رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگاه داستان > تکرار ناخودآگاه | ||
تکرار ناخودآگاهعباس معروفیmaroufi@radiozamaneh.comداستان کوتاه «مدار بسته»
فکر کرد اگر زیاد بایستد، ممکن است کسی بیاید و سؤال و جواب کند یا معترض شود که چرا اینجا ایستادهای؟ پیش خودش فکر کرد، بهتر این است تا چهارراه برود و برگردد. ولی دیگر برنگشت. به چهارراه نرسیده بود که از خواب بیدار شد. نمیدانست چرا همیشه پیش از این که به چهارراه برسد، از خواب بیدار میشد. بالاخره یک روز وقت گرفت و رفت پیش دکتر. منتظر نشست تا خانم منشی گفت، نوبت شماست. بعد دوباره تکرار کرد، نوبت شماست. پا شد رفت توی اتاق و نشست روبهروی آقای دکتر، ولی چیزی از قضیهی چهارراه نگفت. از چیزهای دیگر گفت و آقای دکتر توضیحاتی داد و چندتا توصیه کرد و چندتا قرص تجویز کرد. موقعی که داشت از اتاق خارج میشد، دکتر از پشت میز بیرون آمد و او را تا دم در همراهی کرد و در را برایش باز کرد و صمیمانه باهاش دست داد و خداحافظی کرد. وقتی از اتاق خارج شد، در را آهسته و با احتیاط بست. دو قدم آنطرفتر میز خانم منشی بود. دو قدم برداشت و مقابل میز ایستاد و کمی خم شد و انگار بخواهد رازی را بازگو کند، آهسته گفت: «لطفاً یک وقت ملاقات تعیین کنید» و باز تکرار کرد: «لطفاً یک وقت ملاقات تعیین کنید.» با آسانسور پایین آمد و از در ساختمان پزشکان خارج شد و در پیادهرو مقابل ساختمان پزشکان ایستاد. هنوز کمی تا ساعت ۷ مانده بود. فکر کرد اگر زیاد بایستد، ممکن است کسی بیاید و سؤال و جواب کند یا معترض شود که چرا اینجا ایستادهای؟ پیش خودش فکر کرد، بهتر این است تا چهارراه برود و برگردد. ولی دیگر برنگشت. به چهارراه نرسیده بود که از خواب بیدار شد. مرور این داستانی بود از علیرضا زال با عنوان «مدار بسته». داستانی که در فاصلهی دو خواب اتفاق میافتد. در ذهن آدمی که متوجه میشود به یک بیماری روانی دچار شده و همان در خواب به مطب دکتر میرود. علیرضا زال برای کارگاه داستان رادیو زمانه هفده داستان فرستاده است. در یکی دوتا از داستانهایش به نظرم آمد که دوربینگری را اگر بهتر میشناخت، و داستان را از دوربینهای بیشمار روایت نمیکرد، میتوانست به یک ساختار منسجم در داستان دست یابد. در برخی از داستانها فضاهای او تخیلیاند. دزدها، قاتلها، آلت قتلی که مدرک جرم میشود. اما بجای این که مدرک جرم جنایت باشد، مدرک جرم دیگری است. یعنی اگر کسی او را بگیرد، خیال میکند او این خنجر را پیدا نکرده، بلکه از یک موزه دزدیده است. و داستانهایی که شبیه همین داستان «مدار بسته» است. داستانهای علیرضا زال من را یاد داستانهای دانیل خارمس نویسندهی روس میاندازد. روایتهایی ساده از وقایع خیالی که هرکدام میتوانند پایهی واقعی نیز داشته باشند. اما در اغراقسازی نویسنده از پایه واقعی نیز پا فراتر مینهند و طعنه به طنز میزنند. هفده داستانی که علیرضا زال برای ما فرستاده، نشان میدهد که او آدمی است پیگیر، و بسیار مینویسد. بویژه که داستانهایش تاریخ همین یکی دوسال اخیر را دارد. اما این پرنویسی برای یک نویسنده یک فضای تولید انبوه بوجود میآورد که بعدها نمیداند با این نوشتهها چه کند. همین داستانهایی که با یکی دو حرکت، با یکی دو تصویرسازی جان و خون خواهند گرفت. بهعنوان مثال در «مدار بسته» شخصیت داستان که معلوم نیست زن است یا مرد، پیر است یا جوان و هیچ چهرهای هم ندارد، وقتی از اتاق دکتر بیرون میآید و با او خداحافظی میکند، دوباره با این جمله مواجه میشویم که: «وقتی از اتاق خارج شد، در را آهسته و با احتیاط بست»، آنوقت ادامهاش چنین است: «دو قدم آن طرفتر میز خانم منشی بود. دو قدم برداشت و مقابل میز ایستاد و کمی خم شد و انگار خواهد رازی را بازگو کند، آهسته گفت: «لطفاً یک وقت ملاقات تعیین کنید» و باز تکرار کرد: «لطفاً یک وقت ملاقات تعیین کنید.» این نویسنده در این داستان بسیار کوتاه حتا به این دقت نائل نمیآید که کلمات اضافه را بیرون بریزد. «میگوید، و باز دوباره تکرار کرد»، باز یعنی دوباره و دوباره یعنی تکرار. اما تکراری که در داستان اتفاق میافتد، چیز دیگری است. این تکرار به ساختار داستانش جان میبخشد. همان دیالوگها را میگویم، ولو نویسندهاش دلیلی برای این کار نداشته باشد و این کار ناخودآگاه اتفاق افتاده باشد. این نشان میدهد که علیرضا زال ساختار ذهنیاش ناخودآگاه با ساختار داستان انس و الفتی دارد. با تمام این حرفها و مرور کوتاه و تندی که به این داستان داشتم، باید به علیرضا زال تبریک بگویم که دایرهی داستانش را با پارگراف آخر کامل کرده است و چارچوب یک داستان را ریخته است. چنانکه قبلاً هم اشاره شد، این نوع نوشتهها و نوشتههایی از قبیل آثار دانیل خارمس مواد خام ادبیاند، و کاش علیرضا زال خودش این مواد خام را پخته گرداند و زیر داستان تمام و کمالش خود امضا کند، پیش از آن که نویسندهی دیگری سوژهی خوب او را بردارد و کار دیگری بيافریند. |