رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ آبان ۱۳۸۷

پر سياوشان

امروز که برنامه‌‌هایم را مرتب می کردم تا برای شما نامه‌ها را بخوانم سری به سایت‌ها و وبلاگ‌ها زدم که یک باره به این خبر از روزنامه‌ی المستقبل لبنان برخوردم که ترجمه‌ی آن در سايت «بالاترین» آمده بود.

Download it Here!



این روزنامه با اشاره به سخنان اخیر مهدی‌ خزئلی، فرزند آیت‌الله ‌خزئلی که از سازندگان برنامه‌ی تلویزیونی هویت علیه روشنفکران بوده نوشته بود: «احمدی‌نژاد و سابقه‌ی وی را از طریق باز کردن پرونده‌ی ترور دکتر کاظم ‌سامی در سال ۱۹۸۹ می‌توانیم بشناسیم.»

المستقبل در مورد دکتر کاظم‌ سامی که زمانی کاندیدای ریاست‌جمهوری بود و ترور شد نوشته است: «کاظم سامی در نخستین دولت ایران به ریاست مهدی بازرگان وزیر مشاور بود و در سال ۱۹۸۹ ترور شد که پرونده‌ی ترور وی توسط علی خامنه‌ای رهبر کنونی جمهوری اسلامی بسته شد.
این موضوع یکی از دلایل استعفای آیت‌الله ‌منتظری از قائم‌مقامی رهبری بود.» یعنی دیگر ایشان نخواستند که ولیعهد باقی بمانند.

المستقبل نوشته است: «ترور دکتر سامی مقدمه‌ی ترورهای سیاسی در ایران بود که تا زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی ادامه یافت و برخی از آن‌ها کشف شد.
از جمله موارد کشف شده همدستی وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات بود که نویسندگان و روزنامه‌نگاران رفورمیست را طبق برنامه‌ای به ارمنستان فرستاد و قصد داشتند آن‌ها را یک‌جا به قتل برسانند و وانمود کنند که تصادف یا حادثه‌ی رانندگی بوده است.»

به هر حال گرچه پرونده‌ی دکترکاظم سامی بسته شده تلقی می‌شود ولی به نظر من این پرونده مثل دانه‌ی گیاه یا مثل پر سیاوشان از زمین سر باز می‌کند، و باز روییده می‌شود و باز جوانه می‌زند. مثل پرونده‌ی قتل‌های زنجيره‌ای که حالا ديگر يک پرونده‌ی ملی است.

سروقت نامه‌هایی می‌روم که امروز به دست من رسیده است.

داوید زیر مطلب "طرح موضوع ایران" نوشته است: «آقای معروفی، من فکر می‌کنم مخالفان شما معتقدند این سوال شما جواب‌های بیش‌تر احساسی گرفته‌اند تا تحلیلی.
بنابراین آن‌ها را بی‌فایده دانسته و می‌گویند به چه کار می‌آید. آقای رضا دانشور هم این دیدگاه را داشته‌اند و احتمالاً پیشنهاد‌شان برای این بوده که جواب‌ها کم‌تر جنبه‌ی احساسی داشته باشند.

اما موافقان شما بیش‌تر کسانی هستند که دغدغه‌ی ایران دارند. آن‌هم نه با نگاه علمی بلکه با نگاه احساسی.»

داویدعزیزم، من هم قصد کار علمی نداشته‌ام.هرچند پاسخ‌هایی که به یک کار علمی یا یک پاسخ علمی داده می‌شود می‌تواند احساسی و لحظه‌ای باشد.
ولی برای من همیشه بداهه‌نوازی موضوع اهمیت داشته است به‌خصوص در مورد این کتابی که دارم می‌نویسم یعنی «ایران یعنی چی؟» برای من مهم است که پاسخ‌دهندگان برای من بداهه‌نوازی کنند تا این که از قبل خودشان را آماده کنند و در مورد این موضوع مثلاً یک روز یا دو روز فکر کرده باشند.

کسی هم بدون نام نوشته است: «مرسی آقای معروفی عزیز که به من پاسخ دادید. ایران برای من یعنی خاطره، کودکی، جوانی، میانسالی، درد ، دردی که راه گریز از آن ندارم.
یعنی کودکی من که آزادترین و لطیف‌ترین روح را داشتم.

ایران یعنی بودن در غربت،غربتی که پر پروازم را بسته است،غربتی که زخم‌ها از آن دارم. ایران یعنی بستری که در آن آرام می‌گیرم. ایران یعنی خانه.»

بله همینطور است.

اما نیکزاد برای من نوشته است: «خب، حالا من می‌پرسم آقای معروفی معنی غربتی که دچارش شده‌ای چیست؟»

نیکزاد عزیزم، من شاید روزها و ماه‌های اولی که به غربت پرتاب شدم و زندگی‌ام را شروع کردم احساس غربت داشتم ولی خیلی زود سعی کردم از جام بلند شوم، ببینم کجا افتاده‌ام و چرا افتاده‌ام.
اولین چیزی که از کل ماجرا فهمیدم این بود که خودم را و کارم را ادامه بدهم.

برای همین همه‌ی آن کارهایی که قبلاً در ایران می‌کردم ادامه دادم. مثلاً نوشتن،درس‌ دادن، منتشر کردن نشریه و کتاب.

بعدها هم وقتی به برلین آمدم خودم را جمع‌و جور کردم که توان یک آدم تازه‌نفس را پیدا کنم، و خب راه انداختن یک کتابفروشی بزرگ و یک چاپ‌خانه‌ی کوچک دراین سیستم "کوسه‌ها" گرچه ساده به نظر می‌آید ولی کار ساده‌ای نبود.

به هر حال همین که فکر می‌کنم در پاسپورتم نوشته شده است «برای ورود به همه‌ی کشورها به‌جز ایران» احساس بدی به من دست می‌دهد.
سال‌هاست که مادرم را ندیده‌ام، سال‌هاست که خواهران و برادرانم را ندیده‌ام، بسیاری از دست‌نوشته‌هام گم‌وگور شده و من به آن‌ها دسترسی ندارم، بسیاری از افراد فامیل و خانواده مریض می‌شوند و می‌میرند و من فقط پژواک خبر را می‌شنوم.

یک‌بار هم قبلاً نوشتم که غربت برای یک مهاجر و یا یک تبعیدی دو معنای متفاوت دارد.
یک مهاجر فرصت دارد که خودش و زندگی‌اش را جمع‌ ‌و جور کند و با آمادگی قبلی راه بیفتد به جای دیگر و شهر دیگر یا قاره‌ی دیگر و زندگی‌اش را دوباره علم کند. ولی یک تبعیدی نمی‌تواند چنین کاری بکند.

مثلاً شبی که بچه‌های من به آلمان می‌آمدند، نمی‌دانستند که به آلمان می‌آیند. به‌خاطر تلفن‌های کنترل‌شده، ما سعی می‌کردیم این موضوع را از آ‌نها مخفی نگه داریم.

در فرودگاه می‌فهمند که به آلمان می‌آیند و حالا ۱۲ سال است که مرا سرزنش می‌کنند که چرا نگفتی با دوستان‌مان خداحافظی کنیم یا مثلاً فلان وسیله را برداریم؟ و چرا قبلاً این موضوع را از ما پنهان کردی؟

می‌دانی نیکزاد عزیز، حتا تماشای دریا یا یک منظره یا یک جنگل از این دو منظر متفاوت است.
به همین خاطر است که آدم‌ها گاهی ناخودآگاه کاری می‌کنند که خودشان هم جا می‌خورند، و خوابی می‌بینند که اصلاً انتظارش را ندارند. این چیزها در غربت معنی مضاعف پیدا می‌کند.

خیلی چیزها هست. من فقط به چند نکته‌اش اشاره کردم. با این حال تجربه‌ای است که آدم مدام باید تبدیل انرژی بکند. از حالی خودش را به حال دیگر برساند که بتواند سرپا بماند و کم‌تر آسیب ببیند و به زندگی ادامه بدهد.

ولی مهم‌ترین کار برای یک آدم این است که منظر خوبی انتخاب کند.

یا به عبارت دیگر جای دوربینش درست باشد. یا لااقل در بهترین وضعیت باشد.

درست بودن جای دوربین به نظر من در ادبیات هم خیلی مهم است. به خصوص در ادبیات داستانی برای یک نویسنده مهم است که دوربینش را کجا بگذارد، داستانش را از کجا شروع کند و از چه منظری داستانش را تعریف کند. و می‌بینیم بسیاری از کتاب‌ها یک اشکال بزرگ دارند؛ اگر خوب دقت کنیم می‌بینیم که در اصل جای دوربین‌شان غلط بوده، که اگر دوربین‌شان را درست کار بگذارند و جای دوربین را خوب تعیین کنند می‌توانند یک داستان بسیار زیبا بنویسند.
مثلاً داستان "شازده‌کوچولو" به نظر من جای دوربینش بسیار درست و دقيق و زیباست. و کتاب‌های شاهکار در این زمینه کم نیست.

آدم می‌تواند با خواندن این کتاب‌ها لااقل یاد بگیرد که جای دوربینش را چگونه تعیین کند و آن را کجا کار بگذارد.

خب، دوستان عزیز رادیو زمانه، تا برنامه‌ای دیگر خدا نگه‌دار.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای معروفی عزيز مرسی كه نامه ی من را مطرح كرديد . نامه ی بدون نام در بالا مال من بود ولی به خاطر شدت احساسی كه در موقع ِ نوشتن داشتم فراموش كردم نامم را بنويسم . خيلی زيبا و دردناك غربتی را كه دچارش شده ايد وصف كرده ايد . اما آيا غربت فقط بودن در كشوری بيگانه است ؟اين سؤالی است كه هميشه از خودم می پرسم. نظر شما چيست؟
پرستو
` http://www.parastok.blogfa.com/

-- پرستو ، Nov 13, 2008 در ساعت 11:55 PM

ز سرنوشت چمن دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید

-- بهنام ، Nov 13, 2008 در ساعت 11:55 PM

اقای معروفی
اینجا جو بدی علیه تبعیدی ها و حتی مهاجران وجود دارد.اکثرا (حتی روشن فکران) معتقدند که اگر کسی از ایران برود زمان براش متوقف می شود.مثلا اگر 30 سال پیش از ایران رفته باشد اطلاعاتش درباره ی ایران مربوط به همان 30 سال پیش است.نمی داند جو فعلی کشورمان چیست. اینجا چه می گذرد.در جا می زند و در جا می زند و ...
بخشی از این تفکر مربوط به تبلیغات منفی است.اما ایا روشن فکران هم تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیرند؟مثلا نمی دانم فیلم یه بوس کوچولو را دیده ایید یا نه.این فیلم رسما بیانیه ای انتقادی علیه یک نویسنده ی مهاجر است(ابراهیم گلستان) اما آیا کارگردانش جز بخشی از روشن فکران نیست؟
پس تقصیر گردن خود مهاجرین و تبعیدیان هم هست.شما نگاهی بیاندازید به همین شبکه های ماهواره ایی.چقدر عقبند.چقدر ضعیفند.چقدر ...
من وقتی که می شنوم اقای قاسمی کتابش در ایران چاپ می شود خوشحال می شوم.وقتی کتابش را می خوانم بیشتر خوشحال می شوم.چون این یعنی او هنوز هم بخشی از ایران است.تازه است.با ایران و پا به پای ایران جلو امده.نثرش به علت فضای غیر فارسی ضعیف نشده و حتی قوی تر از بیشتر رمان هاییست که توسط نویسنده ی درون مرزی نوشته می شود...
من امیدوارم همچنان به راهتان ادامه دهید.به عنوان یک نویسنده ی ایرانی بخشی از تاریخ شوید.ان هم نه بخاطر سمفونی مردگان.بلکه بخاطر شاهکاری که قرار است روزی در ایران چاپ کنید و همه ی چشم ها را به خودش خیره کند...
-------------------------------------------------------
اميد عزيزم
ما علاوه بر اينکه رمان يا داستان مان را می نويسيم، بايد مراقب ادبيات مان هم باشيم، و نيز بايد مواظب زبان مان هم باشيم، و همينطور بايد از حيثيت قلم دفاع کنيم، و پيش بردن يک مجموعه انرژی زيادی می طلبد، و به همين خاطر بخشی از نيروهای بسياری از نويسندگان صرف خنثا سازی توطئه می شود، صرف هموار کردن راه برای نونويسندگان و تازه نفس ها و کسانی که هنوز مستقيماً آسيب نخورده اند و در آستانه ی آسيب اند.
به هر صورت می بينيد که در طول اين سی سال، مانع تراشی بر سر راه آفرينش های ادبی و هنری، و سرکوب اهل قلم برنامه ی جدی نظام جمهوری اسلامی بوده است.
اين چيزها کار يک نويسنده را زياد می کند. ولی بايد برايش تلاش کرد، گريزی هم نيست.

-- omid ، Nov 13, 2008 در ساعت 11:55 PM

اقای معروفی
اینجا جو بدی علیه تبعیدی ها و حتی مهاجران وجود دارد.اکثرا (حتی روشن فکران) معتقدند که اگر کسی از ایران برود زمان براش متوقف می شود.مثلا اگر 30 سال پیش از ایران رفته باشد اطلاعاتش درباره ی ایران مربوط به همان 30 سال پیش است.نمی داند جو فعلی کشورمان چیست. اینجا چه می گذرد.در جا می زند و در جا می زند و ...
بخشی از این تفکر مربوط به تبلیغات منفی است.اما ایا روشن فکران هم تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیرند؟مثلا نمی دانم فیلم یه بوس کوچولو را دیده ایید یا نه.این فیلم رسما بیانیه ای انتقادی علیه یک نویسنده ی مهاجر است(ابراهیم گلستان) اما آیا کارگردانش جز بخشی از روشن فکران نیست؟
پس تقصیر گردن خود مهاجرین و تبعیدیان هم هست.شما نگاهی بیاندازید به همین شبکه های ماهواره ایی.چقدر عقبند.چقدر ضعیفند.چقدر ...
من وقتی که می شنوم اقای قاسمی کتابش در ایران چاپ می شود خوشحال می شوم.وقتی کتابش را می خوانم بیشتر خوشحال می شوم.چون این یعنی او هنوز هم بخشی از ایران است.تازه است.با ایران و پا به پای ایران جلو امده.نثرش به علت فضای غیر فارسی ضعیف نشده و حتی قوی تر از بیشتر رمان هاییست که توسط نویسنده ی درون مرزی نوشته می شود...
من امیدوارم همچنان به راهتان ادامه دهید.به عنوان یک نویسنده ی ایرانی بخشی از تاریخ شوید.ان هم نه بخاطر سمفونی مردگان.بلکه بخاطر شاهکاری که قرار است روزی در ایران چاپ کنید و همه ی چشم ها را به خودش خیره کند...

-- omid ، Nov 13, 2008 در ساعت 11:55 PM