رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ آذر ۱۳۸۹
بخش دوم و پایانی جستار «رمان، آخرین مرحله‌ی ادبیات است»، پژوهشی پیرامون رمان‌نویسی در غرب در بستر تحول رسانه‌ها

رمان آخرین مرحله‌ی ادبیات است

ترجمه: محمد ربوبی
هاینس اشلافر

هاینس اشلافر استاد ادبیات و زبان آلمانی در دانشگاه اشتوتگارت است. او آثار پژوهشی بسیاری نوشته و منتشر کرده، از جمله: «تاریخ ادبیات آلمان»، «شهروند به‌عنوان قهرمان رمان» و «شعر و واقع‌گرایی».هاینس اشلافر دقیقاً نوعی از پژوهشگر دانشگاهی را نمایندگی می‌کند که در نقد ادبی ایران جای خالی او سخت احساس می‌شود.

در جستار «رمان آخرین مرحله‌ی ادبیات»، نویسنده به رمان به‌عنوان یک رسانه نگاه می‌کند و آن را در گستره‌ی تاریخ تمدن غرب با رسانه‌هایی مانند شعر و درام و سینما مقایسه می‌کند و پیدایش نویسندگانی را که درهر فصل کتاب درخششی دارند و سپس نام‌شان به‌سرعت فراموش می‌شود، و همچنین گرایش به رمان عام‌پسند و ساده‌نویسی در رمان را توضیح می‌دهد و در پایان نشان می‌دهد که چگونه ادبیات جهان با رمان‌نویسی به آخر خط رسیده است. بخش نخست این جستار را به ترجمه‌ی آقای محمد ربوبی می‌خوانیم:
فرهنگ زمانه

شعر در حاشیه به زندگی‌اش ادامه می‌دهد

آنچه امروز از ادبیات گذشته خوانده می‌شود، به‌ندرت آثاری است که بیش از صد سال قدمت دارند و اگر این آثار بازهم خواننده دارند (مانند بودنبروک که توماس مان به سال ۱۹۰۱ نگاشته) ازاین‌روست که خواندن این آثار چندان دشوار نیست.این آثار، رمان هستند و رمان شکل عمده‌ی مصرفِ ادبیات در قرن اخیر شده است.

چون، شعر نو به وزن و قافیه و ریتم شعر کلاسیک پایبند نیست و فقط شکل نگارش بندها و سطرها رعایت می‌شود، گوش و احساسِ درکِ شعریتِ شعر مختل می‌شود. حتی دانشجویان رشته‌ی زبان و زبان‌شناسی هنگام تماشای نمایش مثلاً ناتان و یا تماشای فیلم‌هایی از این نوع نمایش‌ها، به ریتم و وزن و قافیه‌ی اشعار چندان توجه‌ای نمی‌کنند.


جین آستن، نویسنده‌ی غرور و تعصب؛ از رمان‌هایی که به فیلم‌هایی پرفروش تبدیل شدند

حال که رمان چنین مستقل و متداول شده است، آن هیجان‌های مجادلات نظری یا طنزگویی که روزگاری از آنِ سرودنِ شعر بود از دست رفته است. فرمالیست‌های روس به‌درستی رمان را نوعی تقلید هزل‌آمیز ادبی نامیدند. رمان، بی‌اعتناء به وزن و قافیه که از خصوصیات شعر است، در حاشیه‌ی شعر حقانیتِ وجود و مقام خود را احراز کرده است و به زندگی خود ادامه می‌دهد.

تفاوت رمان با دیگر نوشته‌ها فقط در تخیل است

در سیستم کلاسیکِ ادبیات، مقام رمان منثور دوگانه بود: از یک‌سو رمان در تقابل با شعر قرار داشت، چون شعر، با غرور و نخوت، از زندگی روزمره روی برگردانده بود؛ واز سوی دیگر، رمان به زبانِ کوی و بَرزن و زبانِ حقوقی و علمی نزدیک شده بود.

موقعی که مشخصات اصلی شعر بی‌اعتبار می‌شود، مقام و موضع رمان در سیستم ادبیات نیز دگرگون می‌شود. حال، رمان نوشته‌ی فکاهی و لطیفه نیست، بلکه نوع ادبی مستقلی شده است که حقِ حیات دارد: با مقامی یکسان و هم‌تراز با گفت و گوی روزمره، با گزارش‌های روزنامه‌ها، با سفرنامه‌ها و با مقاله‌های تاریخی، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی. تفاوتِ رمان با این نوشته‌ها فقط در تخیـــل است، اگرچه این ملاک را به دشواری بتوان تعریف کرد تا مقام ویژه‌اش در ادبیات تعیین شود.


ولادیمیر ناباکوف، نویسنده‌ی لولیتا؛ رمانی که دو بار بر پرده‌ی سینما به نمایش درآمد.

رمان بر خلاف شعر زبان روزانه را به‌کار می‌گیرد

شعر، آهسته تراز نثر سروده و خوانده می‌شود. شعر، حتی در شکل نوشتاری نیز همه‌ی خصوصیاتی را که مدیون آواز و تلاوت است از دست نمی‌دهد. کسی که شعری می‌خواند، ریتم و آهنگِ شعر او را وادار به تکرارش می‌کند؛ یعنی مسیر دهان به گوش طی می‌شود. اما موقع خواندن نثر، راه مستقیم چشم به مغز طی می‌شود که سریع‌تر است. در زمانِ کشدار و منبسطِ شعر، توجه فقط معطوف به انتقال موضوع نیست، بلکه معنا و شکل غریب زبان شعر نیز مورد عنایت است ـ در حالی که رُمان زبان آشنای روزمره را به کار می‌گیرد.

برخی از رمان‌نویسان مانند اشترن، فلوبر، جویس، پروست و...... علیه‌ی گرایشی که خصوصیات هنری زبان رمان را انکار می‌کند اعتراض کرده‌اند. اینان بر این باورند که رمان نویس‌ها نیز در انتخاب واژگان و ساخت و پرداخت جملات، همانند حماسه‌سرایان و غزل‌سرایان، دقت می‌کنند و این خواننده است که به خود زحمت نمی‌دهد تفاوت رمان هنری با رمان سرگرم‌کننده را دریابد. اکثر خوانندگان به وضوح از رمان‌های دشوار هنری مانند «‌یولیسیس» و «زمان گم‌شده» و... دوری می‌جویند و اگر برخی خوانندگان رمان‌هایی مانند مادام بوواری، خویشاوندی‌های انتخابی، ورتر و... را انتخاب می‌کنند، ازاین روست که ماجراهای این رمان‌ها آنان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، نه فراست و زبان این رمان‌ها. از این‌رو، تصور می‌شود این رمان‌ها هم‌سان رمان‌های ساده‌اند. (مجموعه رمان‌هایی که مارسل رانیسکی انتخاب کرده است، نیز فقط شامل این جور رمان‌های ساده است)

رمان به شکل مسلط تولید و مصرف ادبیات تبدیل شده

از موقعی که رمان شکل مسلط تولید ومصرف ادبیات شده، یعنی از اواخر قرن نوزدهم، مناسبات بین سلطه و اپوزیسون درعرصه‌ی انواع ادبیات (نظم ونثر) نیز دگرگون شده است. شعر غنایی با خصوصیات ویژه‌اش: غرابت، اختصار، ایجاز و استعارات و اشاراتِ فاخر، از نثر مسلط دوری جُست. در گذشته، واژه‌ی شعر به معنای «سرودن نظم» بود. وایلاند، داستان‌هایش را که به نثر نگاشته بود (موزاریوم) «اشعار در سه جلد» نامید و شیلر، درام «والن اشتاین» را «شعر دراماتیک» نامید. پس از آن‌که قصه‌سرایان و درام‌نویسان به نثر روی آوردند، مفهوم شعر فقط به اشکال کوتاه شعر غنایی اطلاق می‌شد که به وزن و قافیه وفادار مانده بود. اشعار مدرن، بقایای غم‌انگیز آن تشخصِ مقام و منزلتِ شعریت بود که منزلت خود را ازدست داده بود و در تقابل با رمان قرار گرفت. اشعار بودلر، مالارمه، ریلکه، کئورکه و.. ، ضدِ رمان بودند وبا خصوصیاتِ ویژه‌شان: ایجاز و اختصار، شمردگی وآهستگی، پیچیدگی و ابهام، کوشیدند از خصوصیاتِ نوع مسلطِ ادبی (رمان) : طول و تفصیل، شتاب و وضوح دوری جویند.


ایوان گنچاروف، نویسنده‌ی ابلوموف؛ و فیلمی بر اساس این رمان اثر نیکیتا میخایلکوف

قهرمانان رمان آشناتر از قهرمانان حماسه‌ هستند

قهرمان‌های رمان که اغلب چندان هم قهرمان نیستند برای خواننده‌ی رمان آشناتر از قهرمان‌های حماسه‌ها و درام‌هاست. چون اغلب شخصیت‌های رمان‌ها در جستجوی همان خواسته‌های خوانندگان هستند، بنابراین، احساس نزدیکی خوانندگان با این قهرمان‌ها سهل‌تر وآسان‌تر برقرار می‌شود: آنها در جست‌وجوی عشق و خوشبختی‌اند و آرزو می‌کنند با خوشبختی در عشق به هر دو نایل آیند. برعکس، معدود آدم‌هایی مایل هستند مثل قهرمان‌های حماسه‌ها با جنگ و ستیز به خوشبختی و سعادت نایل آیند و معدودتر خوانندگانی مایل هستند مثل قهرمان‌های تراژدی‌ها به خاطر ایده‌ای به مرگ تن دردهند. در رمان، احساسات شایع و رایج پیروز می‌شود: هر کسی می‌تواند عشق بورزد وهمه می‌خواهند خوشبخت شوند. در ادبیات کلاسیکِ یونان و رم حماسه‌ها و درام‌های عاشقانه وجود نداشت، اما در رمان اواخر عهد عتیق، عشق پایدار عاشق و معشوق در برابر پیشامدهای بد و اتفاقات ناگوار موضوع اصلی این رمان‌ها شد. این متافیزیک عشق، بیشتر خواب و خیالات بود و کمتر با زندگی ملموس و تجربی آدم‌های واقعی سر و کار داشت. در جامعه‌ی مدرن بی‌مذهب و بی‌وطن، مهم‌ترین هدف وغایت زندگی عشق و خوشبختی است که اهدافِ ملموس و تجربی‌اند، نه هدف‌های غیر ملموس. ازاین‌رو قصه‌های رمان‌های پیش پا افتاده با ایده‌ی اساسی جامعه‌ی مدرن دمکرات همخوانی و انطباق دارند.

رمان به امروز تعلق دارد

رمان، معطوف به عصر کنونی است: زبانش، روایتش، فیگورهایش امروزی و سر و وضع‌اش همواره تر و تازه است .این قانون که رمان باید همواره نو باشد (بی‌مناسبت نیست که درزبان انگلیسیNovel گفته می‌شود) بابِ طبع کار و فعالیتِ مؤسساتِ ادبی و بنگاه‌های انتشاراتی است. در فصل بهار، دوـ سه رمان منتشر می‌شوند که همه می‌خواهند آنها را بخوانند. در فصل پاییز، دوـ سه رمان دیگر جای آنها را می‌گیرد و سال بعد همه‌ی آنها فراموش می‌شوند. موقعی که رمان موفق می‌شود از حاشیه به مرکز ادبیات انتقال یابد و نوع مسلط ادبیات می‌شود، انتظاراتِ خواننده و تقاضایش این نوع ادبیات می‌شود و ملاک ادبیات را تعیین می‌کند. آثار قطوری که به شعر سروده شده‌اند، دیگر ملاکِ ادبیات نیستند و تجدید چاپِ این آثار مطلوب و باصرفه نیست.

حال‌ که رمان موفق شده است از حاشیه به مرکز ادبیات انتقال یابد، اشکال کهن ادبیات فقط در کتاب‌خانه‌ها موجودند و به کار پژوهش‌های ادبی می‌آیند. اما رمان در تضاد با همان پدیده‌هایی قرارمی‌گیرد که موفقیت‌اش مدیون آنهاست. این پدیده‌ها که به مقام و منزلتِ ادبیات ارتباطی ندارند عبارتند از: عامه‌پسندی، امروزی بودن، خواب و خیالاتِ روزمره که فراسوی رمان رسانه‌های مناسبی یافته‌اند و در موقعیتی قرار دارند کیفیت‌های نوین رمان را به روش کامل‌تری به روی صحنه آورند. فیلم یکی ازاین رسانه هاست.


ارنست همینگوی و رمان وداع با اسلحه که دو بار به فیلم تبدیل شد

سینما، رمان را بیشتر از درام می‌پسندد

نشانه‌های قرابتِ رمان با فیلم این است که با علاقمندی از رمان‌ها فیلم تهیه می‌شود، نه ازدرام‌ها. فیلم، وظیفه‌ی خواننده‌ی رمان را سهل وآسان‌تر می‌کند تا از شخصیت‌ها و فضای رمان تصویر روشنی پیش خود مجسم کند: تماشاگر فیلم، بدون زحمت، متن رمان را روی پرده‌ی سینما مشاهده می‌کند، بی‌آن‌که نیروی تخیلش را به کار اندازد. علاوه براین، سینما وجه اشتراک را نیز تأمین می‌کند: در حالی‌که هر خواننده برداشتِ خاصی از متن رمان می‌کند، تماشاگران فیلمی که از رمان تهیه شده همه یک چیز را می‌بینند و تأثیر تصاویر متحرک بر تماشاگران فیلم، گذشته‌ی حماسی رمان را با قدرت و به شدت حذف می‌کند.

از قرن بیستم، شاید تحت تأثیر فیلم، رمان در زمان حال روایت می‌شود. فیلم، فقط زمان حال را می‌شناسد: توصیفِ شخصیت‌ها و وقایع به‌شکل عکس‌برداری از مکان‌ها و حرکاتِ شخصیت‌ها بازتاب می‌یابد. فقط گفت‌وگوها باقی می‌مانند که زمان آنها همیشه زمان حال است. (این امر شامل فیلم‌های تاریخی نیز می‌شود. در این فیلم‌ها، گذشته چنان کنونی می‌شود که گویی تماشاگر فیلم خود در جریان وقایع حضور داشته است.) تلویزیون از این هم فراتر می‌رود: در تلویزیون، تخیل واقعیت و زمان حال که رمان آن را کشف کرده و فیلم آن را تکمیل کرده است حقیقت جلوه می‌کند.

رمان نمی‌تواند از دانش و هوش خواننده صرف‌ نظر کند

فهم این موضوع که اینک چه امری به وقوع می‌پیوندد به سوادِ خاصی نیاز ندارد. معاصر بودن به تحصیلاتِ کلاسیک نیازی ندارد. فهم ادبیات و اشعار سنتی، مستلزم فهم اشکال متعارفِ فن شعر، انواع آن، سبک‌های آن و شناختِ اسطوره‌ها و تاریخ و افکار بود؛ اما رمان می‌تواند از همه‌ی این‌ها صرفِ نظرکند، چون با زندگی روزمره سر و کار دارد. اما رمان نمی تواند از قابلیت و استعداد، از توانایی و آمادگی خواننده صرف نظرکند. خواننده‌ی رمان باید نام تعداد زیادی شخصیت‌های دست اندرکار را که در چند صد صفحه روایت می‌شود به خاطر بسپرد و این نام‌ها را ـ بسته به صفحات رمان ـ چند روز و گاه چند هفته به خاطر آورد و پس از به پایان بردن هر فصل رمان نیز باز هم خواننده باید آنها را به یاد آورد. رمان این شادمانی و این رنج و عذابِ طول و تفصیل را از حماسه به ارث برده است.

در دوران گذشته که وسایل سپری کردن وقت وجود نداشت، طول و تفصیل حماسه‌ها سبب تسلی خاطر و رفع ملال می‌شد. در قرن بیستم که این همه وسایل سرگرمی فراهم شده، رمان ناگزیر است کوتاه‌تر نوشته شود. بیش از همه، تهیه‌ی فیلم از رمان به این امر کمک می‌کند. فیلم، یک رمان قطور را به دو ساعت و بدون وقفه کاهش می‌دهد. تماشاگر فیلم با شیطنت و زرنگی جای خواننده‌ی رمان را گرفته است.


آن نیازمندی‌هایی که رمان برانگیخت ولی به سبب اصل و نسب ادبی‌اش نتوانست بیش از نیمی از آنها را برآورده کند، اینک رسانه‌های نوین می‌توانند برآورده کنند. این امر، مقام و منزلتِ گذرای تاریخی رمان را آشکار می‌کند. رمان، خوانندگان را برآن داشت و عادتشان داد فارغ از شعر روز و روزگارشان را بگذرانند و خوانندگان این رضای خاطر را با این بینش که می‌شود بدون رمان هم زندگی را گذراند تلافی می‌کنند. با رمان ، ادبیات به آخرین مرحله‌ی خود رسیده است.

مأخذ ترجمه:

برگرفته ازمجلۀ Sinn und Form [آکادمی هنرها / برلین] 2002/ 6

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

فکرمی‌کنم آشنایی با تغییرات و تحولات دینامیکی ادبیات جهانی و جهان ادبیات از دیدگاه منتقدان غربی و تئوری‌های ادبی جاری در غرب برای ما فارسی زبانان یکی از نیازها برای فهم، درک و ارزیابی جایگاهِ رمان ایرانی‌ست. رمان‌هایی که هنوز سنگینی بومی بودن، یا شعاری بودن و یا موضوعی بودن را با خود می‌کشند. هرچند چنین آشنایی‌ای را برای فارسی زبانان داخل ایران بیشتر ذهنی می‌بینم تا عینی، اما حدس می‌زنم که نسلِ فارسی‌زبانِ ادب‌دوستِ ساکنِ دنیای ادبیِ غرب و آشنا به ادبیاتِ روز و روندِ حرکت و جریان ادبی در جامعه‌ی غربی، با این نوع بحث‌ها بیشتر عینی برخورد می‌کند تا ذهنی. پایه‌ی این حدس نگاهِ موشکافانه‌تر و جامعترِ بعضی از این فارسی زبانان ساکن دیار غرب است. همین ترجمه یکی از نمونه‌هاست. ترجمه‌ی ربوبی و آشناکردنِ ما با چنین بحث‌هایی در دنیای ادبیِ غرب، می‌تواند به بالابردنِ سطح زیبایی‌شناسی خواننده‌ی ایرانیِ ساکن ایران یا خارج یاری برساند تا توقعش از اثر ادبی، در اینجا رمان، از ساده‌پسندی دورشود.
یکی دیگر از خاصیت‌های این نوع ترجمه‌ها و آشناکردن دیگران با حرکت ادبیِ جاری در دنیای ادبی غرب، شبکه‌ای شدن ارتباط بین فارسی‌زبان ساکنان دنیای غرب است. مثلا، منی که روزانه به چند سایت یا مجله‌ی ادبی سرمی‌زنم، تا به امروز نامی از هاینس اشلافر نشنیده بودم. پس از این که ربوبی مرا با او آشنا کرده، از او سپاسگزارم.
علی صیامی/هامبورگ/ 19.12.2010

-- علی صیامی ، Dec 19, 2010 در ساعت 12:44 PM