبان همه زائران است

دکتر یاحقی می‌گوید که این شیوه‌ی کشتی خراسانی از قرن‌ها به این سو ادامه دارد. در میدان چند جفت از پهلوانان با هم نیرو می‌آزمایند و در آخر دو نفر پیروز باقی می‌مانند که برای دریافت جايزه (گوسفند) در مقابل هم قرار می‌گیرند. در کشورهای آسیای میانه هم کشتی، گوشتین، کورش، گوریش بدون آسیب سیاست‌های زمان باقی مانده و در 15 سال آخر خیلی توسعه پیدا کرد.

به طور مثال، کورش، کشتی ازبکی به یک مسابقات بین‌المللی تبدیل شده و در کشورهای گوناگون جهان برگزار می‌شود و در این مسابقات از زبان داوران خارجی، واژه‌های خاص این ورزش ازبکی به گوش می‌رسد. کورش در سراسر ازبکستان، به همان شیوه‌ی قدیمی‌اش برگزار می‌شود و غالبان مسابقات جايزه‌های گوناگون از قالی گرفته تا اسب و شتر به دست می‌آرند.

در جشن‌های مانند نوروز مسابقات کشتی در مناطق مختلف کشورهای آسیای میانه به شیوه‌ی گسترده برگزار می‌شود. پهلوانان نامی ازبک و تاجیک و ترکمن به کشورهای یکدیگر دعوت می‌شوند. سال گذشته رئیس جمهور تاجیکستان برای برندگان این مسابقات حتا دو عراده ماشین تحفه کرد.

در آرامگاه فردوسی


در آرامگاه فردوسی زائران از حد زیادند. شلوغ و درا و برای (ورود و خروج) آنها نمی گذاردم که فکرم را متمرکز کنم و بر سرنوشت شخص فردوسی و شاهنامه‌ی بی زوالش باندیشم. با وجود این در سر آرامگاه مرمری فردوسی با تاریخ رو به رو می شوم. شاید هم فردوسی در این جا کوشکی داشته است از چهار طرف آن منظر زیبای نمودار بوده و سمبلی برای دیدگاه گسترده و جهانبینی این شاعر و دانشمند بی‌نظیر بوده است.

خیلی دلم می خواهد که به سده‌ی 10 میلادی برگردم و به جای آرامگاه کنونی فردوسی کوشکی را ببینم که در ایوان یا تالار آن، شاعری در صورت و سیرت زیبا با پر مرغ خراسانی در کاغذ نفیس سمرقندی داستان مهر و دلبستگی فرنگیس تورانی و سیاوش ایرانی را به خامه می‌کشد.

سودای کتاب در اوج است. کتاب هایی که ایرانیان درست مانند عروسان تزئین می دهند و در این امور هم از نظر من یکه تاز این میدانند. بسیاری ها با استاد یاحقی سلام می کنند و ارج می گزارند، از طریق وی برای ما هم خوش آمدی می گویند. بعدتر می فهمم که یک، دو نفر آنها که پیکر تنومندی داشتند، از نقالان جوان، ولی شناخته شاهنامه بوده اند. نقالی در ایران از باستان زمان هنری بوده که برای خاص و عوام بیشترین جذابیت را داشته است، درست مثل سینما و تئاتر در زمان کنونی.

نقالان با پوشیدن لباس خاص و صدا درآوردن طبل دستشان به خواندن شاهنامه می پرداختند و با ژست و حرکات نیز محتوی داستان را بیان می کردند، یعنی عملا نقش می آفریدند. اما در این صحنه معنی و محتوای هر حرف و واژه و سخن بر همه چیز مقدم بوده است و شاید هم یک دلیل خوشبیانی همزبانان ایرانی ما در همین است.
ولی نقالی در ایران امروز به یک هنر نمایشی تبدیل شده و تا اندازه ای اصالت و طبعت خودجوش خود را باخته است. شاهنامه است که هیچ گاه خودش را نمی بازد و از باد و باران گزندی نمی یابد!


وفور خشکبار در بازار طرقبه

در چهار طرف باغ قدم می زنیم. یک طرف باغ را هنوز باره‌ی پهناور و دروازه‌ی رزان توس احاطه کرده است که برای جلوگیری از ویرانی بیشتر آن در چهار طرف ستون‌ها را استوار کرده و سقف آنرا با شیروان پوشانده اند. راستش هرچند این شیوه‌ی حفظ آثار تاریخی بسیار بدریخت معلوم می شود، اما از این لحاظ که حداقل با همین راه حفظ می شود، قابل قبول است. اما من فکر می‌کنم که ایرانی‌ها میراث‌بران این فرهنگ که واقعاً ذوق زیباپسند و سلیقه‌ی نغز دارند، از شیوه‌های زیباتری حفظ آثار تاریخی که با ظاهر خود آثار هم‌آهنگی داشته باشد، باید استفاده کنند.

این باغ البته همان باغیست که از نیا ملک فردوسی بوده است و شاید هزارها بیت شاهنامه حماسه‌ی ملی ایرانیان و تورانیان در گوشه‌های از این باغ سروده شده است. بلی شاهنامه بی‌شک حماسه‌ی تورانیان هم هست، وگرنه مگر می‌توانست طی این هزار سال در توران‌زمین از شهرت فردوسی و شاهکارش ذره‌ای کاسته نشود و برعکس تورانیان در سرود و سروده‌هایشان "شاهنامه وطن است، شاهنامه سخن است" بگویند و بخوانند؟

نمی‌خواهم از جایگاه و شهرت فردوسی بگویم. اولاً قدرت و صلاحیتش را ندارم، دیگر این که این جا فرصتی برای پژوهش نیست و سوم این که فردوسی و شاهنامه هیچ لزومی برای تعریف و توصیف ندارند. استان امروزی خراسان رضوی که توس و نیشابور و سبزوار و جام از شهرستان‌های قدیمی و معروف آن است، می‌تواند در سطح جهانی حداقل با داشتن فردوسی، عطار و خیام و آرامگاه‌های آنها به حق بنازد.
روزهای اقامت ما در مشهد استانداری خراسان رضوی تصمیم گرفت که در هر دو سال مراسم بزرگداشت یکی از بزرگان علم و ادب خراسانی را که در سطح بین‌المللی اعتراف شده‌اند، به صورت گسترده برگزار کنند. البته ایران از جمله خراسان بارها میزبان همایش‌های بین‌المللی در رابطه با بزرگداشت بزرگمردانش بوده است اما این که مقامات محلی مبتکر برگزاری چنین تدابير جهانی علمی، ادبی و هنری و آن هم به صورت همواره باشد، به ندرت مشاهده می‌شود.

به سازماندهی و کمیته‌ی تدارکات این همایش‌ها دانشمندان زیادی از جمله استاد جعفر یاحقی که ما شرف دوستی ایشان را داریم، نیز جلب شده‌اند.

دکتر یاحقی که با فروتنی و متانتی که خاص آنهاست، راهنمای ما در این سفر بودند و ما مدیون لطف و محبت‌های ایشان و اعضای خانواده‌شان هستیم. دکتر یاحقی که کم حرف می‌زند، بسیار گوش می‌کند و سکوت بس سخنگو دارد. نخستین همایش بین‌المللی در چارچوب فرهنگسالاری مقامات خراسان رضوی با کوشش‌های رادمردان دانشمندش، بزرگداشت از فردوسی خواهد بود که در همین آرامگاه در توس باستانی در ارديبهشت‌ماه سال آینده برگزار خواهد شد که ما در نخستین آدینه‌ی خردادماه سال 1386 خورشیدی قدم‌های شاعر بزرگ را در باغ خود او طواف می‌کردیم.


کشف رود تشنه لب

کشف رود

بعد از زیارت هارونیه، قدیمی‌ترین ساختمان تابران توس و طواف سنگ یادبود امام غزالی در صحن هارونیه و تماشای پایه‌های مسجد یا مدرسه در محوطه‌ی هارونیه به سوی کشف رود می‌شتابیم. همان رود تاریخی که نامش دست‌کم ازهزار سال پیش در آثار علمی و ادبی ذکر می‌شود. همان کشف رودی که شنیدن یا خواندن نام آن یاد آدم را زود به اساطير ایران و شاهنامه‌ی فردوسی می‌برد. همان کشف رودی که مهمترین رود توس است.

من زیر آفتاب داغ پیشین (ظهر) تابستان توس در بالای پلی قرار دارم و از کشف رود عکس می‌گیرم. در کشف رود که زمانی پر از آب بوده است اکنون حتا قطره‌ای آب جاری نیست، دریغا! البته می‌گویند که در بهاران دوباره به این رود آب می‌آید. به هر صورت تصور قبلی من از کشف رود همان بوده است که در شاهنامه خوانده‌ام. بی‌شک فردوسی بزرگوار در کرانه‌های پرآب آن هزار بار قدم زده است، وگرنه جنگ سام و اژدهای وحشتبار و کشته شدن اژدها توسط این نیای رستم دستان را به شکل ذیل به قلم نمی‌داد:

کشف رود پرخون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد

طرقبه

بعدازظهر یک جا با زوج دکتران جعفر و آذر یاحقی و نگین دختر کوچک ایشان به تماشای شهر طرقبه یا تروغبذ قدیمی می‌رویم. طرقبه در قدیم از چهار شهر مهم ولایت توس در ردیف تابران، نوگان و رادکان بوده است. اما حالا با تفاوت از تابران توس، شهر طرقبه بافت قدیمی گلی و آجری خود را حفظ نکرده است و به مراتب بزرگتر از شهر توس است. مرکز طرقبه بافت 50-60 سال قبلی خود را خوب حفظ کرده است.
طرقبه از شهرهای زیبا و خوش باد و هوای حومه‌ی مشهد محسوب می‌شود و محل تفریح مشهدیان است و با داشتن رستوران‌ها و سفره‌خانه‌های بسیار و باحال معروف است. در مرکز طرقبه دکان و بقالی و مغازه‌های مملو از همه چیز دنیا فراوانند. فروشگاه و بازار و پارک جدید را به صورت مدوّر درست کرده‌اند که بسیار خوش‌طرح است. از فروشگاه طرقبه چند دسته از لباس‌های نخی که از تولیدات شرکت‌های ایران است، با قيمت‌های مناسب خریداری می‌کنیم که از کیفیت آنها تا کنون خیلی راضی‌ایم.

شام نزدیک می‌شود و ما در هوای باز سر میز تمیز بستنی، نوشابه و فالوده‌ی ایرانی می‌خوریم. نگاه ما به آسمان تیره می‌شود. آسمان رنگ بسیار زیبای را به خود می‌گیرد. شام بسیار پرصفا و ناتکراریست که تا کنون خامه‌ی خام من توانايی تصویر آن را ندارد.
صدای گیرای مؤذن برای نماز شام بلند می‌شود. خانم یاحقی از برداشت‌هایم از ایران می‌پرسد. گور ناآباد امام غزالی و بی‌آبی کشف رود از یادم می‌رود و همش از صفا و زیبای‌های توس و طرقبه و آرامگاه فردوسی می‌گویم.

خانم یاحقی که استاد جغرافیست، می‌گوید که دنیا بسیار زیباست و برای جهانگرد همه جا جالب و جذاب است ولی مطمئناً در این دهکده‌ی جهانی آدم باید منزل و مکانی‌ای داشته باشد تا به روح و روان وی بخواند و معمولاً اسم چنین جای وطن است.

«ما خراسان و ایران را بسیار دوست داریم»، می‌گوید وی و از دیگ سنگی برای پختن آبگوشت، فیروزه‌ی نیشابور و میل‌های خراسان صحبت می‌کند.

خراسان همیشه محل پیوند ایرانیان، تورانیان و باختریان بوده است و میل‌های خراسان نماد وصل و وحدت ما. من میل‌های خراسان را به ره کهکشان در زمین مانند می‌کنم. میل‌ها که شبه منار بلند ساخته می‌شدند، طی سده‌های دراز تاریخ در راه‌های کاروانگرد و شاهراه بزرگ ابریشم برای ساربان‌ها و مسافران راهنمای واقعی بودند.

کاروانیان در سینه‌ی دشت و صحرا قدم زده با دیدن رقص زیبا و منقش میل‌ها مسیر راه را درست مشخص می‌کردند و هیچ گاه ره گم نمی‌زدند. میل‌ها محلی برای دمی آسایش و رفع تشنگی و کوفتگی راه بوده است. ما در این سفر به دلیل محدودیت زمان نتوانستیم به شهرستان‌های خراسان سفر و میل‌ها را از نزدیک تماشا کنیم. ولی با یک نظر سطحی می‌توان دریافت که میل‌ها هجران ما را وصل می‌کردند.
جهان به یک دهکده بتونی و شیشه‌ای تبدیل می‌شود که در آن از چمن اقوام، بوستان ادیان، گلستان فرهنگ‌ها و بیشه‌ی سرسبز زبان‌ها نشانی نمی‌ماند. این همه که درواقع زیبایی اصلی بشر و رنگارنگی جهان است. پس ما باید میل‌های وصل را میان خود احیا کنیم تا بتوانیم زبان سرخ و سر سبز و جان روشن خود را از بیرنگی و بیگانگی حفظ کنیم.

بخش سوم سفرنامه‌ی ایران: از تاريخ بيهقی تا آرامگاه متروک غزالی
بخش دوم سفرنامه‌ی ایران: در خراسان بی‌خواب شده‌ام
بخش نخست سفرنامه‌ی ایران: خراسانم این‌جاست

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

درود بر شما و تاج تار نعمت!
کوتاه کنم. در سال های 1980گذارم به آسیای میانه افتاد. گذشته از همه ی فارسی زبانان،که در خانه شان به رویمان باز و سفره شان برایمان گسترده بود. در دل همه ی باشندگان آن سامان، مهری دیدم که در سرزمین خودم ایران کمتر دیده ام. شر منده از آن بودم که ،ایرانی که آن ها با این فروتنی از آن خود و شاید میهن خود می دانند. چیزی برای یاری و دستگیری از آن ها نشان نمی دهد. از بلندی های پامیر در مزر چین، گویش ومهر فرهنگ آشنای ایرانی دیدم تا کوچه پش کوچه های شهر فیروزه ی ترکمنستان. بی پرده بگویم. بخش گم شده و شاید ربوده شده ی فرهنگ ایرانی را آنجا می توان یافت. آرزو می کردم ، کاش نزد خویشاوندان باستانی مان این چنین شر منده نبودم.
دستتان درد نکند . سفارش من به همه ی ایرانیان و باشنگان سرزمین های "نوروز" این است که ، سری به آن سامان بزنند.
پایدار باشید
کاوه هامونی

-- کاوه هامونی ، Jul 21, 2007 در ساعت 09:26 PM

کامنتی که پیشتر به خط سیریلیک نوشته بودم، چاپ نشده است. آیا چاپ نشدن آن دلیل خاصی دارد؟ وقتی کامنت های انگلیسی و حتی کامنت‌های فارسی به خط لاتین ( که پیرو هیچ استاندارد خاصی نیست) را چاپ می‌کنید، چرا کامنت فارسی به خط سیریلیک (خط تاجیکی) را حذف می‌کنید؟
-------------------------
زمانه: متاسفانه خواندن کامنت شما برای ما ممکن نبود. چرا دوباره به خط فارسی نمی نويسيد؟

-- یاور ، Jul 21, 2007 در ساعت 09:26 PM

آن کامنت برای نویسندهٔ گزارش بود (چه لزومی دارد که همهٔ کامنتها برای همه خواندنی باشد؟ مگر برای مثال همهٔ بینندگان این وبسایت به انگلیسی مسلط اند که کامنت انگلیسی را چاپ می‌کنید؟). درستتر آن است که نشانی ایمیل نویسندگان هر گزارش یا مقاله را بالای آن مطلب بگذارید. گاه، خواننده ترجیح می‌دهد نظرش را تنها برای نویسندهٔ گزارش بنویسد، نه برای خوانندگان دیگر. در مورد آن کامنت من هم، اگر به خاطر ندانستن خط تاجیکی ترجیح می‌دهید آن را چاپ نکنید، آن را به ایمیل نویسندهٔ گزارش بفرستید.
---------------
دوست عزیز، کامنت شما به دلیل خوانا نبودن از سوی مسئولین سایت حذف شده. در صورت تمایل می توانید آن کامنت را مجدد و البته با ترجه فارسی ان ارسال کنید تا منتشر شود و پاسخ آن را نیز از سوی نویسنده در سایت دریافت خواهید کرد. - زمانه

-- یاور ، Jul 21, 2007 در ساعت 09:26 PM

خوش بیامدی دوست. خاطر شیرین می شود با سفرنامه ات و گفتنی های قند و شکرت.

-- اردوان ، Jul 21, 2007 در ساعت 09:26 PM

با سپاس از سفرنامه زیبای شما .لطفا بفرمائید این سفرنامه تا چند بخش ادامه دارد چون با اجازه شما می خواهیم در یک سایت در ایران ان را چاپ کنیم .

-- s-m ، Jul 22, 2007 در ساعت 09:26 PM

همین شعرهای ذیل برای ارزیابی شخصیت فردوسی کافی است :
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک زین هردو ناپاک به
زنان را ستایی سگان را ستای
که یک سگ به از صد زن پارسای
اگرچه برخی نویسندگان مذهبی معتقدند منظر فردوسی از پارسای به معنی زن با تقوا نیست بلکه پارسی است و به خاطر وزن به جای پارسی پارسای گفته است در هرحال شخصیت وی را خیلی پایین می آورد برخلاف سعدی و حافظ و شهریار یا پروین اعتصامی که احترام زیادی به زن قائل بودند.(در آن خانه که زن نیست انس و شفقت نیست.....)

-- kh -garedagy ، Jul 22, 2007 در ساعت 09:26 PM

khoob, ba arzesh, amoozande va jaleb, vali in ehsas adami ra tark nemikonad ke barkhi az negarandegan va khanandegan-e in maghalat va safarname-ha modam yek chiz ra matrah mikonand: tamaddon-e bozorg-e farsi va irani. in afrad faramoosh mikonand ke asiya-ye miyane na hayat-khalvat-e iran ast va na hayat-e faramoosh shode-ye iran. in hame sine por bad kardan va dam az hoze-ye bozorg-e tammadon-e irani zadan khatarnak ast va neshangar-e kolli oghde-ye hegharat
khosh va shadkam bashid
Ali

-- Ali ، Jul 23, 2007 در ساعت 09:26 PM

سلام تاج ناز نعمت
در اين آشفته بازار نوشته‌هاي از اين دست غنيمتي است، متاسفانه ادامه گزارش سفر درج نشده است. با توجه به ديدگاه روشن و قلم شيرين تاج ناز اميدوارم زمانه‌اي ها فرصت را در اختيار تاج ناز نعمت بگذارند. در هر حال موافق و مخالف همه جا و در مورد همه چيز هست"متاع كفر و دين بي مشتري نيست"
/ز. د

-- بدون نام ، Aug 30, 2007 در ساعت 09:26 PM