رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > ستوننویسی و ادبیات | ||
ستوننویسی و ادبیاترامتین کریمیاز امروز به تدریج در «پرسه در متن» مجموعه مقالاتی را خواهید خواند به قلم «رامتین کریمی» پیرامون فرهنگ، کتاب و روزنامهها، به سامان بودنها و نابهسامانیهای این عرصه در ایران. نویسنده که از نویسندگان و روزنامهنگاران کوشا و خوشقلم ماست، اما بدبختانه به لحاظ امنیتی ناگزیر با نام مستعار قلم میزند در پیشانی نخستین نوشتار آورده است: به دلایلی که توی این یادداشت توضیح دادهام قصد دارم سلسله یادداشتهایی با عنوان ثابت «کتابخوانی» در نقد کتابهایی که تازه منتشر میشوند بنویسم. این یادداشت شمارهی صفر آنها و به نوعی شرح چرایی و چهگونهگی یادداشتهای بعدی است. ابتدا قرار بود این یادداشتها در یکی از روزنامههای پرتیراژ چاپ ایران منتشر شود، اما به دلایلی این اتفاق نیفتاد و این مقالات خواندنی به سایت زمانه رسید. ۱– روزنامهی شرق هر روز صفحهای به نام ادبیات دارد. انگار ادبیات در حوزهی عمومی اهمیتی به اندازهی اقتصاد، سیاست و یا ورزش دارد. انگار واقعن اتفاقی دارد میافتد که میبایست هر روز راجع به آن حرف زد و صفحهای برای خوانندههای روزنامه تدارک دید. صفحهی آخر روزنامه هر روز باید پیشنهادی به خوانندههایاش برای خواندن کتابی، یا تماشای فیلمی مهیا کند. این مسئله آنقدر حاد است که در همان صفحه شاعری خوانندههای روزنامه را از قید و بند یادگیری و آموختن همهچیز منع میکند. وضعیت به شکلی است که انگار شب و روز مردم بدون کتاب خواندن و یادگیری سپری نمیشود و غم یادگیری و کتابخوانی، آنها را از زندهگی انداخته است. و همهی اینها در جایی اتفاق میافتد که تیراژ کتاب هزار تا و فروش نشریات ادبی از آن هم کمتر است. کجای کار میلنگد؟ صفحهی ادبیات «عادت» روزنامه است؟ روزنامهای که صفحهی ادبی نداشته باشد مفت هم نمیارزد؟ مخاطبهای معدود این صفحه واقعن چیز دیگری برای خواندن ندارند؟ و اگر ما به هر ضرب و زوری صفحه را پر نکنیم از گرسنهگی فرهنگی-ادبی میمیرند؟ ۲- وضعیت ادبیات واقعن خراب است. این گزاره قطعیترین چیزی است که در مورد کلیت ادبیات در حال نوشتهشدن میشود گفت. مفهوم ادبیات در اینجا نه فقط معطوف به آنچه «متن ادبی» است، بلکه ناظر به کلیت متنهایی است که در اتصال با آن نوشته میشوند. از یادداشتها و مصاحبههایی که در همین روزنامهی شرق نوشته میشود تا کتابهایی که روی پیشخوان کتابفروشیها است، از نشریاتی که روی کاغذ گلاسه منتشر میشوند و یک خروار مصاحبه و مرور دمدستی ردیف میکنند تا وبسایتهای ادبی مختلف که هر هفته کوهی از یادداشت و شعر و قصهی کوتاه ارائه میکنند، این مسئله صادق است. ادبیات رونق گرفته است. از پوستهی رسمیت که بیرون میروی، اما، توی هر کافهای، همهمهای وجود دارد مبنی بر اینکه: این چه خزعبلاتی است که منتشر میشود؟ ۳– کشف شبکههایی که به شکلگیری چنین وضعیتی دامن زدهاند کار سادهای است. چنین وضعیتی اصلن به شکل تصادفی به وجود نمیآید مگر آنکه واقعن هیچ کاری توسط هیچ کسی انجام نشود. در غیر این صورت خواستی وجود دارد که عامل آن تنها در چنین وضعیتی کامروا میشود. مهمترین نقاط اتصال این شبکه نقاطی است که کاملن بیرون ادبیات قرار میگیرند و جالب اینجا است که آن نقاط در حوزههای بااهمیتتری همچون سیاست نیز قرار نگرفتهاند. طراحی توطئهای پیچیده در کار نیست. مسئله سادهتر از این حرفها است: یکی دغدغههای پوپولیستی جماعت محافظهکار است، دغدغههایی برای همیشه در معرض دید بودن، همیشه مصاحبه کردن؛ و دیگری یک کلمه، بازار. به نقاط اتصال مافیای نشر (کارشناسهایی که استخدام ناشرهای شناخته شدهاند)، تصمیمگیرندههای صفحات ادبی روزنامهها و نشریات فرهنگی-عامهپسند، و همچنین برگزارکنندههای جوایز ادبی نگاه کنید؛ همهچیز روشن است. ۴– در چنین وضعیتی منتقد چه کار میکند؟ بی هیچ نگرانی خاصی به فعالیتاش، به برجعاجنشینیاش ادامه میدهد و هر از چندی یک مقالهی مبسوط مینویسد. وقتاش را تلف نمیکند و فقط راجع به آنچه از نظرش حائز اهمیت است مینویسد. ماحصل کار در درازمدت تاثیرش را میگذارد و کتابها و مقالههای او بر سطح تاریخ ادبیات برجسته میشوند. او وقت ندارد کتابهایی را که در چنین وضعیتی منتشر میشوند بخواند. پس یا به پستوی کتابخانهاش مراجعه میکند و دوباره کتابی راجع به هدایت و چوبک و بهرام صادقی و ... مینویسد و یا یکی از کتابهای تازهای را که دیگران تعریفاش میکنند، و به این ترتیب بر حسب تصادف، انتخاب و نقادی میکند. به همین سادهگی منتقد برجعاجنشین شکلبندی زمینهي کنش انتقادیاش را به جایی دیگر متصل میکند: به گپوگفتهای دوستانه و البته همان یادداشتهایی که خود او از نوشتنشان دوری میکند. ۵– راه دیگری هم هست. باید کتابهایی که منتشر میشوند را خواند. مصداق خرابی وضعیت ادبیات را نشان دد، و در حد یک ستون روزنامه یا یک یادداشت جدیشان گرفت. این کتابها به خودی خود جدیاند؛ هرچند که خیلیها جدیشان نمیگیرند. آنقدر جدیاند که گاهی از پاورقیهای مجلههای زرد دههی چهل هم نازلترند و جایزه میگیرند. آنقدر جدیاند که دارند شعر و قصهی فارسی که همین یکی-دو دهه پیش نوک پیکان روشنفکری مملکت بودند را به یک شوخی دستهجمعی، درخودماندگار و پسرونده تبدیل میکنند. و از آن طرف کتابهای دیگری، به ندرت، منتشر میشوند که همهی عمر کوتاهشان در سکوت مطلق میگذرد. میشود در همین ستوننویسیها در مقابل وضعیت غالب مقاومت کرد و حتا اگر ممکن نیست چیزی را عوض کرد، دستکم به روشنی چیزها را نشان داد. ۶– در این یادداشتها هیچ خبری از نقد موشکافانهی یک کتاب نیست. قرار نیست بررسی دقیقی صورت بگیرد. اینها فقط یادداشتهاییاند برای دخالت در وضعیت ادبیات. یادداشتهایی به بهانهی خواندن یک کتاب شعر، یک رمان، و یک مجموعه قصه؛ و نه چیزی بیشتر از آن. ساختار آنها، ساختاری فروپاشیده است. ممکن است یک بند از یک یادداشت مربوط به امری بوطیقایی باشد و آن یکی جامعهشناختی؛ هیچ حد و مرزی این یادداشتها را تخصصی نمیکند. قرار نیست تنها راجع به آنچه که «در متن» اتفاق میافتد نوشته شود، اتفاقن قرار است آن گفتمانهایی که آن متن در پیکرهی آنها نوشته شده است نشان داده شود. لازم است موقعیتی که زندهگی آن کتاب به مثابهی یک کالا در آن شکل گرفته است فاش شود. در نهایت پیش از آنکه وضعیت ادبیات درست شود، میبایست نسبت مابین ستوننویسی در روزنامه یا رسانهای مشابه با کلیت ادبیات دگرگون شود. قرار نیست گزارشی بیخاصیت راجع به درونمایهها و تکنیکهای یک متن صرف نوشته شود؛ قرار است سازوکار جعلی برسازندهي متنها برملا شود و پیوندی مابین آن و کلیت ادبیات نمایان شود. و در طرف مقابل، آنچه در ضدیت با وضعیت «خراب» امروز است باید مشخص و تاکید شود. |