رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > خبرهای بد برای بچههای خوب | ||
خبرهای بد برای بچههای خوبحسین وحدانیدر میانه خبرهای بدی که این روزها برای خواندن و شنیدنش نیاز به زحمت زیادی نیست، مرگ «مهدی آذریزدی» از آن دست خبرهایی است که شاید چندان توجهی برنینگیزد؛ نویسنده هشتاد و هفت سالهای که از عفونت ریه رنج میبرد و ناگزیر روزهای آخر عمر را سپری میکرد. اما تاسفبار نه فقط مرگ نویسندهای در سالخوردگی است که مرگ شیوهای از تلاش فرهنگی و ادبی است که دیری است به فراموشی سپرده شده و با درگذشت امثال مهدی آذریزدی، امید به احیای مجدد آن، دست کم در سالهای نهچندان دور پیش رو، نیست. آذریزدی را با دو مجموعه بیبدیل «قصههای تازه از کتابهای کهن» و «قصههای خوب برای بچههای خوب» میشناسیم. نثر قصهگوی ساده، روان و هنوز تر و تازهای که پیچیدگیهای متون کهنه کلیله و دمنه، سندبادنامه، قابوسنامه، مرزباننامه و ... در آن به جملات شیرین امروزی اما فاخر تبدیل شده و خواننده نوجوان و شنونده خردسال را مسحور میکند. هرچند داستانهای این دو مجموعه به خودی خود حکایت از هوشمندی و توانمندی نویسنده در شناخت و رسیدن به زبان قصهگویی برای کودک و نوجوان دارد اما یادآوری اینکه داستانها بازنویسی امانتدارانهای از متونی به غایت پیچیده و بعضاً بیگانه با زبان امروزی ماست، اهمیت اکسیری را که او کشف کرده آشکارتر میسازد. چند جمله نخست قصه «ماهیخوار توبهکار» را یک بار از زبان مرزباننامه و بار دیگر از زبان آذریزدی بخوانید: «روزی بود و روزگاری بود. یک مرغ ماهیخوار بود که پیر شده بود و چون از زرنگی و چابکی افتاده بود، دیگر نمیتوانست زود زود ماهی بگیرد...»
این اکسیر آذریزدی از ترکیب دو چیز به دست آمده که نزد نویسندگان کودک و نوجوان روزگار ما کمیاب، بلکه نایاب است. یکی تسلط کامل و مطالعه دقیق اصل منابع و شناخت پیچیدگیهای زبانی متون دست اول، و دوم ساختن و ویراستن کلمات و جملاتی چندبعدی که مجموعه قصههای او را از همه آثار مشابه متمایز میکند: راحتی و روانی جملات، پند و اندرزهای شیرین و البته غیرشعاری که به جایجای قصه افزوده شده، ساختار دیالوگمحور قصهها و حتی شخصیتپردازی امروزی و اضافه بر داستان اصلی برای کارکترهای آنها، تصویرسازیهای هنرمندانه و بهرهگیری از گنجینه امثال و کنایات ادبی فرهنگهای مختلف ایرانی در نوشتن دیالوگها یا توصیف حالات و ذهنیات شخصیتهای داستان. در واقع خواننده یا شنونده این قصهها، تنها یک خط داستانی را با شروع و اوج و نتیجهگیری دنبال نمیکند، بلکه شیوههای گوناگونی از حرف زدن، توصیف کردن، استدلال کردن و نتیجه گرفتن را یاد میگیرد: روباه و شتر و شیر و گرگ و الاغ و مرد دهاتی و نوشیروان عادل و طوطی و بازرگان و مرد و نامرد، هرکدام زبان مخصوص خودشان را دارند و تکیه کلامهای خودشان را استفاده میکنند و شخصیت حراف یا حیلهگر یا سادهدل یا درندهخوی هرکدام به خوبی ساخته و پرداخته شده است. اما ناامیدی نگارنده به ادامه چنین راهی یا تکرار چنین موفقیتی - ولو در قالبهای دیگر - از واقعبینی نسبت به شرایط فرهنگی ایران در این زمانه نشأت میگیرد. آنچه در سالهای گذشته در عرصه تألیف و نشر کودک و نوجوان شاهد بودهایم، اندک بخت و اقبالی هم برای تولید آثاری اینچنینی باقی نمیگذارد. ناشرخصوصی به دنبال ترجمه هریپاتر و تنتن و سیندرلاست که بی هیچ تبلیغی و با تکیه بر جذابیتهای کارتونیشان و سادهگزینی والدین، سالهای سال بتواند کتابهایش را تجدید چاپ کند و در نمایشگاه کتاب بفروشد. ناشر دولتی و شبهدولتی هم کتابی میخواهد که اسم و رسمش بتواند بیلان کاری و گزارش سالانه را پر کند و وزارت ارشاد و فلان سازمان و بهمان نهاد فرهنگی دههزار و بیستهزارتایش را بخرد و توی قفسههای کتابخانههایی بگذارد که سال به سال دست هیچ بچهای به آنها نمیرسد. کدام ناشر و نهاد و سازمانی دغدغه این را دارد که متون کهن فارسی گوشهای خاک نخورند و در کلاسهای خوابآلود دانشکدههای ادبیات به فراموشی نروند؟ مدیران کدامشان فرق قابوسنامه و مرزباننامه را میدانند یا کلیله و دمنه را میشناسند که دغدغه بازنویسیاش را داشته باشند؟ البته بودهاند و هستند نویسندگان و حتی ناشران و مدیرانی که هوس بازخوانی و بازنویسی متون کهن فارسی به سرشان زده باشد؛ اما بیتعارف کدامشان حوصله کردهاند متن منبع را دست بگیرند و دستکم تا پیش یک استاد ادبیات فارسی دانشگاه ببرند که «آقای فلان! این یک خط را من نمیفهمم. تو بگو که "هر وقت از اولاد و اتراب ایشان از قصد من شبیخونها رفتست و بار مظالم و مغارم ایشان بر گردن من مانده استحلالی کنم تا اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجه مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد؟" یعنی چه!» حالا زحمت بازنویسی و ویرایش و رسیدن به زبان کودکانه و بازخورد گرفتن از مخاطب خردسال پیش از چاپ و چه و چه پیشکش! و البته آزمودن این مدعا که این هوسهای مؤلفانه و ناشرانه - غیر از امید به جایزه فلان ستاد و تقدیر بهمان نهاد - حاصلی نداشته، چندان سخت نیست. به تصادف از هزار بچه بپرسید که چقدر قصه و کتاب ایرانی میشناسند و خواندهاند و لذت بردهاند و چیزی از آن به یاد دارند؟ پنجاه و دو سال پیش مهدی آذریزدی سی و پنج ساله در پسگفتار اولین کتاب از مجموعه «قصههای خوب ...» نوشته «در این که بچههای ما هم به سهم خود مانند بزرگها از "فقر کتابی" دچار محرومیتی اسفانگیز هستند حرفی نیست» و پایش را به تاریخ اسفندماه هزار و سیصد و سی و شش امضا کرده است. حالا بیش از نیمقرن گذشته و این جمله کماکان شرح حال روزگار فرهنگی ماست. باری، مرگ مهدی آذریزدی خبر بدی است اما بدتر از آن، خبر مرگ قصههای خوب برای بچههای خوب است. |
نظرهای خوانندگان
احتمالاً علت اصلی پایین بودن استقبال مردم از کتاب به عنوان یک وسیله تفریحی / آموزشی (edutainmental) آن است که رادیو، تلویزیون، سینما و امروزه کامپیوتر و اینترنت جای آن را پر میکند.
در گذشته اما، که هنوز وسایل برقی تا این حد پیشرفت نکرده و در دسترس همگان قرار نگرفته بود، باز هم کتاب در ایران بازار چندانی نداشت که دلیل اصلی آن هم احتمالاً آن بود که تعداد با سوادان به آن حد نبود که "بازار" نشر کتاب چندان پا بگیرد. و پیش از آنکه تعداد باسوادان ایرانی مشتاق کتابخوانی آنقدر زیاد بشود که این صنعت و تجارت سالم در ایران رشد کافی کند، سینما و رادیو و بعد هم تلویزیون وظیفه اطلاع رسانی توام با سرگرمی را برای مردم بر عهده گرفتند، آنهم به قیمتی ارزان و با جذابیتهای غیر قابل مقامت. با اینوصف، به نسبت تعداد اندک کتابخوان در ایران، وضع نشر در ایران از نظر کمی چندان بد نبوده است هر چند که از نظر کیفی جای صحبت بسیار دارد. البته وضع کشورهای پیشرفته نیز که در آن تعداد کتابخوانها خیلی بیشتر و بازار انتشارات بسیار گرم تر از ایران است چندان متفاوت نیست چرا که بسته به تعریفی که از کیفیت داشته باشیم، آنچه در کشورهای پیشرفته و در زمینه نشر کتاب و مجله میبینیم بیشتر از جنبه کمی بالایی برخوردار است تا کیفی.
-- ادیب ، Jul 14, 2009 در ساعت 03:56 PMچه پایان بندی خوب و در عین حال گزنده ای داشت این متن.
-- مریم ، Jul 14, 2009 در ساعت 03:56 PMبا سلام از اينكه درباره استاد آذريزدي كه بر سر همه كتابخوانان حق دارد نوشتيد بسيار متشكرم
-- ئاكو ، Jul 14, 2009 در ساعت 03:56 PMمن با اينكه ديگر كودك و نوجوان نيستم هنوز قصه هاي خوب و قصه هاي تازه را در كتابخانه ام دارم.
متاسفانه گمان نمي كنم ديگر كسي مثل استاد ظهور كند.
خدا رحمتش کناد که به گردن ما خیلی حق داشت.ممنون برای این نوشته.
-- بدون نام ، Jul 15, 2009 در ساعت 03:56 PM