راديو زمانه
دعوت مهدی جامی را برای همکاری در راديو زمانه پذيرفتم، و کارم را با اين راديو آغاز کردم. برای آدم سرکشی چون من که از قفس و زندان و ديوار گريزانم، سخت میشود اگر در چهارچوب جايی بخواهم نفس به عاريت بکشم، و خيال کنم که شب از آن من نيست. و من بايد شب را با کلمه سر کنم.
از نگاه من ديوارها را به اين خاطر ساختهاند که بتوانم تابلو زيبايی به آن بياويزم، و نيز تمام کارخانههای کاغذسازی شب و روز کاغذ توليد میکنند تا من بر آن بنويسم، و آيدين گفت: «باران هم به خاطر من میبارد...»
راديو زمانه برای من يعنی جايی که مهدی جامی مدير آن است. يک روزنامهنگار حرفهای، سختگير و اهل پرنسيپ. مهدی جامی اديب است، و شاعر است، و مهربان است. جز شعرهاش، همان کتاب "ادب پهلوانی"اش نشان میدهد چه کرده است. بگذريم از اين که متون ادبی را بی غلط و زيبا میخواند، و من هر شب در آمستردام، در خانهاش از اين رفيق قديمیام میخواستم که غزلی از حافظ برای ما بخواند، و او در مهماننوازی بیدريغ است.
اينجا میدانم خودم هستم با صدا و نفسهای خودم برای آدمهايی که حضورشان در ايران يا هر جای جهان دليل کافی برای قلم زدن من است.
تمام عمرم اينسوی گفتگوها بودهام، هميشه مصاحبه شدهام، هميشه از من و کارهارهايم برنامه ساختهاند، و حالا میخواهم آنسوی مصاحبه بايستم. شايد تجربهی پرتابل بر دوش کشيدن و گزارش تهيه کردن سال 58 در راديو تهران به دردم خورد. فقط يک چيزش آزار دهنده است؛ روز 17 آذر 58 عدهای ريختند در ساختمان ميدان ارک و به ماها گفتند: "امريکايیها هررری!" يکیشان با چاقوی بزرگی بر درگاه ايستاده بود تا اتاق را ترک کنيم.
سالها بعد در آلمان حدود دو سالی در دويچه وله برنامهای فرهنگی - ادبی میساختم به اسم گردون، که رييس وقت بخش فارسی خام چند کارمند اداری شد و در نامهای از من خواست برنامهام را پيش از پخش در اختيار کارمندها قرار دهم تا بررسی شود. کار به استعفای من انجاميد و به مطبوعات شهر کلن کشيد با اين پرسش: "اگر قرار بود پيش از انتشار بررسی شوم اينجا چه میکنم؟ و اگر اديبی هست که نوشته مرا مورد بررسی قرار دهد چرا نمیشناسمش؟ کيست و اسمش چيست؟" و برنامه من با عنوان ديگری بين سه کارمند اداری تقسيم شد.
اينها يکی دو خاطره تلخ از کار در فضای راديو بود. تا اينکه باری ديگر در آمستردام در فضای راديو قرار گرفتم. و اين بار همراه مهدی جامی. و تصميم گرفتم برنامه بسازم، نه برای او، نه برای ادارهای، و نه برای هيچ چيز ديگر، میخواهم همچنان برای دلم بنويسم. همان حضور خلوت انس.
در راديو زمانه دو برنامه خواهم داشت:
يکی "پرسه در متن"، که کتابگزاری است، و سيری در ادبيات ايران،
و ديگری "نويسنده، اينسو و آنسوی متن"، تجربهی سی سالهام در داستان و رمان.
در همين برنامهی "نويسنده" است که میخواهم آنچه را از نوشتن میدانم در اختيار بچههام بگذارم. و در همين برنامه است که به بهترين داستان سال جايزه خواهيم داد. به يک چيز هم سخت ايمان دارم: اگر به کار نسل تازه توجه کنيم، کهنه نمیشويم.
سلام. میخواهم باز برای تو بنويسم؛ و حالا از راديو زمانه.
عباس معروفي
|
نظرهای خوانندگان
سلام جناب معروفي،
-- mardnevesht ، Aug 24, 2006 در ساعت 03:27 PMبايد خوشحالي زيادم را از حضور شما در راديو زمانه بيان كنم.اينكه مي توانيد بعد از سالها با خواننده هاي آثارتان در تماس باشيد و خوشحالي براي من كه مي توانم با شما روزانه در رابطه باشم و نظراتم را با آنچه در ايران مي افتد ردوبدل كنيم. اين خيلي عاليه كه بتوانيم نويسندگي را با شما ادامه بدهم و از نظرات شما استفاده كنم.