جنسیت و جامعه - بخش هفتم
عشق و اروتیسم
ماهمنیر رحیمی
تاکنون راجع به رابطه سکس و عشق زیاد گفتیم و شنیدیم. بخش هفتم سلسله برنامه "جنسیت و جامعه" نیز در همینباره است. ولی همانطور که ماهمنیر می گويد "این یک پانزده دقیقه ویژه است"!
ماهمنیر رحیمی در سابقه رسانه ای خود فهرست صدها گفتوگو با افراد متفاوت را دارد؛ در قلمرو کلی علوم انسانی؛ مسائل اجتماعی، سیاسی، حقوق بشر و ادبی. ولی میگوید: "این یکی برای خودم هم شوک آور بود و مطمئن نبودم پخش آن از یک رسانه عمومی کار درستیست یا نه و احیانا چه واکنش هایی در پی خواهد داشت" - زمانه
***
عشق حتا اگر تا همیشه در عمق جان مستور بماند، برای تک تک افراد و حتا برای یک نفر در هر نوبت ناب، یگانه رخ مینماید. بنا دارم این بار یک گفتوگوی ويژه پیشکشتان کنم؛ یک روایت شخصی، خصوصی، یا شاید تجربهای فردی. به هر روی دعوتتان میکنم ۱۵ دقیقه با من و باسم باشید.
باسم را از دههی هفتاد خورشیدی میشناسم؛ دورانی که ماهنامهی فلسفیـ فرهنگی کیان، نشریهی معروف طیف روشنفکران دینی، یکی از توجهبرانگیزترین مجلات مطرح ایران بود. در جای کسی که بیش از ۴ سال در تحریریه، البته زیر نظر لطف رضا تهرانی، مدیر مسئول و ماشااله شمسالواعظین، سردبیر مشغول بودم. شاید بتوانم یادآور شوم سهم انکارناشدنی «کیان» را در راهانداختن جریانات اصلاحات. شمار زیادی از اصلاحطلبان از دوستان یا آنچه «حلقهی کیان» نیز خواندنش و یا نویسندگان آن و تغذیهکنندگان فکری حرکتی بودند که به دوم خرداد سال ۷۶ خورشیدی و شرکت کمنظیر مردم برای انتخاب چهرهای انجامید که رهبر سیاسی اصلاحات نامیده شد؛ محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور. البته نه تنها این پیروزی برای همفکران «کیان» دیری نپایید، بلکه اوایل دهه هشتاد آن صفحات صحافیشده نیز، چون بسیاری دیگر از اعضای خانوادهی مطبوعات ایران بهخاموشی گرایید.
بگذریم. اما از دیگر جاذبههای «کیان» طرح،هایی بود که جلد یا برگ برگ آن را متفاوت مینمود؛ نقشهایی گاه مالیخولیایی، گاه دل خراش، گاه هولآور، گاه افسرده یا گاه پراحساس، نمیدانم! هر کسی از ظن خود تصاویر را میخواند. منهم یکـ دو از آن طرحهای در چشمم عجیب و غریب را پیشتر دیده بودم و نام "باسم الرسام" ابتدا این را به ذهنم آورد که او غریبه است یا قلم و بوم او انگار جنسی دیگر است. چندی گذشت تا دانستم بله، او ایرانی نیست. بعدها گاه کتابی، شعری، یادداشتی و یا تابلویی هم از او بهدستم میرسید که بر این دگرگونیاش دامن میزد. همه را هنوز دارم، ولی هیچکدام این اندازه برهنه نبود.
پس بیپردهترین این گپوگفتام را با او، تقدیم شما میکنم.
گفت و گو را از اینجا بشنوید.
از باسم الرسام نقاش، طراح، ادیب و نویسندهی عراقیالاصل مقیم ایران میخواهم از این رابطه بگوید.
کلا از اروتیک که بگویم، خیلی خلاصهترش کنم، باید بگویم تن! تن، زمانی که من قرار است با آن ارتباط داشته باشم، یک رابطهی تن به تن اگر شعوری بهم ندهد، انسانی نیست؛ تولیدش فقط کوریست.
منظورت از شعور چه هست؟
ببینید، ما همهی حواسمان را معمولا به کار میبریم. بینایی، چشایی و حتا حس ششم. من اگر از تک تک اینها استفاده نکنم و تک تک اینها به من نتیجهای ندهد، از این شعورمندی بهدورم. ما میتوانیم مجزا از این ها استفاده کنیم، ولی زمان رابطه با تن، برای من که مرد هستم با یک زن، حتما کل این حواس همراه با آن حتا حس ششمم، باید دخالت کند که من یک دریافت کاملی، نه از تن تنها... تن واقعیتاش این است آن وقت، میشود وسیلهای برای بهدستآوردن یک روح بزرگ خالص آفریده شده.
باسم دوازدهسال است وقتی تو حرفی میزنی، من گیج میشوم. حالا وای بهحال این شنوندههای ما... [خنده] فکر میکنم پس اصلا کسی هم از حرفهای من سردرنمیآورد...
نه، مزاح کردم ...
ببینید! من این را میپذیرم، حتا به عنوان یک افسانه؛ این که ما نه به خاطر سکس از بهشت رانده شدیم، بلکه به خاطر یک گناه، یعنی به خاطر معرفتشناسی، یعنی یک جور خجالتکشیدن است در واقع. اولین گناهمان دقیقا همان خجالتکشیدنمان است. حالا شاید کسی اعتراض کند و بگوید این توراتیست. به هرحال توراتی هم باشد، انسانیست.
باز من را گیج کردی... واقعا ببخشید این که من بعد از ۲۱ سال هنوز فارسیام این جوری هست.
نه مشکل فارسیات نیست... به قول کردهای عراق، فارسیام دود میکند...
من به این معتقدم خوشبختی دزدیده نمیشود خانم. نه! خوشبختی واقعا قابل اجراست. تعبیر فروید از خوشبختی "اوج لذت سکسی"ست. اگر این را بپذیریم، این را میگویم. آن چه الان حاصل میشود دزدی ست؛ خوشبختی بهدست آوردن نیست. این آزادی نیست.
چندسالگی آمدی ایران باسم؟ من ۲۵ سالم نشده بود هنوز.
پس دوران جوانی که به هرحال معروف است به اوج سکسخواهی، اگر بتوانم بگویم، عراق بودی. بله
از فضای آن جا بگو. من در همه شهرهای عراق کار و زندگی کردم. چه میدانم، شاید ...
سکس داشتی! آره، آره! ازش میگویم. منتها اولین تجربهی سکسیام شاید فاجعهآمیز بود برایم.
چندسالت بود؟ در چهارده سالگیام بود.
چرا میگویی فاجعه بود؟
خب، برای این که من کوچولو بودم و آن خانم بچه هم داشت. تن زن را این جوری ندیده بودم. لخت دیده بودم، ولی ... فقط میتوانستم تشخیص بدهم که خب یک مثلثی هست در تن زن در تهی گاه و همین است. ولی خب منکر هم نمیشوم، یعنی بعد از ترس و لرز و نمیدانم.... همان شب هم رفتم سراغش. دیگر خوشم آمده بود. آره!
باسم جان، من این همه ازت جزئیات نخواستم.
خب چه بگویم خانم، به هرحال یک سئوال بود. بعد کی الان محاسبه میکند یک بچهای که الان ۴۷ سالش هست.
می دونی، کل دوستان من ایرانیاند.
باسم عاشق یک ایرانی شدی تا حالا یا نه؟ بله، تو! آره عزیز...
باسم دارد ضبط میشود این برنامه! خب ضبط بشود...
قرار بود توضیح بدهی که... ببین رابطهی عشق و سکس چی میبینی؟
چی؟ آهان! اوه اوه اوه، چه رابطهی زیبایی میخواهیم ازش بگوییم. فوقالعاده است واقعا. هنوز من نتوانستم جمعش کنم برای خودم. آن چیزیست که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت به کسی که عاشقاش شدم، هیچوقت دست نزدم. من که عاشق تو بودم خب...
عکس روی جلد کتاب باسم
باسم این قرار است پخش عمومی بشود!
اصلا پخش عمومی بشود. من که گناه نکردم. قربانت بروم. خب من چه گناهی کردهام با این حرفم. حتا فکر میکنم شرع اسلام، قانون هم رد نمیکند این را. برای همین هست که دارم حرف میزنم. من خیلی مواظب خودم هستم ماهمنیر. هیچ وقت نمیخواهم یک کاری بکنم و بعدا از لحاظ قانونی بیایند محاسبهام کنند، بچهام تنها بماند.
بیا راجع به مفهوم "خیانت" حرف بزنیم، اگر مایلی؟
ببین عزیز من، من اصلا خیانت را با باوفابودن در تضاد نمیدانم. من خودم باوفابودن را خصلت سگ میدانم. حالا بیایند توی سرم بزنند که چرا این جوری میبینی، میگویم خب همین است دیگر.
پس چرا میگویی که تمام این سالها که عاشق یک دختر ایرانی بودی، نتوانستی با کسی سکس داشته باشی؟
برای این که خب خیلی دوستش داشتم. اگر زندگیام را در چند مرحله از پختگی اسم ببرم، در یک مرحلهی خاصی بودم که این اتفاق برایم افتاده. که این زن کل روحم رو عوض کرد؛ خیلی از تصوراتم را، خیلی از موضعگیریهایم را، خیلی از تجربیاتی که داشتم حتا. این هم تو بودی ماهمنیر...
باسم...
حالا شاید یک شنونده فکر کند این مصاحبه خیلی شخصیست. نه، ماه منیر اصلا این جوری نیست. حالا اتفاقا شما آنور خط هستید. من این را هم دیگر نگویم که شما کی هستید، نمیشود که. چرا باید دروغ بگویم. چرا باید ادا یا یک ژست اخلاقی و عجیب و غریبی بگیرم که اصلا اخلاقی هم نیست.
خب. برگردیم به اصل گفتوگویمان.
خب ببین من هنوز به آن چیزی که گفتید جواب ندادم. خیانت! خیانت قبل از این که خیانت به دیگری باشد، خیانت به خود آدم است. متوجه هستی؟ من خیانت را این جوری میدانم. اگر آن چیزی که راضیام نکنه انجام بدهم، بله آن خیانت است به خودم. این اصل اخلاقیست برای من و میتوانم ازش دفاع بکنم. حالا امیدوارم، نمیدانم، بتوانم این وبلاگ شخصی خودم را راه بیندازم و این حرف را بزنم.
ولی باسم، من هنوز راستش جوابهای خودم را نگرفتم. اصلا از شخص خود تو، باسم الرسام میپرسم، سکس برایت چه معنایی دارد؟
سکس. راستش را بخواهی ... ببین بعضی آدمها روشنشدن جهان برایشان با مغز است، بعضیها با بیان است، بعضیها با کار است. کار که میکند، فکر میکند خب بر جهان غلبه پیدا کرده است به قول مسیح. بعضیها هم هستند که نه، از طریق تن است. یا با رقصیدن، یا با سکسکردن. من گاهی فکر میکردم چنین آدمیام. تنم شعورمندتر است انگار حتا از مغزم. گاهی هم که نقاشی میکنم، میبینم هیچ کدام از اینها نیست؛ فقط حین نقاشیکردنم است؛ آن حالت بدون بیان است، حالت لالماندن، لالبودن و صدای داد زدن از توی تابلو. شاید هیچکس هم صدای من را نشنود، ولی خودم آن لحظه تنها چیزی که میتوانم ببینم این رابطه است. یک مکانیزم دیگری است برایم. ولی... سکس فکر میکنم یکی از عزیزترین و زیباترین رابطههاییست که میتواند میان دو نفر باشد. نمیگویم مقدس، نه! بسیار عزیز و بزرگ؛ جهش عظیم دو آدم. اگر بگویم فقط یک آدم، یعنی آن جا مرگی صورت گرفته است در واقع. آن شعورمندی بزرگ، رسیدن به یک نقطهای که همه چیز متلاشی بشود... از نو ساختهشدن است. آن وقت ما میتوانیم دوباره زاده بشویم.
هیچ وقت شده از سکسی منزجر بشوی؟ متنفر بشوی؟
بله!
در چه شرایطی سکس را پلید و کریه میدانی؟
آن چه به من تحمیل بشود، آره! کسی که دوستش نداشته باشم، نمیتوانم نزدیکش بشوم. پس عملا الان به هیچ کس نمیتوانم نزدیک بشوم. چون کسی را که دوستش دارم نزدیک من نیست.
اگر در یک رابطهی عشقی- سکسی وارد باشی و روزگاری متوجه بشوی، طرفات، رضایت بحث دیگری است، ولی بدون اطلاعت وارد رابطهی عشقی دیگری شده تو چه برخوردی میکنی؟
ببین حالا بحث تئوری و اینها نیست واقعا؛ دروغگفتن هم نیست؛ این که بخواهم یک جوری اظهار کنم، بعد یک جور دیگری اعتقاد داشته باشم. ولی رابطهی سکسی کاملا شخصی است ماهمنیر. من حتا نزدیکش میکنم به رابطهی آدم با خدای خودش. یعنی یک تجربهی کاملا محض شخصی. حالا دوست من بعدا، نمیدانم، بفهمم یک رابطهی دیگری داشته... خب، آزارم نباید بدهد که. قبول دارم حالا این سئوال یک جایی دارد به هرحال. اساس دارد که خیلیها بعدشان میآید. ولی واقعا من نمیتوانم این جوری فکر کنم. دیگر آن انتخاب خودش است به هرحال.
باسم پس...
منهم جزء انتخابهای او هستم.
آخر باسم این با حرف قبلیات متناقض به نظر میرسد. تو میگویی وقتی کسی را دوست داشته باشی، نمیتوانی به کس دیگری نزدیک بشوی!
ببین عزیز من، برای خودم این را دارم میگویم. من به حق دیگری نمیتوانم دخالت کنم. من برای دیگری بجز قائلشدن به حق کار دیگری نمیتوانم بکنم.
حداقل نمیتوانی ازش بخواهی با تو روراست و صادق باشد...
نه، نه، نه! این اصلا بحث صداقت نیست. بحث انتخاب است. آن لحظهای که قرار است باهم باشیم، صداقت فقط آن جاست. آن هم در یک مورد است در واقع؛ این که دوست من تا چه اندازهای واقعا به من نیاز دارد. آن جا باید صداقتش را نشان بدهد. میگویم سکس یک رابطهی کاملا شخصیست.
یعنی تو سکس را یک حریم خصوصی میدانی، درحالی که قبلا گفتی در ادبیات عرب بسیار عریان و آشکار راجع به این امر صحبت میکنند.
بله. من از نیازم با عریانی حرف میزنم، ولی با کسی که بهش نیاز دارم، دیگر کاملا خیلی تنهاییم. آن لحظهای که من لب دوستم را میگیرم، تحمل این را ندارم، یعنی کس دیگری را نمیتوانم شریک ببینم برای خودم. آن وقت دیگر رابطهی عشق من منتفی است.
منظورت دقیقا آن لحظهی تماس دو تن است که باید صادق باشند؟ یا درمجموع زمانی که ابراز عشق میکنند؟
آره. دقیقا. باز هم می گویم: این یک تجربهی شخصیست؛ من از یک نیاز شخصی دارم میگویم؛ از یک محبت از یک عشق. فقط اگر غریزه باشد، بله آدم میتواند... چه میدانم، سه نفر با هم باشند. من خودم شخصا این را نمیتوانم تحمل کنم و بعد اسمش را بگذارم یک تجربهی عشقی. نه!
باسم اصلا تعریفات از عشق چی هست؟
نمیدانم، واقعیت این است. ولی وقتی دربارهاش میخوانم، گاهی خندهام میگیرد یا گاهی خیلی... میگویم آفرین! دربارهاش که میخوانم آره! برمیگردم به تجربهی خودم؛ به آن کسی که دوستش داشتم ... و میبینم همچنان زنده است؛ همچنان، همچنان. و من مثل همیشه دوستش دارم؛ هیچ برایم فرقی نکرده.
فکر نمیکنی اگر باهاش زندگی کرده بودی تا حالا دیگر...
نه، نه. من خودم را خیلی خوب میشناسم. به همین اندازه معشوقم را هم میشناسم.
باسم چه اندازه حاضری بابتش بها بدهی؟
شاید خیلی معمولی بگویم تا آن جایی که شرایط به من اجازه میدهند. چون به هرحال در شرایطی نبودم که بتوانم هیچ غلطی بکنم. آره، واقعا. من فکر میکنم مملکت به این بزرگی روبهرویم ایستاده بود. مقاومت یک چنین چیزی را من در برابرم میدیدم. چه غلطی میخواستم بکنم؟ نمیدانم. همین امروزش هم همین طور است. بحث بها نیست، مصاحبهگر! دوستداشتن است ... و این که اگر بیشتر ادامه بدهی، همین الان اشکم درمیآید. آره....
---------------------------------------------------
مطالب پیشین برنامهی «جنسیت و جامعه».
|
نظرهای خوانندگان
شجاعت باسم ستودنی است.اما راستش من نفهمیدم عدم خیانت به خود یعنی چه .خیانت به دیگران زشتتر از خیانت به خود است.گاهی اوقات برای حفظ حریم دیگران باید به خود خیانت کرد و به خود تن در نداد. در غیر این صورت فرق آن عشق با خود خواهی وخودکامگی بی حد و حصر چیست؟
-- پروانه ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMاین بهترین گزارش رادیویی بود که من شنیدم . چون میخکوب کننده و غیر منتظره و غیر مترقبه بود . هرچند مصاحبه کننده هم خودش انتظار این امر را تداشته است .و در عین حال شجاعت اقای باسم رسام در بیان مسائلش قابل تحسین بود . ود ر عین حال از انجا که مصاحبه کننده علیرغم عرف معمول حاضر نشده مصاحبه را سانسور کند بسیار خلاقانه بود
-- alireza haghighi ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMآیا کسی تا کنون چنین مصاحبه ای شنیده یا دیده است؟
-- سامان کسمایی ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMماه منير عالی بود، عالی! آفرين به ابتکار تو! اين بار نرفته ای سراغ آدم هايی که روزنامه ها و نشريات و راديوها و سايت ها ده بار با آنها گفتگو کرده اند, تکرار مکررات. چهره ای جالب و جذاب گير آوردی و اين نيمه ی اصلی کار يک ژورناليست موفق است. اينکه رفته ای سراغ يکی ار مطرح ترين طراحان ايران که شايد عامه مردم او را نشناسند و با او بی پروا حرف زده ای و او هم چه ساده و انسانی پاسخ تو را داه است. می دانستی که او هنوز هم کار طراحی می کند و چه زيبا مثل هميشه. کار آخرش را روی جلد مجله "جهان کتاب" ديدم. ظاهراً هر ماه برای اين مجله طرحی می کشد. ضمناً متوجه شدی که او ذاتاً شاعر است و عميقاً عاشق. البته شيطنت هايی هم که گاه در طرح هايش است حتماً می شناسی. جريان آن کارت تبريک و ...
-- کاظم ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMسلام
-- ليدا ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMماه منير كارتون خيلي نابه،شايد جامعه نوع مصاحبه هايتون رو نپسندن ولي واقعاً راه كشاست.من تقريبا بيشتر تموم طرح هاي باسم الرسام دارم وواقعا حيف شد مجله رو توقيف كردند.
ولي ميخواستم بدونم باسم الرسام در مجله ديگري طرح ميده يا نه؟
خانم رحيمی گمون کنم اين يکی از طرح های آخر باسم الرسام باشه:
-- مرضيه ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMhttp://www.magiran.com/cover/mg1227_217icl.jpg
فوق العاده بود/http://tananegi.blogfa.com
-- فریاد ناصری ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PM"این هم تو بودی ماهمنیر..." عالی! عالی! عالی! عالی! عالی!
-- taraneh ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMسلام
من به حق از دریافت نظر شما، به ویژه نقدهایی که از آن ها نکته ای فرامی گیرم، لذت می برم و از ابراز مهرتان هم سپاسگزارم.
-- ماهمنیر رحیمی ، May 29, 2007 در ساعت 08:33 PMلیدای گرامی
بله باسم هنوز در تهران مشغول کار است؛ با شماری از ناشران و نشریات دیگر
در جمع تابوزده ما، هرچیزی معنای تابوزدائی به خود می گیرد، تبدیل به یک پدیده جذاب می شود و ما را هاج و واج می سازد. جذبه این متن گویا داستان نعمت کفش کهنه در بیابان است. آن روی سکه فقر، کشش است. برخلاف دوستان، این برنامه از بی مایه ترین است. و جذبه ای در آن نیست. هرچه هست، همان دو روی سکه تابو-تابوزدائی= شیفتگی. یعنی تابو-تابوزدائی=تابوزدگی. متاسفانه اگر در برنامه های قبل با یکی دو تا کارشناس بحث شد- که آن هم چندان پرمایه نبود، این برنامه بیشتر، از نظر من خواننده و شنونده، نشانگر به ته رسیدن دانش است. موفق باشید
-- کوروش برادری ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMخیلی جالب بود خیلی تاثیر گذاشت رو من .یه نگاه تازه ...
-- مرجان ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMمن فكر ميكنم خود باسم هم نفهميده بود چي ميگه .مي خواست جيزي بگه اما....
-- popaes ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMمرضیه، من این کار رو قبلا ندیده بودم. اما سبک سبک باسم هست و از اون مهمتر، امضا امضای باسم.
-- َژوبین ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMسلام ماه منیر،
-- َژوبین ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMنکته کوچک:
باسم نگفت که هر وقت عاشق باشه نمی تونه با کس دیگه سکس داشته باشه. گفت به کسی که عاشقش بوده دست نزده!
البته همونطور که گفتی بعضی وقتا سخت می شه حرف باسم رو فهمید، که البته بیشتر به خاطر پیچیدگیش هست و نه فارسی نادرست.
و آخر اینکه، گفتگوی خیلی زیبایی بود، ممنونم.
agha in INTERVIU nabood ke sohbate yek joft ashegho mashogh bood ke az ham door hastand bood, be ham miresin
-- ali ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMاگر کسی چیزی از این مصاحبه دستگیرش شد، جر آنکه رسام عاشق ماه منیر است و این به نوبه خودش نه خوب است و نه بد، بد نیست ما و دیگران را هم روشن کند. بالاخره رسام راجع به عشق نظر خاصی دارد؟ یا راجع به خیانت و غیره؟ در هم تنیدن کلمات و جملات و بی ربط نه نشانه روشن اندیشی است و نه علامت یک نظام فکری پیچیده و لایه در لایه. در هر حال مبارک باد عشق یک هنرمند به یک انسان دیگر.
-- آشنا ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMممنون از مصاحبه تان.اما خانم ماه منیر لطفا یا سوالی را نپرسید یا این متانت و صبر را داشته باشید که مصاحبه گر پاسخش را بدهد.از بس شما در میان کلام باسم دویدید مصاحبه ریتم عصبی پیدا کرده بود.
-- شیدا ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMاین دیگه چه نوع مصاحبه است؟ باسم تو را گذاشته سر کار یا تو ما را گذاشتی سر کار؟
-- سمیرا ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMماه منیر واشینگتنی، کارت بسیار شنیدنی بود. بی تعارف باید بگم دمت گرم! از این بابت که بر قدرت سانسور تونستی غلبه کنی. این راه، یعنی سانسور شکنی، راه آزادی است. لطفاً ادامه ده اما تا می تونی تبلیغ کن که عشق عهد است. البته عهد و تعهد بر حق، نه هر قراردادی، و این یعنی آزادی. پس نقض عهد هم اسارت است هرچند در زندان هم ممکن است آدم به اصطلاح زندان های ایران حق "ملاقات شرعی" برای ارضای تن دارد.
-- حسن ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMشاد باشی
Dorud sarkar khanom rahimi
-- kian ، May 30, 2007 در ساعت 08:33 PMkolan ensan tanbali hastam dar nameh neveshtan,vali natavanestam maratebe tashakor va sepasam ra taghdim nakonam,az baraye shenidan barnameye jensiat va jamee va mosahebe ba basem...
lezat va shadi ke pas az shenidan in barname dar an rooze jomee be man dast dad jaleb bood...nemidanam sababash che bud?...serahat...lahjeye basem...fazaye aram rooze tatil...ordibehesht esfahan ya....nemidanam..be har hal mamnoon...
dar weblogam ham chizaki neveshtam
http://tardidha.blogsky.com/?PostID=238
ba sepas va mehr
kian
راستش از جهاتی خیلی شجاعانه بود
-- Ruzbeh ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMتجربه سکس چیزی هست که ادم همیشه حقیقت را نمی گ
صل مشکل در این مساله همینه که کمتر کسی حتی با خودش در این مورد راحت تا چه برسه با دیگران
اگه در زمینه رابطه بچه و پدر مادر هم نگاه کنی
تقریبا چیزی که بچه هرگز با پدر و مادرش راحت نیست همین مساله سکس هست
حالا این مشکل تا وقتی که بزرگ هم می شه درش می مونه
جوری که فکر کنم
تقریبا اکثریت افراد سکس جز موارد محرمانه شون است
یک مورد دیگه
در رابطه های دوستی دوران راهنمایی و دبیرستان
هم بین هم جنس ها
این موضوع خیلی سخت جا می یفته که حتی با هم حرف بزنن و معمولا خیلی که با هم راحت هم باشن در این که کی این گونه دیالوگ ها رو شروع کنه مشکل هست
یکی منتظره اون یکی است و دیگری هم منتظر اون یکی
یعنی همون چیزی که می شه اسمش را شرم گذاشت در روحیات اکثر فراد حداقل جامعه ای مثل جامعه ما هست
از جهتی یک مصکل دیگه هم در جامعه ما هست
و اون هم اینه که بدلیل محدودیت ها
مردم جامعه هایی مثل جامعه ما در این مورد ها به تعبیری کم ظرفیتند
و این هم همیشه تجربیات بدی رو داشته که تبعاتی مثل بی اعتمادی باعث می شه
که اون پرده کذایی در مورد این مقوله باقی بمونه
از طرفی هم باید اذعان کنیم که
در جامعه ما این موضوع هنوز یک تابو است
در حالی که هم به یک نوع باهاش درگیرند اما پشت پرده و در خفا
مصاحبه از این جهت برام خیلی جالب بود
که خیلی شفاف و بدون سانسور بود
و هر چند در اولین نظر امکان داره خس خوبی به خواننده نده اما پس از لحظاتی با یک تابوی شکسته شده طرف می شی که این بخشش واقعا جای تقدیر داشته
نه واقعا می گم
باید ازت یاد بگیرن بقیه
ممنون
بهر حال تو با این موضوعی که انتخاب کردی خیلی چیزها رو باید به جون بخری
خیلی عالیه
امیدوارم حداقل مشکلی از مشکلا ت ادما رو حل کنه
من معتقدم این مقوله یکی از اصلی ترین مشکلات جامعه کنونی ایران و شاید هم شرقی ها هست
سکس یکی از اصلی ترین مشکلات کنونی ایرانه و برای
رفع یا حل هر مشکلی اول باید شناختش
برای شناختنش هم اول باید در مورد حرف زد
تو داری به این مقوله اولیه که اصلی ترینش هست کمک می کنی
اما یک نکته دیگه هم بد نیست مدنظر داشته باشی
در ادامه پنهان کاری ما ایرانی ها
مثلا در سایت ها و یا وبلاگ هایی که در این مورد مطلب می نویسند شاید کمتر از یک درصد هویت مشخص دارن
و تقریبا همه با نامهای مستعار و خیالی هستند
در حالی که بخش وسیعی از انچه نوشته میشه حقیقت ها
وتجربیات واقعی است
اما هر کی که می نویسه هرگز دوست نداره مثلا وستش بدون نویسنده اون مطلب اون بوده
خود وبلاگ ها و سایت ها هم یک میدان فوق العاده بریا مطالعه دیگاه ها واقعی جامعه
و نسل جوان و حتی مسن تر ها
گور بابای تئوری...من از این رابطه شما زياد شنيده بودم اما هيچ وقت امکان نداشت این صداقت انسانی اش را حدس بزنم. خيلی از این مصاحبه هيجان زده شدم. که البته صداقت صدایش را مديون باسم هستيم و تصمیم تو برای اینکه پخشش کنی... فکر می کنم که این اعتراض های تو که "باسم این قراره پخش عمومی بشه" هم به نظر من بی ربط به این نیست که به عنوان يک زن، همسر، مادر، معشوق، عاشق، رقيب، حريف، همراه، خبرنگار، مترجم،... پدرت بيش از اینها درآمده که بشود صادق باشی و البته نمی توان منکر شد که هميشه بی کله گی ات به تجربياتت می چربد و کار خودت را می کنی درست مثل همين مصاحبه (اميدوارم ناراحت نشوی سعی کردم مودبانه و صادقانه بگويم).
ماه منير عزيز
-- sibil ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMعامليت دوست داشتن که به شما می گفتم، این است. بزرگترين لذت دوست داشتن عامليت داشتن در دوست داشتن است. همين است که باسم می گويد و بقيه هم گفته اند. برای همين است که شما امروز در کنار باسم نيستيد...لذتی در عاشق بودن هست که در معشوق بودن نيست و این چيزی است که خيلی از زن هايیکه به هنجار های جامعه و اجراگری های خاص از قبل تعيين شده "زنانه" تن می دهند، هرگز درک نخواهند کرد.
البته خیلی خوشحالم که یک مصاحبه این قدر با مخاطبان خودش ارتباط برقرار کرده و کلی طرفدار پیدا کرده. اما راستش من یکی که با شنیدن فایل صوتی این مصاحبه عصبی شدم. که چی؟ باسم عاشق ماهمنیره. خب بعدش؟ من اصلا در این مصاحبه دنبال نکته یا تفسیر جدیدی از سکس و عشق و خیانت نیستم. فقط یکی بیاد به من بگه اصلا این مصاحبه نکتهای هم داشت؟ جز حرفهای هیستریک یک آقایی که از شنیدن صدای یک خانمی که دوستش داره هیجانزده شده؟ و خب گفتن هم نداره که اینها ربطی به نظرم در باره طرحهای باسم نداره.
-- هوشنگ ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PM.............................
ماه منیر رحیمی: هوشنگ گرامی
یادم هست یک بار دکتر عبدالکریم سروش در کیان به باسم (که طراح کتاب های ایشان نیز بود) گفت: من از طرح های شما سردرنمی آورم.
باسم گفت: خب! طبیعیه. منم از حرفای شما سردرنمی آورم.
اما تردید ندارم شما که نقاشی های باسم را می شناسید و آن ها را از تو به توی پیچیدگی هاش درک می کنید، به سبک او آشنایید. پس بعید است تعریف عریانش را از "عشق" "سکس" "خیانت" و ... درنیافته باشید. در دفاع از بیان او می گویم: "دادکشیدن"هاش در تمام "لال ماندن"هاش (به قول خودش)هست. و شما هم حتما می شنوید. لطفا یک بار دیگر گوش کنید. ممنونم
مصاحبۀ خیلی جالبی بود،ولی اگر اجازه می دادید حرفشون رو تموم کنند شاید قشنگتر می شد.
-- رضا ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMماهمنير جان تبريك.
-- سروش ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMچه خوب است كه انساني انساني ديگر را دوست دارد و به او عشق ميورزد! اين مصاحبه در نوع خود ناب بود و زيبا.
موفق باشي.
می شه بگین که این مصاحبه چه ربطی به تیتر اون داشت؟ این که مصاحبه خوب بود یا بد بحث دیگری است مهم این است که تیتر و حرف ها هیچ ربطی به هم نداشتند. و بهتر بود خانم رحیمی چنین مصاحبه ای را در صفحهء شخصی خود پخش می کردن نه در رادیویی با این همه ادعا
-- بدون نام ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMای کاش در زمانی که باسم تلاش می کند مصاحبه را به دیالوگ خودش با ماه منیر تبدیل کند ماه منیر اجازه این کار را به او می داد. تاکید ماه منیر بر اینکه این حرفها را دیگران هم می شنوند مثل این است که به باشم یادآوری می کند که خودت را سانسور کن من و تو الان تنها نیستیم. ای کاش ماه منیر اجازه می داد این مغازله در پیاده رو رخ می داد و عابران پیاده هر کدام بر اساس حال و روزشان دیالوگ شما دو نفر را می دیدند. ای کاش ماه منیر مدام تاکید نمی کرد که دیگران می بینند زشت است. به نظرم ماه منیر در این مصاحبه ضعیف عمل کرده یعنی فرصت یکی از ناب ترین مصاحبه ها را هدر داده. صداقت و صراحت باسم عملا هدر رفته. اگر ماه منیر به جای مصاحبه گر خودش را به مقام سوژه رابطه عاشقانه منتقل میکرد به نظرم آنگاه اتفاق نابی می افتاد اما ماه منیر محافظه کارانه باسم را هم به درون تاریکی برده است. برای اولین بار در عمرم می بینم مصاحبه کننده میل به ابهام و سانسور دارد و مصاحبه شونده میل به صراحت و فاش گوئی.
-- نیما ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMنظر مفصل قبلی که از ماهمنیر برای کشتن فرصت انتقاد کرده ام از من بود. اسم را فراموش کرده بودم
-- نیما نامداری ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMماه منیر وقتی مصاحبه شونده رو برای این موضوع انتخاب کرد، نمیدونست داره با عاشقش درباره عشق و اروتیک حرف میزنه؟میخوام بگم لحظاتی که به نظر شک اورمیان در حقیقت قابل پیش بینی بودن. فکر کنم مصاحبه گر انتظارش رو داشته چون باسم رو کاملا میشناخته.
-- رها ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMخانم رحيمی گرامی، گفتگوی بسيار جالبی بود. اميدوارم كه هميشه موفق باشيد. ولی يك پرسش يا درخواست دارم بیارتباط با موضوع اين مصاحبه. آيا میتوانم نام موسيقی ابتدايی مصاحبهتان را بپرسم؟ اينكه نامش چيست و سازندهاش كيست؟
-- Hamed ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMبا سپاس و احترام
..............................
ماه منیر رحیمی: حامد عزیز
به رسم ادب می کوشم به شنونده یا خواننده م بی اعتنایی نکنم و اگر نکته ای درخور بدانم، بگویم. با این حال در پاسخ دادن به شما سهوا غفلت شد. امیدوارم مرا ببخشید
آرم اول برنامه را از آهنگ "آبی"، فیلم سه بخشی معروف وام گرفته ام. البته به لطف همکارم ستاره. از او می خواهم توضیح بیشتری در اختیارتان بگذارد
باز هم از مهرتان ممنون
آقای برادری گرامی
1. از صراحت نظرتان ممنونم. اما چند نکته در دفاع از این برنامه¬ی رادیو زمانه:
2. از شما می¬پذیرم که "در جمع تابوزده" بسیاری از چیزهایی شکل تابوزدایی به خود بگیرد، "تبدیل به یک پدیده¬ی جذاب می¬شود"؛ نه همه چیز. ولی آیا این امری ناپسند است؟ "تابو زدایی" یا "جذابیت"؟
3. "داستان نعمت کفش کهنه در بیابان" را نمی¬دانم. اما اگر مقصودتان از بیابان، رسانه¬های فارسی زبان است، اجازه دهید بگویم من خود طی سیزده سال کار در رسانه¬ها (جز یک مورد که اتفاقی نزدیک به این با تفاوتی عمیق، میان یک هنرمند فرانسوی و یک روزنامه نگار امریکایی روی داد) شبیه این مصاحبه را سراغ ندارم . سپاس¬گزار می¬شوم نشانی نمونه¬هایی را برایم بدهید.
4. انجام چنین گفت و¬گویی البته هنر خارق العاده¬ای نمی¬خواهد گویی. سهم ناچیز من شاید این باشد که (به قول شنونده¬ی دیگر، "رها"، از مهر باسم خبر داشتم، اما همچنان تصور نمی¬کردم چنین خود را جار بزند، با این حال) گفت و¬گو را در اختیار رادیو زمانه گذاشتم.
5. ولی "بیان علنی" آن¬چه انگار باسم در "حریم خصوصی"اش باور دارد، آن¬هم ا زسوی یک فرد شناخته شده (باسم)، کم یاب می¬نماید؛ وگرنه احتمالا به قول شما شکل "تابوزدایی" به خود نمی¬گرفت. گویا باسم جاهای دیگر نیز از این دست، بسیار گفته و این بار به قول خودش، تصادفا من مصاحبه کننده بودم. به این ترتیب او شاید می¬خواهد بگوید: برای من تریبون و مصاحبه کننده تفاوت ندارد؛ من از بروز خود تا جایی که قانون اجازه دهد باکی ندارم؛ اعلام عشق، ولو از یک بلندگوی عمومی، خجالت ندارد؛ گناه نیست؛ جرم نیست؛ غیر اخلاقی نیست ...
6. اما از آن مهمتر، دلیری پخش این برنامه است که بی¬تردید باید به حساب شخص مدیر رادیو زمانه، آقای مهدی جامی واریز شود؛ طبیعی است که چنین مصاحبه¬ی غریبی نیز جای خود را در یک رسانه¬ی تابوشکن می¬یابد.
7. در مقدمه¬ی بخش اول مصاحبه با باسم هم این گفت و¬گو را "یک مورد" خواندم، یعنی آن¬چه به عنوان یک روش تحقیق در غرب “Case study” نامیده می¬شود. در برنامه¬های رسانه¬ای مدرن نیز، گزارش کردن مسائل در قالب یک داستان به نظر شخصی، دیگر شیوه¬ای جاافتاده شده است.
8. راجع به "عنوان" یا "محتوی" و یا ربط این ¬دو، معنی یا بی¬معنی بودن گفته¬های باسم یا عقیده¬اش دربار¬ه¬ی "عشق"، "سکس"، رابطه¬ی این دو (موضوع این بخش رشته برنامه¬ی "جنسیت و جامعه") و ... بسیار مایلم نظر دیگر شنونده¬ها را بدانم.
9. در مورد ""مایه"ی برنامه هم؛ برگ سبزی است تحفه¬ی درویش. هنوز گمان می¬کنم نخستین وظیفه¬ی یک ژورنالیست "در میان انداختن" یا "طرح" مساله است. نه مدعای تخصص در "جنسیت شناسی" را دارم و نه داعیه¬ی انجام بحثی جامع و کامل در این زمینه. با این همه، بار دیگر خواهش می¬کنم حوصله به¬خرج داده، سریال را دنبال کنید؛ نوبت به کارشناسان دیگر نیز می¬رسد.
10. باقی داوری نیز با شمای شنونده.
با احترام
-- ماهمنیر رحیمی ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMماهمنیر رحیمی
شاهکار بود ماه منیر خانم..
-- فروغ ، May 31, 2007 در ساعت 08:33 PMآن پاراگراف آخر ..باسم چه اندازه حاضری بابتش بها بدهی؟
چی بگم. بسیار چسبید
-- گامپاگن ، Jun 1, 2007 در ساعت 08:33 PMماه منیر خانم جون. کیفور شدم از این ابراز عشق بی پرده باسم. البته شما خست کردی ولی اشکال نداره. حسابی هم بهت حسودیم شد. ممنون که با ما شریک شدی. خوبه آدم این جنس عشق و عاشقی و این نگاه به عشق و سکس رو تو دنیای واقعی هم ببینه و فقط اونا رو تو داستانا نخونه. موفق تر باشی.
-- Ramesh ، Jun 1, 2007 در ساعت 08:33 PMثك3 بدون عشق، حيواني
-- ح.ش (با نام!) ، Jun 1, 2007 در ساعت 08:33 PMدر جامعهاي كه به جاي سرطان پستان از اصطلاح سرطان سينه استفاده مي كنند ... اينجور بيان كردن احساس بايد غير عادي و تازه و جذاب باشد ...ولي در كل چيز خاصي دستگيرم نشد ... اميدوارم مطالب بعدي .. خواندني و شنيدني باشد
-- غفلت ، Jun 2, 2007 در ساعت 08:33 PMماهمنیر عزیز: سلام. من با باسم و قاسم کاری ندارم و همچنین میدانم که این پیام را میبایستی در زیر نوشته افای اشوری درج میکردم که وقت نکردم. من با این جدا نوشتن خنده دار شما و اقای آشوری و دیگران که فکر می کنند کشف بزرگی کرده اند خیلی مشکل دارم. اذربایجانی ها مثلی دارند که میگه." چوخ گوزلی دیر وردی بیر گوزونو ده کور اله دی."--- انگار خیلی زیبا بود که یه چشمش را هم کور کرد." و یا" گلین اورناماک باشارمیردی دئیر دی کی اوتاق ائری دی."-- عروس رقصیدن بلد نبود و کجی اطاق را بهانه می کرد." شما و دیگران حتی یه ثانیه هم فکر کرده اید که با این جدا نویسی چه دست آوردی داشته اید.؟ شما فکر نمی کنید که تغییر فرم هیچ چیزی ماهیت و کیفیت آن رابالا نمی برد؟ --مخصوصا وقتی که این تغییر در فرم کار را مشکل و وقتگیر کی کنه.؟ نمی دانم کی ایرانی ها دست از این خصلت گوسفند واری خود برداشته و الکی دنبال هر کسی که من در آوردی قانون نوشتن اختراع کرده راه نخواهند افتاد.؟ ایا این رد پای مورچه مانند -- که این نوشته شما ازش اشبا شده--- تغییری در غنای زبان فارسی خواهد داشت.؟ چرا بجای این مسخره بازی افرادی مثل اقای اشوری و نیکفر و دیگران که بارها به ضعف زبان فارسی اقرار کرده اند ار خود این سئوال را نکرده اند که چرا این زبان با اینهمه به اصطلاح تاریخ و قدمت اینهمه ناقص و الکن است.؟ در این عصر و زمانه که سرعت انتقال آگاهی و انفورماسیون اینهمه اهمیت داره چرا روشنفکران ما کار مردم را سخت تر و آهسته تر می کنند.؟ به سری که درد نمی کند نباید دستمال بست یا همان " تیغه آوکام" که میگه " cut away superfluous entities." یعنی مثلا انتظار دارند که با این مورچه بازی ما ها بهتر فلسفه لایبنتس را خواهیم فهمید. خانه از بیخ و بن ویران است---- خواجه در فکر نقش ایوان است. راستی مگر افراد شخصا حق دارند که بدون مشورت با نهاد های فرهنگی و افراد متخصص در سایر زمینه ها که ----هر کدام به نحوی با زبان نوشتاری و گفتاری در رابطه هستند ---در جنبه هایی از ساختار فرهنگ ملتی خودسرانه سلیقه خودش را وارد کنند.؟ ایا این تکنیک مورچه وار را وزارت آموزش و پرورش قبول کرده و در تمامی سطوح تحصیلات بکار می برند.؟ جرم آن دانش آموزی که در دبستان و دبیرستان نوشتن را به شیوه ای و در خارج از مدرسه به شیوه دیگر یاد بگیرد چیه.؟ خلاصه شب من و وقت شما خوش که این گونه شاهکارها به بدبینی ام می افزاید.
-- سهند ، Jun 2, 2007 در ساعت 08:33 PMبانوي پهلوان؛
-- ح.ش ، Jun 2, 2007 در ساعت 08:33 PMگفتوگويات هم عاشقانه بود و نبود؛هم جسورانه بود،هم نبود!
اجازه ميدهيد تا صريح حرف بزنم؟
ميدانم كه منعي نميگذاريد برايام:
منهم مثل «ماه منير»(البته پيش از«او» و در كيهان)، در ركاب «تهرانی» و «شمسالواعظین»ها،مشقها نوشتم ودرسها پس دادهام.بهگويش «لوطي»هاي ناياب شده،در كنار ركاب آن۲بارها دويدهام!
بانوي مهربان!
شماآنسوي تلفن،«آزاد» و رها بوديد و نبايد در اين قيد و بندهاي ابلهانهاي كه«اينجا» رايج است و ما با آن درگيريم،گرفتار ميشديد.
«باسم الرسام» در تهران بود و شفاف سخن ميگفت.اصلا همهي همهي دروس فلسفه را از ياد برده بود در پيشگاه«عشق»اش. آخر او با دلاش حرف ميزد و اصرار، در مقابل «ماه منير»ي كه خود را سانسور ميكرد و انكار...
ايكاش درآن برنامه پرشنوندهي راديويي،«ماهمنير» هم ميشد««باسم»!
باآنكه ۲ سالي كمتر از «باسم الرسام» سن دارم،ولي خود را لحظهاي جاي او گذاشتم و انتظار داشتم تا در آخر برنامهات (دستكم وجسورانه)اعتراف ميشنيدم:«دلام برايات تنگ شده.»... شايد در خارج از گپ رسمي راديويي به او گفته باشي،اما رسم ژورناليستي حرفهايات به تو حكم ميكرد كه حتا بگويي:«از تو متنفرم».
حالا يك سوال حرفهاي دارم از«ماه منير»:
عشق، ممنوع است؟
منكه ميگويم«عشق ممنوع نيست».
................
ماه منیر رحیمی: ح.ش گرامی
ممنونم از همه ی عنایت ت به برنامه و مختصر من.
امیدوارم انتظار گام های بعدی را دیگری یا آینده برآورد؛ گرچه چنان که می بینی این قدم نخست برهنه گویی را نیز شماری از دوستان برنمی تابند.
من تماما کوشیدم "مصاحبه رسانه ای" را در مجرای مقصود پیش برم. و البته خود تفسیر و دلایلی برای پخش این مقدار دارم.
راست این است که من از احدی متنفر نیستم؛ احدی (حتی آن انگشت شمار کسانی که زندگی ام را به معلق های هولناکی انداختند و مرگ را تا زیر پلک هام پیش آوردند؛ چه رسد به فردی متشخص، هنردان، مهرورز و انسانی چون باسم رسام.
من عشق را مقدس می شمارم؛ از آن ِهر که می خواهد باشد؛ خاصه دوستی دیر آشنا و فراق کشیده.
در ادامه ی آشکار گویی باسم، کنار تقدیر از لطفش، می افزایم که همواره با همه و نزد خود او بارها گفته ام: باسم را یک دوست دوست داشتنی می دانم.همین.
من عاشق اين حرف باسم هستم كه "وفاداري صفت سگه"! دمش گرم. اون نقاشي رو كه بار اول تو خونه ات ديدم تنها قسمت دكور خونه بود كه خيلي دوست داشتم. حالا مي فهمم چون دكور نبود.. تكه اي از عشق بود در خونه اي كه يك روح سرد درش چرخ مي زد... حس مرده اي كه در حين نامرئي بودن دوست داشت تصويري از خوشبختي خانوادگي به معرض ديد مردم بگذاره و بگه "آه من چه خوشبختم"... اما عشق توي اون نقاشي ساكت و بي ادعا اون بغل نشسته بود. تو هنوز هم به دنبال سيمرغ مي گردي ماه منير؟؟؟؟ نمي دونم چه چيزهايي رو اديت كردي و بريدي از اين مصاحبه... اما كاش تو هم مي گفتي چه بهايي حاضري بدي براش...
-- sima ، Jun 3, 2007 در ساعت 08:33 PMبسيار سپاسگزارم خانم رحيمی گرامی، پاسختان به درخواستم دربارهی نام موسيقی ابتدايی برنامه را چند دقيقهی پيش خواندم و دور از رسم ادب ديدم بهجا نياوردن سپاس را. اين اينترنت و بهطور كلی تكنولوژی جديد ارتباطی هميشه شگفتزدهام میكند. آدمها وقتی همديگر را نمیبينند و حتا نمیشناسند، باز هم حرمت انسان بودن را حفظ میكنند؛ و اين همان چيزیست كه بايد به سهند يادآوری كرد:
-- Hamed ، Jun 3, 2007 در ساعت 08:33 PM1- سهند عزيز، اين دنيا را دنيای مجازی ناميدهاند، ولی فكر میكنم اسمیست اندكی بیمسما. سخن گفتن در اين دنيا پرتاب تير از تاريكی و بهسوی تاريكی نيست. پشت اين واژهها «انسان» نشسته است، پيامتان را «انسان» دريافت میكند، گيرندهی پيام، شما را «انسان» تلقی میكند و بیشمار «انسان» ديگر نظاره میكنند و به قضاوت مینشينند. نامهايی را رديف كردن و كارشان را به مسخره گرفتن و اهانت كردن، در اين دنيای به اصطلاح مجازی هم كار خوبی نيست. آيا اينهمه نقطه و خط بیمورد و بیجا را در نوشتهی خود ديدهايد؟
2- دوست گرامی، «خط» و «زبان» دو مقولهی جدا از يكديگرند. البته بر هم اثر متقابل دارند، ولی نمیتوان از «خط» دل پری داشت، ولی عصبانيت را بر سر «زبان» خالی كرد يا برعكس.
3- سهندجان، سعدی میگويد:
خانه از پایبست ويران است/خواجه در بند نقش ايوان است !
سهند عزیز
-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 4, 2007 در ساعت 08:33 PMمن پیشتر چیزی برایتان نوشتم اما نمی دانم چرا چاپ نشده
نوشتم:
سبب این همه عصبیت را در نوشته ی شما نمی یابم.
چنان که خود گفته ای، موضوع این برنامه رسم الخط نبود. می توان به رادیو زمانه پیشنهاد کرد محلی مناسب برای این بحث باز کند و من آن جا در جایگاه یک ویراستار، و نه ژورنالیست، حتما شرکت خواهم کرد.
اما از شما بعید می دانستم چنین با مهری از کسانی یاد کنید که به هر روی سهمی در زبان و فرهنگ مان دارند؛ از کسانی چون داریوش آشوری که هرچه نکرده باشد، یک فرهنگ مدرن لغات تدوین کرده، غنی و ماندگار برای همین زبان فارسی پر ز مشکل.
سهند عزیز: به نظر من خیلی بهتره به جای اینکه افراد یک جامعه رو فرهنگ اون جامعه بسازه ،فرهنگ جامعه به وسیلۀ افراد اون جامعه شکل بگیره. به همین دلیله که نیچه بارها خطر نیکان رو گوشزد می کنه.
-- رضا ، Jun 6, 2007 در ساعت 08:33 PMچیزی که معلومه اینه که ماهمنیر رحیمی با علم به این که باسم آقا ده ساله دوستش داره این مصاحبه رو انجام داده و می دونسته همچین چیزایی مطرح میشه.
-- زهره ، Jun 6, 2007 در ساعت 08:33 PMدلم برای باسم سوخت...
-- ماهمنیر ، Jun 7, 2007 در ساعت 08:33 PMمشکل امضای خواننده پای پاسخ برنامه ساز همچنان باقی است؛ مثلا اسم ماهمنیر رحیمی زیر نوشته ی "هوشنگ" یا "ح.ش"! تاکید می کنم این فکر عالی بود که هر جواب زیر نظر مربوط به خودش بیاد، ولی هنوز معتقدم جالب نیست که این، قبل امضای نویسنده ی کامنت بیاد. "زمانه" اگر چنین را می کند شاید جایی داشته باشد، اما برای یادداشت دو شخص حقیقی با دو اسم مشخص، خوب تر می بینم نظر و پاسخ جدا شوند، گرچه طبیعتا مناسب تر این است که بلافاصه و درپی هم بیایند.
جالبه که بعضی ها بدون دقت کافی در اصل مطلب و بعد بی توجه به کامنت ها و به خصوص توضیحات خود برنامه ساز، خانم رحیمی، این همه بهانه می گیرند!
-- سامان کسمایی ، Jun 8, 2007 در ساعت 08:33 PMآقا! خانم! جواب خیلی از سئوالاتون یا ایرادهاتون تو متن هست.
این بار خطاب به مسئولان رادیو زمانه! احساس می کنم بعضی کامنت ها چاپ نمی شه. مثل کامنت قبلی خود من که تعدادی از لینک های به این برنامه رو فرستاده بودم تا بقیه هم ببینند
-- سامان کسمایی ، Jun 8, 2007 در ساعت 08:33 PMسعی می کنم دوباره سرچ کنم و بفرستم
برای تقدیر از کار ماهمنیر رحیمی
واقعاً متن جالب و جذابي بود ولي من 1 سئوال از آقاي باسم دارم و اينکه عشق زماني اتفاق ميافتد که 2 شخص کنار هم باشند يعني اگر عاشق يا معشوق در غياب هم با شخص ديگري سکس داشته باشند يعني دليلي بر نشانه دوست نداشتن يا بي عشقي اون شخص نيست
-- ساناز ، Jun 9, 2007 در ساعت 08:33 PMکاش همه یاد بگیریم حسمون رو بدون خجالت بیان کنیم!کاش همه همین قدر با خودمون صادق باشیم!ضمن اینکه شما هم برخورد بسیار حرفه ایی در خصوص پخش کامل مصاحبه داشتید! چیزی که در مطبوعات ایران(بهتره بگم کلا توی ایرانی جماعت!)پیدا نمیشه یا لا اقل خیلی نادر و انگشت شماره!
-- مریم عبدی ، Jun 9, 2007 در ساعت 08:33 PMموفق باشید!
سلام.
-- ک ، Jun 9, 2007 در ساعت 08:33 PMراستش را بخواهید درک می کنم که برای مردم چنین محاسبه ای جذاب باشد، اما اگر کمی از همین سریال های خارجی، مثل Bold and Beatiful، The young and the Restless، ... دیده باشید، حرف هایی که زده می شود زیاد عجیب نیستند، و طبیعتا برای طیف قابل توجهی که احساس سرکوب شدن خواسته هایشان را می کنند جالب. اما من به شخصه با اکثر حرف های باسم موافق نیستم.
صداقت لزوما همیشه چیز خوبی نیست. این را ما همه در زندگی روزمره می دانیم. هرچند شجاعت باسم را حاصل احساساتش و عشق او می بینم، اما ترجیه می دهم شجاعت نگویم. بیشتر یک جوشش احساس شدید است، و باز مانند فیلم هایی که می بینیم جذاب.
به شخصه متاسفم که چنین بازخورد خوبی داشته اید.
شما نامه خمینی به همسرش را خوانده اید؟ برای من آن خیلی دوست داشتنی است تا این.
ماه منیر هم تو و هم باسم شجاعید و عاشق...اما پاسخ شخصی خودت به باسم چه بود؟اینم بنویس لطفا..........ما مشتاق شدیم ...ارادتمند ماه منیر و باسم...آنتورپن...پیمان
-- بدون نام ، Jun 10, 2007 در ساعت 08:33 PMكار ماه منير رحيمي در اين مجموعه مصاحبه هاي اخيرش و نيز گفتگوهاي خيلي پيشترش در جامعه اي مثل جامعه خودمان از راديكال ترين كنش هاي سياسي تاثيرگذارتر است. زبان الكن بسياري از ما را ناخودآگاه باز مي كند و اين معني تنها در مورد زنان نيست، براي مردها هم مي گويم. در چنين زمينه معنايي ديگر شجاعت باسم يا جسارت شخصي ماه منير بي معناست، موضوع سخت شخصي و در عين حال سخت اجتماعي است و اهميت ماجرا در همين است. من باز هم دلم مي خواهد بر اهميت اين چنين گفتگوهايي تاكيد كنم.
-- احمد ، Jun 11, 2007 در ساعت 08:33 PMيك نكته ديگر هم بايد در مورد وبگاه راديوزمانه بگويم كه يافتن مطالب در آن هنري است! به نظرم بخش زيادي از شنوندگان و خوانندگان به همين وبگاه مراجعه مي كنند و با دشواري هايي كه راديو زمانه در جستجوي مطلب پيش پاي آنان گذاشته فرصت خوبي برايشان فراهم شده تا ميزان صبر خود را بيازمايند!
-- احمد ، Jun 11, 2007 در ساعت 08:33 PMایول بابا خیلی با حالی سکس یعنی زندگی البته از راه شرعی
-- reza_zebax22@yahoo.com ، Jun 11, 2007 در ساعت 08:33 PMراستش من يک کمي مشکوک شدم، باسم وقتي مي گويد عاشق تو بودم، ماه منير اصلا متعجب و يا دستپاچه نمي شود، درست است که مصاحبه زنده نيست ولي ماه منير آن را ظاهرا قطع يا تدوين نکرده، از قبل قرار و مداري بوده؟ يا ماه منير از موضوع آگاه بوده؟ بهرحال خونسردي ماه منير هم قابل تقدير هم قابل شک!
-- يکي که روانشناسي خونده ، Jun 12, 2007 در ساعت 08:33 PMدوست عزیز "روانشناس"
-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 13, 2007 در ساعت 08:33 PMمن خود در کامنتی بالاتر صریحا باخبری از مهر باسم را اعلام کرده ام.
و البته این چه جایی از ماجرا را تغییر می دهد؟
آنتورپن...پیمان عزیز
-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 13, 2007 در ساعت 08:33 PMمن نظر خود را در باره ی باسم نیز در کامنتی بالاتر آشکارا گفته ام.
ممنون از عنایت همه تان
سیما جان
-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 13, 2007 در ساعت 08:33 PMنظر باسم در مورد "خیانت" یا "وفاداری" نظر خود اوست. من در این جا یک (به قول باسم) "مصاحبه گر" بودم.
و من به او ابراز عشق نکرده ام تا بدین پرسش پاسخ دهم که "چه اندازه حاضرم بها دهم". می دانی برای آن که عاشقش بودم، چه اندازه بها داده ام و هنوز ...!
ممنون از نظرت
راستش امروز دوباره کامنت ها مرور کردم تا مبادا به پرسش یا نظر شنونده یا خواننده ای بی توجهی شده باشد.
-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 13, 2007 در ساعت 08:33 PMفکرمی کنم در پاسخ به دوستانی که گله دارند چرا خست به خرج دادم در پخش سخنان باسم، یا چرا حرفش را قطع کردم، یا چرا با او همدلی نکردم، ... یا این که این مصاحبه یک گپ عاشقانه و شخصی است ... این قدر می توانم بگویم که برای آقای برادری نیز نوشته ام:
سراسر کوشیده ام مصاحبه را در مجرای حرفه ای و محور پرسش های مربوط به عنوان برنامه "رابطه ی عشق و سکس" پیش برم و نگذارم واقعا خصوصی شود.
گرچه همین اندازه را نیز که حذف نکردم، گاه مورد اعترضم. ولی برای من (و چنان که باسم نیز می گوید) این گفت و گو، صرفا شخصی نیست؛ به گمانم طرح مساله ای در قالب یک ماجرای عینی، اکنون در رسانه های مدرن امری جاافتاده است.
به علاوه، اگر من با ساختن سلسه برنامه ی "جنسیت و جامعه" بنای طرح آشکار مسائل عشقی-سکسی در ایران را دارم، شاید بد نبود این صراحت آزمایی را از خود آغاز می کردم.
دیگر این که، طبق دریافت من، بسیاری از آثار هنری-ادبی نیز "بیان امور کلی انسانی است در روایت های ظاهرا شخصی". البته امیدوارم این کار را بیان "بی هنری یا بی ادبی" ندانید.
سپاس از همه ی نظرها
خيلي ممنون ماه منير عزيز ..خيلي ممنون اقاي باسم ..منتظر جديدتون ..
-- Haidar Mohammad ، Jun 24, 2007 در ساعت 08:33 PMسلام ماه منیر جان، باسم برایم گفته بود که با او مصاحبه کردی و مختصر از دیالوگ های رد و بدل شده را از زبان او شنیدم . ولی گذرا و سریع
-- علیرضا ، Jul 3, 2007 در ساعت 08:33 PMاما باز که دوستان لینک مصاحبه را در سایت رادیو زمانه برایم فرستادند برایم جالب شد که تمام مطالب و نظرها را نیز مو به مو بخوانم
و این نظر من است
فکر می کنم بیش از یک دهه است که شاگرد باسم در مسائل ساده و پیچیده زندگی هستم ، با او به گفتگو پرداخته ام و روزها و ماهها زندگی کرده ام و پس از این همه زمان شنیدن و اندیشیدن، باز درک سخن امروزش را میدانم که تا چند گاهی دیگر میسرم نیست.(این مطلب را به آن دسته گفتم که با یک نگاه سطحی نظری پرشتاب
و فقط از روی هیجان داده اند). جملات باسم را خود باید بچینی که او لقمه جویده شده دهان فرزندش نیز نمی گذارد، و این چیدن و لقمه گرفتن ، ذهن آرام و قلب با ایمان میخواهد
که اگر نباشی و نداشته باشی پس از هر سخن او با کلافی مواجه میشوی گیج کننده تر
لازم نیست او را بشناسی تا کلامش را درست دریافت کنی ، فقط کافیست که آرام و باایمان باشی که وقتی او از خدا و معرفت و شعور و عشق و تن میگوید، منظمشان کنی و تابلوی درک خودت را ویرایش کنی؛ بدون اینکه وامدار کسی باشی
هیچ وقت تو را اجبار به دریافت و پذیرش نمی کند . فقط کلامی ، نشانه ای میگذارد و هیچ کار ندارد که چگونه قضاوتش می کنند
و تو اگر بدانی که چگونه دریافت کنی و درست زنجیر معانی را دریافت کنی نتیجه اش بوی خوشی است ارام کننده و در عین حال آموزنده چگونگی گذران یک زندگی خدایی
و اما این موضوع اخیر و این مصاحبه جنجال برانگیز:
شاید گروهی از شنوندگان و خوانندگان در ابتدا با "شعورمندی تن" کمی گیج شده و بحث را ادامه می دهند تا شاید این مساله در جایی دیگر برایشان باز شود و از اینجا سردرگمی دریافت آغاز میشود. اما میبینیم که برعکس انتظار اینچنین نیست و هر چه جلوتر می خوانیم یا میشنویم در ظاهر این قطعات کمکی کمکی به یکدیگر نکرده اند . اما به واقع اگر
از لایه سطح کلمات عبور کنیم و جای ذهن منطقی عادت پذیر را به قلب با ایمان آرام بدهیم همه موضوعات آنچنان زیبا در کنار یکدیگر می نشینند که شیرینی و طعم خوش دریافت معانی زیبایی را در انتها به ذائقه ذهن ما تقدیم میکند
صحبت میان خبرنگاری دوست داشتنی و آشناست با مردی نقاش، فیلسوف و عاشق ، آنهم بسیار ساده و بدون برنامه ریزی متداول در اکثر مصاحبه های تکراری هر روزه. پس ابتداباید بدانیم که نقاش جاافتاده و سرد و گرم کشیده بسیار زیرک و رک و عریان پرداز و نترس است، برای او تن و عشق و سکس پیکره های بهم چسبیده ای هستند که هماره از زمانی که قلم برای نقاشی بدست گرفت امری عادی و طبیعی و در عین حال حیرت آور و نشاط بخش و تاثر برانگیز بوده ، باآنها زندگی کرده و خوب خوب از جنس و حجم و رنگ درونشان با خبر است. از دیدن و گفتن و کشیدنشان ابایی ندارد و مدتهاست که از سطحشان عبور کرده و بهمین خاطر است که در آثارش زیبایی ظاهری صرفا مد نظرش قرار نمیگیرد که اگر به آثارنقاشان فیلسوف جهان نیز نظر بیاندازیم زیبارویان آثار آنان ملکه های زیبایی شهرو دیارشان نیستند. باسم میگوید عشق و سکس از یکدیگر جدا نیستند که اگر چنین باشد زایش پس از آن کوریست و این به معنی آن است که عشق در سکس بینایی تن است نسبت به تنی دیگر، همه همه اعضا و حواس چشم و گوش و زبان میشوند تا تن را در حین سکس به فهم و شعور برسانند و به بیانی دیگر تمام حواس تن به من شعور عشق را نشان میدهند و از درون و برون این تن موج عشق هویدا می شود و در نتیجه فریاد و شوق از این همه نزدیکی بین تن و خدای تن بینایی می آفریند. حال میتوانی عاشق نباشی و مهر سکوت بر تن زنی که نبین و گوش نکن و سخنی مگو که این تن و جان را دوست نخواهی داشت؟ این همانست که زاینده کوریست و نه ایمان نه شعور و نه بینایی. هر چند که اینها همه همین جا چسبیده به ماست. و یا در جایی دیگر اشاره به تولد است و این نیز کاملا درست است که پس سکس میتوان از نو متولد شد . دو تولد دوزایش پس از نزدیکی و لمس خدا همانطوری که نوزاد از رحم که او نیز از نزدیکی خدا می آید و چشم میگشاید همانگونه که پس از سالها که از عمرش گذشت پس از سکس چشم میگشاید ولی بشرطی که هنوز خدا را ببیند و یا در جایی دیگر باسم از عشقی سخن می گوید که در غیابش تنی نتوانسته آن شعور و بینایی و درک و نزدیکی با خدا را برایش بیافریند و او که کوری را دوست ندارد اجتناب میکند
حتی اگر یک نمایشنامه از پیش هماهنگ شده بود حسابی تکانم داد...یک مصاحبه غافلگیر کننده و آن جمله آخر باسم که روزهاست دارم با خودم زمزمه می کنم« بحث ملاک نیست مصاحبه گر ...دوست داشتنه.... و اگه بیشتر ادامه بدی اشکم در می آد...آره...» خانم رحیمی هرگز این مصاحبه را فراموش نخواهم کرد.شاید روزی در آینده بعنوان مثال جهت مدرن شدن رسانه های فارسی این مصاحبه را نام ببرند.
-- رضا ، Jul 4, 2007 در ساعت 08:33 PMخيلي باحال بود و جسورانه.آفرين.من بودم نمي ذاشتم هرچند هميشه از تابو شكني لذت بردم.
-- سولماز ، Jul 13, 2007 در ساعت 08:33 PMخب این برنامه کار ما بچه مثبتها(به قول باسم سگ)رو به خطر انداخت.ماه منیر خانم از امروز من به سکس روی می آورم گناهش با شما و باسم.آخ جون
-- رضا ، Jul 13, 2007 در ساعت 08:33 PMجالب بودن ولی مصاحبه ها خیلی مختصر هستند و بحث خیلی گنگ و ناقص می مونه، اگه در اندازه مصاحبه محدودیت هایی دارید، از مصاحبه شونده بخواه که یه سری مرجع هم برای مطالعه علاقمندان در خلال حرفهاش معرفی کنه
-- محسن ، Jul 13, 2007 در ساعت 08:33 PMواقعا بسیار عالی بود و از این خوشحالم که به زبان خودمونی بود وبسیار شیوا و خواندنی بود ما که فیض کافی را بردیم و همچنین دستتون درد نکنه
-- پیمان اقازاده ، Jul 18, 2007 در ساعت 08:33 PMواقعا بسیار عالی بود و از این خوشحالم که به زبان خودمونی بود وبسیار شیوا و خواندنی بود ما که فیض کافی را بردیم و همچنین دستتون درد نکنه
-- پیمان اقازاده ، Jul 18, 2007 در ساعت 08:33 PMkheyli kheyli foqoladeh bod,bysabeqeh,tabu shekan,jalebtar az jaleb,Mahmouni khosh derakhshidi,afarin be jesaratet.
-- Sam ، Aug 12, 2007 در ساعت 08:33 PMسام عزیز
-- ماهمنیر رحیمی ، Aug 16, 2007 در ساعت 08:33 PMفکر می کردم این مصاحبه دیگر قدیمی شده! تصادفا نظرت را دیدم
ممنون از دلگرمی ت
سولماز گلم و دوستان خوب دیگر
-- ماهمنیر رحیمی ، Aug 16, 2007 در ساعت 08:33 PMاز همه ی تشویق هاتون ممنونم
دلگرمی گرفتم تا این قبیل کارها را دنبال کنم؛ چیزی بین رمان و مستند نویسی، علاقه ی اصلی من است.
یکم از صحبت هایت را قبول دارم ولیفقط یکم و در اخر اینکه هم صادقی هم جالب
-- بدون نام ، Aug 31, 2007 در ساعت 08:33 PMسلام مصاحبه خوبی کردید از شماممنونم
-- حمید رضا ، Sep 11, 2007 در ساعت 08:33 PMاین مصاحبه بار اول نه به تصادف ، اما در بار های بعدی به تصادف جلوی چشم ام ظاهر شده. هر بار انگار برای بار قبل تر از نخست است که می خوانم اش. حسی بالاتر از قدرت کلمه به من تزریق می شود. شاید سکوت. سکئتی که بعد از پایان صدای تو و باسم فضای دوری عشق را پر می کند. صدای تو و باسم را دوست دارم . برای دوست داشتن و همزمان جدایی آفریده شده اند. من در این متن صورت بالغی از عشق می بینم. آنقدر بزرگ که می تواند در غیاب معشوق ، همچنان عاشق را مستقل زنده نگهدارد. ماه منیر ، دلم می خواهد درباره ی این متن بسیار حرف بزنم. لحن باسم واجد شعوری بود که نوع "مرد" را ارتقا می داد. و در مقابل حنجره ی تو برای نیفتادن در دام این لحن زیباترین وجه زنانه ای بود که مثل غزال از دست دام می گریخت.
-- خانم ثابتی ، Aug 28, 2008 در ساعت 08:33 PMماه منیر.... امروز در دوباره گوش دادن و چند باره ی این صدا به این نتیجه رسیدم که خوشحالم آدمها هم قادرند مثل دولفین ها از راز عشق و برای هم بمیرند.
خانم ثابتی عزیز
-- ماهمنیر رحیمی ، Sep 25, 2008 در ساعت 08:33 PMمن از ماه مارچ گذشته تاکنون در تلوزیون صدای امریکا VOA برنامه ی "زن امروز" مشغول هستم. و درنتیجه مدتهابود که نرسیدم به این صفحه ی کارهای پیشین سربزنم. لذا تآخیر در پاسخگویی را لطفا به حساب بی اطلاع بیاورید و نه بی اعتنایی. صمیمانه، مهر و شوق آفرینی و عشق آشنایی شما را تقدیر می کنم.