رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ مهر ۱۳۸۹
نگاهی به رمان اسماعیل فصیح

ثریا در اغما یا زیبای خفته

طاهره بارئی

رُمان «ثریا در اغما» داستان یک سفر است. سفری که «جلال آریان»، به امید بیدار باز‌گرداندن ثریای در اغما، از غربت به سرزمین خود، آغاز می‌کند. ثریا، تنها قهرمان زن داستان نیست. زن دومی نیز به‌نام «لیلا آزاده»، یکی از سه قهرمان اصلی کتاب را تشکیل می‌دهد.

لیلا، آشنای دیرین جلال آریان است که کوچ او به فرانسه بین آن‌ها فاصله می‌افکند. سفر جلال آریان، نوسانی است بین این دو زن. از سوی تخت ثریا در بیمارستان، به طرف لیلا‌یی که خود را مغلوب می‌خواند.

«می‌گویم: اما حالا انگارفرق کرده‌ای.»
«نه. فقط مغلوب شده‌ام.» ص ۹۱

راوی می‌گوید: «فکر لیلا و فکر ثریا روی لایه‌های مغزم در هم موج می‌خورند.» ص ۱۰۶

ثریا روی تخت بیمارستان در تمام طول رمان چون تابلویی به پشت دیوار حوادث داستان آویخته است. اما این سوی دیوار، لیلا آزاده، گویی جلوه‌ی بیرونی و متحرک این زن است که لایه‌های مختلف اضمحلال خود را به روی صحنه می‌آورد. او دگردیسی نامیمون خود را این‌چنین عریان می‌سازد:

«‌نمی‌دونم... احساس می‌کنم همه چیز تمام شده. من دیگه یک زن کامل نیستم.» ص ۹۱

لیلا نیز در اغماست. او اغمای ثریای بی‌حرکت را زندگی می‌کند. به انتخاب اسم این دو زن از سوی نویسنده توجه کنید. لیلا همان معشوق ابدی ازلی است که ادبیات کلاسیک ما او را تا حد تجلی زنانه‌ی الوهیت بالا برده است. اما ثریا نیز همچنان که راوی در گفت و گویی با پزشک مطرح می‌کند، به جهان علیا تعلق دارد.

پزشک فرانسوی از جلال آریان معنی ثریا را می‌پرسد.
می‌گویم: اشاره به جهان و آسمان‌ها بله دارد.

اشاره به چه چیز چهان و آسمان‌ها؟

فکر می‌کنم اسم قسمتی از ماه باشد و ستاره پروین.

ها... این خیال‌انگیز‌تر می‌شود. تقریباً سمبلیک می‌شود. ص ۱۶۱

راوی از پرسه زدن خود حول بیمارستان به «طواف کردن» یاد می‌کند. «و مثل مبتلایان پارانویا دور بیمارستان وال دو گراس طواف می‌کنم.» ص ۱۵۳

ثریایی که به جهان علیا تعلق دارد، روی زمین به خوابی عمیق فرو رفته و لیلا، زنانگی خود را از دست داده است. در میان تمام مشکلات و گرفتاری‌های کوچک و بزرگی که در این سفر گریبان جلال آریان را می‌گیرند، هیچ‌یک کوبندگی دغدغه‌ای را که او نسبت به حال ثریا دارد، پیدا نمی‌کند.

حتی امید بازسازی رابطه‌ای با لیلا، که در گذشته‌ای دور وجود داشته و امروزه موجود نیست، به کنکاشی در حد تلاش برای بیدار کردن ثریا تبدیل نمی‌شود. وصل با معشوق مردان ادبیات کلاسیک ما هر چند میسر نمی‌شود، اما این دردی نیست که با گریستن به اغمای ثریا برابری کند. راوی پیش از آن‌که به خود و کسب سوژ‌ه‌ی تمناها بیندیشد، به ثریا و اغمای او دل نگران است. اغمای ثریا، اغمای خود اوست. اغمای جهان است.


نویسنده در سفری درونی، به اغما رفتن زنی را که می‌توانست خورشید روحانی جامعه‌ی خود باشد، نظاره می‌کند. و در تلاشی برای بیدار کردن این زن و این زنانگی، دست به بیدار کردن جهانی می‌زند که به نظر او به اغما رفته است. رمان که حول تصویر ثریا شکل گرفته و ساخته می‌شود، به روشنی نشان می‌دهد که در جهانی که ثریای آن در اغما باشد، و لیلای آن تنها به دلبری روز و شب گذرانده و دیگر زن نباشد، مرد هم به اغما می‌رود و جهان به اغما رفته است. اسماعیل فصیح بیداری را بر مبنای بیداری «ثریا» می‌نهد و نویسنده ایست که دغدغه‌ی بیداری زیبای خفته را دارد.

برخی از زنان محقق غربی که دل نگران سرنوشت زنان، دست به بررسی متون کهن و از جمله افسانه‌های کودکان زده اند، زیبای خفته را سمبل به خواب رفتن جلوه‌ی الوهیت زنان می‌شمارند. آنان براین باورند که روزی زن، خورشید معنوی محیط خود بوده است و امروز حتی خاطره‌ی آن‌را نیز از یاد برده است. (‌مراجعه کنید به کتاب‌: زن خورشیدی: اثرپائولی سالمون انتشارات آلبا میشل‌)

برخی از این مشتاقان بازگشت به جلوه‌ی کهن، از جمله خود خانم سالمون کارگاه‌هایی برای به یاد آوردن الوهیت از دست رفته و خود‌سازی در این زمینه، سامان داده‌اند...

زیبای خفته‌ی افسانه‌های کودکان، اگر با عشق بی‌شائبه و حاکی از شناخت و قدرشناسی این خفته، از سوی تازه واردی بیدار می‌شود، اسماعیل فصیح نیز با عشقی صمیمانه و شفاف که به ثریا و لیلای رمانش عرضه می‌کند، نقش شاهزاده‌ای را به عهده می‌گیرد، که به اتاق دورافتاده‌ی قصر، جایی که زیبای خفته سال‌هاست در آن به کما فرورفته نزدیک شده، در‌های اتاق اورا در بیمارستان وال دو گراس (‌دامنه‌ی کرامات) می‌گشاید.

مطالعه‌ی مجدد و بررسی رمان «ثریا در اغما» و دریافت دریغ و درد مرد ایرانی از اغمای ثریا، یکبار دیگر واقعیت آمادگی مرد ایرانی را برای دیدن زن ایرانی در اوج رشد و سَروری در برابر من نهاد. ناخودآگاه مرد ایرانی بیداری خود را در بیداری و رشد زنان حس می‌کند. و مدینه‌ی فاضله‌ی زبان فارسی، جهانی است که، زن مفسر جهان معنوی باشد. (‌مراجعه شود به کتاب «ما در فرهنگ پدر ـ دختر‌ زاده شده‌ایم» انتشارات گردون. به همین قلم)

حسن ظن نویسنده نسبت به زنان تا حدی است که حتی در بین تمام ایرا‌نیانی که نویسنده آن‌ها را به‌عنوان قشر گمشده و به اغما رفته برمی‌گزیند، لیلا تنها کسی است به شرایط خود آگاه است و گمگشتگی خود را اذغان دارد. او می‌داند که ادای کسانی را در‌می‌آورد که به فرهنگ دیگری تعلق دارند.

«هذیون میگه. همینگوی مرده....نسل گمشد‌ش هم مرده. تازه، اون یه فرهنگ دیگه بود. اون‌ها یه سنخ آدم‌های دیگه بودند. همه شون شصت هفتاد سال پیش از ماها بودند. ما‌ها عوضی هستیم...» اما بعد آهی می‌کشد و می‌گوید: «خوب، شاید ماهم گم و گوریم....ما هم تو پاریسیم. ما هم بیخودی راه میریم.... ما هم داغون و واخورده‌ایم. شاید ماهم در دنیای قاطی و عوضی خودمون نسل گمشده باشیم...»ص ۸۳

چون نگاه نویسنده به فاصله‌ی بین اغما و بیداری دوخته شده است، ساختمانی به رمانش می‌دهد که این فضای بینابینی را مشخص‌تر کند. گروهی از ایرانیان فرانسه را به صحنه می‌آورد که در منتهای رفاه و آزادی، دل به مال و منالشان در ایران دوخته‌اند. از آن‌طرف بلافاصله اقشاری را در ایران پیش چشم می‌گیرد، که نه نگران جان خود هستند و نه نگران کلبه و آشیانه. به خدمت می‌اندیشند.

«‌مطرود! من می‌گم از آسمون داره بمب و توپ و موشک می‌باره، تو میگی آقا بنشین یه کوپ چای بخور. میگم از این جا برو یه جا سرپناه بگیر. میگی آقا بشین یه کوپ چای بخور. میگم یه فکر برای پسرت ادریس بکن. میگی آقا بشین یه کوپ چای بخور.» ص ۵۷

سقوط از یک فضا، برای نمونه فضای عید و جشن و خوشی و آرامش در پاریس، به فضای جنگ و بی‌پناهی و نداری و خرید کوپنی، مثل ترمزی است که نویسنده در یک سرعت سرسام‌آور کشیده باشد. سقوطی حس می‌کنید. یک اُ‌فت، در متن. اما این همان از خواب و اغما پراندنی است که نویسنده به آن کمر بسته است.

اسماعیل فصیح هم خواب و اغما را نشان می‌دهد. در قالب آدم‌ها و فضا‌ها و مکان‌ها. هم تصویری محو از آنچه می‌تواند بیداری باشد. اما بیش از همه، ترمز را می‌کشد. پرسوناژ‌های او در فضایی تصنعی، منگ و از خود بی‌خود حرکت می‌کنند. به‌علاوه افسرده و پریشان نیز هستند. این فضا راوی را تا جایی پیش می‌برد که می‌خواهد وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. واقعیت اغمای ثریا و اغمای جهان، دلهره‌ای غیر قابل تحمل به او داده است.

«‌دلواپسی و دلهره‌ای که از موقع ورود به خاک فرانسه در سینه‌ام جمع شده، در لحظه‌‌ای که وارد اتاق ثریا می‌شوم و بالای بستر او می‌آیم تبدیل به موجی دردناک و تقریباً غیرقابل تحمل شده است... لحظه‌ی واقعیت تلخ.» ص ۳۷

اسماعیل فصیح به زن غربی (‌فرانسوی) روی خوشی نشان نمی‌دهد و لیلای او علی‌رغم زندگی پریشانش و علی‌رغم آن‌که چندان هم با او رو راست نبوده است، باز در چشم او به اوج‌ها متعلق است.
«‌مثل اغلب زن‌های پاریسی قیافه‌ی مزّور ولی بچگانه‌ای دارد.» ص ۸۲

اما در مورد لیلا:
«‌عینک دودی خیلی پهنش عجیب است. شیشه‌های خیلی بزرگ دودی دارد اما وسط آن‌ها چهار گوش شیشه‌ی بی‌رنگ است. که به آن ظاهر دو عینک روی هم مونتاژ شده می‌دهد. مثل موجودات تخیلی فضایی است که از کهکشان‌ها و کائنات‌ و لاهوت‌های دیگر و از سال‌های خیلی دور آمده باشد.» ص ۲۳۳

اما در این میان نام راوی، جلال آریان، نیز خود حکایتی است و علامت راهی که می تواند سرزمین آمال نویسنده را بنمایاند. جلال آریان، همان شکو و جلال ایرانی است که بیداری ثریایش را از اغما آرزو می‌کند.

اسماعیل فصیح برای خلق چنین روابطی از امکانات زبان فارسی بهره می‌جوید. زبان، نه به عنوان مجموعه‌ای از لغات، بلکه به عنوان یک سرزمین و آب و هوا. به عنوان یک برنامه که در مغز و روان ضبط شده و مرزهای اندیشه و تخیل را ترسیم می‌کند.

سرزمین زبان فارسی برای زنان، مرز‌های بودن را تا اوج خورشید عشق و معنویت جامعه‌ی خود بودن، به سخاوت گشوده است. جایی که تجلی زنانه‌ی الوهیت می‌توان نام داد و به‌نظر من، مدینه‌ی فاضله‌ی سرزمین زبان فارسی محسوب می‌شود. نقطه‌ای که از آنجا، جهان و هستی توسط زنان تفسیر می‌شود و متافیزیک، فلسفه، هنر، نشان زنان را می‌گیرد.


کتابنامه
«ثریا در اغما»، اسماعیل فصیح، نشر نو ۱۳۶۳

«ما در فرهنگ پدر ـ دختر زاده شده‌ایم» چاپ گردون ۲۰۰۹

La femme solaire paule Salomon ۱۹۹۱

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

کسی آثار اسماعیل فصیح را نخوانده یا نمی‌خواند که در اینجا نظر نمی‌گزارد؟

-- ادیب ، Sep 4, 2009 در ساعت 02:20 PM

ولی اعتماد جلال اریان و حتی عشق او به زنان امریکایی (همسر او) و حتی در اخر داستان وقتی جی سی را فرشته نجات میخواند و با ینکه از او دزدی میکند از او گله ای ندارد نقطه ابهام این تعبیر است

-- نیلوفر ناکام ، Oct 19, 2010 در ساعت 02:20 PM