رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ بهمن ۱۳۸۶
سفرنامه‌ی ایران، بخش یکم:

خراسانم این‌جاست

تاج‌نار نعمت، ازبکستان

از پنجره‌ی هواپیما به پایین نگاه می‌کنم. زمین ایران را می‌بینم. پاره خاک خراسان بزرگ را که در طول تاریخ سر عزیز بسی از بزرگ‌مردانش به خاطر حفظ این خاک به فنا رفتند، ولی نام‌شان به جاویدانه‌ها پیوست. شوق دیدار فردوسی، خیام، عطار، امام غزالی، امام نیشابوری، احمد جام و... و همشهریان امروز ایشان از وجودم لبریز می‌شود. شوق دیدار خراسانی‌هایی که میراث‌بر این فرهنگ‌اند. ناگاه خردم بانگ می‌زند و انگار برای احساسم هشدار می‌دهد که مگر خودت هم جزیی از این فرهنگ نیستی؟ نگاهم روی ساختمان‌های بی‌شمار چهار طرف شهر مشهد می‌افتد. سفر پانزده سال قبلم توی ذهنم زنده می‌شود و قضاوت به دست قیاس منتقل می‌شود. شهر تا دامن کوه‌تل‌های اطرافش پای دراز کرده است. مجتمع‌های بزرگ و شیک، راه حلقه‌ای شهر از بالا بسیار روشن نمودار می‌شود.

صدای خانم مهماندار مرا به واقعیت برمی‌گرداند و دوباره شگفت‌زده می‌کند. وی به زبان روسی اعلام می‌کند که پس از چند دقیقه فرود خواهیم آمد و در شهر مشهد دمای هوا ۳۵ درجه گرم است. وقت پیاده شدن چشمم باز هم طرف مهماندارها و خلبان خیره می‌شود: متوجه می‌شوم که همگی روس‌اند اما خانم های مهماندار همه پوشش اسلامی دارند. فضولی ام بالا می گیرد واز ایشان سؤال می‌کنم:
ـ ببخشید! مگر این هواپیما مربوط به شرکت آسمان ایران نیست؟
و پاسخ می‌گیرم:
ـ بلی خانم، ولی پرواز را به اساس قرارداد ما هیأت شرکت هواپیمایی قرقیزستان انجام دادیم.


هواپیما متعلق به شرکت آسمان بود اما میهماندارانش روسی بودند.

با هموطن‌های سابقم از شوروی پاشخورده خداحافظی می‌کنم. فرودگاه مشهد خیلی توسعه پیدا کرده و همانا بازسازی می‌شود.

نحوه و شیوه‌ی خدمات فرودگاه خیلی مدرن‌تر شده. عده‌ای از مسافران، اعم از زن و مرد، در صفی وا استاده‌اند که روی غرفه‌اش «بخش دریافت روادید» نوشته شده است. مشاهده می‌کنم که همه‌ی آنها تاجیک‌اند و در دست گذرنامه‌ی تاجیکستان را دارند. ایران و تاجیکستان از چند مدت پیش برای شهروندان‌شان مقررات دریافت ویزا را تسهیل کرده‌اند و هم اکنون ایرانی‌ها و تاجیک‌ها بدون هیچ موانع می‌توانند وارد کشور یکدیگر شوند ودر فرودگاه برای تا یک هفته روادید دریافت و بعداً آن را در اداره‌ی مهاجرت به‌آسانی تمدید کنند. این تسهیلات از میان کشورهای آسیای میانه فقط با تاجیکستان اعلام شده است. قیمت ویزای ایران برای تاجیکان، و متقابلاً ویزای تاجیکستان برای ایرانیان، ۲۵ یورو است. ایران بارها اظهار آمادگی برای نظام ویزای رایگان کرده است، ولی طرف تاجیکستان فقط به دلیل این که (نه به دلایل سیاسی) درآمد ناشی از ویزا هم هزینه‌ی خوبی برای سفارت دوشنبه در تهران است، این پیشنهاد را رد کرده است. این در حالی‌ست که دریافت ویزای ایران برای ازبکستانیان زیاد ساده نیست و اصل مشکل نه از تهران بلکه از تاشکند است. دریافت ویزای حتا جهانگردی و زیارتی ازبکستان برای ایرانیان بسیار دشوار است و قیمت ویزای یک ماهه‌ی جهانگردی برای ازبکستانیان هشتاد یورو (معادل ۱۰۶ دلار آمریکایی) است، البته متقابلاً. این در حالی‌ست که شهر و استان‌های سمرقند و بخارا، فرغانه و شهر سبز، اورگنج و ترمذ، خوارزم و خیوه که حداقل از نگاه ذهنیت تاریخی و پیشینه‌ی مشترک ایران و توران، برای ایرانیان جذابیت ویژه‌ای دارد، همه امروز در قلمرو همین ازبکستان، وطن من، است. (بعداً در سفر من روی این نکته، حتا ایرانیانی که کار فرهنگی نمی‌کنند بارها تأکید کرده‌اند)


خدمات فرودگاه مشهد خیلی مدرن‌تر شده

در بخش کنترل گذرنامه متوجه می شوم که مسافران از کشورهای گوناگون وارد مشهد می‌شوند. می‌گویند که هم‌زمان با پرواز از دوشنبه، دو پرواز بین‌المللی دیگر از کشورهای خارج انجام شده. جامه‌دانم را می‌گیرم و از عطر شکر فارسی که همه‌ی فضا را فرا گرفته، سرمست، ولی مؤدبانه در صف بزرگ نظارت گمرکی وا می‌ایستم. صف چهار خطی با شمول محموله‌های بسیار مسافرین از سه پرواز بین‌المللی به‌کندی پیش می‌رود. بالاخره مسئول گمرک را می‌بینم که از من به انگلیسی سؤال می‌کند که از کجا می‌آیم.
ـ از دوشنبه (به فارسی جواب می‌دهم)
ـ خوش آمدید، بفرمایید، لطفاً رد شوید، اصلاً لازم نیست که جامه‌دان‌هایتان کنترل شود.

همین طریق، متوجه می‌شوم که اکثر مسافران از پرواز دوشنبه بدون هیچ کنترل گمرکی رد شده‌اند. با این گمرکچی خوش‌برخورد ومرد خوش‌چهره خداحافظی می‌کنم و حالا هم پاره‌ای از لطف وی را در دل دارم، هرچند چنین لطف، مهربانی، مهمان‌نوازی، علاقه‌مندی، خوش برخوردی، درایت و دانشمندی را در بسیاری از آدمانی که من در طول این سفر کوتاهم در اين کشور نازنین و باستانی برخورد کردم، فراوان دیدم، لذت برده‌ام و تا حد توان از آنها آموختم.

اردوان، آران و تلویزیون

اردوان را هیچ‌گاه ندیده‌ام. اما مطمئناً می‌شناسمش. و شناختمش. در فرودگاه برای استقبال یا پیشواز ما آمده است. با چهره‌ی باز و متبسم و لطف ومهربانی‌ای که خاص ایرانیان است، گرم استقبال‌مان می‌گیرد. زود می‌فهمم که مهماندار ما فرد مطمئن و باصلاحیتی‌ست. نخستین کاری که انجام می‌دهد کارت ایرانسل را در دستگاه تلفن همراهم جا می‌کند و شماره‌ی آن را روی ویزت کارتش می‌نویسد و یک‌جا با یک بسته اسکناس ایرانی برایم می‌دهد. یعنی پایمان به هتل نرسیده ما را با تلفن همراه و پول تأمین می‌کند. هتل آران کوچک وخصوصی‌ست، اما در یکی از خیابان‌های مرکزی، امن، گران‌قیمت و مدرن مشهد موقعیت دارد. ولی قیمت‌های هتل آران مناسب است. اتاق دوتختی ما حدود ۲۵ دلار برای یک شب قیمت دارد و از همه‌ی امکانات برخوردار است. تلویزیون را روشن می‌کنم. شبکه‌های زیادی را می‌بینم، از قرائت قرآن مجید گرفته تا مسابقات گوناگون ورزشی و برنامه‌های ویژه برای زنان و کودکان و نمایش مستقیم از مراسم سوگواری آیت‌الله لنکرانی در قم. در شبکه‌ای فیلم «خمره» را نقد می‌کردند و لحظه‌های مختلف از فیلم را نشان می‌دادند که قهرمان‌های فیلم با گویش کویر صحبت می‌کردند. اما من به گویش کویریان زیاد متوجه نمی‌شوم. چند شبکه‌ی دیگر فیلم‌های هالیوودی و هندی را به زبان فارسی نمایش می‌دادند. در هیچ کدام از شبکه‌ها توصیف و تمجید رئیس جمهور ایران را نمی‌بینم و راستش احسنت می‌گویم و باز هم توی ذهنم عمل مقایسه صورت می‌گیرد. در کشورهای آسیای میانه، حتا در همان قزاقستان که به صورت بی‌سابقه پیشرفت کرده و دولت بر اصول آزادی و دموکراسی ادعا دارد، رسانه‌های خبری هر روز رییس جمهور نورسلطان نظربایف را تعریف و توصیف می‌کنند. از کشورهای دیگر منطقه چیزی نمی‌گویم؛ زیرا در بسیاری از آنها تعریف و توصیف سران دولت تقریباً به مشی اصلی شبکه‌های دولتی رادیو تلویزیون این کشورها تبدیل شده است. بعدها هم بارها مطمئن شدم که خبرنگار و شرکت کنندگان برنامه‌های تلویزیون مجبور نیستند که در هر برنامه درود و صلوات بر رییس جمهورشان بفرستند. البته از تمجید خدای بزرگ و صلوات بر رسول اکرم و اهل بیت و مقام رهبری ایران چیزی نمی‌گویم، اما آن‌چه مسلم است طی حدود سه دهه در این کشور چند بار انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده و من خودم به اساس اقتضای پیشه‌ی خبرنگاری هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و محمود احمدی‌نژاد، سه رییس جمهوری اخیر ایران را در ملاقات آنها با سران کشورهای آسیای میانه و در نشست‌های مطبوعاتی از نزدیک دیده‌ام. در کشورهای آسیای میانه هم طی شانزده سال دستیابی به استقلال، بارها انتخابات ریاست جمهوری و همه‌پرسی‌ها در ارتباط به نظام ریاست جمهوری برگزار شده است، اما همانا در اکثر این کشورها دست‌نشاندگان رژیم کمونیستی مسکو یا جای‌نشینان آنها سر قدرت‌اند وبه‌آسانی دست از تخت کشیدنی هم نیستند. در این راستا رژیم تاجیکستان فارسی‌زبان مستثناست، زیرا دولت امامعلی رحمان در اثر ناآرامی‌ها وجنگ‌های داخلی در اواسط دهه‌ی نود میلادی سر قدرت آمده و وی دست کم تا سال ۲۰۱۳ یعنی تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نوبتی تاجیکستان در سر قدرت خواهد بود.

در راه حرم

شام دوباره اردوان سری به هتل ما می‌زند و ما را به زیارت حرم، مقبره‌ی کم‌نظیر امام رضا می‌برد. تعداد ماشین در خیابان‌های مشهد بیش از حد امکانات این راه‌ها به نظر می‌رسد و برعلاوه، هیچ‌کس هیچ‌گونه مقررات ترافیکی را رعایت نمی‌کنند. ایرانی‌های پرلطف و خوش‌اخلاق و معمولاً خوش‌برخورد همین که سر فرمان نشستند به موجود خودخواهی تبدیل می‌شوند که انگار در مسابقات دو شرکت می‌کنند. از پنجره‌ی ماشین حرف ناسزا به یکدیگر می‌گویند و بیشترین حرفی که شنیدم «بی شعور» بود. در کنار راه‌ها هر جا هر جا پلیس ترافیک به نظر می‌رسند، اما در حالی که ماشین ما تا حرم دست‌کم ده بار از چراغ قرمز رد شد، ناظران راه حتا یک بار هم واکنش نشان ندادند.


ایرانی‌های پرلطف و خوش‌اخلاق همین که سر فرمان نشستند به موجود خودخواهی تبدیل می‌شوند.

در ایران صدها هزار زن و دختر رانندگی می‌کنند و گاهی اوقات چنین به نظر می‌رسد که تعداد راننده‌ی زن غالب بر راننده‌ی مرد است. در کشورهای آسیای میانه بیشترین راننده‌ی زن در تاشکند به نظر می‌رسد و البته که تعداد آنها اصلاً قابل قیاس با ایران نیست. تا اندازه‌ای که ما مشاهده کردیم زنان در جنگل بی‌قانونی ترافیک ایران مقررات را کمتر نقض می‌کنند. عدم رعایت مقررات ترافیکی در جامعه‌ی «مدرن - اسلامی» ایران یکی از ناخوشایندترین تناقض‌هاست که از نظر من، بیش از این به تعویق انداختن اجرای اصلاحات کلی ترافیکی، دور از هرگونه درایت است. در چند دهه‌ی اخیر در شهر و روستاهای ایران هزارها کیلومتر شاهراه و بزرگراه‌ها به اساس استانداردهای بین‌المللی احداث شده است که زمینه‌ی خوبی برای اجرای این اصلاحات فراهم می‌کند. از بازار به اصطلاح روس‌ها رد می‌شویم و مجتمع چراغان، نوربار و کم‌نظیر مقبره‌ی حضرت امام رضا، هشتمین امام از پشت پاک حضرت رسول اکرم، در منظر ما قرار می‌گیرد. راه‌ها در چهارسوی حرم، قلب به اصطلاح امپراتوری آستان قدس بازسازی شده است و همانا می‌شود. پل و زیرگذرهای بزرگی ساخته و بهره‌برداری می‌شود تا حرکت و پارکینگ ماشین‌های بی‌شمار سهولت پیدا کند اما باز هم برای تعداد روزافزون زائران کم است.

- بخش دوم سفرنامه‌ی ایران: در خراسان بی‌خواب شده‌ام
- بخش سوم سفرنامه‌ی ایران: از تاريخ بيهقی تا آرامگاه متروک غزالی

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سپاس بیکران از حسن توجه دوست

-- اردوان ، Jul 14, 2007 در ساعت 01:13 PM

Mashhad share mazhab va esalat va tafrih ..Zavvar ..va Aadamhaye malandoz ...14 sale az Pakistanke be mashhad hejrat kardam..Bazi Aadamash khoob nistan...ama be har hal mashhad o dostesh darim mano bacheham!

-- Nasrin _aras ، Jul 15, 2007 در ساعت 01:13 PM

خيلي خيلي خوشحالم از اينكه يك نفر از ديار سمرقند و بخارا هنوز به ايران مي آيد و به سرزمين مادري و گاهواره تمدني خود عشق مي ورزد . از زمانه هم ممنون مي تونم بگم كارتون بي نظيره. سلام من به همه ايراني نژادان از پارس و لر و آذري و ارمني و بلوچ و كرد و ...

-- كاوه ، Jul 15, 2007 در ساعت 01:13 PM

همیشه مشتاق بودم که بدانم ایرانیانی که صد سال پیش از وطن جدا شدند؛ بعد از این سال ها چه احساسی نسبت به ایران دارند. با تشکر از رادیو زمانه.

-- احسان ، Jul 23, 2007 در ساعت 01:13 PM

خانم نعمت، سلام یک جوزجانی زاده را بپذیرید
اگر چه کلان شده ایرانم اما می خواهم با لهجه مردم همان سامان با شما گپ بزنم
برای اینکه لهجه شما سمرقندی ها و بخارایی ها و کولابی ها با ما تقریبا یکی است.
از پدر و پدر کلان های خودم زیاد شنیدم تعریف آن روزگاری که مردم ما به بخارای شریف می رفتند. پول مردم ما تنگه بخارایی بود. ملاها به بخارای شریف می رفتند و دام الله شده می آمدند. از مزار و شبرقان و سرپل تا کلفت و چهارجوی و کرکی و بخارا چند منزل بود. هنوز مردم گپ از سید سبحان قلی خان می زنند. تنها در سانچارک (سان و جاریک حدود العالم) سه یادگار از او مانده است. مسجد جامع خواجه نهان در خاسار (یا خاسان) دیگر مسجد چهار روح در تکاب چهار روح و دیگر یک دیگ کلان در زیارت خواجه کوه صاف.
بسیاری از مردم آن سوی آمو بعد از گرفتن بخارا توسط شوروی یا به گفت مردم اوروس از آب آمو گذشتند و حالا به او مردم مهاجرین می گویند.
پدر کلانم می گفت وقتی اوروس به بخارا حمله کرد امان الله خان (پادشاه افغانستان) چند هزار نفر برای یاری دادن به امیر بخارا سید عالم خان به بخارا روان کرد. از این چند هزار نفر بسیاری کشته شدند و اندک نفر گریخته توانستند. یکی از همان گریخته ها می گفته است که وقتی ما به پیش امیر بخارا رسیدیم امیر گفت که چای نخورده میلتق پرانده نمی شود. گویا میلتیق باید تفنگ باشد. تا امیر چای می خورد لشکر اوروس هم حمله می کند. این کپ امیر بخارا حالا برای مردم ما یک مثل (ضرب المثل) شده.
بخارا برای همیشه در ذهن های آن مردم همیشه ماند. اما حیف که حالا بخارا در یک کشور هست و ما در کشور دیگر. بلخ و بخارا از هم جدایی ندارند. چرا که وقتی باکتریانا و سغدیانا یک ساتراپ یا ولایت بودند چرا که بخارا همان ویهارا به معنای معبد بودایی است و البته که نوبهار بلخ هم همچنین.
چرا که سامانیان پادشاهانان بخارا را جدی بود سامان خدای بلخی نامی. چرا که ابن سینا را پدری بود بلخی و مادری بخارایی. چرا که فرهنگ نویسان عهد گذشته زبان پارسی دری را زبان مردم بلخ و بخارا گفته اند. چرا که شهید بلخی ها و ابوشکور بلخی ها وصف سامانیان بخارا را کرده اند. چرا که جایگاه ولیعهد های پادشاهان بخارا (شیبانی، هشترخانی، و منغیت) بلخ بوده است. اصلا بلخ و بخارا در کنار هم معنی می دهند.
مردم بلخ مردم بخارا را از خود می دانستند. لذا آن زمان که نزدیک به یک میلیون نفر از امارت بخارا به سوی بلخ گریختند (به گفته مرحوم استاد خلیل الله خلیلی) و در بلخ و تخارستان و جوزجان و فاریاب سکنی گزیدند به آغوش باز پذیرفتند و حالا همه آنها شده اند بلخی و قندوزی و تخاری و سمنگانی و جوزجانی و فاریابی و سانچارکی و بلخابی.
ولی با تاسف بلخی ها و جوزجانی ها و فاریابی ها و سانچارکی ها و بلخابی ها و سمنگانی ها و تخاری ها و بدخشانی های بسیاری بودند که به طوس آمدند. به نیشابور آمدند. به ری آمدند. به اصفهان آمدند. به کرمان به یزد به شیراز . آنها هم از اوروس و شوروی گریخته بودند. اما حیف ، حیف هیچ کس نفهمید آنها از کجا آمده اند. هیچ کس نفهمید آنها کی ها هستند.
آن دوستان نازنینی که در حسرت دیدن بخاراییان و سمرقندیان هستند سالهاست که بلخیان و بدخشانیان و هراتیان و جوزجانیان و سمنگانیان را می بینند. ولی از دیدن اینها شوقی در چشمها دیده نمی شود.
بگذاریم و بگذریم.
حالا ای بخارایی و سمرقندی یا خجندی یا فرارودی . یا پار دریایی (از پدر کلانم بارها شنیدم که می گفت ما مردم بخارا و سمرقند و تاشکند را مردم پاردریا می گفتیم و مردم آن سوی دریا) هر کجا که هستی خوش باشید. به خدا حسرت دیدن پاردریا آدم را دیوانه می کند. پدر کلانم از پدر کلان خود می گوید که سالها در کرکی در نزدیکی بخارا ملا امام بوده و مدرسه داشته است. نمی دانم کرکی حالا کجاست.
این شعر از خواندن فرهاد دریا را به همه شما تقدیم می کنم.
انار میمنه (فاریاب) سیب سمرقند گلم
جدایی ها ولی بیخ مرا کند گلم
و این قسمت از خواندن حیدر سلیم، با تقدیم مهر فراوان:
ای چرخ فلک مرا به چرخ آوردی
کولاب بودم مرا به بلخ آوردی
کولاب بودم آب شیرین می خوردم
از آب شیرین مرا به تلخ آوردی
«نوبهار»

-- nobahar ، Aug 23, 2007 در ساعت 01:13 PM

dorod bar shoma dost daram be zabane shoma gap bezanam zira yek sal ast be hamrah amake samarghandy kar mikonam. az kare khoshro va bamaze shoma rahmat kalan hamin kare shoma javdane khahad shod va niaz ma va farzandan ma ra baravarde mikonad,. sohail motavaled tehran az usa

-- sohail ، Aug 27, 2007 در ساعت 01:13 PM

سلام هم میهن . خیلی خوب بود . ولی بیش از اندازه از ایران تعریف کردین که نشان از مهر بسیار شما دارد . درباره ی ترافیک مشهد باید بگویم که شهرهای بزرگ ایران از دید ترافیکی به جنگل آمازون می ماند . من مشهدی نیستم ولی وقتی قانون شکنی ترافیکی را در مشهد و تهران دیدم شاخ در آوردم . شهرهای کوچکتر کمابیش منظم هستند و امکان ندارد کسی بتواند از 10 چراغ قرمز در یک روز بگذرد .
برخی از مردم ایرام که شمارشان هم کم نیست « بدرفتار » هستند ، خوشحالم که با چنین آدمهایی برخورد نکردید .ای کاش این جدایی ها پایان یابد . خدانگهدار

-- محمد حسین نژادآریا ، Feb 7, 2008 در ساعت 01:13 PM

سلام هم میهن . خیلی خوب بود . ولی بیش از اندازه از ایران تعریف کردین که نشان از مهر بسیار شما دارد . درباره ی ترافیک مشهد باید بگویم که شهرهای بزرگ ایران از دید ترافیکی به جنگل آمازون می ماند . من مشهدی نیستم ولی وقتی غانون شکنی ترافیکی را در مشهد و تهران دیدم شاخ در آوردم . شهرهای کوچکتر کمابیش منظم هستند و امکان ندارد کسی بتواند از 10 چراغ قرمز در یک روز بگذرد .
برخی از مردم ایرام که شمارشان هم کم نیست « بدرفتار » هستند ، خوشحالم که با چنین آدمهایی برخورد نکردید .ای کاش این جدایی ها پایان یابد . خدانگهدار

-- محمد حسین نژادآریا ، Feb 8, 2008 در ساعت 01:13 PM