رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ شهریور ۱۳۸۷

چرا می‌نويسيم؟ برای کی؟

بشنويد

گفتیم هر داستان و رمانی بر چهار ستون استوار است؛ زمان نقل، مکان نقل، دلیل نقل، و طرف نقل.
بسیاری از موضوعات و حوادث پیرامون، می‌خواهند داستان یا رمان شوند، اما چرا همچنان در افواه می‌مانند، و هرگز تبدیل به یک اثر هنری نمی‌شوند؟ مردم معمولاً از یک حادثه یا موضوع حرف می‌زنند، آن را به شکل‌های گوناگون برای همدیگر تعریف می‌کنند. اما چون کسی آن را ننوشته، به عنوان یک مواد خام ادبی می‌ماند و اثر هنری نمی‌شود.

بسیاری از موضوعات و حوادث پیرامون ما نوشته می‌شوند، اما چون دلیل نقل و طرف نقل آن مشخص نیست، همچنان مواد خام ادبی است که حرام شده.

همیشه عواملی سبب می‌شود که بسیاری از موضوعات و حوادث که می‌توانند بالقوه تبدیل به یک اثر ادبی شوند، در یادها فراموش شوند و هرگز به فعل و عمل درنیایند.

جامعه‌ای سینما و تأتر قوی دارد که متن قوی داشته باشد. فیلمی که متن خوب نداشته باشد، آبگوشتی می‌شود.

رابطه‌ی فیلم با تماشاچی در سالن سینما برقرار نمی‌شود. بلکه از نخستین لحظه‌ای که متن یک فیلمنامه را می‌نویسند، دارند بر احساس شعور، احساس، درک، سواد، و جایگاه بیننده قلم را بر کاغذ می‌چرخانند.

خطاب ذهن
"کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود" و رابطه‌ی رمان و داستان با خواننده در پیدایی طرف نقل؛ درست در لحظه‌ای که نویسنده در ذهنش خطاب به یک موجود، یک انسان، یک سایه، یک خدا می‌نویسد، دارد سطح شعور، احساس، درک، سواد و جایگاه خواننده را هم تعیین می‌کند. آنوقت مخاطبان و خوانندگان از هر قشر و سن و دسته‌ای کارش را با لذت و دقت می‌خوانند.

آنتوان سنت اگزوپری، شازده کوچولو را در ذهنش خطاب به همان شازده کوچولو نوشت. و حالا همه آن را یک شاهکار می‌دانند. هم بچه‌ها و هم آدم بزرگ‌ها. البته بچه‌ها بیش‌تر از آن لذت می‌برند.

نویسنده در طول روز و در درازای شب، حتا اگر ننویسد، چیزی در ذهنش می‌نویسد، زمانی هم می‌رسد که پشت میز کارش می‌نشیند و تمامی آن چیزهایی را که در ذهنش نوشته بر کاغذ می‌آورد.

راز آفرينش
یداله رویایی. شاعر بزرگ معاصر در نامه‌ای به من نوشت:

«عباس عزیز،

اگر شانس این را داشته باشیم که یک شخص دیگری از خودمان بسازیم، یعنی موفق بشویم که بسازیم، (ساختن به معنی دقیق کلمه) بطوری‌ که به این "ساخته"، به این شخص ساخته، و به ساخته بودن ِ این انسان ِ دیگری که در خود می‌سازیم، تکیه کنیم، این انسان ساخته‌ رازهايی دارد. مثل هر آفریدنی، هر ابداعی، که رازی دارد. وقتی روی این شخص ساخته، به مدد نوشتن، به مدد شعر، تکیه می‌کنیم، انسان ِ خود را فراموش می‌کنیم، که شاید به نوعی حذف ِ ضمیر «م» است، حذف ِ «من». حذف ِاگو است.

ولی وقتی با این من ِ ساحته کاری نداریم، و رو نمی‌کنیم، با خود ِخود هستیم، با من ِ خود. و این من ِ خود هست که می‌نویسد و آن من ِ ساخته را می‌سازد. به عبارت دیگر باید بگویم که من می‌نویسم پس هستم. همیشه.

آیا من همیشه می‌نویسم؟ در حالی‌که تو هم همیشه فکر نمی‌کنی. تو گاهی فکر می‌کنی، پس گاهی هستی. من هم برای این هستم که با نوشتن فکر می‌کنم، یعنی برای اینکه فکر بکنم می‌نویسم. ولی همیشه آن من ِ ساخته را رو نمی‌کنم. یعنی من هم گاهی فکر می‌کنم، پس گاهی هستم.

تا وقت دیگر قربانت»

چهار ستون بدن "بیگانه"
هر داستان، رمان یا اثر ادبی با شیوه‌ی اجرا و پردازش آن است که می‌تواند مهم شود. موضوعات و حوادث مثل پروانه‌های رنگی هستند که در باغ جهان، در اطراف ما می‌چرخند، و این ماییم که نشان می‌دهیم چه جور کلکسیونری هستیم. کلکسیونری با پروانه‌های زخمی، که بال و پرشان به هنگام شکار تا عرصه‌ی نمایش خونین و مالین شده؟

ماجرایی که در رمان "بیگانه"، شاهکار آلبر کامو جریان دارد، می‌تواند به خودی خود مهم نباشد، اما چه چیزی این ماجرا را این‌همه شگفت‌انگیز کرده است؟

من فکر می‌کنم چهار ستون بدن "بیگانه"‌ی کامو آنقدر سالم است که می‌تواند این اثر را تا ابدیت بر شانه‌های زمان نقل، مکان نقل، دلیل نقل، و طرف نقل نگه دارد.

آلبر کامو از یک کارمند معمولی، مورسو را ساخته است، شخصیتی که حالا در راونشناسی، در فلسفه، در جامعه شناسی، در ادبیات، و در جهان پس از کامو حضوری جاودانه دارد، مثل اتللو، مثل هلمت، مثل مکبث.
ژرمن بره و کارلوئس فرینز در مورد "بیگانه" و کامو می‌نویسند:

«بیگانه نخستین نوشته‌ی عمده‌ی کامو که به چاپ می‌رسد، سرگذشت مورسو است. مورسو کارمند جوان فرانسوی در شهر الجزایر است که به یک رشته‌ تصادفی از رویدادها گرفتارمی‌آید، يک عرب را روی ساحل می‌کشد، در دادگاه محکامه می‌شود، و به مرگ با گیوتین محکوم می‌گردد.

مورسو خودش داستان را می‌گوید، به صیغه‌ی اول شخص ولی به‌طور عینی، با گونه‌ای دقت ناشخصی نمایان، انگار او به‌راستی با رویدادهای نقل شده، و با هر معنایی که داستان ممکن است داشته باشد "بیگانه" است. به دیده‌ی خواننده، مورسو نخستین آدم ناحساس، حیرت‌انگیز، حتا کمی بدآیند می‌نماید. ولی همچنان که در داستان پیش می‌رویم، می‌بینیم که ویژگی برجسته‌ی منش او گونه‌ای صداقت محض است که ما را بر می‌آشوبد، زیرا تقریباً در جهان‌مان ناشناخته است. مورسو آدمی است که به طور غریزی از این دعوی سرباز می‌زند که از آنچه براستی می‌فهمد یا احساس می‌کند فراتر می‌رود، هر چند که تأثیر آشوبنده‌ی صداقت و درستی بی‌خلافش را در دیگران می‌بیند، و هیچ دلش نمی‌خواهد که گزندی به آنان بزند. واکنش او در برابر مرگ مادرش، رفتار او در سرِ خاکسپاریش، و کارهای او در روزهای آینده، اهمیت کانونی دارند. برای درک ما از شخصیت داستان به‌سانی که کامو او را در ذهن نقش بست، و برای عملی که در بخش دوم داستان پیش می‌آید.

کامو چنان احساساتی‌گری را که نمودار نگرش‌های قراردادی به رابطه‌ی مادر و فرزند است دلیرانه می‌درد، و بدین‌سان در آغاز کتابش ما را به دریافتن این نکته می‌کشاند که قهرمانش از رو و ریا و وانمودکاری ناتوان است، و اعتنایی به همرنگی با جماعت نمی‌کند.

مورسو شورشگر نیست، یعنی آدمی نیست که خودش را متفاوت از آدم دیگر بداند، مانند قهرمانان رمانتیک لرد بایرون یا شاتوبریان و یا ویکتور هوگو. چنانکه در پایان کتابش به کشیش زندان می‌گوید، نمی‌داند چه چیز برایش جالب است، ولی می‌داند چه چیز برایش جالب نیست.»

مورسو کسی است که بازی اجتماعی را نمی‌پذیرد. مورسو پیامبر تنهای قرن بیستم است.

دوستان عزیز رادیو زمانه،
سلام

"این‌سو و آن‌سوی متن" را با موضوع پيرنگ و "بیگانه" آلبر کامو در برنامه دیگر پی می‌گیرم.

شاد و سربلند باشید.

  • موزيک اين برنامه: بودا بار، و عمرو دياب
Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

من شما را با تمام آثارتان دوست دارم . از هر نوعي كه بنويسيد . اميدوارم لايق انديشه هاي شما باشم .

-- sima bahrami ، Apr 25, 2007 در ساعت 01:43 AM

Dear Abas
I am reading your works, to learn to clime the litrature Mountain, and reach to pont that you are
all the very best
Fridoun

-- Fridoun ، Sep 17, 2008 در ساعت 01:43 AM