رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > علیه پوپولیسم مطبوعاتی | ||
علیه پوپولیسم مطبوعاتیحسین ایمانیانمهدی یزدانیخرم، در بخش یادداشتهای تحریریهی شمارهی سوم از دورهی جدید مجلهی نافه، یادداشت کوتاهی نوشته با نام «ما را چه به نوبل» و در آن مهمترین مسألهی ادبیات ما را نه نگرفتن نوبل، که رفتارهای رذیلانهی مشتی «حاشیهنشین بینامونشان» میداند. طبق عادت یادداشتنویسهای مطبوعات مملکت ما، این یادداشت هم بیآنکه از شخص خاصی نام ببرد، مشتی توهین و تهمت را در فضا میپراکند و در نهایت فقط عصبیت نویسنده را تخلیه میکند.
چیزی که مشخص است عصبانیت نمونهای از روزنامهنگارهای ادبی مملکت ما است و از پی آن ابراز کلیشهای گلایههای مرسوم که چرا عدهای قصد دارند با توهین به دیگران نام و نشان کسب کنند و از اینگونه حرفهای کلی و نادقیق که نه مشخصاً به منتقد و نویسندهی خاصی اشاره میکند و نه در مقابل گفتمان و نحلهای مشخص جبهه میگیرد. نوشتهی یزدانیخرم و کلیت آن به نوعی در پیوند با جایگاه آن، به عنوان «یادداشت دبیر»، آن هم در پیشانی مجلهای فرهنگی-عامهپسند که قصد دارد همزمان عامل و نشانهی «رونق فرهنگ» در وضعیت فعلی جامعهی ایران باشد، معنا مییابد. فقط در ابتدای چنین مجلهای است که میتوان گلایههایی کلی را تحویل مردم داد و از موضع یک دلسوز فرهنگ و ادبیات، عدهای دیگر را، که به غیر از همین لفظ «دیگربودن» هیچ مشخصهی روشنی ندارند، ملامت کرد. شخصاً با رویکرد جدلی در نوشتن یادداشتهای ادبی موافقم و تنها راهکار ایجاد شفافیت را در برخورد صریح نظرگاههای مخالف میدانم، اما، نوشتهی مورد بحث فاقد اصلیترین مایهی نوشتار جدلی، یعنی شهامت، است. تعارف را کنار بگذاریم، در شرایط کلی حاکم بر مملکت ما، سخت است که شرافت و شجاعت داشته باشی، و به این ترتیب یادداشتهای جدلیات هم با شهامتی حداقلی لااقل از کسانی که به ایشان حمله میکنی نام ببرد، و باز هم درون مطبوعات رسمی باقی بمانی. ماندن در حوزهی رسمیت در شرایط امروز مصداق یکی به نعل و یکی به میخ زدن است و چنین اشخاصی نهتنها باید برای نویسندههای دولتی پرونده بسازند، و به این ترتیب ماندنشان را تضمین کنند، بلکه باید دیگرانی را که به حوزههای غیر رسمی روآوردهاند «ولگردهای فضای مجازی» بخوانند و به این ترتیب این توهم را ایجاد کنند که فقط آنهایی جدیاند که درون همین رسمیت آغشته به هزار نوع ملاحظهکاری مینویسند. روزنامهنگاران حاکم بر مطبوعات رسمی، که یزدانیخرم نمونهی درشت آنها است، با حذف کسانی که تن به رسمیت ادبی نمیدهند، آن هم با بهکارگیری هزارنوع لاپوشانی تاکتیکی و نه به روشنی و صراحت، قصد آن را دارند که به تنها متولیان فرهنگ و ادبیات تبدیل شوند و به محض آنکه از جایی بیرون از حوزهی رسمیت مورد خطاب قرار میگیرند، اینچنین به هم میریزند، و همچنان محافظهکارانه و بیصراحت، شبیه همین یادداشتی که موضوع نوشته است، به فحاشی میپردازند. یزدانیخرم تأکید دارد که منتقد باید تاریخ و نظریه و... بداند، این گزارهی کاملاً درستی است، اما وقتی به مرورهای بیحاصلی که در همین مجلهی نافه، تحت عنوان «نقدهای ادبی» چاپ شده است نگاه کنی، مسألهی یادداشت دبیر مجله مشخص میشود. شخص نویسندهی همین یادداشت یکی از بانیان پوپولیسم ژورنالیستی-ادبی حاکم است؛ چیزی که از دل روزنامههایی به وجود آمد که یزدانیخرم به شکل سریالی مسئول صفحهی ادبیات و یا دبیر سرویس هنریشان بود.
روزنامههایی که با وجود خلاء نشریات جدی ادبی به تنها تریبون رسمی ادبی مملکت تبدیل شده بودند و با امتناع از چاپ مقالههای جدی نقد، و فقط انتشار مصاحبههای آبکی و مرورهای سردستی، از ادبیات فارسی جدیتزدایی کردند و کلیت آن را به شرح و قیلوقال رسانهای پیرامون مسائل بازاریای مانند جایزههای ادبی و میزان فروش کتابهای بیمایه، تقلیل دادند. جالب اینجا است که او به آیندهی این فضا امید بسته و میپندارد که بارقههایی از ادبیات داستانی به چشم میخورد، و بلافاصله مینویسد که آینده از آن آوانگاردها است؛ این چیزی نیست جز مصداق همزمان به نعل و میخ زدن: از یک سو شکلوشمایل و محتوای نشریات ادبی را به سمت نشریات زرد سوق میدهند و از سویی دیگر دم از آوانگاردیسم و ادبیات تجربی میزنند. به این گزاره دقت کنید: «آوانگاردهای جدید از حاشیهنشینها عبور خواهند کرد.» کجای تاریخ ادبیات دنیا آوانگاردها جدا از حاشیهنشینها بودهاند؟ اصلاً مگر ممکن است کسی که در متن اصلی و جریان مسلط قلم میزند را آوانگارد بنامی؟ همین یک گزاره مصداق کاسبکاری مطبوعاتی است، نویسنده، یا مفهوم عباراتی که استفاده کرده را نمیداند و یا مخاطبان مجلهاش را به چیزی نگرفته. قصدم آن نیست تا همهی خطاهای یادداشت مذکور را برشمرم، هدف نوشتن این یادداشت آن بود تا بنمایهی مغلوط چنین نوشتههایی نشان داده شود. امثال یزدانیخرم به دلیل آنکه معدود تریبونهای رسمی مملکت را در اختیار داشتهاند، تاکنون با نوعی سکوت محافظهکارانه از سوی دیگران مواجه شده و جانمایهی بیمحتوای نوشتههای اینچنینشان برملا نشده است. اکنون وقت آن است که منتقد جدی ادبیات دست از محافظهکاریهای مرسوم برکشد و بیرون از دایرهی تنگ رسمیت تحت کنترل ارشاد، کلیت موقعیت ادبی را رصد کند و بیمایهگی برقرار را خطاب قرار دهد. سکوت، فقط آب را گلآلودهتر میکند و موقعیت نمادین ادبیات را به دستپرداختهی ژورنالیستهایی مانند یزدانیخرم میسپارد. اکنون وقت آن است تا «حاشیهنشینها» بر خلاف امثال یزدانیخرم، توأم با شهامت و صراحتی که لازمهی نقادی جدی است، دربارهی ادبیات بنویسند و وضعیت کلی شعر و قصه را با اتکا به مفهومسازیهای نظری، صورتبندی کنند؛ وضعیتی که دستپرداختهی سلطهی یک دههای ژورنالیسم پوپولیستی است. میرود تا ادبیات فارسی از بعد روشنفکریاش تهی شود و در نظر کسانی که از بیرون به آن مینگرند (کسانی که ممکن است مجلهی نافه و امثال آن دریچهی نگاهشان به ادبیات باشد)، چیزی جز پسماندهی رفتار بیخاصیت فرهنگپیشگان دستآموز، تلقی نشود. باید تمامقد در مقابل چنین چیزی ایستاد و کنشگری قلمی را به مثابهی نوعی مقاومت به کار گرفت؛ هم در مقابل سانسور و هم در مقابل پوپولیسم. در همین زمینه: • رادیو زمانه، خبر اول، نافه منتشر شد |
نظرهای خوانندگان
دمت گرم!
-- طوبا ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMباید یکی پیدا میشد و این حرفها را میزد لااقل!
من همهجای مطلب با تو موافق نیستم آقای ایمانیان. اما با شجاعتی که توی این مطلب موجود است بسیار موافقم.
باید با پوپوایسم مبارزه کرد. این کار (یادداشت نوشتن جدلی) یکی از راهکارهای آن است.
دست مريزاد.لازمه نقدنويسي صراحت و جسارت است.صراحت ايشان در نوشته هايشان ستودني است.
-- بدون نام ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMهم با عامه پسندی مجله نافه موافقم و هم با پوپولیست بودن دار و دسته یزدانی خرم.
از اینکه کسی شوخی را کنار گذاشته و اینچنین بی تعارف دارد درباره ی ادبیات می نویسد بسیار بسیار خوشحالم.
-- نادر رهنما ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMمن هم دیگر به روش ایمانیان می نویسم.
وضعیت جامعه طوری است که الآن بیشتر از پوپولیسم همصنفان خودمان داریم ضریه می خوریم، اگرنه تکلیف حاکمیت که روشن است.
مرسی آقای ایمانیان.
نویسنده ی گرامی این یادداشت!
یعنی الان داشتی "صورت بندی نظری" می کردی؟
من نمی فهمم چرا روشنفکران مملکت ما اینطوری به جان هم افتاده اند؟
نه یادداشت نافه ارزشی داشت و نه این یادداشت چیزی را مشخص می کند. اگر منتقدها وقتشان را بگذارند روی نقد کتاب های همدیگر بهتر نیست از این دعواها؟
-- میثم ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMهرچند با نظر ایشان موافقم ولی متاسفانه این کشمش مابین روشنفکران اتفاق بدی است. به امید روزی که فضای مسموم ادبیات ایران تازه شود.
-- بدون نام ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMبد نیست افرادی همچون آقای ایمانیان خود وارد گود شده و انتشار مجله روی کیوسک را در دست بگیرند تا ببینیم چگونه از کاسبکاری مطبوعاتی دور می مانند و یک مجله حرفه ای منتشر می کنند؟
-- بدون نام ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMیک چیز دیگر هم عرض کنم:
-- نادر رهنما ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMنویسنده ی این یادداشت را من می شناسم.
قبلا از او توی روزنامه مطلب خوانده ام و الان پرسشم از او این است که چرا خودت زمانی با ایشان همکاری میکردی؟
آن موقع پوپولیست نبودند یا دیر متوجه شده ای؟ یا تو هم آن وقتها مثل اینها بودی؟
البته باید به فال نیک گرفت اینکه کسی دست از کثافت می کشد. هر یک نفر که بیرون می زند از رسمیت فاسد یک ضربه از درون به مافیای حاکم بر رسانه ها است.
بدترین حالتش هم این است که سردسته های مافیا از حقوق بگیران یک نشر مشخص باشند. آن وقت معلوم است چه خزعبلاتی به جای نقد و نظر تحویل اهل ادبیات می دهند.
باید نشریاتی که این گروه خاص منتشر می کنند را اصلا نخواند و نخرید. فساد هست علنی هم شده دیگر.
اول اینکه برای چه این همه عکس از یزدانی خرم اینجا گذاشته اید؟
-- رضا ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMو دوم درباره نوشته حسین باید بگم دقیقاً همان چیزی را نوشته که باید. از او جز این هم انتظار نمی رود. او در یادداشت هایش با کسی شوخی ندارد و این را در همه نقدهاش میشود دید.
خوشحالم که یک نفر اینجوری فاش می کند که وضعیت خراب ادبیات امروز ماحصل سلطه ی چه کسانی بر مطبوعات فارسی فرهنگی است.
رادیو زمانه با انتشار چنین نقدهایی روش نوینی را آغاز کرده که باعث می شود این رسانه از جاهای دیگر متمایز باشد.
کاش مطبوعات داخلی هم جرئت چاپ مقالات صریح و جدی را داشتند.
راستش را بخواهید جگرم خنک شد پس از خواندن این یادداشت. تا کی نوشته های آبکی را جای نقد به خوردمان می دهند؟
با بخشی از اظهارنطرهای جنابعالی موافقم, اما در شرایط امروز باید سختی ها و موانع پیش رو در عرصه فعالیتهای مطبوعاتی را هم در نطر گرفت.
-- بنده خدا ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMموفق باشید
باید دید واقعاً حق با چه کسی است.
-- حمیدرضا ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMمن با این دیدگاه که همهی روشنفکران متحد شوند و پنبهي همدیگر را نزنند کاملاً مخالفم. یک زمانی همه میگفتند باید فقط شاه را کوبید و هرکسی مخالف او است پس دوست ما است. دیدید خمینی چه بلایی سر همین چپ ها آورد؟
روشنفکر واقعی هیچ نوع مصلحتی نمیشناسد و نقدش را صریح و محکم بیان میکند. اصلاً هم مهم نیست که طرف از حکومت است و یا مخالف آن.
روشی که ایمانیان و یکی-دو نفر دیگر در اینجا و شرق و دستور پیش گرفتهاند به نظر من صحیحترین روش مبارزه با پوپولیسم است.
دست مریزاد آقای ایمانیان.
باید سکوت را شکست و به قول خودت مقاومت کرد.
از دیگران هم میخواهم به فکر آینده و حقیقت این ادبیات باشند که یک سری پوپولیست دارند آن را جعل میکنند. روشنفکری نیاز به این خالهبازیهای مصلحت اندیشانه ندارد اصلاً.
«تهی شدن ادبیات از بعد روشنفکریاش» مسألهی ماست؛ بیائید با این مبارزه کنیم.
دست مریزاد آقای منتقد!
این یادداشت حرفهای دیگری هم داشت که دوستان به آن نپرداختند: اینکه میگوید نمیشود هم شرافت و شهامت داشت و هم درون رسمیت باقی ماند.
-- علی میرزاده ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMبه نظر من این حرف اساسی یادداشت است.
نویسنده سعی کرده به نوعی برای خروج از رسمیت ادبی دستورالعمل صادر کند.
خوب است خوانندهها راجه به این نظر بدهند که با نوشتن در مطبوعات رسمی تحت شرایطی که الآن حاکم است موافقند یا نه؟
شخصاً موافقم و فکر میکنم نباید دیگر در مطبوعات رسمی فعالیت کرد. تا وقتی رسانهی بیسانسور و بیدردسری مثل وبلاگ و سایتهای مختلف داریم آنچه هنوز ما را در مطبوعات رسمی نگه میدارد شهوت دیدهشدن آن هم توسط فسیلهای ادبی و حکومتی است. اگرنه پیشتازان ادبیات نشریاتی مثل نافه را به چیزی نمیگیرند.
همين كه جگر عده اي خنك شود كافي نيست!
-- خاتون ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMآقاي ايمانيان بايد كاري كرد جدا از نقد ديگران. بايد ادبيات و انتقاد جدي توليد كرد تا از اساس درمان شود اين عفونتي كه در تن بيمار ادبيات منتشر مي شود.
از این دوست شجاع ممنونم به خاطر این یادداشت خوب.
-- آذر ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMآقای ایمانیان، بیایید و خودتان آغازگر باشید و و از همین یادداشت یزادنی شروع کنید به نقد. مطئنم خواندنی خواهد بود. سپاس!
-- بدون نام ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMجمع کتاب ردی های نشر چشمه، کسانی که امثال یزدانی خرم ها آنها را به بیضه شان هم حساب نکردند و یک مشت بدبخت مفلوک بی اسم، این جا جمع است... آقای ایمانیان در کل مطلب داشت خودش را پاره می کرد تا بگوید چرا یزدانی خرم به ایشان فحش نداده است، آن هم با اسم... جالب است که دو یادداشت قبلی ایشان در همین نافه، دقیقن درباره ی حاشیه نشینها، مفهوم پدر و پسر و عناصری که آقای ایمانیان زیاد چیزی از آنها سر در نمیآورد، حرف زده بود. دوستان عزیز، من از دوستان مهدی هستم، به او زنگ زدم، یادداشت این جوان را برایش خواندم. گفت این پسر چون رمانش رد شده، همان زمان به من گفت می روم در اینترنت علیهت سم پاشی می کنم تا دلم خنک شود. جالب است که مهدی اضافه کرد سر و تهش را هم بزنی در فروشگاه نشر چشمه پلاس است و گفت ایشان زمانی که رمانش را برای بررسی آورده بود، چنان ستایشی از مهدی کرد که مهدی یزدانی خرم در عجب ماند... آقای ایمانیان... مهدی یزدانی خرم نه نیازی به نقد شما دارد، نه هوار این بیچاره هایی که این زیر برایت کف زده اند. به من گفت تا صد سال دیگر هم جواب این جوانک را نمی دهم چون آنقدر آکنده از غرض شخصی ست که چه تایید، چه تکذیبش برای او بی اهمیت است. و مثال چاه زمزم است و برادر حاتم تایی.
-- بی نام ، Oct 26, 2010 در ساعت 02:30 PMدوستان منصف، لطفن بگویید آقای ایمانیان شجاع است که پنج یادداشت در فحاشی به دیگران نوشته، یا مهدی یزدانی خرم و دوستانش که نیمی از آنها در زندانند، بخشی شان بارها بازداشت یا بازجویی شده اند و کتابهاشان ممنوع شده است؟
باز سر و کله (...)در این سایت که گویا قصد دارد به تیم یزدانی و قوچانی حمله کند، پیدا شد. تو را به خدا یادداشت او را بخوانید و ببینید که رگهای گردنش چه طور بیرون زده...
-- علی محبی ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PM______________
هدف زمانه فقط به وجود آوردن فضای بحث و گفت و گوست. به زودی درباره این موضوع و برای برنمودن سویه هایی دیگر از واقعیت ها مقالات و گفت و گوهایی در زمانه منتشر خواهد شد
فرهنگ زمانه
دوستان، بد نیست این یادداشت را هم بخوانید:
برای مهدی یزدانیخرم، پسر ریشوی ادبیات
میدانم مرسوم نیست یکی بیاید و از یکی دیگر توی وبلاگش تعریف کند، مرسومش این است که بزنی دشمن مشمن را ناکار کنی. اما ادبیات جایی است برای دوستی، جای دشمنی نیست جای گفتوگو است. من تا همین چند وقت پیش «پسر ریشو» را نمیشناختم. توی فروشگاه چشمه دیده بودمش که اینور و آنور میزها و بین کتابها چرخک میزند و با شوق میگوید: «اینو بخون فوقالعادهست» با یک ادا اطوار خاص خودش که یکیش یادم مانده کف دستش را میگذاشت روی صورتش. من هم چون مثلا قرار بود کتابم را «نشر ثالث» دربیاورد کمی با «پسر ریشو» گرم گرفتم، الان هم با هرکسی تو کتابفروشی میبینم چاق سلامتی میکنم. البته اگر گوشی برای شنیدن داشته باشد و حرفی برای گفتن. بعدها فهمیدم «مهدی یزدانیخرم» است. چند وقت پیشترش شمارهاش را از دوستی گرفته بودم تا برای روزنامهای باهاش مصاحبه کنم. راجع به کتاب اولیها و از این بحثها. شمارهاش را داشتم، اما نمیدانستم «یزدانیخرم» تلفن ناشناس را جواب نمیدهد. خلوتش، خلوتش است. به هر حال این آغاز آشنایی ما بود هرچند هنوز هم زیاد با «پسر ریشو» آشنا نیستم. هر هفته «یزدانیخرم» ازم میپرسید که فلانی کتاب قبلی که خریدی خوب بود یا نه؟ حتا به شرط چاقو هم کتاب بهم معرفی کرده، «شب ممکن» محمدحسن شهسواری، که آن روزها تازه درآمده بود. وقتی کتابم درآمد یک جلد از کتابم را دادم بهش. گفت: «خودم میخرمش.» میدانستم نمیخرد و حتا ممکن است همین را هم نخواند. چه اهمتی داشت. بعد هم بهم گفت: «اسمت به نظرم آشناست به ما کار نداده بودی؟» دروغکی گفتم نه. اما یکبار آن کار کذایی را «یزدانیخرم» هم رد کرده بود؛ خوب کاری کرده بود. رد شدن هم تجربه است. اگر قرار بود آن کتاب دربیاید من نابود میشدم. بهش نگفتم این «پرسه زیر درختان تاغ» را از ترس رد شدن به «چشمه» و «ققنوس» ندادم که همیشه اعتماد به نفسم کم بوده و هست. بگذریم. میخواهم بگویم، به بعضیها که دلشان پر است و احتمالاً کارشان رد شده و فکر میکنند –عین همان فکرها که من میکردم- مافیایی هست و خط و خبر ناجوری پس پشت هست بگویم: «میگذره.» مردود شدن هم درش رفاقت هست و مهمتر از آن تجربه. جایزه نگرفتن توش شوخی هست و راهی برای بهتر نوشتن و باز نوشتن. در انتها همین را بگویم که پسر ریشو را دوست دارم نه به این دلیل که ریشو است به این دلیل که نصف بیشتر نویسندههای جوانی را که حالا اسم و رسمی به هم زدهاند او به نوعی کشف کرده. نه پسرخالهاش بودهاند نه الان شدهاند. اسم نیم دوجینش را من بلدم نه اینکه «یزدانیخرم» فقط این کار را کرده باشد. نه. کسان دیگری هم بودهاند. یکیش رفیقم «محمد حسینی» او هم زحمت کشیده و کسای دیگری هم هستند. خواستم بگویم «رفاقته آوانگارد ترین چیز است» دنبال آوانگارد بودن تو همین رفاقته بگردیم بیشتر به نتیجه میرسیم تا حاشیۀ قضیه. خوب است آدم کسی یا موضوعی را نقد کند. اشکالی هم ندارد اما... میخواستم به «پسر ریشو» بگویم کسی هست که قدر کارش را بداند.
-- سهیلا ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PM+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آبان 1389ساعت 22:29 توسط علی چنگیزی
اون آقا یا خانم باتربیتی که خودش را دوست یزدانیخرم میداند؛ خودش است، نه دوستش. منتها اینبار شخصیت واقعیاش را رو کرده و نشان داده است که اصلاً برایاش مهم نیست که نقد شده. این فحشهایی هم که به نویسندهی این مقاله حواله کرده، همه از سر بیتفاوتی است. اینکه کسی کتابی به تو داده و تأئید نکردهای دلیل آن نیست که مثل خودت قلماش را(...) اینچنین آلوده کند.
اینکه از موقعیتی که در فلان نشر داری استفاده کنی و بیایی داد بزنی که من کتاب فلانی و فلانی را رد کردم، مصداق (...) است. هر کتابی ممکن است در آنجا رد یا تأئید شود و این اصلاً ارزشی، چه مثبت و چه منفی، ندارد. فاش کردن مسائل درون یک نشر مصداق حرفهای نبودن مسئولان آن است. نمیدانم چرا ایمانیان کتاباش را به چشمه داده، آنجا باید همان کتابهای مستور و دیگر آدمهای حکومت را چاپ کند. با این حال دم زدن از اینکه من فلان کتاب را رد کردم هیچ چیز را ثابت نمیکند مگر اینکه آدم رازدار و شریفی نیستی.
نمیدانم چه کتابی بوده که تو رد کردی، ولی احتمالاً یا حسودیات شده و یا با کارهای درپیتی که آنجا منتشر میکنی جور نمیشده است.
اگرنه شما که خوب بلدید آنجا را به باندبازیهای مطبوعاتی آلوده کنید. کتاب اکبریانی را هم برای همین منتشر کردید. اگر کسی باز دلیل این یادداشت و دیگر نوشتههای ایمانیان را مسائل شخصی فرض کند احمقی بیش نیست.
این را میگویم چون میشناسماش و نقدهایش را از چند سال پیش دارم میخوانم، او هیچوقت شوخی نداشته در نقادیاش و حتا وقتی با دوستان نزدیکش جدل میکند هیچ ملاحظهای نمیکند. مصداقش هم جدل قلمی او و امیر احمدی آریان در سایت رخداد بود. حالا بدانید که در دستور با هم همکار هستند او و آریان.
این حرفها خالهزنکی است. آدمی که به بیضهاش رجوع میکند موقع نوشتن، بهتر از این هم نمیتواند بنویسد.
من موافق نیستم که همهی اهالی مطبوعات را به نداشتن شجاعت و شرافت متهم کنیم. ولی فحاشیهای این آقا و دمیدن در بوق خالهبازیهای ادبی را هم نمیشود پذیرفت.
دوستانی که کتاب به چشمه میبرند بدانند که اگر نقدی بر این آدمها بنویسند، بلادرنگ آن نقد را نسبت میدهند به رد شدن کتابشان. دست بردارید از این کثافتکاری فرهنگی!
-- من هم کتابم رد شده. ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMکتابتان را در چاپخانههای حوزه چاپ کنید بهتر از این انتشاراتی است. داد میزنند که کتاب را رد کردهاند.
آقای ایمانیان!
شما باید در مقابل این مسئله جبهه بگیری.
حق ندارند بگویند که چه کتابی را رد کردهاند. باید جلوی این بیاخلاقی ایستاد. و این فقط به خاطر خودت نیست.
شهامت داشته باش و این مسئله را مطبوعاتی کن که یک ناشر حق ندارد از کتابهایی که چاپ نکرده حرف بزند. این اوج کثافتکاری است.
من نمیفهمم!
-- علی نیازی ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMاین مقاله چه ربطی به قوچانی و آنهایی که زندان رفتهاند دارد؟
چرا فرافکنیهای اینطوری میکنید.
مگر زندان رفتن رفیق آدم شرافت میآورد برای کسی؟
یکی آمده دست گذاشته روی مسألهای که همه به آن واقفیم. اگر مخالفید نظرتان را بدهید. چرا چیزهای بیربط مینویسید؟
یعنی واقعاً همهچیز مطبوعات ادبی سالم است و فقط این یک نفر با آن مشکل دارد؟
آن هم مشکل شخصی؟
واقعاً برای زمانه متأسفم که کامنتهای پر از فحش و توهین را منتشر میکند.
جرم کرده مطلبش را داده به شما؟
یک نفر آمده از آلت تناسلیاش نوشته و شما عیناً منتشرش کردهاید؟
حداقلی از ادب و شخصیت را نباید حفظ کنند؟
اما نظر خودم:
خوب است آقای ایمانیان خودشان کار مطبوعاتی متفاوتی انجام دهند که ببینیم میتوانند یا نه.
نقد خوب است، اما باید در ازای آن چه نقد میکنی کار دیگری ارائه بدهی. یک مجلهی ادبی منتشر کن که ببینیم چن مرده حلاجی!
آقای بی نام از قول یزدانی خرم نوشته من از دوستان مهدی هستم، به او زنگ زدم، یادداشت این جوان را برایش خواندم. گفت این پسر چون رمانش رد شده داره علیه من سم پاشی میکنه.
-- آیت ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMواقعا باید تاسف خورد، که یزدانی خرم همچین دیدی نسبت به خودشون و ادبیات دارن!!!!!!
من نه این آقا رو می شناسم و نه اون آقا رو. فقط به عنوان یک شاعر و نویسنده به شما اطلاع می دم که تجربه ی خیلی بدی داشتم با نشر چشمه. خیلی بی ادبانه با من رفتار شد. از کسانی که اسم خودشون رو می گذارند شاعر و آدم فرهنگی و در واقع باید فرهیخته باشند خیلی تعجب کردم. چون اینها ابتدایی ترین اصول معاشرت رو یاد نگرفتن. من مسائل رو شخصی تلقی نمی کنم. فکر می کنم اینها دست پرورده های جمهوری اسلامی هستند و بیشتر از این هم نمی شه انتظار داشت. همینکه کار دوستاشون رو منتشر می کنن باز بهتر است از کار نکردن در این فضای تاریک و ترسناک. متاسفم واقعا. متاسفم. متاسفم. متاسفم. متاسفم...
-- یکی از اولی ها ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMآقایان هر کس آمد گفت من رفیق فلانی ام باید باور کرد.نوشته ایمانیان که از سر ویران است.مدیریت سایت محترم اجازه ندهد به دیگران توهین شود.من یاد داشتی را خواندم از قول "یکی از کتاب رد شده ها"که قطعن خود ایمانیان نوشته.همان طور که مطمئن هستم آن نوشته از قول یزدانی هم کار خود ایشان است برای بازار گرمی!مدیریت سایت تو را به خدا تمام این کامنت ها را که تقریبن آقای ایمانیان نوشته جمع کنید.این شخص حرفی داشته آمده و زده دیگر نگذارید با بازی در نقش های مختلف فضا را به لجن بکشد.به خدا عقل هم چیز خوبی است.
-- رضا ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PM-----------------------
رضا گرامی، نظرات پس از بررسی آی پی نظردهندگان منتشر میشود. به شما و دیگر خوانندگان اطمینان میدهیم که در آینده نزدیک به این موضوع از جوانب دیگری هم خواهیم پرداخت با این امید که اطلاعرسانی فرهنگی یکسویه نباشد. ما به تلاش فرهنگمداران و فرهنگسازان کشورمان احترام میگذاریم. هدف ما صرفاً ایجاد فضایی برای گفت و گو آزاد است، آن هم در شرایطی که این امکان در ایران وجود ندارد یا اگر هم هست، پاسخگو نیازهای جامعه نیست.
بخش فرهنگ زمانه
من هم با رضا موافقم که کامنتهای مخالف و موافق کار خود آقای ایمانیان است.هر تنابنده ای این را راحت می فهمد.
-- پدرام ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMبخش محترم فرهنگی زمانه
-- دوست ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMبه دلیل فیلتر بودن زمانه بازدید کننده های سایت شما از فیلترشکنهایی مانند اولترا سورف برای خواندن مطالب استفاده می کنند که اولین عملکردش تغییر IP در هربار اتصال به ابنترنت است. بنابراین چک کردن IP فایده ای نخواهد داشت. به طور کلی رویکرد بخش فرهنگی زمانه به مطالبی اینچنینی و عدم توجه به کیفیت مطالب منتشر شده بیشتر شبیه کار روزنامه ها و مجلات زرد است و در شان سابقه سایت زمانه نیست.
--------------------
سپاسگزاریم که به فکر شأن و آبروی کار ما هستید. قدردان شما خواننده دلسوز هستیم. ما بارها به تأکید گفتهایم هدف ما ایجاد بحث و گفت و گو در یک فضای آزاد و عادلانه است. از انتشار هرگونه مقالاتی در پاسخ به این مقاله استقبال میکنیم.
بخش فرهنگ زمانه
عجب بلبشویی.حسین ایمانیان کتاب داده چشمه چاپ بکنه،چشمه هم چاپ نکرده.بررسش هم مهدی یزدانی خرم بوده.من نمی دونم ایمانیان مخاطب ها رو چی فرض کرده؟ما که از پشت کوه نیومدیم.کارت رو یکی تو یه نشر رد کرده،اول اومدی اون نشر رو زیر سوال بردی و فحاشی کردی بهش،حالا اومدی سراغ بررس اونجا.خب به قول حرف رایج این روزها "آب رو بریز اونجایی که سوخته".دیگه این بساط ها رو نداره که برادر.وقتی حرف از شهامت می زنی خودت شهامت داشته باش بیا بگو کارم رو رد کردن حالا می خوام به خاطر چاپ نکردن اثر وزین من که لابد هیچکس قدرت درکش رو هم نداره انتقام بگیرم.دیگه برچسب منتقدان به پا خیزید و پسرشجاع بازی در آوردن نداره که.
-- عجبا ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMوای چه بلبشویی راه انداختین!!! حیف نیست این همه وقت رو صرف این حرفا می کنید؟!
-- بدون نام ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMفقط این رو بگم که یکی هست به اسم "حاکمیت" که نمی خواد سر به تن هیچ کداممون باشه!!!
توصیه میکنم اسم این صفحه رو بذارین صفحه ادبیات چاله میدونی. مدعیان فرهنگ و ادبیات این مملکت یا بقول شما "فرهنگمداران و فرهنگسازان کشورمان" اینان؟
-- da vinci ، Oct 27, 2010 در ساعت 02:30 PMبابا گل بگیرین این صفحه ادبیاتتونو. بخدا هیچ اتفاقی نمی افته. لااقل این همه ابتذال حال ادمو خراب نمی کنه. خدایا چرا همه چی این مملکت اینقدر مبتذله
خوبه. یه مقاله این جا می خونیم و در کنارش به کلی از مسائل پشت پرده ی ادبیات پی می بریم. کم مونده دیگه راجع به خصوصی ترین بخش های زندگی نویسنده های این یادداشت ها هم میتینگ بذارین. کامنتینگ این جا رو ببندین ببره لطفاً!
-- خاتون ، Oct 28, 2010 در ساعت 02:30 PMآقاي ايمانيان از صراحت و شجاعت حرف زده اي اما آيا خودت واقعا آنقدر روشنفکر شده اي که تحمل آن را داري؟ اگر کتاب نويسنده اي را ناشري رد کند بايد برود يادداشت بنويسد و آبروي خودش را - اول از همه - ببرد؟ يزداني خرم در جايگاهي قرار دارد که طبيعتا مورد رشک و حسادت است. اين سروصداها هم حکم لگد مورچه دارد. منهم معتقدم شما به جاي اين آبروريزي برويد "آب را همونجايي بريزيد که سوخته"... موفق باشيد.
-- ف. ، Oct 28, 2010 در ساعت 02:30 PMو من نمی دانم چرا خود حسین ایمانیان هیچ نمی گوید! نکند خبر ندارد که یادداشت اش اینجا منتشر شده!؟
-- بدون نام ، Oct 28, 2010 در ساعت 02:30 PMدر مورد بحثی که درباره باندبازی در عرصه انتشار و لانسه کردن ادبيات داستانی هستش من فقط يک چيز رو می دونم. اونهم با دو تا گوش خودم شنيدم. هاشمی نژاد مدير نشر افق در نمايشگاه کتاب فرانکفورت می گفت: باندبازی در حوزه کتاب های ادبيات داستانی در ايران غوغا ميکنه. چند تا باند هستند که آدمهاشون در انتشاراتی های مختلف مثل چشمه و ثالث و حتی نشر افق هستند و هر کتابی رو بخوان رد می کنن و هر کتابی رو که بخوان لانسه می کنن. هاشمی نژاد می گفت من خودم يکی از اينها رو استخدام کردم (خورشيدفر) چون بعد که يک کتابی منتشر ميشه اينها چندتا روزنامه و مجله و سايت دستشون هست و با نوشتن "نقد" و معرفی های آنچنانی کاری می کنند که در عرض چند هفته تمام نسخه از کتاب فروش ميره و چند تا چاپ ديگه ميخوره. بهش گفتم تو به عنوان ناشر برات کيفيت کتابها مهم نيست؟ گفت ای بابا چه فايده که من يه ويراستار خوب و کارشناس بی طرف استخدام کنم و آثار ادبيات داستانی خوب رو هم منتشر کنم بعد همه اش روی دستم بمونه. چون اين يا اون باند به نويسنده اش بد هستن. گفتم پس توی ناشر برده اينها هستی؟ گفت نه اينها برده من هستن! اين حرف های مدير انتشارات افق هست. حالا شما چی می گيد؟ می گفت توی اين باندهای مختلف از يزدانی خرم تا ياسر نوروزی تا شکراللهی تا امرايی تا خورشيدفر و رضیئی و محسن آزرم و تا مریم مهتدی و پورمحسن و... همه جمع اند.
-- مرتضی ، Oct 28, 2010 در ساعت 02:30 PMحالا دوستان بگن در اين حوزه باندبازی نيست که نيست!!
با خواندن مطلب اصلی و کامنتها، فکرکردم آرامش دوستدار چه زیبا، بجا و درست گفته: ما ایرانیان استعداد این را داریم که مخاطب را به گونهای جذب کنیم. بیتفاوت است که وسیلهاش تفاهم چاپلوسانه باشد یا جا زدن خود همچون حریفی بیهراس. جز این، از طبقهی متوسط به بالا ما مردمان متعصبی نیستیم و بلدیم حتا دربارهی «حق حیات شیطان» نیز حرف بزنیم.(برگرفته از نامهی دوستدار به هابرماس)
-- علی ، Oct 29, 2010 در ساعت 02:30 PMاز اینکه کار این یادداشت به اینجا کشیده شد، جا خوردم. هیچ مسألهای نیست پشت این نوشته، فقط راجع به نوع خاصی از روش روزنامهنگاری، که آن را پوپولیستی میدانم، موضع گرفتهام. چون معتقدم این پوپولیسم کمتر از فاشیسمی که درگیر آنیم به ادبیات ضربه نمیزند.
-- حسین ایمانیان ، Oct 31, 2010 در ساعت 02:30 PMاینجا اعلام میکنم: من یک رمان به نشر چشمه دادهام، و ایشان آن را منتشر نکردهاند. و این دلیلی بر یادداشتهای بعدی من نیست. فاش شدن این مسأله و ربط دادن آن به نقدهایی که من مینویسم خودش از مصداقهای پوپولیسم است. سالهاست که نوشتههای منتقدان را به مسائل شخصیشان مرتبط میکنند و سعی دارند اصل قضیه را کمرنگ جلوه دهند. این را گفتم که لااقل به محتوای نوشتهی من فکر کنید. آری کتابی از من در نشر چشمه رد شده است. این را رسماً اعلام میکنم تا دیگران حرفهای جدید بزنند. آیا نقدهایی که من بر کتابهای «ققنوس» و «آهنگ دیگر» و «مروارید» و «نیلوفر» و... نوشتم هم به رد شدن کتابم در آن نشرها ارتباط دارد؟
فرض کنید این نوشته با غرض شخصی نوشته شده، آیا محتوای آن درصدی از حقیقت را به همراه دارد؟ اگر ندارد چرا؟ و اگر دارد راجع به آن حرف بزنید.
یکی از زیباترین و در عین حال افشا کننده تریت کامنت های این مقاله مربوط به خواننده ای است که خود را از دوستان یزدانی معرفی کرده. او نوشته است:
-- زن سه طلاقه ، Nov 3, 2010 در ساعت 02:30 PM"به او زنگ زدم، یادداشت این جوان را برایش خواندم. گفت این پسر چون رمانش رد شده، همان زمان به من گفت می روم در اینترنت علیهت سم پاشی می کنم تا دلم خنک شود."
در این کامنت افشا کننده، یزدانی خرم به جایگاه پیر خردمند و فرزانه ای ارتقاء داده دشه که اولا خودش حاضر نیست نگاهی به مطالبی که در موردش نوشته می شود بیندازد، دوم جواب غیر مستقیم می دهد، سوم نویسنده را پسر خطاب می کند تا تاکیدی کند بر پیشکسوتی خودش و "جوان و خام بودن" نویسنده مطلب. جالب است در ایران ملت این قدر زود احساس پختگی و فرزانگی بهشان دست می دهد. یزدانی قاعدتا باید زیر چهل سال سن داشته باشد. این از عجایب ایران است که در سی و چند سالگی یک نفر می آید و با ژست "پیران خردمند" دیگری را پسرکی معرفی می کند که در متابفروشی ها پرسه می زند. خنده ام گرفت از این حوض کوچک گل آلود. آقایان خوش باشید. خوش به حال خودم که چند سالی است حوض کوچک شما را سه طلاقه کرده ام.