رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > اولین عشق رنسانس | ||
اولین عشق رنسانسونداد زمانیگیزموندا و گیزکاردو، اولین نسل عشاق دوره رنسانس بودند که بدون کمترین شرم و در کمال قدرت و منطق، جان خود را فدای عشق به یکدیگر کردند. «بوکاچیو»، نزدیک به هفتصد سال پیش در اواسط قرن چهارده میلادی و در بدو زمزمههای انسانگرایانهی رنسانس، مجموعهایی از صد قصه را در کتابی تحت عنوان «سفرنامه ده روزه» به رشتهی تحریر در آورد.
ده عضو یک کاخ اربابنشین برای فرار از طاعون سیاه، درون کلیسای «سانتا ماریا نوولا» تصمیم به ترک و فرار از شهر فلورانس میگیرند. از همان زمان به بعد رمانهای کوتاه ایتالیایی با اسم کلیسای فوق، عجین میگردد و نوولا و از دل آن، نوول وارد عرصه ادبیات غرب میشود. فرار اشرافزادههای جوان به ییلاقی در بیرون از فلورانس ده روز به طول میانجامد. بوکاچیو صد قصه کوتاه را به بهانه سرگرمکردن و گذراندن وقت، از زبان قهرمانان «سفرنامه ده روزه» که از هفت زن و سه مرد تشکیل میشد روایت میکند. تاکید بر تجربیات شخصی، لذتبردن از زندگی زمینی، مطرحکردن مسائل و دغدغههای عشقی و جنسی از یک سو و به کارگیری تعمدی رندانه برای به سخرهگرفتن مذهب و کشیشان شارلاتان از سوی دیگر در «سفرنامه ده روزه» به نمادهای به رسمیت شناختهی تفکرات رنسانس تبدیل میگردد.
بوکوچیو از اولین نویسندگان غربی بود که در اواخر قرون وسطی نه تنها اکثریت راویان قصههایش را از بین زنان انتخاب کرد بلکه موضوعات و مشکلات و سنتهای ضدزن قرن چهارده میلادی را نیز زیر سئوال برد. در چهارمین روز سفر، سرنوشت تراژیک ولی قهرمانانهی اولین عشاق خلقشده در دل بورژوازی نوپای غرب، در اولین قصه از ده قصهی روز، توسط یکی از زنان اشرافزاده به نام «فیامتا» روایت میگردد. اشرافزادهی زیبا «گیزموندا» به دستور پدر به عقد یک نجیبزادهی پیر در میآید و بعد از مدتی بسیار کوتاه، بعد از مرگ همسر پیرش، دوباره به دربار پدرش بر میگردد. گیزموندا با درایت و هوشیاری کامل تصمیم میگیرد تا از میان درباریان ملازم پدرش، شخصی را برای معشوقهگی برگزیند. گیزموندا با کنترل و ابتکار شخصیاش و در خفای کامل، از میان درباریان به جوان از هر جهت کاملی به نام «گیزکاردو» دل میبندد. در روزها و هفتههای آتی با نگاه و حرکات، عشق و علاقهی هرلحظه بیشتر شوندهاش را به اطلاع گیزکاردو میرساند.
گیزکاردوی باهوش و باکفایت نیز مهر گیزموندا را بر دل خویش میپذیرد. گیزموندا از آن پس نیز سکان عشق را برعهده دارد. این گیزموندا است که برای اولینبار از طریق نامهای پنهانی رسما عشق خود را به مرد جوان ابراز میکند. این اوست که در درون کاخ اربابی به وجود دری مخفی و مسیری مخفی واقف میگردد. راه سری که او را قادر میسازد تا گیزکاردو را از آن طریق به اتاق خواب خود بکشاند. این گیزموندا است که از میان آنهمه نجیبزاده ثروتمند در دربار پدر، برعکس ارزشهای اشرافی زمانه، دل به درباری بیریشه و نسبی میبندد که از قضا از نظر هوش، سرآمد همهی درباریان است. دورهی بسیار دلپذیر عشق و لذتبخشی دو معشوق به همدیگر و جزئیات ارائهشده در داستان در نوع و دورهی خود بینظیر است. تراژدی عشق انسانگرایانهی آنها با حضور نابهنگام پدر در اتاق خواب گیزموندا عمر کوتاهمدت به خود میگیرد. پدر، پس از دیدن دخترش و همبستر او گیزکاردو، بدون سر و صدا اتاق را ترک میکند. پدر در خشمی بیکران در اولین فرصت دستور بازداشت معشوقهی دخترش را میدهد.
از این به بعد، برعکس همهی داستانهای متداول که حتی در دوران معاصر نیز شاهد تکرار آن هستیم، دو معشوق با درایت و شجاعت کامل از عشقشان دفاع میکنند. گیزکاردو در دکلمهای کوتاه در برابر پرخاش و تهدید پدر گیزموندا از عشق واقعی خود دفاع میکند و باکی نیز ندارد که به خاطر و در راه عشقش جان ببازد. او در جواب تهدیدهای اربابش میگوید: «عشق از هر دوی ما قدرتمندتر است» ( «سفر نامه ده روزه»، روز چهارم، داستان اول). مهمترین بخش داستان، دیالوگ بلند و مملو از منطق و استدلال گیزموندا است که در برابر پدر از حق خود به عنوان یک انسان دفاع میکند. او با تمام قدرت اعلام میکند که چون مثل هر انسان دیگر از جسم و روح زمینی ساخته شده است و نیازمند لذتی است که متعلق به هر جوانی است، پس او نیز در جستجوی راهی سالم ومحترمانه و ضرورتا مخفیانه بوده است تا با کمترین اشتباه به مقاصد خود برسد. گیزموندا حتی از انتخاب معشوق خود نیز دفاع میکند:
«پدر، کافی است نگاهی به درباریان خود بیندازی و ببینی که هرچند از نظر نسبت اشرافیت، گیزکاردو از اصالت و ثروت کمتری برخوردار است ولی شخصیت و تواضع و صحت نفس او سرآمد درباریان تو است. من نه معذرت میخواهم و نه طلب بخشش. من عاشق گیزکاردو هستم و حتی مرگ من نیز، مرا از عشقم دور نخواهد کرد.» («سفرنامه ده روزه» روز چهارم، داستان اول). پدر از هر طرف مانده و حقیر شده، فروکشی خشمش را در کشتن گیزکاردو مییابد و با سنگدلی تمام دستور بیرونکشیدن قلب جوان را میدهد. بعد از آن به فرمان او قلب جوان عاشق را در ظرفی زیبا به عنوان هدیه به اتاق دخترش میفرستند و ... . گیزموندا با خوردن سمی از پیش تهیهشده بدون آه و ناله و فقط به نیت سهیمشدن و در کنار قلب معشوق بودن آنرا اشگباران میکند و در درون بستر خویش در کنار قلب معشوق جان میدهد. 1. Giovanni Boccaccio,The Decameron |
نظرهای خوانندگان
جه عجب!؟ بالاخره یک چیز هم در باره عاشقهای دنیا نوشتید.
-- بدون نام ، Mar 11, 2010 در ساعت 11:45 PM"بارام" قشنگ ترین داستان بلند سینمایی است که این اواخر دیدم.
-- سحر ، Mar 11, 2010 در ساعت 11:45 PMمقاله بسیار جالبی بود. بیشتر از مقالات خودتان چاپ کنید مخسوسن در معرفی ادبیات دنیا با تیز بینی مخصوص خودتان.
-- بدون نام ، Mar 11, 2010 در ساعت 11:45 PMچطور همچه چیزی ممکنه؟ اونهم 700 سال پیش. آیا کسی آین داستانرا به فارسی ترجمه کرده؟
-- بدون نام ، Mar 12, 2010 در ساعت 11:45 PMامیدوارم که به فارسی هم وجود داشته باشه. اگر نیست لطفا یک نفر این را به خاطر مردها و زنهای جوان ایران ترجمه کنه. لطفا لطفا لطفا
خواستم تصحیح کنم کامنتنم را:
-- سحر ، Mar 12, 2010 در ساعت 11:45 PMکه قیمنامه " باران" داستان خیلی خوب عشقی است که در بیست سال گذشته نوشته و قیلم شده است.
بی جهت نیست که شروع عشق واقعی را باید دراغاز زوال مذهب در اروپا مشاهده کرد.دل شیر می خواست که در اوج دوران تفتیش عقایدآن داستانها را بنویسند. هندمندان اروپا قدم به قدم در طی 700 سال بعد با سیاهی مذهب جنگیدند.
-- عشق حلال مشکلات است ، Mar 12, 2010 در ساعت 11:45 PMیک نگاه به تجربه سی ساله مذهب( بر سر قدرت ایرانی) نشان می دهد که چه میزان فاصله است بین عشق و مذهب.
به راحتی می توان نفرت از عشق زمینی را در ذره ذره اعمال و افکار و ترس و اوهام مذهبی های حاکم در ایران دید.