رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ اسفند ۱۳۸۶
گفت‌وگو با گران‌ترین وکیل ایران

دلم می‌خواست یک جفت "چشم" بخرم

سعیده امین

لوردراپه كه كنار رفت، پرتو آفتاب ظهر از دل شيشه و بعد، از لاي پرده گذشت و مستقيم خورد روي علامت طلايي بيماران هموفيلي كه روي يقه كت آقاي وكيل نشسته بود. همان علامتی كه دو آدمك قرمز و سفيد را در حالي كه قرمز زير بازوي سفيد را گرفته نشان مي‌دهد.

با درخشش آدمك‌ها، تمام تعلق خاطر وكيل جوان به موكلانش و به پرونده‌اي كه او بعد از 10 سال با موفقيت آن را به سرانجام رسانده است، مثل يك برق در ذهن آدم جرقه مي‌زند.

حيف كه چشم‌هاي وكيل 33 ساله اين درخشش را نمي‌بيند، مثل همان لحظه‌اي كه حكم دادگاه را برايش خواندند گريه بي‌صداي موكلانش را نديد.

خسارت بالا بود

مي‌گويند شما گران‌ترين وكيل كشور هستيد؟
كمي اخم مي‌كند قامت كوتاه و جثه ريزش را روي صندلي ولو مي‌كند. چشم‌هايي را كه كاملا بسته نيست و به وضوح حكايت از نابينايي مادرزادي‌اش دارد، چند بار نيمه باز و بسته مي‌كند و مي‌گويد: «اصلا! من طبق تعرفه دادگستري و كانون وكلا از پرونده هموفيلي دستمزد مي‌گيرم. اگر مبلغ بالاست به اين خاطر است كه خسارت و غرامتي كه بايد به موكلانم پرداخت شود بسيار بالاست. يك ميليارد و 500 ميليون در برابر 250 ميليارد تومان كه رقمي نيست.»

دستگاه تايپ كوچكي، خيلي تميز روي ميز كارش قرار گرفته، از آنهايي كه به خط بريل كاغذ را سوراخ مي‌كند.
اتاق در قسمتي دنج از دفتر كارش قرار گرفته است. يك ميز كار ساده چوبي، چند صندلي چرمي اداري، يك پنجره رو به آفتاب و يك قاب مجوز وكالت كه روي ديوار نصب شده و علي صابري در آن عكس سبيل دارد.

«ما تا به حال در تاريخ قضايي ايران چنين پرونده سنگيني نداشتيم.»

خوب همين ماجرا معما را پيچيده‌تر كرد. چگونه است كه يكي از سنگين‌ترين و طولاني‌ترين پرونده قضايي را به يك نابيناي كم‌تجربه مي‌سپارند؟
صابري اين توضيحات ظاهري را در مورد خودش نشانه ضعف نمي‌داند.

«6 سال بعد از به جريان افتادن پرونده هموفيلي‌ها و تزريق خون آلوده به آنان درست در نقطه‌اي كه به نظر مي‌آمد قربانيان در آن بازنده خواهند شد، رفتم سراغ يكي از موفق‌ترين وكلاي دادگستري و به او گفتم كه من پرونده را مي‌خواهم مبناي دفاع را چه بگذارم. و خيلي ساده گفت كه برو بگو خسارت مي‌خواهم. كتاب مسووليت مدني را باز كردم و دنبال مواد و بندهاي متروك قوانين مشموليت مدني گشتم. تا اينجا ماده 11 قانون مسووليت مدني كه سال‌ها در فرانسه اجرا مي‌شد را پيدا كردم.»

او اين ماده را مثل يك كشف بزرگ نزد استادان حقوقش به ثبت رساند و شروع به جمع‌آوري استدلالات بر پايه اين ماده كرد. در اين ماده كه نوعي خسارت معنوي نيز به شمار مي‌آيد دولت موظف است به خاطر صدور مجوز ورود خون‌هاي آلوده به داخل كشور خسارات قربانيان را پرداخت کند.

براي امير قويدل مسوول روابط عمومي انجمن هموفيلي ايران و عضو فعال در اين پرونده نيز در مرحله اول چندان قابل هضم نبود كه يك جوان نابينا بتواند پرونده‌اي به قطر 5/2 متر را كه 6 سال تمام روي ميز قاضي نصيرايي باز بود، ببندد.

«وقتي ماده 11 را برايش توضيح دادم و گفتم كه دولت موظف است از بيت‌المال ديه قربانيان را پرداخت كند متقاعد شد. با هم رفتيم پيش قاضي نصيرايي كه دوستي نزديكي هم با او داشتم تا ابعاد دفاع را برايش توضيح بدهم. قاضي پرونده به ما اين فضا را داد كه روي اين ماده مانور بدهيم.»

او در ضمن كار دشوارتري نيز در پيش رو داشت: «بايد سعي مي‌كردم خشم و خستگي موكلانم را به يك روحيه مدني تبديل كنم. در ابتدا مقاومت‌هايي در رابطه با دفاعم حتي حضور در اين پرونده توسط خانواده قربانيان شد اما به مرور به يك همكاري همه جانبه منجر شد.»

ميراث يك ازدواج فاميلي

زهرا و اكبر دوره اول زندگي درگير بحران شديدي شدند. آنها نسبت فاميلي داشتند اما هرگز فكرش را نمي‌كردند كه فرزند اولشان، علي، فاقد عصب بينايي باشد. اين بحران يك سال و نيم بعد دوباره براي دخترشان تكرار شد. مريم به دنيا آمد در حالي كه در همان ماه‌هاي اول زندگي روش شد كه كاملا از هر دو چشم نابيناست.

«ما در محله‌هاي پايين تهران زندگي مي‌كرديم اما والدين آگاهي داشتيم. مادرم از همان كودكي مرا بي‌پروا در ميان جمع و بين بچه‌ها هل داد و من ياد گرفتم كه چطور در كنار اين صف زندگي كنم.
دوران ابتدايي و راهنمايي را به مدارس استثنايي رفتم اما مادرم با تجربه‌اي كه در مورد من به دست آورده بود خواهرم را در مدرسه عادي گذاشت تا درس بخواند. من كه در رشته حقوق دانشگاه فارغ‌التحصيل شدم و خواهرم براي كارشناسي ارشد به تورنتو رفت و حالا دانشجوي دكتراي دانشگاه‌ هاروارد آمريكاست.»

بسيار با قطعيت صحبت مي‌كند بدون اينكه حتي يك بار در صحبت كردن از دست‌هايش استفاده كند يا به سر وصورتش حركات زائد بدهد.تنها نقطه متحرك چشم‌هاي نابينايش است كه به طور غير ارادي مدام به چپ و راست حركت مي‌کند.

«هميشه درست از زماني كه وارد دانشگاه شدم يك نفر با من است كه كتب درسي را برايم روي نوار بخواند يا برايم به خط بريل جزوه بنويسد. يك راننده هم در اختيارم است تا تمام وقت مرا به جاهايي كه كار دارم برساند. اين مساله زمان مضاعفي را از من مي‌گيرد كه اگر نبود در جهت رشدم بود.»

احساسات پايدار

در تمام طول مصاحبه، حتي يك بار از لفظ "بيمار" براي موكلانش استفاده نمی‌کند.
او برای خانواده قربانيان يا برخي از بيماران ناشي از خون‌هاي آلوده، صرفا از لفظ "موكلانم" و برای آنهايي كه از اين خون‌ها جانشان را از دست دادند از لفظ "قربانيان" استفاده مي‌كند. او در اين مدت 4 سال، رابطه عاطفي نزديكي با برخي از موكلانش پيدا كرده است.

«حسين سيراوند چندين سال است كه ايدز دارد. او كارشناس ادبيات است و من يكي از بهترين لحظه‌هاي زندگيم را با او كه اهل شعر و شاعري است مي‌گذرانم.»

علی صابری دوچرخه دو نفره‌اي دارد كه هفته‌اي يكبار به اتفاق سيراوند براي گردش و تفريح بيرون مي‌روند. «ما حتي فوتبال را با هم تماشا مي‌كنيم. حسين براي من تمام جزئيات را مي‌گويد و من واقعا لذت مي‌برم.»
عاشقانه بازي فوتبال را دوست دارد. «يكي از مواردي كه آرزو مي‌كنم كه‌اي كاش چشم داشتم زماني است كه فوتبال تماشا مي‌كنم. دلم مي‌خواست خودم پا به توپ مي‌شدم.»

اگر مي‌شد يك جفت چشم خريد، او حتما اين كار را مي‌كرد. يك ميليارد و 500 ميليون تومان بدون شك براي خريد يك چشم واقعي كافي است «اگر مي‌شد اين كار را مي‌كردم. اما در دنيا فعلا راهي براي درمان بيماري من وجود ندارد.»

پس، اين همه پول كجا صرف مي‌شود. شايد خانه بزرگ‌تر، ماشين مدل بالاتر و يا سفرهاي تفريحي ديگر.«هيچكدام! 500 ميليون را براي احداث يك مجتمع درماني بيماران هموفيلي اهدا كردم. با آن يك ميليارد هم زندگي مي‌كنم. قبلا هم همين كار را مي‌كردم. زندگي من از سطح بالايي برخوردار است و يك ميليارد، زياد آن را از اين رو به آن رو نمي‌كند.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

Iran Information Agency
They say the truth will set you free, but will the truth stop war?

http://iraninformationagency.blogpspot.com

-- Henry Kissinger ، Oct 11, 2006 در ساعت 10:32 PM

آفرین به شما که همچین موردی رو گزارش کردید. امیدوارم از میان فیلمسازان کسی زندگی ایشون و نقشش در این پرونده رو فیلم کنه. اگر ایشون در امریکا بود حتما تا حالا سوزه تعدادی فیلم شده بود.

اراده ایشون الگویست برای همه ما.

-- my ، Oct 12, 2006 در ساعت 10:32 PM

بابا ای ول
خوب بود

-- ++ :::::: مهدی حسینی :::::: ++ ، Oct 14, 2006 در ساعت 10:32 PM

افرین به این وکیل همیشه موفق باشند

من وکیلی دزفولی داشتم که در اول کار یک میلیون وهشتصد هزار تومان کلاهبرداری کرد
بعد از شکایت مغلوم شد من چندمین نفرم که کلاهبرداری کرده و کانون وکلای خوزستان هیچ کاری نمی کند

-- علی ، Oct 15, 2006 در ساعت 10:32 PM

KHASTAN TAVANESTAN AST
NOSHE JANET

-- HAMID ، Oct 17, 2006 در ساعت 10:32 PM

کفم برید واقعاً به این میگن پشتکار منو بگو که فکر میکردم اینقدر مطالعه که من دارم یعنی پشتکار دارم (دقیقاً بر عکس)

-- علی دولت ، Oct 20, 2006 در ساعت 10:32 PM

خدا سعادت به ایشان عطا کند

-- سالومه ، Oct 20, 2006 در ساعت 10:32 PM

gar oo hast hagha ke man nistam

-- amir ، Oct 22, 2006 در ساعت 10:32 PM

kheili khob bod

-- tina ، Oct 23, 2006 در ساعت 10:32 PM

از گزارش جامع تان سپاسگزارم و کار این آقای وکیل هم جای تقدیر دارد اما یک سوال این است که اگر ایشان دارای امکانات لازم نبودند و کلی رابطه و آشنا نداشتند آیا باز هم می توانستند زندگی مرفه ای داشته باشند؟؟؟ وگرنه این همه جوان متخصص سالم و بینا و اهل کار که نه به جایی وصل هستند نه پارتی دارند همچنان با حقوق ناکافی زندگی می کنند هرچند تلاششان را هم کرده یا می کنند؟

-- leila ، Oct 29, 2006 در ساعت 10:32 PM

سلام
واقعا جالب بود
خیلی هامون سالمیم و از وقت و عمرمون استفاده نمی کنیم
زندگی ایشون یه الگوی کامله.

-- زهرا ، Feb 23, 2008 در ساعت 10:32 PM

انسان كر كور يا لال باشد ولي در محيطي سالم پرورش پيدا كند موفق ميشود به نظر من آقاي صابري كار خاصي نكردند. دانشجوي سال آخر حقوق

-- سلما ، Mar 3, 2008 در ساعت 10:32 PM