رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ آذر ۱۳۸۸

راست‌نمايی

عباس معروفی

صداقت کلمات
هر داستان‌نویسی دیر یا زود عاقبت به یک حقیقت مسلم دست می یابد که خوانندگان پای بند تخیل او می شوند، نه روایت صادقانه‌اش از یک حادثه یا واقعه.

بسیاری از داستان‌نویسان جوان به صداقت و امانت در موضوع اصرار دارند، و یادشان می‌رود که صداقت و امانت تنها در کلام است که جاودانه می‌شود. نویسنده کلاً نمی‌تواند امانت‌دار خوبی باشد، رازدار بدی هم هست.

یادم می‌آید که وقتی بازجویی می‌شدم همه‌ی جزییات بازجویی را برای نویسندگان و شاعران معاصر تعریف می‌کردم و چون می‌دانستم بازجو برای من شنود می‌گذارد هميشه این ماجراها را تلفنی برای دانشور، سپانلو، بهبهانی، گلشیری، شاملو، عبادی، مصدق و دیگران تعریف می‌کردم. یکبار بازجو به من گفت: «چرا هر چیزی را که به تو می‌گویم می‌روی برای رفیق‌هات تعریف می‌کنی؟»

گفتم: «من یک عیب بزرگ دارم؛ دهنم لق است، رازدار خوبی نيستم، حرف توی دلم نمی‌ماند.»

گفت: «پس چرا یک کلاغ چهل کلاغ می‌کنی؟ چرا یک چیزهایی هم می‌گذاری روش و تعریف می‌کنی؟»

گفتم: «چون داستان‌نویسم، تخیلم را هم بهش اضافه می‌کنم.»

هدف من تنها این بود که با بازجوهام راز بسته نسازم. نطفه‌ی خصوصی بین ما شکل نگیرد، می‌خواستم از او عبور کنم. اگر داستان‌نویس نبودم، مسلماً در حلقه‌هايی تاریک ناپدید می‌شدم که کسی نمی‌توانست به دادم برسد. می‌خواستم بمانم تا بر صداقت کلمات شهادت دهم.

اینجا دقیقاً موقعیتی دست داده بود که احساس می‌کردم شهرزاد قصه‌گویی از درون من می‌خواهد مرا نگه دارد. از یک‌سو برام قصه بگوید، و از سوی دیگر بلا را از من بگرداند.

راست‌نمايی
ای.ال. دکتروف E.L.Doctorow نويسنده‌ی آمريکايی، خالق رمان "رَگتايم" می‌کوشد توضيح دهد که چرا اثر تخيلی و داستانی، حقيقی‌تر از کتاب تاريخ است.

او می‌نويسد: «اين جهانی‌ست که برای دروغگويان ساخته شده است، و ما نويسندگان، دروغ‌گويان مادزاديم. اما مردم بايد ما را باور کنند. زيرا تنها ماييم که اعلام می‌کنيم حرفه‌مان دروغگويی‌ست، پس اين ماييم که صادقيم.»

دکتروف اما نمی‌گويد چگونه می‌توان بهتر دروغ گفت.

تکنيک‌های دروغ دست اول را او به نويسندگان تازه‌کار نمی‌آموزد، اما در همين رمان رگتايم، تمامی قدرتش را به کار می‌گيرد تا تمامی دروغ‌هاش را به عنوان سندهای مهمی از حقيقت و تاريخ جا بزند، و ابتدای قرن بيستم امريکا را بسازد، و عجيب اينکه موفق هم می‌شود.

او شخصيت‌های شناخته شده، از زيگموند فرويد گرفته تا هری هودينی دلقلک مشهور، و آقای فورد سرمايه‌دار معروف، تا مامه و تاته کمونيست، و بسيارانی ديگر را به شهادت می‌گيرد تا داستان خانواده‌ی پدر را بگويد و ماجرای سفرش به قطب را به ما بباوراند.

پدر که کارخانه پرچم‌سازی دارد، بالاخره پرچمش را در قطب به اهتزاز درمی‌آورد تا پرچم آمريکا در قطب هم چشم‌ها را خيره کند.

همه‌ی ماجرا در نهايت قرار است که داستان عاشقانه‌ی سارا، اين دختر محجوب و خجالتی با کولهاس واکر روايت شود. انگار کليه‌ی عناصر اين رمان همديگر را به شهادت می‌گيرند تا داستان آقای دکتروف در باور خواننده ثبت شود. ثبت، خاطره، يا حتا تبديل به حافظه گردد.

هری هورينی بندباز با نمايش‌های معجزه‌آسايش گويی بايد باشد تا در جايی ديگر برادر کوچکه مامان در گنجه‌ی سردسته‌ی فمنيست‌ها از لای در به اندام برهنه‌ی او نگاه کند، با خودش ور برود، و بعد بی‌حال نقش بر زمين شود.

شايد هم دکتروف می‌خواهد زندگی فلاکت‌بار تاته و مامه را بگويد. تاته کارش اين است که کنار خيابان بنشيند و با قيچی زدن مقوای سياه، نيمرخ مردم را دربياورد و آن را بر کاغذ سفيد بچسباند و بدهد دست‌شان، و پولی بگيرد. کاری که روی ديوار چين، بسياری از نيمرخ‌سازان قديمی شهر پکن به آن مشغولند.

مامه هم کارگر خياطی است و سری‌دوزی می‌کند. يک دسته کار به خانه‌اش می‌برد و آنقدر با چرخ‌ خياطی‌اش پا می‌زند تا کار تمام شود و آن‌ها را به صاحب کار تحويل دهد.

وضع مالی اين خانواده خوب نيست، و مامه مدام می‌رود، يک بغل کار می‌برد به خياطخانه تحويل می‌دهد. صاحب کار آدم هيزی است، و هر بار دستی به پستان مامه می‌مالد.

خانواده‌ی تاته و مامه زمانی از هم می‌پاشد که مامه ديگر به دست هرزه‌ی صاحب کار عادت کرده است. تا جايی که می‌رود به خياطخانه تا خودش را در اختيار صاحب‌کار قرار دهد.

و بعد خواننده است که دنبال تاته و مامه می‌گردد، و هيچ نشانی از آن‌ها نمی‌يابد. اين را از طريق پسر خانواده‌ی پرچم‌ساز درمی‌يابيم. آخر، پسرک با دختر تاته و مامه آشناست.

دکتروف برای بيان صادقانه‌ی دروغ‌های شاخدارش همه‌ی همتش را به کار می‌اندازد، حتا از خبرهای کوچک روزنامه‌های آن زمان نيز چشم نمی‌پوشد.

در پايان اما رمانی پرکشش با ساختاری درخشان در اختيار خواننده قرار می‌گيرد، و نگاهی ژرف به امريکای آغاز قرن بيستم. اما آيا نويسنده مورخ است؟

آيا نويسنده مورخ است؟
با رمان رگتايم اين اصل برای هميشه باطل می‌شود که تاريخ بتواند واقعيت زندگی مردم و جامعه را نشان دهد. تنها اثر تخيلی است که حقيقت زندگی را بيان کند، و اين ميسر نيست مگر با راست‌نمايی هر چيزی که نويسنده قصد دارد آن را به ثبت برساند.

دکتروف می‌گويد: «ما برعکس سياستمداران ابتدا شغل‌مان را می‌پذيريم، و سپس سعی می‌کنيم تا هوادارانی بيابيم. آنچه ما را نجات می‌دهد و به ما حقانيت می‌بخشد، همانا کوشش ما در گردآوری و بازتاباندن اسناد جعلی است که در همه‌ی جهان رويا ناميده می‌شود، زيرا نخستين سند جعلی همان رويای ماست.»

شهادت‌خواهی
کار داستان‌نويس راست‌گويی و پريشان کردن يک اثر نيست، بلکه او بايد بتواند هر چيزی را به خواننده‌اش بباوراند، و واقعيت پريشيده‌ای را به يک اثر دل‌انگيز مبدل سازد. اين کار البته ساده نيست، و در تکنيک‌هايی که بعدها خواهيم آموخت، يکيش بسيار جدی‌تر است؛ شهادت‌خواهی.

هميشه در داستان، به موازات کردار يا گفتار يا حضور شخصيت اصلی، يک موضوع کوچک شاهد خواهد بود که بين خواننده و نويسنده الفت می‌بافد.

اگر ساختمانی صد طبقه در داستان می‌سازيم، يادمان باشد که وجود اين ساختمان را با حضور يک صندوق پستی زرد رنگ جلو آن ساختمان تأييد کنيم. و يادمان باشد که اعلاميه‌ی نئوفاشيست‌ها را بر بدنه‌ی صندوق پستی ناديده نگيريم.

و بعد می‌توانيم تصوير اين صندوق و آن ساختمان را در شيشه‌ی تمام‌قد گل‌فروشی آن دست خيابان تماشا کنيم.

دوستان خوب راديو زمانه، سلام
برنامه اين‌سو و آن‌سوی متن را با جمله‌ی زيبايی از ای. ال. دکتروف نويسنده‌ی بزرگ امريکا به پايان می‌برم: «سند تاريخی چيست؟ پوکه‌ی خالی فشنگ؟ خانه‌ی بمباران شده؟ کوهه‌ی کفش؟ راهپيمايی طولانی؟ هرچه که باشد در وجدان شاهد يا قربانی می‌ماند تا بعد برای ديگران روايت شود، روايت شود يا به صورت فيلم نشان داده شود.»

---------------------------
* موزيک اين برنامه: راجر واترز،

Pink Floyd (Amused to Death) it’s a Miracle

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

هر گز نشه فراموش فایل صدا فراموش!

-- Amin ، Oct 16, 2006 در ساعت 10:11 PM

fonte neveshteha kheyli rizo koochike, aslan nemishe khoond, lotfan ye karish bekonin!

-- بدون نام ، Oct 16, 2006 در ساعت 10:11 PM

why there is no audio file in here?

-- nahal ، Oct 23, 2006 در ساعت 10:11 PM

خوب است. ما آماتورها به اين حرف ها احتياج داريم. موفق باشيد و سربلند.

-- كتوني چيني ، Nov 13, 2006 در ساعت 10:11 PM

سلام استاد بسیار عزیز و گرامی
آشنایی با آثار شما وجودم رو دگرگون کرده به من کمک بسیار بزرگی در شناخت خودم و دنیا فرمودید.
عطش من تنها با خواندن درس ها و داستان های شما بهتر میشه... تنهام نگذارید.

-- هدیه شایگی ، Nov 16, 2006 در ساعت 10:11 PM

where are audio file archive or podcast for A. Maroufi's section?

-- sazand ، Dec 19, 2006 در ساعت 10:11 PM

هوا را از ما بگیرید صدای عباس معروفی را نه!
چرا این حرف به گوش گردانندگان سایت نمیرسه؟!

-- فریور ، Mar 9, 2008 در ساعت 10:11 PM

‫سلام به دوست قدیمی ام عباس معروفی,
‫یک دوست از اولدنبورگ

-- ‫فرحناز ، Jul 7, 2008 در ساعت 10:11 PM

سلام
بیشتر ایرانی ها زیادی مغرور هستند به افتخارات گذشته چون از موقعیت کنونی زیاد راضی نیستند. ما اگر ترسو و ریاکار نبودیم میتوانستیم جلو برویم.
بعد از سال ها دوری از وطن دریافتم که چرا ایرانیها نمیتوانند با هم کار کنند.
چون توی یک جمع یکی همیشه می خواهد زرنگی کنه. معمولان ان کسی است که از همه بیشتر اضهار نوکرم چاکرم می کنه.

-- Bijan ، Dec 6, 2009 در ساعت 10:11 PM