رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
نوشته‌ی میلان کوندرا

آلُنزُ کی‌خادای بی‌نوا

برگردان: وحید عوض‌زاده

یک آقای محترم روستایی، آلُنزُ کی‌خادا، تصمیم می‌گیرد که شوالیه شود و اسمش را به دُن کیشوت تغییر می‌دهد. چطور می‌شود هویت چنین شخصی را تعریف کرد؟ او در واقع کسی‌ است که خودش نیست.

دُن‌کیشوت یک لگن مسی ریش‌تراشی را، به خیال این‌که کلاه‌خود است، از بساط یک سلمانی می‌دزدد. کمی بعد سلمانی‌ مربوطه دست بر قضا در میخانه‌ای سر و کله‌اش پیدا می‌شود که دُن کیشوت آن‌جا‌ست. سلمانی چشمش به لگن ریش‌تراشی‌اش می‌افتد و تلاش می‌کند که پس‌ بگیردش.

اما دُن کیشوت مغرور نمی‌‌پذیرد که کلاه‌خود‌ش یک لگن ریش‌تراشی ا‌ست. بدین طریق یک شئی ظاهراً ساده تبدیل به یک مشکل می‌شود. علاوه بر آن، چطور می‌شود ثابت کرد یک لگن ریش‌تراشی‌، وقتی روی سرْ جا خوش‌ کرده باشد، یک کلاه‌خود نیست؟


حاضران بدجنس ـ که مات و مبهوت مانده‌اند ـ تصمیم می‌گیرند حقیقت را از تنها راه عینی ممکن کشف کنند: از طریق اتخاذ آرا‌ی مخفی. همه‌ی حاضران در رأی‌گیری شرکت می‌کنند و نتیجه کاملاً روشن است: رسماً اعلام می‌شود که شئی مربوطه کلاه‌خود است. یک هجوِ هستی‌شناسیک ستودنی.

دُن کیشوت شیفته‌ی دُلسینیا است. دُن کیشوت اما او را فقط گذری دیده است، یا شاید هرگز ندیده. دُن کیشوت عاشق است ولی «فقط به این دلیل که از یک شوالیه‌ی لوطی‌مسلک انتظار می‌رود که عاشق باشد.» ادبیات حماسی پُر است از خیانت، بی‌وفایی و دل‌شکسته‌گی.

در کتاب سروانتس نه عشاق بلکه خود مفهوم عشق مورد سوال قرار می‌گیرد. آخر عشق چه معنای دارد وقتی آدم عاشق زنی‌ است که نمی‌شناسدش؟ محض عاشق شدن؟ یا ادا درآوردن؟ این سوال به همه‌ی ما مربوط می‌شود: اگر از دوران کودکی‌مان سرمشق‌های عشق ما را دعوت به رونویسی نمی‌کردند، می‌توانستیم بدانیم که «عاشقی» یعنی چه؟

یک آقای محترم روستایی، آلُنزُ کی‌خادا، تاریخ هنر رُمان را با سه سوال درباره‌ی هستی آغاز کرد: هویت یک شخص چیست؟ حقیقت چیست؟ عشق چیست؟

Share/Save/Bookmark

ترجمه شده از بخش ششم کتاب «پرده»