رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > روجا چمنکار و «سپید برفی» | ||
روجا چمنکار و «سپید برفی»ونداد زمانیدور بودن از فضای ادبی ایران در طی ۲۰سال گذشته و ناآشنایی با موجهای ادبی بویژه در زمینهی سرایش شعر، واقعیتی است که بیتردید به هنگام بازبینی ونقد شاعران ایرانی، احتیاط مسئولانه ایی را تدارک میبیند که باعث زمین گیر شدن امثال من خواهد گشت که در بیرون از کشور زیستهاند ولی بدون وقفه، در حد امکان، ادبیات جامعه محل اقامت خود و ایران را همزمان پیگیری کرده اند . در بیرون از کشور با تمام وجود این برداشت ملکه ذهن من شده است که هر نوع ارتباط حسی و موضوعی که با عنوان شعر توسط فعالین ادبی در معرض دید خوانندگان قرار داده میشود اگر بتواند ( حتی اگر شده که) فقط با یک انسان دیگر ارتباط برقرار کند میتواند لقب شعر به خود بگیرد و محدودیت زیباشناسانه دیگری برای عدم پذیرش شعربودن نوشتههای یک نویسنده وجود ندارد. با همین پیش زمینه به سراغ اشعار خانم روجا چمنکار میروم که هزاران خواننده علاقهمند و دوستدار شعر برای خود گردآورده است. چندین مجموعه شعر منتشر کرده است و جوایز ادبی را نیز برای فعالیتهای خلاق خود تدارک دیده است. با احتیاط تمام به سراغ دغدغههای ابراز وجود زن جوان و خلاقی میروم که ثابت کرده است حرف، ضرورت و مثالی از تبلور روایت شاعرانه ایران را در طی سالهای متمادی خلق کرده است.
بازبینی و بازخوانی دقیقی از اشعار روجا جمنکار را با این حقیقت پی میگیرم که او شاعری جدی و مطرح در صحنه ادبیات ایران است و از سکوی همین موقعیت، مطالباتی را مطرح میکنم که عقیده دارم در آثار او و در ادامه تولیدات ادبی اش یا کمرنگ تر شده است و یا از پروسهی رشدی که از او انتظار میرفت را برآورد نکرده است. باید این واقعیت را نیز اعتراف کنم که نگرانی از پیش تایید شدهایی را برای ذهنیت انتقادی خود در پسِ سالها علاقه و کنجکاوی ادبی بویژه در بارهی شعر مدرن ایرانی تدارک دیده ام که از آن به عنوان بیماری « تنبلی ذهنی شاعران» یاد میکنم. تنبلی ادبی که به جز مواردی محدود به عنوان عارضه ایی واگیردار در بقیه شاعران معاصر ۳۰ساله گذشته کشور نیز نمود عینی داشته است. قراری هم ندارم که به سنتِ فیلمهای وسترن با روی دست زدن دست به سرعتِ هفت تیرکِشهای زبده و مشهور( و خون دل خورده) در شهرهای غربِ غربِ وحشی، به یکباره منصبی را اشغال کنم که با پرداخت هزینهی سنگین سالها زحمت و محرومیت و حتی شعف خلاقانه آنها ایجاد شده است. به همین دلیل از هیچ شاعر دیگری حرفی به میان نخواهم آورد و باور خود به وجود عارضهی « تنبلی ذهنی» را فقط در مورد نمونههایی از اشعار خانم روجا چمنکار عرضه خواهم کرد. تاکیدات مقدماتی و محافظهکارانه را با این نکته به پایان میرسانم که در کنار عارضهی « تنبلی ذهنی» شاعران ایرانی که قرار گذاشتهام در اشعار خانم چمنکار جستجو کنم و همزمان و هم ردیف با آن، معتقدم که عارضهی تنبلی ذهنی منتقدین ادبی ایرانی نیز در یک پیوند ارگانیک در صحنه ادبی ایران معاصر وجود دارد. بیتردید انرژی چشمگیری که روجا چمنکار با ورود پر شور خود به عرصه شعر داشته است روایت مشابهی است که میتوان مصداق آن را در همهی شاعران جوان جهان ردیابی کرد و اگر سابقه، حرمت و منزلت شعر در ضمیر جمعی ایرانیان را نیز به فضای تشویق کنندهایی که شاعر مورد نظر ما را به وجد میآورد اضافه نماییم خروش و جوشش خلاقانهی مضاعفی را نیز در روجا پرورانده است که مختص اقلیم کمابیش منحصر به فردی است که فرهنگ ایرانی برای او تدارک دیده است. در کنار دو عنصر فوق، موقعیت بسیار متحول اجتماعی ایران نیز بسترِ جذابی از انگیزهها و تنشهای حسی را برای شاعر ایرانی فراهم کرده است که در نوع خود آتش بیار معرکهی خلاقی گشته است که موقعیت شاعرانهی «متعالی» را در دسترس شاعر پر ذوق ما قرار داده است. عامل نهایی و تعیین کنندهی «زن» بودن شاعر مورد وصف است که در کنار « جنوبی» بودنش، آخرین چاشنیها (البته بسیار تُند و اِگزاتیک) را در ظرف داغ و ملتهب و مملو از مزهها و مواد ضروری برای سرایش شعر در ایشان جمعآوریکرده است. به این ترتیب میشود ملاحظه کرد که روچا چمنکار به همت سکوی بسیار بلند، مطمئن و کاملی که بر روی آن ایستاده بود و به همت تلاش جدی و حرفه ایی خود، پرواز شاعرانهی رشک برانگیز و در معرض دیدرسی را در صحنه ادبی کشور سامان داده است. همهچیز تا اینجا عالی است... ولی بد نیست به خاطر ۲۰۰ساله شدن چاپ داستان « سپید برفی» توسط برادران گریم از تمثیل این دختر افسانههای فولکلور استفاده کنم و با اضافه کردن عنصر « عطش شهرت» که وصلهی ذاتی هر هنرمندی است شاهد جولان گرفتن روجای «سپید برفی» ایرانی باشیم بر فراز ادبیات اواخر دهه هفتاد شمسی تا « همین اواخر.... پاسخگویی به ادعای جولان دادن اشعار و تخیلات این شاعر ایرانی تا «همین اواخر...» و بریدن یکبارهی تصویر پرواز شاعرانهی روجا چمنکار و تبدیل او به عکس یک داستان فانتزی بر روی جلد کتاب سپید برفی ( اگر اجازه دهید) مرا مجبور میکند که گریزی بزنم به اولین رمان رئالیستی جهان، نوشته سروانتس و داستان پست مدرنِ قرن ۱۷میلادی « دُن کیشوت» که تصویر فوق را از او وام گرفتهام.
سروانتس برای به زیر سئوال بردن ادبیات، فرهنگ و سلحشوران خشن و نابکار حکومتهای دیکتاتوری مذهبی اسپانیا پیرمرد سابقاً اشرافزاده اسپانیایی و رندی به نام دن کیشوت را خلق میکند که ضمن غرق شدن در کالبد شوالیهها ولی با هیبت و منظر یک « دلقک کمابیش دیوانه» به نویسنده اجازه میدهد که اساس و بنیان حکومتهای مذهبی را به سخره بگیرد. سروانتس اما در میانه داستان سراییاش و درست در اوج یکی از هجوهای رندانه که در آن شاهد نبرد دن کیشوت با یکی از دشمنان خیالی است به ناگهان جنگ تن به تن و شمشیرهای در حال فرود را در هوا منجمد میکند و رو به خوانندگان میگوید ببخشید من بیش از این خبری از ادامهی نبرد ندارم چون اصلا من نویسنده این داستان نیستم و ... بدعتی که سروانتس با آن نه تنها شکل دقیقِ تجربهی « راوی بی اعتبار» ادبیات مدرن را تدارک میبیند بلکه با ترفندی و مهارت تمام این امکان را ایجاد میکند که بتواند از دام مرگبار انگیزاسیون نیز بگریزد. بگذارید خانم روجا چمنکار و اوج گیری شاعرانه ( واقعیاش) را به مدد تکنیک سروانتس در آسمان و یا در روی جلد داستان سپید برفی ثابت نگه داریم و مروری داشته باشیم به اشعار ده سال گذشته ایشان و تلاش کنیم دلائل تنبل شوندهی ذهن خلاق ایشان را با هم نظاره گر باشیم. شعرهای خانم روجا چمنکار به دلیل وجود شرائطی که برشمردم توانست گردباد سحرآمیزی را به راه بیاندازد. بارزترین «تاثیر اولیه» امواج داغ و ملتهب گردباد مزبور را میتوان در عصیان زن مدرن محصور وکلافه شده در دنیای سنتها یافت که با صلابت تمام خود را به در و دیوار نمادهای پایدار« قدیمی» میکوبد: به تو برگردم از نمک ستونی میشوم روجا چمنکار با آگاهی کامل ازایستادنش بر شانههای شعر موفق زنانه دهه چهل ایران به خودش اجازه میدهد که بر روی لبهی بسیار نازک و برنده شعر اروتیک قدم بردارد بدون آنکه به هرزه نویسی پورنوگرافی درغلتد. دلیل مشخص او برای ابراز این نوع از احساسات در حقیقت تقابل وکشمکشی است که شاعر با ارزش زن ستیزی دارد که در سه دهه گذشته در ایران به بی حرمتی و جنسی دیدن زنان همت گماشته است. در من تمام کن صراحت ستودنی روجا چمنکار در به تصویر کشیدن شاعرانه جامعه ایی که در آن زندگی میکند در لابلای پلکان اشعارش به هر سو میافتد و چشمگیر تر میسازد تناقض تقریبا انتزاعی را که هم نسلان جوانش در آن زندگی میکنند : « روز افت میکند شاعر ی که اعتراف میکند که ناچار شده است « تنها تاریخی شکسته بسته » را نظاره گر باشد به یقین میداند که « هیچ کتابی از آسمان تو روجا چمنکار به همراه بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ۳۰ سال گذشتهی ایران میتوانند با وجود داشتن گیرندههای حساس و ظریف از چرخهی مشوش، ناگوار، بیرحم، متناقض و انتزاعیِ اجتماعی که در آن زندگی میکنند انگیزهها و انرژی بیکران کسب کنند و به خلق اشعار توانمندی که اشاره کردم برسند. نگاه انتقادی این مقاله درست در همین نقطه تامل پذیر است که مرزبندی و ارزشگذاریهای جدیدی را مطرح میکند و در ادامه نشان خواهد داد که « تنبلی ذهنی» ناشی از اشباع سوژههای عامهشهری پسند، رشد خلاق روجا چمنکار و پرواز ضرورتاً اوج یابندهی او بر فراز فضای ادبی کشور را محدود کرده است. ادامه دارد |