رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > این نویسندهی آفریقایی انزواطلب | ||
این نویسندهی آفریقایی انزواطلبفروغ.ن.تمیمیروی یک میز بزرگ، در مرکز معتبر فرهنگی - هنری بالی در آمستردام، تمام کتابهای جان مکسول کوتزی چیده شده و خود نویسنده هم روی یک صندلی کنار میز نشسته است. حادثهای غیرمنتظره و باور نکردنی! آمستردام کجا و جناب کوتزی کجا! وقتی که من کتاب «فصل تابستان» را با احتیاط برای امضا کردن به جان کوتزی میدهم، نگاه معذب، صورت استخوانی و درهم کشیدهاش نظرم را جلب میکند. او باریک و بلند است، با موهای سفید و چهرهای گرفته!
من خوشحالم که این هلندیهای اهل فرهنگ و کتاب، بالاخره موفق شدند جان کوتزی را که در هلند بیشتر از همه جای دنیا خواننده دارد، به آمستردام بیاورند. آنها به بهانهی جشن تولد هفتاد سالگی کوتزی، یک فستیوال ادبی چهار روزه برای بزرگداشت این چهرهی مهم ادبی جهان ترتیب دادند. این برنامه از سیزدهم تا شانزدهم ماه می ادامه داشت. برنامهی مفصلی با حضور دهها نویسنده، محقق ادبی، تئاتر و فیلمهایی که از روی آثار او ساخته شدهاند. اکثر آثار این نویسنده به زبان هلندی ترجمه شده است. مراسم بزرگداشت جان کوتزی خیلی مفصل بود. در روز جمعه او نشان عالی سلطنتی را دریافت کرد. اعطای این نشان را معمولاً از قبل اعلام نمیکنند تا غافلگیرانه و هیجانانگیز باشد. اما جناب کوتزی هیجانزده که نشد، هیچ، بدون یک کلمه حرف خطاب به دوستداران و مشتاقان سریع رفت و سر جایش نشست. او واقعاً از توجه، جار و جنجال، و ستایش و این حرفها فراری است. برنامهی روز شنبه تا پاسی از شب ادامه داشت. تعداد زیادی از نویسندگان هلندی، هنرمندان تئاتر و سینما با خواندن تکههایی از آثار او به بررسی، تحسین و تجلیل از آثارش پرداختند. باور کردنی نبود که این برنامه بیشتر از پنچ ساعت و تنها با یک استراحت خیلی کوتاه ادامه داشت. من در تعجبم که جناب کوتزی چطور توانست این مدت روی صندلیاش طاقت بیاورد و بیش از پانزده سخنرانی را گوش دهد! اجداد هلندی جان کوتزی در قرن هفدهم به آفریقای جنوبی رفتند. او در سال (۱۹۴۰) در کیپتان بهدنیا آمد، در رشتهی ریاضی و ادبیات تحصیل کرد. در جوانی به بریتانیا رفت و سالها در دانشگاههای مختلفی در انگلیس، امریکا و آفریقایجنوبی بهعنوان استاد ادبیات انگلیسی و محقق کار کرد. او از سال (۲۰۰۲) ساکن استرالیا است. کوتزی تاکنون بیش از بیست اثر ادبی و رمان منتشر کرده است. او به زبان هلندی و هم آفریقایی (زبان هلندی قدیمی در آفریقایجنوبی) مسلط است و آثار مهمی از زبان هلندی به انگلیسی ترجمه کرده است. جان کوتزی شهرت ادبی خود را مدیون رمانهایی مانند: رسوابی، فصل تابستان، در انتظار بربرها ، الیزابت کستلو و چند کتاب دیگر است.
کوتزی نویسندهی و مترجمی پرکار، گوشهگیر و کمحرف است. خود نویسنده در چند اتوبیوگرافی رمانگونه با صداقت و صراحت تمام مراحل مختلف زندگیاش را بازگو کرده است. این آثار به ترتیب: کودکی (۱۹۹۷)، جوانی (۲۰۰۲) و فصل تابستان (۲۰۰۲) نام دارند. کنکاش جان کوتزی در روح و روان خود و هم شخصیتهای رمانهایش کاوشی عمیق و بیرحمانه است. او از به نمایش گذاشتن هر آنچه در خود و دیگران دیده است، هراسی ندارد. رمان رسوایی، یکی از معروفترین آثار فیلم شده کوتزی است. داستانی با طرحی ساده اما چندلایه، داستانی دربارهی زن ومرد، دختر و پدر، سفید و سیاه، فقیر و غنی، انسان و حیوان! رمان رسوایی،روایتی دربارهی استاد ادبیات انگلیسی دیوید لوری پنجاهودو ساله است، او شیفتهی زیبایی و زنانگی، طوق بندگی اروس خدای عشق را به گردن انداخته است. بندگی که او را سرانجام از هستی و نیستی ساقط میکند. دیوید دو بار جدا شده و دختری همجنسگرا به نام لوسی دارد که در مزرعهای دور از شهر و در منطقهای فقیر و ناامن زندگی میکند. دیوید مرید لرد بایرون شاعر است که ارضای بیدریغ شهوت را حق طبیعی مردان میدانست. او هر پنجشنبه با ثریا فاحشهای جوان و زیبا دیدار میکند. رابطهای که به مدتی طولانی ادامه داشته و ناگهان از طرف ثریا قطع میشود. یک برخورد تصادفی دیوید را شیفتهی شاگرد جوانش ملانی، میکند. دیوید با ملانی که افسرده و سرد است رابطهای کوتاه و ناموفق دارد. افشای این رابطه از طرف ملانی، به محکوم شدن دیوید، دردسر، رسوایی و اخراجاش از دانشگاه میانجامد. اما او ظاهراً بیدی نیست که از این بادها بلرزد، احساس تأسف، پشیمانی و یا نگرانی از بابت سوءاستفاده از دختری کمسنوسال ندارد. او تنها به ندای خدای عشق لبیک گفته است! پس از این ماجرا دیوید به نزد لوسی دخترش میرود. فاصلهی فکری زیادی میان آن دو وجود دارد. لوسی از راه درآمد مزرعهی کوچکش زندگی میکند و خطر زندگی کردن در میان سیاهان فقیر و خشمگین را به جان خریده است. او از نسل جوانانی است که پس از لغو آپارتاید با اعتقاد به ساختن یک جامعهی جدید حاضر به فداکاری و از خود گذشتگی است. و شاید هم در ناخودآگاهاش از سفید بودن خود احساس گناه میکند و حاضر است تا با پرداختن بهایی سنگین نفرت خود را از نژادپرستی ثابت کند. پطرس مرد سیاه میانسال و بهقول خودش«سگچران»، از سگها مواظبت و با زنش در کلبهی کنار مزرعه زندگی میکند. او هم سهمی از مزرعه دارد. دیوید به نوشتن یک اپرا مشغول میشود و هم به دوست لوسی در یک کلینک دامپزشکی کمک میکند. او روزانه سگهای مرده را به کوره آتش میسپارد.اوج داستان در صحنهای است که سه جوان سیاه دیوید را مجروح و به لوسی تجاوز میکنند و سگها را میکشند. وحشت و رنج، خشم و جنون کور متجاوزان، و مثله شدن روح دختر، دیوید را مچاله میکند. لوسی اما حتی حاضر به شکایت از این مردها نیست و نمیتواند از باور خود به ایستادگی، ماندن و میدان را خالی نکردن دست بردارد. مخالفتهای پدرش هم اثری در او ندارد. او حتی نمیخواهد که جنین ناخواستهای را که در شکم دارد، سقط کند. متجاوزان از اقوام پطرس هستند. دیوید درهم شکسته به شهر میرود. اما باز پس از چندی نزد لوسی باز میگردد.اطاقی میگیرد تا حداقل بهتواند دورادور مراقب او باشد. لوسی میخواهد رسماً به عقد پطرس درآید تا بچهاش پدر قانونی داشته باشد. دیوید از شیندن این خبر سخت یکه میخورد و درماندهتر از پیش میشود. او چارهای جز سکوت در برابر دخترش ندارد.جان کوتزی با استادی تمام سردرگمی و بیگانگی دیوید با زنان و همچنین دخترش را نشان میدهد. مرد سفید چیز زیادی دربارهی زنها و همچنین سیاهان هموطنش نمیداند. جاوز سه مرد به لوسی او را از پا میاندازد، او را تکان میدهد،تا به شهر برگردد،تا از والدین ملانی برای سوءاستفاده از دخترشان عذرخواهی کند.زندگی او، لوسی، سیاهان، سگهای مرده و آفریقایجنوبی ، همه و همه داستان یک واژگونی است. داستان یک جابهجایی است. داستان فروریختن آدمهاست. دیوید استاد سابق دانشگاه به سوزاندن سگهای مرده مشغول میشود، پطرس سگچران سیاه، به ساختن خانه و گسترش ملک و دارایی، لوسی تحقیر شده و درهم شکسته، اما باز میخواهد با دست خالی از نو شروع کند. بدون هیچ حقی و یا ارزشی، درست مثل یک سگ کتک خورده. آیا میتواند ادامه دهد یا باز به او تجاوز خواهد شد؟ اما لوسی تصمیماش را گرفته تا بچهای را بهدنیا بیاورد که نه سیاه و نه سفید است. بچهای که نه به سیاهان و نه به سفیدان بلکه به آینده تعلق دارد. آیندهی آفریقای جنوبی، آیندهای که لوسی به آن چشم امید دارد.اکثر رمانهای جان کوتزی به فارسی ترجمه شدهاند. |
نظرهای خوانندگان
متشکرم خیلی مفید بود
-- احمد ، May 18, 2010 در ساعت 10:59 PMنقد شیوایی از Disgrace نوشته اید. از خواندن اش لذت بردم. سپاس گزار-ام.
-- محسن ، Jun 7, 2010 در ساعت 10:59 PM