رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ مهر ۱۳۸۹

«راست‌نمایی و راست‌گویی»

عباس معروفی

مسیح علی‌نژاد، ژورنالیست را در فضای مطبوعات و رسانه‌ها می‌شناختم؛ روزنامه‌نگار جوانی که به جانبداری از انصاف و عدالت و انسان‌دوستی و وطن‌پرستی برخاست و در خیل روزنامه‌نگارانی که جامعه‌ی ملتهب و منتظر دهه‌ی هفتاد شمسی ساخته و عرضه کرده بود، اعتماد برانگیخت. دروغ نمی‌گفت؛ حتی اگر اشتباه می‌کرد. از جایی سرمشق و فرمان نمی‌گرفت. دلش را می‌نوشت. احساسش را بیان می‌کرد.

Download it Here!

دیده‌ها و شنیده‌هایش را بر کاغذ می‌آورد و همین راستی و راستگویی، شاهین ترازویش را جایی نشان می‌داد که دیکتاتورها و بار کج برندگان و خودکامگان حقیر وطنی را برمی‌آشفت و البته آن‌‌همه بلا سرش آوردند که حکایتش را در رمان تاج خار می‌خوانیم؛ اما دامنه‌ی سرکوب آنقدر گسترده شد که او هم نتوانست بماند. فرار را بر قرار ترجیح داد و خودش را به انگلستان رساند.


مسیح علی‌نژاد، ژورنالیست

حکایتش را در رمان «من آزاد هستم» می‌خوانید. ویژگی نوشته‌های او اعتراض به وضعیت موجود بود برای رسیدن به وضعیت موعود و ویژگی اصلی‌اش راستی بود و افشای دروغ. تاحدی که بر مرگ آزادی و عدالت و حق بی‌آنکه ضجه بزند یا جیغ بکشد و صورتش را بخراشد، قلم را لختی می‌گریاند و همین توان باز بیشتر بر خوانندگانش تاثیر می‌گذاشت و بر تعداد آن‌ها می‌افزود.

از اینجا ها باید باشد که مسیح علی‌نژاد به طور جدی تصمیم می‌گیرد به موازات کار روزنامه‌نگاری و فعالیت رسانه‌ای، قلم را در وادی ادبیات داستانی نیز به چرخش در آورد. تصور می‌کرد اگر سرگذشت خودش را همان‌گونه که هست، راست بنویسد و در اختیار خوانندگانش قرار دهد، ادبیات داستانی را نیز همراه خود به جایگاه بالاتری می‌رساند. نخست رمان «تاج خار» را انتشار داد و سپس رمان «من آزاد هستم» را نوشت و در آلمان منتشر کرد.

همان موقع، من متنی به عنوان موخره بر انتشار رمان «من آزاد هستم» نوشتم و به طور ضمنی چند نکته را به او گوشزد کردم. آن‌چه برای مسیح گفتم، خط و مرزهای دو جهان بود. تفاوت‌های دنیای روزنامه‌نگاری با دنیای رمان‌نویسی. مسیح، حالا برای نوشتن رمان به ترفندهای رمان نویسی بیشتر احتیاج داشت تا راستی و راستگویی. گرانیگاه و نقطه‌ی تعادلش در هر دو رمان همین راستی بود. سلاحی که در دنیای رمان و ادبیات داستانی چندان به کار نمی‌آید و معمولاً ضد خودش عمل می‌کند تا جایی که تو با قسم حضرت عباس هم نمی‌توانی خواننده را وادار به باور کنی.

آن‌چه ما به فرزندان خود می‌آموزیم همین راستی است. آن‌چه را افشا می‌کنیم و شلاقش را هم می‌خوریم همین دروغ است. راستی در دنیای رسانه‌ها و زندگی اجتماعی و افشای دروغ هنگامی که سیاستمداران ابله، مردم را گوسفند فرض می‌کنند و نقش تاریخی خود را خود به لجن می‌کشند و دروغ می‌گویند و باز دروغ می‌گویند. به ساده‌ترین شکلی در مطبوعات به چهره‌شان نور می‌تابانیم و تاریکی‌ها و دخمه‌ها را روشن می‌سازیم.

ما نیز نقش تاریخی خودمان را ایفا می‌کنیم. گرانیگاه ما راستی است و به همین خاطر است که بخشی از زندگی و عمر ما در زندان و تبعید سپری می‌شود و به همین خاطر است که دیکاتورها ترجیح می‌دهند در تاریکی بمانند و از نور گریزانند و به همین خاطر است که رسانه‌ها را قلع و قمع می‌کنند و بساط نقد و نور تاباندن و افشاگری و راستی را بنه‌کن برمی‌چینند.

آن‌چه را که در دنیای رسانه‌ها و زندگی شخصی و اجتماعی نیاز داریم، راستی است اما در دنیای رمان و ادبیات داستانی، راست‌نمایی به کارمان می‌آید نه راست‌گویی. چیزی که نکته‌ی مثبت آدمیزاد به حساب می‌آید در دنیای رمان به نقطه‌ی ضعف و منفی‌اش بدل می‌شود. مسیح راستان‌نویس راهی نداشت جز اینکه داستانش را به خواننده‌اش بباوراند. او به راست‌نمایی احتیاج داشت نه به راست‌گویی. در متن داستانی تفاوت نویسنده و غیر نویسنده در همین راست‌نمایی مشخص می‌شود.

جایی که یک آدم مصیبت‌زده و زجر کشیده و ستم‌دیده نمی‌تواند داستانش را جوری بنویسد که دیگران را در غم خود شریک کند. تا جایی که وقتی از درد و رنجش می‌نویسد، خواننده قاه‌قاه می‌خندد. یک نویسنده‌ی توانا اما با ترفند و جادوی قلم اشک خواننده را درمی‌آورد و برای شخصیت‌های تخیل خود همزادانی پیدا می‌کند.
مسئله بسیار جدی است. ادبیات داستانی در کشور ما بیش از هر رشته‌ی دیگری زیر تیغ سانسور قرار گرفته و بیش از کتاب‌های دیگر در محاق مانده است.

مسئله به قدری جدی است که صاحب‌منصبان و دولتمردان و حکومتگران معمولاً خود را با شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌ها همذات می‌پندارد و این همذات‌پنداری تاکنون برای نویسندگان بسیار گران تمام شده است. تاحدی که صاحب‌منصبان در جامعه به دنبال شخصیت رمان‌ها راه می‌افتند، آنها را پیدا می‌کنند و به سزای اعمال‌شان می‌رسانند یا به کشف رابطه‌ای خصوصی در رمان نایل می‌آیند و آن‌وقت نویسنده را زیر داغ و درفش نفله می‌کنند.

کاری که بازجوهای ما را سرشار از لذت این کشف می‌کرد و آنگاه این نظام در سلسله مراتب ویرانگری، نخست شغل و ممر درآمد ما را می‌گرفت و بعد زندگی ما به مرور زیر چکمه‌های تهدید به مخاطره می‌افتاد تا جایی که فرار را بر قرار ترجیح داد.

در موخره‌ی کتاب «من آزاد هستم»، این نکته را برای مسیح برجسته کرده بودم که علاوه بر دانستن تکنیک‌ها و ترفند‌های داستان‌نویسی به این وجه تمایز دقت ویژه به کار بندد. جایی که ای ال دکتروف، نویسنده‌ی توانای آمریکایی و خالق رکتایم، صادقانه و حتی معصومانه می‌گوید، رمان‌نویسان، دروغگویان مادرزادند ولی این ما هستیم که صادقیم. بد نیست ما گاهی در نظر آوریم که ما علاوه بر نوشتن داستان و رمان می‌توانیم موقعیت ادبیات داستان را نیز اندکی یا بیشتر از جایگاهش تکان دهیم یا تغییر دهیم.

گام سوم، مسیح علی‌نژاد در طول یک سال و اندی که از انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران می‌گذرد به موازات کارهای رسانه‌ای و فعالیت افشاگرانه‌اش در جنبش سبز ایران یک رمان نیز نوشته است، اما خوشبختانه حرفم را گوش کرده و تخیلش را این‌بار وارد بازی کرده است و حالا طبیعی است که خواننده‌ی رمان تازه‌اش «قرار سبز» از او بپرسد: این رمان واقعی است؟ یا بپرسد: حقیقت دارد که رفته‌ای برای آقای خاتمی آواز خوانده‌ای؟ یا مثلاً بپرسد: فلان شخصیت رمان همان آقای معاون وزیر نیست؟

نه. از نویسنده نپرسید فلان شخصیت رمان کیست و در جامعه‌ی واقعی، یکی را انگشت‌نما نکنید. نویسنده برای راست‌نمایی رمانش از هر سلاحی که ادبیات خلاقه به آن نیاز داشته باشد کمک می‌گیرد. هم‌چنان که شرلوک هولمز یا باباگوریو یا ژان‌والژان حالا جزو شخصیت‌هایی هستند که مردم حضورشان را تایید کرده‌اند. مسیح علی‌نژاد هم در رمان «قرار سبز»، نام‌های حقیقی افرادی را در کنار افراد تخیلی‌اش وارد رمان کرده و آرزو، همان دختر دهاتی رمان قرار است با هفت چهره‌ی محبوب یا منفور سیاسی در صحنه گفت‌و‌گو کند.

در دنیای رمان، به ویژه رمان سیاسی- ژورنالیستی اینها جزو قاعده‌ی بازی است و لازم است نویسنده از هر فرصت و حربه و ترفندی برای راست‌نمایی اثرش استفاده کند. دیده‌ام بعضی از نویسنده‌گان در ابتدای کتاب‌شان می‌نویسند: نام‌ها در این رمان غیر واقعی است و شباهت‌ آنها با شخصیت‌های واقعی تصادفی است، اما من سال‌ها پیش هنگامی که رمان «فریدون سه پسر داشت» را می‌نوشتم در ابتدای رمان این جمله را آوردم: کلیه‌ی حوادث و شخصیت‌های رمان واقعی هستند و شباهت آنها با حوادث و شخصیت‌های شناخته شده، اصلاً تصادفی نیست. من این جمله را بسیار دوست دارم.

این هم جزو رمان است، جزو قاعده‌ی بازی است. می‌خواهم با تمام توانم برای راست‌نمایی رمان همه‌ی هستی و کائنات را به شهادت بگیرم و برایم مهم نیست که بعد چه بلایی سرم می‌آید. مهم این است که بتوانم رمانم را به خوانند‌گانم بباورانم. چون هر داستان و رمانی با عنوانش آغاز می‌شود اما لزوماً با امضایش پایان نمی‌یابد. بلکه رمان وقتی خوانده شد سال‌ها بعد زندگی‌اش در خواننده ادامه می‌یابد. این بر عهده‌ی نویسنده است که چقدر و تا کجا و کی خواننده‌ی خود را درگیر و گرفتار با عناصر زندگی کند. این حق نویسنده است که بخواهد خواننده‌اش را با شخصیت‌های رمانش فامیل کند و تا ابدیت در قفسه‌های کتابخانه‌ی اشخاص ماندگار شود.

اینکه آیا مسیح علی‌نژاد با رمان تازه منتشر شده‌اش «قرار سبز» توانسته چنین جایگاهی برای خودش دست و پا کند، باید به قضاوت خواننده گذاشت. آن‌چه به ما مربوط می‌شود تلاش صادقانه‌ی او برای رسیدن به گامی تازه در ادبیات داستانی است. مسیح علی‌نژاد در این رمان همه‌ی هستی را به شهادت گرفته، از همه‌ی عناصر استفاده کرده تا راست‌نمایی کند. او یک رمان سیاسی- ژورنالیستی نوشته که رمان است. او در «قرار سبز» آرزو را آفریده و با او به جنبش سبز و خیل مردم ستمدیده‌ی ایران پیوسته تا از حقش دفاع کند.

معمولاً یک پدیده‌ی اجتماعی مثل انقلاب و جنبش و کودتا و جنگ را که هنوز خون داغ بر دیوار شره می‌کند و بوی باروت آدمکش‌ها در فضا موج می‌زند و زندان‌ها در تب و تاب می‌سوزند و صدای گلوله و باتوم و شکستن هنوز برقرار است، نمی‌توان نوشت، مگر آدم با لحظه‌ لحظه‌های آن زندگی کرده و نفش کشیده باشد. مگر عاشقانه برای انصاف و عدالت و انسان‌دوستی و وطن‌پرستی، گریسته باشد. مگر با راستی و صداقت به جنگ دروغ برخاسته باشد. علاوه بر این در التهاب جنبش سبز مردم ایران نوشتن یک رمان داغ، شهامت ویژه‌ای می‌طلبد که این نیز ویژ‌گی مسیح علی‌نژاد است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مسیح علی نژاد شاید نویسنده خوبی باشد، من کتاب هایش را نخوانده ام بنابراین قضاوتی در مورد کارنامه نویسندگی اش ندارم. اما کارنامه روزنامه نگاری او و اخیر کارنامه فعالیت اش به عنوان یک فعال اجتماعی و سیاسی بس غیرقابل قبول است. علی نژاد یک روزنامه نگار غیر بی طرف با اشتباهات هولناک فراوان است. او اگر در هر رسانه ی حرفه ای حتا در همین غرب هم قلم می زد، بیدرنگ بعد از یکی از این اشتباهات هولناک از کار بی کار می شد و تمام اعتبارش را از دست می داد. مسیح علی نژاد با آن مطلب کذبی که در مورد نامزدی ندا منتشر کرد و آن را به خواهر ندا اقا سلطان منتسب کرد، بزرگترین خطای روزنامه نگاری حرفه ای را مرتکب شد. خطای او از سر سهو نبود بلکه به اعتراف صریح خودش کاملا عمدی بود: او تشخیص داده بود که اگر در مورد نامزد بودن ندا با کاسپین ماکان دروغ بگوید این به نفع آبروی ندا و خانواده اوست. این دقیقا ذهینت او را نشان می دهد. مسیح علی نژاد اکنون در مقامی نشسته که فکر می کند می تواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد، او خط تعیین می کند، اما شگرد او ماهرانه تر از کسانی است که دستورات خود را آمرانه و به ظاهر با امر و نهی و توپ و تشر صادر می کنند. اوسلاحی به نام احساساتی گری و سانتی مانتالیسم را برگزیده است تا مخطاب را مرعوب و منکوب کند. من ضمن احترام به شخصیت انسانی خانم علی نژاد، شخصیت حرفه ای او را بسیار خطرناک و گمراه کننده می بینم. نه از نظر چیزهای کلی مانند حق ازادی بیان که او می گوید به آن معتقد است، بلکه به دلیل اتخاذ روش های مردود و غیر حرفه ای با ایشان کاملا مخالف هستم.
موفق باشید
علی عال

-- علی عال ، Oct 9, 2010 در ساعت 04:24 PM

جناب معروفی:

گفتار شما را که خوب و ادیبانه نوشته شده بود، خوب اجرا شده بود را با دقت گوش کردم و خواندم.مثبت آنکه با ۲ کار داستانی خانم علینژاد حداقل در حد نام آشنا شدم(چرا که توضیحی در مورد خلاصه این داستان‌ها در حد مختصر هم گفته نشده بود)

اما از سر راستی‌ می‌‌گویم(چون نمی‌‌خواهم "داستان بنویسم" نیازی به راست نمأی نمی‌بینم)

"ریزنما ی" خانم علی‌ نژاد و بیش از آن، "درشت نمایی" خودتان را که لابلای،گفته‌ها و نگفته آتان،خواندم و شنیدم ، دوست نداشتم. می‌‌توانید،بگویید؛ نه داشته باش! بر هر حال،،،خود دانید

-- مرجان ، Oct 11, 2010 در ساعت 04:24 PM

خانم علینژاد یک روزنامه نگار و فعال سیاسی و یک تحلیلگر بدور از تمامی ادا و اصولهای مدرن امروزی است.صادق راستگو و مهمتر ازهمه شفاف سخن میگوید.ایکاش دیگران کمی بیاموزند

-- nداریوش ، Oct 19, 2010 در ساعت 04:24 PM

آقای معروفی من متاسفانه یا خوشبختانه دیر با شما آشنا شدم آولین آشنائی من با شما برمیگردد به آخرین روزهای حضور شما در ایران در آنموقع من در یکی از کشورهای اسکاندیناوی زندگی میکردم و تلویزیون آن کشور گزارشی از شما پخش کرد و شما در جریان این گزارش چندین و چند بار تکرار کردید که قصد خروج ازایران را ندارید و علیرغم همه تهدیدات و مشکلاتی که جان شما را تهدید میکند
آن حرف شاملو را یادم هست تکرار میکردید که شمعی هستید که در این سرا میسوزد . ولی دست روزگار دو سه روز بعد از این نخستین آشنائی در اخبار خواندم که شما از ایران مهاجرت کردید و ظاهرا نخواستید در آنجا بسوزید .
که انتخابیست شخصی و محترم ولی چرا اینو عنوان کردم به این دلیل که در مصاحبه آنروز شما چیزی از تبختر و افاده فروشی بود و پس از آن تاریخ هم به کرات و مرات در حرف و سخن شما این افاده فروشی را دیدم .
و این برای یک نویسنده یکخورده نا زیباست همچنانکه این جامه افاده و فخر بر قامت آقای گلشیری مربی شما هم هم همینطور نا زیبا بود .
زیاده عرضی نیست.
موفق باشید در ابراز فروتنی و آموزش آن به الباقی اهل قلم.

-- عباس ، Oct 20, 2010 در ساعت 04:24 PM

مسیح انسانیست واقعی و از حقیقی بودن و سادگی سر شار. بسیار دوستش دارم و کارش را دنبال می کنم.
آقای معروفی عزیز انتخاب موسیقی شما همیشه قابل تحسین است.
متشکرم

-- فریال ، Oct 21, 2010 در ساعت 04:24 PM