رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > دو مرد بد شانس | ||
دو مرد بد شانسترجمهی ونداد زمانیالکساندر سولژنیتسن مجموعهای را تحت عنوان «زمزمههای از گولاک» در سال ١٩٣٧ تهیه دیده بود که برای اولین بار به زبان انگلیسی توسط انتشارات دانشگاهی در لندن چاپ و منتشر شد. در بخشی از کتاب فوق که درباره گولاک - زندان مخوف استالین در سیبری - نوشته شده، خاطره کوچکی نیز به قلم ل. م لازاروف با نام «یادداشت یک شاهد عینی» به چاپ رسیده است. بهترین قسمت زندان کنار پنجرهها بود که دزدها در اختیار داشتند، من تازهوارد بودم و طبعا بدترین جای زندان، کنار در ورودی، نصیب من شده بود. یک جوان عصبی نفر بعدی بود که نزدیک در ورودی در کنار من جا گرفته بود. سرنوشت زندانیشدناش خیلی غیر عادی بود. او تصمیم گرفته بود که نویسنده شود و در فکر نوشتن رمانی بود که قهرمان اصلیاش قرار بود به زندان بیافتد. نویسنده جوان برای درک بهتر حال و هوای زندان (البته کسی تا آنموقع چیزی درباره زندان بولشویکها ننوشته بود) و نوشتن هرچه واقعیتر قصهاش به سراغ مسئولین انتظامی رفت و درخواست ملاقات از زندان و مصاحبه با زندانیان را مطرح کرد. مسلم بود که دولتیها نه تنها به او جواب منفی دادند بلکه اسم او را در لیست آدمهای مظنون نیزقرار دادند. جوان مشتاق نویسندگی کوتاه نیامد و تصمیم گرفت به هر صورت ممکن، حتی اگر لازم شده با ارتکاب عملی غیر قانونی، پایاش برای مدت کوتاهی به زندان کشیده شود. به همین نیت بود که رهسپار مسکو شد و در قهوهخانهای نزدیک بازار «زاتسپ» شروع به تحریک آدمهای خلافکار محل کرد و به یک چشم هم زدنی تقلای مشکوکاش به کار آمد و سر از زندان مملو از مجرمان «کاشیرا» در آورد. همهچیز در روز اول زندان جالب به نظر میآمد، روز دوم از نحوه زندگی زندانیان دچار شوک شد و روز سوم درخواست ملاقات با دادستان را کرد. او از آنها خواست تا به نزد همسرش بروند تا نامه لاک و مهر شدهای که او پیشاپیش و قبل از دستگیری نوشته شده بود را روئیت کنند و از انگیزه ادبی او آگاه شوند و طبیعتا دستور آزادی او را صادر نمایند. همه امیدهای او نقش بر آب شد چون نماینده خلقی کمیسیون وزارت کشور اورا به اتهام «عنصر خطرناک برای اجتماع» به پنج سال زندان در اردوگاه کار اجباری محکوم کرد.
در بخش ما، مرد دیگری نیز بود که دلائل زندانیبودناش غیر عادی مینمود. ناماش رابینوویچ بود و اجدادش یهودی فرانسوی بودند و به همین خاطر در موسسه مربوط به خدمات توریستی مشغول به کار بود و آخرین ماموریتاش همگامی و همراهی با آندره ژید - نویسنده معروف فرانسوی - بود که برای بازدید سرزمین شوراها به روسیه شوروی آمده بود. آندره ژید در سفر قبلیاش، در طی سفری به کنگو در تجربهای رودررو با جنایتهای استعمار و استثمار، دست به تهیه و جمعآوری سفرنامه خود به کنگو شد و آن را به صورت کتابی مستقل به چاپ رساند. اطلاعات جامع او درباره جنایتهای چند صد ساله استعمار و سیستم بردهداری وحشیانه اسپانیا، بلژیک و انگلیس در کنگو بازتاب جهانی پیدا کرد. به همین دلیل حکومت روسیه شوروی، آندره ژید را در صف نویسندگان انقلابی و مترقی جهان قرار داد و در سال ١٩٣٦ از او برای بازدید از مسکو دعوت رسمی به عمل آورد.
آندره ژید به دعوت و بازدید رسمی از کارخانجات و مراکز در حال ساخت جواب منفی داد ولی مطرح کرد که به عنوان نویسنده خوشحال خواهد شد تا به شوروی بیاید و با مردم به گونهای غیر رسمی ملاقات داشته باشد. آندره ژید پا را فراتر گذاشت و از مدعوین خود خواست تا ترتیب سفر او را به «اسوانتیا» محرومترین و دورافتادهترین استان شوروی فراهم سازند. همبند من، رابینوویچ، به عنوان مترجم شخصی آندره ژید به کار گمارده شد و او را در سفرش به کوهستانهای دورافتاده همراهی کرد. آندره ژید و مترجماش که به اعماق نقاط دورافتاده در روستاهای شوروی رفته بودند تصمیم میگیرند که شبی را در یک روستا بگذرانند. آنها هنوز به ورودی روستا نرسیده بودند که متوجه جمعیت بومی کوهنشین میگردند که با پارچههای اعلانات از جنس مخمل قرمزرنگ به سمتشان در حال حرکت هستند. بر روی پارچهها به زبان فرانسه جملاتی از کتاب آخر آندره ژید حک شده بود. ماموران دولتی به خیال خودشان برای خوشآمدگویی به او و ساختن تصویری خوب از روستا، سنگ تمام گذاشته بودند. نویسندهی بسیار حساس فرانسوی که اصلا دل خوشی از تظاهر و فعالیت فرمایشی نداشت ماشین را در بدو ورود به روستا نگه داشت و اعلام کرد: «من همهچیز را فهمیدم، چیز بیشتری برای دیدن نمانده است». در اولین فرصت، در بازگشتاش به فرانسه، آندره ژید در کتابی از دروغهای تبلیغابی در شوروی پرده برداشت. او به ترفندهای رسانههای ما اشاره کرد و دستآوردهای پروپاگاندای دولتی را به تمسخر گرفت. استالین دستاش به او نمیرسید برای همین خشماش را بر سر همبند من، رابینوویچ، مترجم بیچاره خالی کرد. Translated from the Russian by Kenneth Lantz. Reading editorial, Harper’s Magazine, April 2010 |
نظرهای خوانندگان
طنز لطیف و تلخی داشت ولی می خواستم بپرسم که آیا یادداشتهای فوق تخیلی هستند یا واقعا اتفاق افتاده است؟
-- بدون نام ، Mar 18, 2010 در ساعت 03:04 PMجامعه بدون آندره ژید همیشه در خطر سفوط از چاله به چاه است. ما متفکر سیاسی شجاع نظیر الکساندر سولژنیتسن زیاد داریم ولی دریغ از منتقد با پرنسیپ که در هر شرایطی و بدون هیچ چشم پوشی ار ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی بگوید.
-- پرویز از لندن ، Mar 18, 2010 در ساعت 03:04 PMبسیار، بسیار جامع. صد آفرین!
-- بدون نام ، Mar 18, 2010 در ساعت 03:04 PMبه نظر من تکرار دردناک و کاریکاتور استالین در وطن ما در حال انجام است .خواندن این مطالب برای مردم ما ضروری است . از ترجمه این کتاب به فارسی خبر دارید؟
-- محمد ، Mar 19, 2010 در ساعت 03:04 PMرفقای چپ باید از این واقعیات بیشتر پند می گرفتند و به جای کشیدن جوانان به طرف سوسیالیزم و مارکسیست،لنینیست انان را با اصول مردم سالاری در یک جامعه مذهبی چون ایران اشنا می کردند.البته هنوز هم دیر نشده است.ای کاش نیروهای متدین مسلمان می توانستند با بودن عقاید دیگر چون بی دینان و مشرکین به صورت رسمی کنار امده و با انان یک هم زیستسی مسالمتamiz را سپری می نمودند و بدینوسیله امکان همکاری متقابل برای ساختن کشور امکانپذر می شد.
-- mansour piry khanghah ، Mar 20, 2010 در ساعت 03:04 PMدوستان غیر مذهبی هم بهتر است مذاهب مختلف را به رسمیت شناخته و به مردم متدین و عقاید مذهبی شان احترم بگذارند که راه اشتی سیاسی،فرهنگی برای مذهبیون،مخصوصان شیعیان با دگر اندیشان غیر مذهبی هموار گردد.
برای اغاز این اشتی ملی من بدینوسیله خودم را راسما برادر مسلمانان و برادر بی دینان معرفی می کنم و امیدوارم پس از مرگم نیمی از من در قبرستان مسلمانا و نیمه دیگرم در گورستان بی دینان دفعن گردد.