تاریخ انتشار: ۲۸ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

بلبل حلبی، فاصله فلسفی با واقعیت

  برای بسیاری از خوانندگان ایرانی نام محمد کشاورز با نام «پایکوبی» عجین شده است؛ اولین مجموعه داستان این نویسنده که حدود یک دهه پیش وارد بازار کتاب ایران شد. مجموعه‌ای موفق و خوش‌ساخت با بن‌مایه‌هایی وهمی و خیال‌انگیز. دومین مجموعه داستان این نویسنده در سال 1384 به چاپ رسید. «بلبل حلبی» مجموعه‌ای است که از یازده داستان کوتاه تشکیل شده است. داستان‌های این مجموعه هرچند همه در یک سطح نیستند، هرکدام‌شان به نوعی بیان‌گر تجربیات جدید کشاورز در عرصه داستان کوتاه به حساب می‌آیند که از تلاش کشاورز برای تلفیق مفاهیم نوین داستان نویسی با سنت‌‌های نوشتار بومی خبر می‌دهد.  

   اكثر آثار داستانهای مجموعه بلبل حلبی رابطه مستقيم و مالوفي با حقيقت برقرار نمي‌كنند. كنشي كه اين متون در ذهن خواننده ايجاد مي‌كنند گيجي و عدم قطعيتي است كه آنها را بين توهم و واقعيت گرفتار مي‌كند. به عبارت ديگر نه مي‌توان جهان داستانهاي کشاورز را به عنوان جهاني حقيقي پذيرفت و نه مي‌توان از نشانه‌هاي فراوان و آشكاري كه اين جهان‌هاي به متن درآمده در تطبيق با واقعيت قراردادي از خود بروز مي‌دهند چشم پوشيد.

داستان می‌گوید آب، می‌گویی آب، می‌‌گویم آب بهترین مثال برای این توضیحات است. در این داستان ما با مردی روبه‌رو هستیم که سعی دارد زنی را به خرید خانه‌ای مجاب کند که هنوز ساخته نشده است. در حقیقت مرد نقشه‌ای توی دستش گرفته و وسط زمین بایری ایستاده که قرار است در آینده بر اساس همان نقشه در آنجا خانه سازی شود:

همه می‌گویند تو سر و زبان داری، اهل کتاب و کمالاتی. اما نه! سر و زبان داشتن با زبان ساختن فرق می‌کند. یعنی اینکه وقتی به مشتری دو تا خط را روی کاغذ نشان دادی و گفتی این یه خیابان سی متریه، مشتری بوی آسفالت و جوی خیابان را حس کند. اگر جایی که ایستاده‌ای بیابانی باشد که موش دارد نوک کفشت را می‌جود، کلمات را جوری بچینی توی مخ طرف که وقتی گفتی این کوچه دوازده متری کنارش ردیف سرو و سپیدار است، مشتری به عینه ببیند درخت و سایه را...

در این داستان مرد تمام تلاشش را می‌کند تا این دنیای مجازی را به باور زن بقبولاند. زن از طرفی نه تنها مقاومتی از خودش نشان نمی‌دهد که با تمام وجودش مسخ آن دنیای مجازی می‌شود. درماندگی، زن را به جایی رسانده که آن نقشه روی کاغذ را به جای خانه‌های ساخته شده می‌گیرد و وسط آن بیابان به دنبال آب سرد کن‌هایی می‌گردد که باید (مطابق نقشه) همان دور و برها باشند. در انتهای داستان ما مرد را می‌بینیم که از این دنیای خود ساخته‌اش وحشتش می‌گیرد. دنیایی که ارتباط چندانی با محیط واقعی بیرون ندارد اما به آنچنان شفافیتی در ذهن زن رسیده که برای او نه تنها واقعی است که حتی به چیزی فراتر از واقعیت تبدیل شده است. در حقیقت در این داستان ما با مسئله‌ای به نام واقعیت روبه رو نیستم. نوعي فوق - واقعيت (Hyper Reality) توهم و واقعیت را به نابودی کشانده است. جهان این داستان جايگزيني است براي واقعيت و در واقع وانموده‌اي است براي آن. نوعي جايگزيني جهان آشناي ما با جهاني حسی که آرامانشهر ذهنی زن داستان است. به عبارتی می‌شود گفت که این داستان تاكيدي است بر پياده سازي بينش درون متني با روش جايگذاري فوق–واقعيت به جاي واقعيت (يا همان اولويت وانموده‌هاكه بودريار به آن اشاره مي كند ). در این داستان با یک استعاره، شبیه سازی و یا سمبول ساده از یک شهر ساخته نشده روبه‌رو نیستیم. ما در اینجا با نوعي از شبيه سازي طرف می‌شویم كه به جاي اصل مي نشيند و خودش را از مرتبه استعاره و سمبول ارتقاء مي‌دهد و به چيزي تبديل مي شود كه مي توان آن را يك فوق-استعاره و يا فوق-سمبول ناميد.

 در داستان بلبل حلبی ما با شکلی دیگر از این بینش درون متنی آشنا می‌شویم. پیرمردی عاشق دختری پا به سن گذاشته‌ شده و برای اثبات عشقش سعی می‌کند که اصل و نسب آن دختر را بر او آشکار کند. دختر از عاشق پیرش نامه‌هایی دریافت می‌کند که از عشق سوزان او و تلاشهایش برای پیدا کردن شجره نامه خانوادگی معشوق حکایت می‌کنند. در اینجا نیز ما با شجره نامه‌ای روبه‌رو می‌شویم که واقعیت داشتن و یا نداشتنش معلوم نیست. اصل و نسبی خانوادگی که همین عدم قطعیتش بنیان کنشهای حسی داستان است. در حقیقت در نگاه شخصیت دختر داستان، شجره نامه خانوادگی نه تنها یک حقیقت کاملا پذیرفته شده است که با جایگزین شدن به جای حقیقت واقعی و نامشخص اصلی (اصل و نصب واقعی آن دختر) به چیزی ورای یک حقیقت ساده تبدیل شده است. حقیتی که تمام نشانه های آن حقیقت اولیه را از بین برده و به جای آن نشسته است (یک فوق واقعیت جدید).

 داستان مردن به روایت مه‌رو نیز شکل دیگری از اجرای این ذهنیت است. در این داستان هم زنی ادعا می‌کند که معشوقه هدایت بوده است. زن از خاطرات مشترکش با هدایت حرف می‌زند و آنقدر به درستی حرفهایش ایمان دارد که نمی‌شود به سادگی او را فقط یک دروغ گو دانست. در حقیقت زن این داستان یا مجنون است و یا واقعا آن را بطه ادعا شده با هدایت را از سر گذرانده است. در این داستان هم مرز بین وهم و واقعیت درهم رفته و راوی داستان از تشخیص حقیقت داستانهای زن ناتوان است. از طرفی این داستانها و آن خاطرات مشترک با هدایت در ذهن زن آنقدر واقعی و طبیعی هستند که دیگر نیازی به وجود یک واقعیت ثانویه احساس نمی‌شود. از این منظر، زن واقعا هدایت را می‌شناخته و معشوقه‌اش بوده است. یک فوق واقعیت انکار نشدنی که برای زن بیشتر از هرچیز دیگری ارزشمند است.

 محمد کشاورز در مجموعه بلبل حلبی به خوبی توانسته است که در بستری باورپذیر و بومی، دیدگاه‌های فلسفی انسان معاصر را به نمایش بگذارد. اهمیت کار کشاورز را وقتی می‌شود درک کرد که به انبوه تجربیات ناموفقی نگاه کنیم که در این چند ساله برای نزدیکی این بینش فلسفی با نوشتار ادبی به انجام رسیده‌اند. تجربیاتی که یا به شدت تصنعی و فخرفروشانه از آب درآمدند و یا نتوانستند بین یک متن فلسفی و داستان تمایزی قائل شوند.

 ماکان انصاری

makan.ansari@gmail.com

 

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.