تاریخ انتشار: ۲۶ فروردین ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

نگاهی به واکنش ها در باره نظر رضا قاسمی در باب نوروز

اشکان آویشن

شايد برای شماری، صحبت از نوروز می‌بايست همان زمان صورت می‌گرفت که انسان در انتظار قدم‌هايش ايستاده بود، يا آن‌که در قطار نوروز نشسته بود و همه‌ی گرمی و زمزمه‌های شادی‌بخش آن را احساس می‌کرد.

بايد بگويم که اگر انسان با چنين انديشه‌ای پيش رود، چه بسا باید بسياری از ناگفتنی‌ها را فرو گذارد و بسياری از داد و دهش‌های فکری را تعطيل سازد.

اعتقاد من برآن است که در مقوله‌های فکری و فرهنگی، صرف‌نظر از ضرورت پاره‌ای مناسبت‌ها، هر بحثی که بتواند چراغی در گوشه‌ی ذهن کسی برافروزد، ارزش مطرح‌کردن دارد؛ اگر چه حتا زمان آن نامناسب باشد. در رابطه با همين بحث، اينک پرداختی داريم به مصاحبه‌ی راديو زمانه با رضا قاسمی به مناسبت نوروز، که پس از پخش آن، واکنش‌های دوگانه‌ای را در ميان ايرانيان بر انگيخت.

تازه بايد اين نکته را نيز بيفزایيم که رضا قاسمی نه نوروز را نفی کرده است و نه احساسات ايرانيان را با کلام خويش جريحه‌دار. او در عمل، نطفه‌های آغازين نوروز را در کارگاه ترديد و پرسش، در معرض نوعی تازيانه‌ی نامریي قرار داده است. با وجود اين، درمی‌بابيم که با همين اندازه احتياط، از کنار آن گذشتن و نگاهی از سر طرح سؤال بدان انداختن هم ذهن شماری از ايرانيان را مشوش کرده است.

گويي رضا قاسمی سر آن دارد که نوروز را به تاريک خانه‌ی تاريخ بسپرد. در حالی‌که نه او چنين فکری در سر داشته، نه چنين فکری را، حتا از راه سوء تفاهم، القا کرده است. بايد اين نکته را بيفزایيم که مصاحبه‌شونده، خود، تأکيد کرده است که بيان آن حرف‌ها، به معنای درست دانستن آنها هم نيست؛ يا در او چنين ادعايی را هم ايجاد نمی‌کند. از طرف ديگر، او در پرده می‌گويد که به علت آگاهی به ريشه‌ی آيين‌هايی از اين دست، ناچار می‌شود با واقعيت، آشکارا روبه‌رو گردد و خود را فريب ندهد.

تعبيری را که من نيز از صحبت رضا قاسمی دارم آن است که او چشمه‌ی نوروز را در جايی می‌داند که با نادانی، زور يا فقر و ستم گره خورده است و به همين دليل است که دست‌کم در خلوت خويش، نمی‌خواهد خودفريبی کند. اما اين که بتواند آن را آشکارا به مردم انتقال دهد، جای دقت و احتياط بسيار دارد. گذشته از اين، او با نوروز، به طور عام، بدين شکل برخورد ميکند:
۱ـ کليشه‌ای بودن نوروز، به‌عنوان يک رفتار جمعی.

۲ـ حفظ فرديت خود و نشان‌دادن استقلال خويش در برابر اين کليشه‌ی تاريخی.

به اعتقاد من، واکنش ايرانيان به حرف‌های قاسمی بيشتر بر همين دو نکته تکيه دارد. خسرو ناقد «آيين‌ها و مناسک را جزوی از زندگی انسان می‌شمارد که بدون آنها، زندگی بسيار دشوار خواهد شد. براي اثبات فرد گرايی، لازم نيست که مقابله‌ای با چنين آيين‌هايی انجام گيرد.» من نيز حرف خسرو ناقد را تأييد می‌کنم و اعتقاد دارم که نوروز، يا آيين‌هايی از اين سرشت، نه تنها فرد را به فراموشی نمی‌سپارد، بلکه برای او جايگاه ويژه‌ای نيز قایل می‌شود.

البته تکيه‌ی کنونی من بر نوروز است. و در چنين نوشته‌ی کوتاهی، بر آن نيستم تا به سراغ اسناد و مدارک تاريخی بروم و ضرورت نوروز را برای يک ملت به اثبات برسانم. تنها می‌توان بر اين نکته تکيه کرد که تداوم نوروز در هيچ کجای تاريخ به معنای پاگذاشتن بر فرديت انسان نبوده است. دست‌کم، اين دريافتی‌ست که من تا اين لحظه دارم.

مردم اين را می‌دانند که اگر نوروز درونی‌های آنان را بگيرد، از آن فاصله خواهند گرفت. نوروز برای هيچ انسانی هدف نبوده است. بلکه پلی‌ست که در يک نقطه‌ی معين از زمان، از روی آن می‌گذرد و عمدتاً با سرزندگی و شوق، نگاهی به پيرامون خود، نگاهی به پشت سر می‌اندازد و چه بسا از همانجا سرکی نيز به آينده بکشد. به اعتقاد من، بزرگ‌ترين و عميق‌ترين ارزيابان يک سنت در طول تاريخ مردمند. چه ما آن سنت را به اوج ببريم و چه به قعر، مردم کار خود را می‌کنند.

نگاه کنيد به انبوه توصيه‌ها، حديث‌ها و روايت‌های مذهبی در گذرگاه تاريخ. مردم، در طيف گسترده‌ی خويش، بر فراز سده‌ها و هزاره‌ها، موردهايی را که با زندگی فردی‌شان سر سازگاری نداشته کنار نهاده‌اند؛ حتا اگر برای اجرا نکردنش، تهديد به آتش جهنم نيز شده باشند. اين که هميشه گروهی از انسان‌ها در شمار استثناها قرار داشته‌اند بحثی نيست. اما اين را بدانيم که سنت‌ها بالاپوش تاريخی ما هستند. بدون آنها، در برابر بسياری از سرماهای مهاجم و خبرناکرده، می‌لرزيم. اينک غرب، با وجود تکيه بر فرد به عنوان هسته‌ای‌ترين موجود زنده در قطار زندگی، بيشتر و بيشتر، سنت‌های تاريخی و ملی خود را پاس می‌نهد.

به نظر می‌رسد که انسان، برای تداوم و تکامل خويش، به دو حرکت خاص احتياج دارد: حرکت نخست، به پيش رفتن در يک خط نسبی مستقيم است که می‌تواند تکامل و رشد را در خود داشته باشد. حرکت دوم، نوعی حرکت مدور است. در اين حرکت نيز رشد و ژرفش امری اجتناب‌ناپذير به نظر می‌آيد. اما البته اين رشد از جنسی ديگر است؛ بازبينی «گذشته‌ها» و «رفته‌ها»ست. اگر همه‌ی زندگی انسان فقط صرف پيش‌رفتن، گشودن و بازهم گشودن افق‌های تازه باشد، او کجا می‌تواند مجال بازگشت به خويش و ارزيابي خويش را داشته باشد.

اگر انسان فقط در اين خط مستقيم حرکت می‌کرد، نه تنها از خود و گذشته‌ی خود، بيشتر و بيشتر فاصله می‌گرفت، بلکه تکامل او از ديدگاه معنوی، تکاملی بی‌جوهر تلقی می‌شد. در همين حرکت مدور است که می‌توان به خود بازگشت، کمي تأمل کرد و به ارزيابي کاستی‌ها و فزونی‌ها پرداخت.
از طرف ديگر، بايد در نظر آورد که سنت‌ها نيز در بستر زمان و بر اساس خواست انطباق‌جويانه‌ی انسان برای دوری از رنج و نزديکی به لذت و رضايت، مرتب در حال تغييرند.

در نظر آوريم که قبل از اسلام، اگر بر سر سفره‌ی هفت‌سين ايرانيان، هرکتابی که بود دست کم قرآن نبود. حال، چه با اجبار، چه از راه تمايل و چه برای تعديل بگير و ببندها، ايرانی‌ها قرآن را بر سر سفره‌ی هفت‌سين آوردند. اما همه می‌دانند که در هر خانه‌ای، حتا «سين»های هفت‌سين تفاوت می‌کند چه برسد به حضور يا عدم حضور قرآن در آن يا بر آن. از تحولات بعدی حضور ديوان حافظ است، که مطمئنا پس از قرن هشتم و نهم بر سر سفره‌ی نوروز مردم حضور يافته است.

صد سال ديگر، چه بسا چيز ديگر يا چيزهای ديگری سفره‌ی هفت‌سين ايرانيان را آذين بخشد. چنان‌که می‌بينيم، اين سنت که ظاهراً کليشه‌ای هم تلقی می‌شود، در هر بار از تکرار خويش، تجربه‌های تازه و حتا کشف افق‌های فکری و رفتاری جديدی را به همراه می‌آورد. انسان، چه ايرانی باشد چه از هر فرهنگ و تباری ديگر، از تکرار به مفهوم انجام چيزی که هيچ دخالتی در آن نکند گريزان است. ميزان دخالت خانواده‌ها و آدم‌ها در برگزاری سنت نوروز، به ميزان توانايی‌های فکری و حتا اقتصادی آنان برمی‌گردد. انبوه ميليونی خاطره‌های ريز و درشت، و تلخ و شيرين مردم از نوروز (اگر در جايی گرد آيد) نشان خواهد داد که در اين بازگشت مدور، چه غنای روحی و رفتاری شگفتی نهفته است.

حتا عرب‌ها نیز به «عيد» از ديدگاه همين بازگشت مدور نگاه می‌کنند. عيد به معني بازگشت يا عودت است. انسان از آن موجوداتی‌ست که در همه‌ی پديده‌های ظاهراً تکراری، مُهر فرديت خويش را در حد امکان و توان می‌زند. راستی هريک از ما چند بار خاطرات کودکي، نوجوانی و جوانی خود را برای ديگران تعريف کرده‌ايم؟ اگر خجالت نکشيم شايد بگویيم بعضی از آنها را صدها بار، برخي را کمتر و شماری را هرگز. چرا؟ برای اين که از تکرار بيشتر آن خاطره‌ها در جست‌وجوی درسی و لذتی بوده‌ايم. و مهم‌تر آن که در هربار تکرار کردن، اين داستان را «دوباره نويسی» يا «دوباره و صد باره گويی» کرده‌ايم. هميشه نوع شنونده، بافت مجلس، جايگاه ما از چشم انداز اجتماعی در اين دوباره و صدباره گويی‌ها، نقشی تعيين‌کننده داشته است.

به همين دليل است که هيچ نوروزی شبيه نوروز سال گذشته نيست. ظاهراً آدم‌های پيرامونی ما (اگر همان اشخاص هم باشند) همانند که بوده‌اند. اما اين را می‌دانيم که آنان يک سال پيرتر، پخته‌تر و جهان‌ديده‌تر شده‌اند. آنان نيز نوروز را چنان نمی‌بينند که سال گذشته و سال‌های گذشته‌اش ديده‌اند و تجربه کرده‌اند.

خسرو ناقد گفته است که «بسياری کارها عادت نيست، تکرار است که در آن آرامشی نهفته است.» م. خرديار نيز در يادداشت خود می‌گويد که «انسان در تکرار پديده‌ها احساس آرامش می‌کند. تغييرها آشوبنده‌ی روانند. تکرار زندگی را آسان‌تر می‌کند».

در اين مورد و با تأييد سخنان آنان بايد گفت که اگر خصلت عادت‌پذيری انسان وجود نداشت، چه بسا زندگی او در حال و هوای ديگری قرار می‌گرفت. شايد که او هنوز در غارها می‌زيست. شايد که او هنوز از شاخه‌های درخت جنگلي آويزان بود. عادت و تکرار برخی حرکات، به شکل شگفتی، از تنش‌ها و فرسايش‌های روحی و فکری ما می‌کاهد. در نظر آوريد که ما هر بار بايد از روی کاغذ راهنما نگاه کنيم که کدام دکمه‌ی رايانه را بزنيم تا اين يا آن کار را انجام دهيم. در نظر آوريد که در زمان رانندگی، چگونه بايد مثل نخستين بار که پشت فرمان نشستيم، به صدای موتور گوش بدهيم و بعد دنده عوض کنيم. اگر در ماشين ما، صدای انبوه بچه‌ها نگذارد که صدای موتور را بشنويم، چه بسا آن‌قدر با همان دنده‌ی يک يا دو برانيم تا موتور بيچاره جان به جان‌آفرين تسليم کند.

نگاهی به پيرامون‌مان و انجام کارهايی که پس از تکرار و آموزش برای ما عادت می‌شود، حکايت از آن دارد که ما با آرامش خاطر آنها را انجام می‌دهيم بی آن‌که حتا فکرکنيم، يا به خود فشار روحی وارد سازيم. زبان يکی از همان عادت‌هاست. تکرار شنيدن‌ها و خواندن‌ها زبان را در ما ته‌نشين می‌کند. ديگر نيازی نيست که بدانيم اين صفت است يا قيد، فاعل است يا مفعول، نهاد است يا گزاره. ما به سياق عادت و تکرار، زبان را چنان آموخته‌ايم که ديگر به آن فکر نمی‌کنيم. زبان در ما جاری‌ست. اما همين که می‌خواهيم زبان تازه‌ای بياموزيم، سايش و فرسايش روحی آغاز می‌شود. مواظبيم که صحبت‌ها و نوشته‌های‌مان ترجمه‌ی بلافصل زبان مادری‌مان نباشد؛ بلکه در خود، مُهر و ساختار زبان جديد را داشته باشد. اين جدال درونی تا زمانی ادامه دارد که زبان جديد بدل به عادت ما نشده باشد.

از ميان يادداشت‌گذاران، شخصی با نام «ساقی»، واکنش رضا قاسمی را «نشانه‌ی افسردگی وی دانسته است». يا شخص ديگری به نام «گلناز» به دفاع از مصاحبه‌شونده پرداخته و «سنت‌هايی از اين نوع را بازی‌های نمايشی توخالي می‌داند که به‌عنوان يک رسم کهنه، هنوز عاشقان و سينه‌چاکانی دارد».

من در مورد دريافت ساقی حرفی برای گفتن ندارم. ايشان حتماً از ديدگاه خود، در صحبت‌های قاسمی نشانه‌هايی از افسردگی ديده‌اند يا دوست دارند ببينند که چنين دريافتی را بيان داشته‌اند.
اما در مورد گلناز، که اجرای اين سنت‌ها را نوعی بازی نمايشی می‌داند، ای کاش ايشان دلايلی برای پوچ بودن چنين سنت‌هايی ارایه می‌داد. چه بسا کسان ديگری هم باشند که در نيمه‌راهِ باور به پوچی چنين سنت‌هايی هستند و از تصادف روزگار، با خواندن حرف‌های او متقاعد شوند که حق با آنها بوده است. نوروز، گذشته از همه‌ی آن چيزهايی که می‌شود درباره‌اش گفت، يک تجربه‌ی شخصی و فردی هم هست. اگر حضور نوروز با يک خاطره‌ی دردناک يا يک شکست اجتماعی يا فردی گره خورده باشد، تا مدت‌ها آن را در ذهن ما با هر چه درد و غم و شکست است گره می‌زند. چندان ساده نيست که اين انسان، که بخش بزرگ وجودش «دل» است تا « عقل»، يک‌باره تغيير حالت بدهد. شايد اين سنگينی وزن دل در همه‌ی ما انسان‌ها، در بسياری از اوقات، زيان‌های سنگينی را نيز بر ما وارد می‌سازد. اما انسان چنين سرشتی دارد و او چنين سرشتی را در همه‌ی گذرگاه‌های تاريخ از خود نشان داده است. اگر سنگينی دل نبود چگونه می‌توانستيم دل به زيبايی‌های هستی‌بخش زندگی بسپريم و هنوز هم به مناسبات گرم و دلپذير انسانی غنای بيشتری ببخشيم؟

شخص ديگری به نام «مريم» نوشته است: «اظهار نظر خوب است اما برای نشان دادن آن‌که به مدرنيته رسيده‌ايم. می‌خواهيم موضوع فردگرايي را برجسته کنيم».

نخست بايد يادآور شد که مدرنيته، به هيچ وجه، در جهت نفی جمع يا نفی سنت‌ها و آيين‌های کهن نيست. مدرنيته، که در واقع فرزند عصر روشنگری‌ست، بر پايه‌های عقلانيت، دانش، حقوق فردی و نظام‌های جا افتاده‌ی سياسی بنا شده است.

اتفاق را که نوروز، و نيز بسياري ديگر، نه در جهت نفی حقوق فردی، نه در جهت رابطه‌ای قالبی و خشک ميان انسان‌ها، بلکه در جهت رابطه‌ای زايا و متنوع گام برمی‌دارد. حرمت نهادن به حريم فرد يکی از پايه‌ای‌ترين قوانين و اصول حاکم برکشورهای دموکرات است. به عنوان مثال، در کشور سوئد حتا در قانون مدارس و در قانون استخدام افراد، توجه به ويژگی‌های فرد و امکانات و توانايی‌های مشخص او بسيار برجسته است. اما در همين کشور، «مراسم عيد پاک»، «جشن تابستان» يا «وسط تابستان»، «جشن روز ملی سوئد»، «جشن کريسمس»، «جشن سال نو»، «جشن لوسيای مقدس» و بسياری ديگر از اين دست، با تکيه بر حرمت فرد، تقويت کننده‌ی تعلق گروهی و ملی نيز هست.
در اين کشور بيش از سی سال است که در ساعت سه بعد ازظهر کريسمس، يعني روز بيست و چهارم دسامبر، يک برنامه‌ی يک ساعته‌ی کارتون از تلويزيون اين کشور پخش می‌شود. محتوای اين برنامه و صدای گوينده همان است که بوده. هرساله هزاران هزاران کودک و نوباوه را می‌توان در خاطراتی مشترک سهيم کرد. هيچ‌کس اين آيين‌ها را بی‌ارزش و توخالی ندانسته است. حتا يک‌بار که در رسانه‌ها اين زمزمه برخاست که اين برنامه‌ی کارتوني را عوض کنند، داد بسياری از مردم به هوا برخاست و موضوع يک‌باره به سکوت حواله داده شد. شايد تلاشی بود برای آزمون افکار عمومی.

يادداشت‌گذار ديگری به نام «ميم» نوشته است که «چنين نگرشی که فرد نبايد از جمع جدا شود، ديدگاهی قبيله‌ای‌ست. و در همين ديدگاه است که فرد نفرين‌باران می‌شود». من با حفظ احترام به نگاه اين يادداشت‌گذار، می‌خواهم بگويم که ما بدون تعلق قبيله‌ای خويش، پاره‌ای از هويت‌های اجتماعی خود را از دست می‌دهيم. در نظر آوريم که اگر ما در جامعه‌ای زندگی کنيم که هيچ‌کس نه زبان آن ديگری را بفهمد، نه از ريشه‌ها و انديشه‌های آن ديگری آگاه باشد، در آن صورت، زندگی چه جهنم‌دره‌ای خواهد شد.

مگر انبوه چهارپايان در صحرای ساوانا (Savanna) در آفريقا، در کنار هم نمی‌چرند و زندگی نمی‌کنند؟ اما آيا کسی از آنان راهی به آستانه‌ی زندگی آن ديگری دارد؟ آيا حيوانی می‌تواند از تاريخ درد و رنج و شادی آن ديگري آگاه شود؟ آنان نيز قبيله‌ای زندگی می‌کنند. اما آن قبيله‌ای زندگی کردن کجا و اين قبيله‌ای زندگی کردن آدميان کجا؟ اگر نگرش قبيله‌ای به آن معنای بسيار بسته، متعصبانه و کور دوران فئوداليسم باشد، با نظر اين يادداشت‌گذار محترم موافقم. اما واقعيت آن است که انسان امروز، با وجود همه‌ی فرديت‌گرايی‌هايش، هنوز گرايش جمعی و قبيله‌ای خود را از دست نداده است.

ما بر اين نکته باور داريم که نه بی‌اعتنايی يک فرد می‌تواند نوروز را از رونق بيندازد، نه دفاع يک فرد ديگر موجب نجات آن می‌شود. نوروز را يک ملت به وجود آورده است؛ يک ملت تداوم می‌دهد و همان ملت، اگر بخواهد، روزی آن را کنار می‌گذارد. اگر خواست اين ملت و اراده‌ی او نبود، نوروز در اين يورش‌های گوناگون فرهنگ‌ها و اقوام بيگانه تاکنون هفت کفن پوسانده بود. اما تاريخ نشان داده است که دشمنان نوروز، هفتاد کفن پوسانده‌اند اما اين سرو تنومند همچنان بر جای خويش باقی‌ست.

در سال ۱۹۹۲، پس از فرو ريختن ديوار آهنين، در سفری به تاجيکستان، روزی همراه راهنمای محلی خود به کوه‌پايه‌های اطراف شهر دوشنبه رفتم. او در آن منطقه محلی را به من نشان داد که هرساله، دور از چشم مأموران «کا.گ.ب.» نوروز را جشن می‌گرفته‌اند. دلبستگی او و اعضای خانواده‌اش به نوروز، يک دلبستگی عاشقانه بود. خانم او مهندس معمار بود و او، خود، در يکی از رشته‌های علوم انسانی درس خوانده بود.

باز در ديداری ديگر، در همان کشور، يکی از مردم ادب‌دوست دوشنبه از مردی تعريف می‌کرد که علاقه‌ی شگفتی نسبت به خيام داشت. او هر ساله روزی را به عنوان روز تولد عمر خيام نيشابوری جشن می‌گرفته. دوستانش را به خانه‌اش، که در باغی در يکی از روستاهای دوشنبه بوده، دعوت می‌کرده. بساط می و مطرب را می‌گسترانده و سپس رباعی‌های خيام را همراه با جام باده، قطره‌قطره و کلمه به کلمه می‌نوشيده است.

در همين سفر، در بيرون از شهر سمرقند در ازبکستان، که آرامگاه رودکی در آنجا قرار داشت، من با چند تن از زنان آن روستا هم‌صحبت شدم. از آنان پرسيدم که آيا در اين منطقه شاعران ديگری هم آرميده‌اند؟ يکی از آنها با حالتی جدی گفت: «ما اينجا شاعران بسياری داريم. از جمله حافظ شيرازی و سعدی شيرازی». پرسيدم آنها کجا دفنند؟ با دستش به افق اشاره کرد و گفت: «آن طرف‌ها». اگر ايرانی نبودم و حافظ و سعدی را نمی‌شناختم، باورم می‌شد که سعدی و حافظ در روستايی، چند کيلومتر آن‌ورتر از آرامگاه رودکی آرميده‌اند.

اعتقاد من آن است که باورهايی از اين دست، جشن نوروز و حرمت‌گذاری به جلوه‌های سنت و ادب، هيچ تضادی با باورهای فردی نمی‌تواند داشته باشد. مشکل بزرگ برخی از ما ايرانيان، همان تفکر «زنگي زنگ يا رومی روم » است. ظاهراً اين باور در ميان بيشتر ما چنان رسوب کرده که تنها به يک روی سکه می‌انديشد. در حالی‌که، می‌توان هم به ويژگی‌های فردی انسان حرمت گذاشت و هم به روح جمع و سنت‌هايی که از آنها بوی همدلی و همگرايی اجتماعی متصاعد می‌شود.

در اين ميان، يادداشت‌گذار ديگری به نام «مظاهرشهامت»، کاملاً از مصاحبه‌شونده دفاع می‌کند و به او حق می‌دهد که حرف و نظرش را بازگويد. در حالی‌که فردی ديگر به نام «نسيم»، با لحنی عتاب‌آلود اما نه توهين‌آميز، مصاحبه‌شونده را مخاطب قرار می‌دهد که «چگونه می‌توانيد جمع را انکار کنيد در حالی‌که شما، خود مديون تماشگران، خوانندگان و شنوندگان خويش هستيد؟»
واقعيت آن است که مصاحبه‌شونده اصولاً هیچ جمعی را انکار نکرده است. او دوست دارد زندگی را به شيوهایی که دوست دارد بگذراند، بی‌آن‌که اين شيوه، حقی را از کسی لگدمال سازد.

من در اينجا سر آن ندارم که بگويم ما ايرانی‌ها، در زمينه‌ی حفظ سنت‌های‌مان، ملتی استثنايی هستيم. اگر سی سال پيش بود، شايد که اين حرف بر زبانم جاری می‌شد. اما امروز که، به مناسبت‌های گوناگون کاری، با هفتاد و دو ملت جهان آميزش فکری و رفتاری دارم و از سر کنجکاوی می‌خواهم از ديدگاه‌های آنان نيز آگاه گردم، می‌بينم که ما انسان‌ها، با وجود مرزهای آهنين ِ «آرمان‌گرايانه»، نژاد، مذهب، باورهاي فلسفی و سياسی، چقدر به هم نزديکيم و چقدر از ميراث‌های خوب سنت و فرهنگ گذشته‌ی خود پاسداری می‌کنيم و چقدر با وجود همه‌ی دموکرات‌منشی‌ها، از اهانت به ارزش‌های فکری و فرهنگی خويش آزرده‌خاطر می‌شويم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

دوست عزيز:
دليل اعتقاد به بازيي نمايشي و تو خالي بودن ايين كهني مثل نوروز‘ از نظر انساني عادي همچون من ‘ با مناسباتي عادي در جامعه ي امروز ايران هم دليلي بر اساس برداشت هاي فردي دارد و هم دلايلي بر اساس واكنشهاي جمعي به اين مناسبات و اداب ان.شخصا لذتي از عادات و رفتار هاي اجتماعي كه منسوب به نوروز است نمي برم مثل ديد و بازديد هاي كنسروي و فشرده و از سر اجبار نه رغبت و لذت . به نظر ميرسد لذت كشف دوباره ي جهان در كنار سفره ي هفت سين و درك
نو شدن و دگر گون شدن طبيعت و تمام واكنش هاي طبيعي بر خاسته از اين حس ‘ تدريجا و بنا به مقتضييات زندگي دگرگون شده ي انسان دچار كمبود وقت و شتاب زده ي امروزي تغيير كرده . ديگرگون شده و مفهومی چند پاره یافته است. تفکراتی استوار و خردمندانه پشتوانه ی رسوم (زیبای) بشری اند اما بخشی از انچه رسوم ذاتا زیبای بشری را تبدیل به رنج و زحمت می کند شرایط زمانه ی زندگی و برهه ایی از زمان است که در ان زندگی انجام می پذیرد.نمونه ای ملموس تر شاید رسم به غایت زیبای ( هم از نقطه نظر فلسفی و هم بصری و....) چهار شنبه سوری باشد اما شما حاضرید در شب اخرین چهار شنبه ی سال اشتیاق خود را با حضور در بین جمع و انجام این رسم زیبا به عنوان کنشی جمعی ( در مثلا شهر تهران) فرو بنشانید؟این بخشی از ان دلایلی است که پیش از ین از ان به عنوان دلایلی مبتنی بر واکنش جمعی به یک مناسبت یاد کردم. جمع رفتاری بر می گزیند که شما برای فرار از ان و تکرار نکردنش ترجیح می دهید فرادا عمل کنیدونوروز نیز در این چرخه گرفتار شده است.

-- گلناز ، Apr 15, 2007

آقای آويشن ممنون که اين مطلب رو نوشتين. راستش من همان موقع هم که اين بحث درگرفت و حالا هم مثل شما نظر خسرو ناقد را درستتر و معقول تر از همه ميدونم.

-- جهان ، Apr 15, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)