رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ آبان ۱۳۸۷
نگاهی به رمان «راهنما» اثر ‌ر.ک.نارایان، ترجمه‌ی مهدی غبرایی

از رُزی تا سامسارا

الهه رهرونیا

گفت: «‌والان، در کوهستان باران می‌بارد. احساس می‌کنم که آب تا زیر پایم رسیده و از زانوهایم بالا می‌آید...» سپس روی خود تا شد.
جمله‌ی پایانی رمان «راهنما»

«مالگودی» شهری ساخته‌ی ذهن نارایان است. شهری در جنوب هند و متعلق به قرن بیستم. «‌راجو» مردی عامی، بازیگوش، با ‌هوشی سرشار، جاه‌طلب، تا حدی تنبل و از طبقه‌ای معمولی است که زاده‌ی این شهر است.

او یک هندوی واقعی است، همچون دیگر هموطنانش. هندویی که گاهی به زنجیر اسارتش در خرافات بومی تکانی می‌دهد، فریاد خفه و اعتراض خود را تنها با جرینگ جرینگ زنجیر‌ها ابراز می‌کند، و سر‌انجام همچون دیگر زندانیان، اما در نقشی متعالی و رضامند، به کمال زندانیت خویش صعود می‌کند.

راجویی که نهایت آرزویش‌، معاشقه با رقاصه‌ای زیبا، و زندگی ابدی در ثروت و تجمل است، سر‌انجام نه به همان شکل کلیشه‌ای رمان‌های تراژیک هندی، بلکه با نگاهی عمیق و فلسفی از زاویه‌ی دید نویسنده‌ای معترض و قدرتمند، ناخواسته، تبدیل به مردی مقدس می‌شود که در آخر داستان با میل و رغبت برای نجات مردم از خشکسالی و قحطی، زندگی‌اش را نذر خدایان نموده، و دست از اولین نیاز اولیه‌ی انسانی، یعنی غذا خوردن می‌کشد.

همیشه از «بالی‌وود» و فرزندانش نفرت داشته‌ام. (منظور بخش ادبیات سینمایی است.) به خاطر بار غنایی و غلظت هیجانات حسی، تا حدی که حتی در حد تفنن هم قادر به تماشای آثار بالی‌وودی نبودم.

با وجود این عدم تمایل، آثاری که از سینما و ادبیات هند می‌شناسم کم نیستند، اغلب متوسط و گاهی علی‌رغم تعریف‌های آن‌چنانی پشت جلدها، ضعیف هستند.

علی‌الخصوص در تقلید پی در پی نویسندگان از فرم خطی در حالت فرهیخته‌وار، و اوج‌های فوق حسی در حالت عمومی‌تر آن.

پرداخت بیشتر این نکته و پس و پیش آن در اینجا جای بیشتری نخواهد داشت، فقط به این دلیل این‌ها را ذکر کردم که بگویم نارایان را فراتر از بحث‌های مربوط به ادبیات غنایی هندوستان می‌دانم.

مفتون‌کننده، دقیق و تحسین‌برانگیز است. «راهنما» شاید معروف‌ترین اثر نارایان باشد که ۱۸ سال پیش، برای بار اول در ایران ترجمه و چاپ شد.

ترجمه‌ی حاضر حاصل کار خوب آقای مهدی غبرایی است، و به دلیل شیفتگی‌ام نسبت به کار بی‌نقص نارایان مورد بررسی‌اش قرار دادم.

«راهنما»، با تکنیکی ساده و با فرمی دایره‌وار، شروع، پرداخت، و تکمیل می‌شود. نارایان پیشامد‌ها، حرکات و درگیری‌های درونی قهرمان داستان را طوری موشکافی می‌کند که گویی شخصاً در متن قصّه حضور داشته و تک‌تک، حس‌ها، هیجانات، افکار گردش‌کننده در ذهن قهرمان، و حتی طپش‌های قلب او را تجربه کرده است.

به شرط عدم آشنایی با دیگر آثار وی، این توهم در مخاطب ایجاد خواهد شد که این داستان، شرح زندگی شخصی ناریان است.

او در «راهنما» تمایلات روانی «‌راجو» (قهرمان اول) را بسیار دقیق تحلیل و بازآفرینی می‌کند. زنی رقاصه از طبقه‌ی پایین که شانس تحصیل در دانشگاه را پیدا کرده است، توسط یک آگهی در روزنامه، به همسری مردی نجیب‌زاده و ثروتمند در می‌آید.

مردی که در آگهی، دو نکته را مورد توجه دانسته (‌زیبایی و لیسانس) و قید کرده است که طبقه و جهیزیه برایش اهمیتی ندارد.


تصویر جلد کتاب «راهنما»

‌رزی، دختر رقاصه این دو شرط را دارد. او شانس خود را برای شوهر‌یابی که خصوصاً با شرایط او (‌طبقه‌ی پایین و نداشتن جهیزیه) در هندوستان کار چندان ساده‌ای نیست، می‌آزماید، و موفق می‌شود.

«‌مارکو» شوهر رزی، باستانشناسی حرفه‌ای‌ است. طوری که در حین کار باستانشناسی‌اش که تمام وقتش صرف آن می‌شود، رزی را فراموش می‌کند.

دلیل ازدواج مردی مثل مارکو در متن نارایان مشخص نشده، قطعاً به دلایلی که مرتبط با داستان نیست، اما نتیجه‌ی آن، حضور رزی به عنوان عضوی ناکارآمد و فراموش شده در زندگی مارکو است.

البته او که بنا بر اعتقادات قومی هندوها متعلق به شوهر و جزیی از اموال اوست، نه تنها حق اعتراض و نارضایتی ندارد بلکه از او به خاطر پولی که بابت خوراک و پوشاک می‌دهد، ممنون هم است. (شوهر خدا)

اما رزی گذشته از این‌که یک زن هندو و از طبقه‌ای پست است، در درجه‌ی اول یک انسان است، با نیازهای انسانی یک زن جوان و البته زیبا.

رزی که شوهرش را به خاطر عدم علاقه‌ی متقابل دوست ندارد، خود را زنی ناشزه و قدرنشناس می‌داند و دایم در ستیز میان نیازهای انسانی‌اش و وجدانی که به خاطر عقایدش به مذهب هندو، او را بابت ناسپاسی محکوم به عذاب می‌کند، به سر می‌برد.

اما روزی می‌رسد که شعله‌ی نیاز در وجود رزی او را از دید خودش به گناه وا می‌دارد، در جنگ میان عقل، طبیعت، و مذهب، عقل و طبیعت عنان زندگی را از دستان رزی بیرون کشیده به دستان لرزان راجو می‌سپارند.

اما دستان راجو نیز از آن رو می‌لزند که او نیز همچون رزی یک هندوست. هندویی که باز همچون رزی، با وجود حقانیت، محبت، و فداکاری‌اش نسبت به این زن، خود را یک دزد دست بریده می‌داند، یک دزد که هیچ حقی نسبت به مالی که از شوهر رزی دزدیده است، برای خود قایل نیست.

این‌چنین است که رزی همچنان در کنار شوهر باستان‌شناس خود که یک‌سر در میان قبرها و معابد کهن سرگرم است، نفس می‌کشد، از نادیده گرفته شدن وجودش در کنار او رنج می‌برد و نیازهای عاطفی و جنسی را در خود خاموش می‌کند.

تا روزی که راجو برای اولین بار بعد از سال‌ها سرکوب شدن توسط شوهر، زیبایی و استعداد فوق‌العاده او را در رقص کهن هندی تحسین می‌کند.

در حالی که رزی سرشار از شور جوانی، خلخال‌های پا را به صدا وا می‌دارد، راجو عمیقاً به او دل می‌بازد. رزی می‌رقصد، شاد می‌شود و چون کودکی در پرواز، از ناجی خود ممنون است. ناجی‌ای که بزرگ‌ترین و عزیز‌ترین رویا‌ی او را که بازشناسی هنرش توسط دیگری است، به واقعیت تبدیل می‌کند.

معبدی خزه‌پوش، در کنار چشمه‌ای بکر، روی تپه ماهورهای حومه‌ی مالگودی، از هزاران سال پیش در انتظار مرد باستان‌شناس بوده است، تا راز بکارت خویش را از بطن نقاشی‌های روی دیوار به او تقدیم کند.

مرد باستان‌شناس و همسر جوانش در راهند، معبد نفیر خُرخُرش را لابلای درختان انبوه رها کرده، و راجوی باهوش و ماجرا‌جو که پشت دخل خرده‌فروشی پدر نشستن، برایش کسل‌کننده و ملال‌آور است، گردش در شهر و همراهی مسافران را به مگس‌پرانی و گپ زدن با مشتری‌های رنگارنگ مغازه‌اش ترجیح می‌دهد.

راجو جوان است اولین دوره از زندگی‌اش را در نقش راهنما آغاز کرده است. راجوی راه‌آهن؛ این لقبی است که اهالی مالگودی به راجو داده‌اند، چون اغلب در محوطه‌ی راه‌آهن به دنبال شکار مسافرین، پرسه می‌زند.

مارکو و همسرش آمده‌اند و راجو باید آن‌ها را برای بیدار کردن معبد از خواب هزار ساله، و برداشتن بکارت باستانی‌اش، به تپه ماهورها ببرد.

مارکو به تحقیق مشغول می‌شود، زنش را برای گردش به دست راجو می‌سپرد، و آنچه نباید اتفاق می‌افتد. (ص ۸۹- ۹۸).

اصلی‌ترین نکته‌ای که نارایان در «راهنما» به اعتراض می‌سپارد، نگرش خرافی و مذهبی رزی نسبت به موقعیتش به عنوان همسر مرد باستان‌شناس است.

او علی‌رغم حقایق موجود در رابطه با شوهرش، تا به آخر داستان خود را گناهکار و خائن، راجو را مردی که در این گناه همدستی‌اش کرده، و نیاز طبیعی خود را حسی شیطانی می‌داند.

تا جایی که در اواسط داستان، پس از اعترافش به گناه نزد همسرش، تحت تاثیر عذاب وجدان، به دست و پای او می‌افتد، طلب بخشش می‌کند، و پس از طرد شدن کامل از سوی او به راجو پناه می‌آورد.

راجو حقیقتاً عاشق اوست، پس در برابر خوانواده‌اش می‌ایستد، او و هنرش را می‌‌ستاید، دارایی‌ا‌ش را از دست می‌دهد، و سر انجام با تلاش بسیار، شهرت و بالندگی را در حد متعالی به «‌نالینی» (‌اسم هنری رزی که راجو برایش انتخاب می‌کند.) هدیه می‌کند.

نالینی ستاره می‌شود و ثروتمند، زنی که همه چیزش را به راجو مدیون است، بعد از گذر از تمام قله‌های افتخار که آن‌قدر‌ها هم چنگی به دلش نمی‌زنند، راجو را که اسیر شهرت‌‌طلبی، و ترس از دست دادن اوست، به خاطر خطایی کوچک، با بی‌رحمی و تحت تاثیر همان احساس گناه، در زندان رها می‌کند، و مجدداً به سوی شوهرش بازمی‌گردد و طرد می‌شود.

راجو در حال بازپس دهی تاوان گناهش در زندان می‌ماند و نالینی در اوج شهرت و ثروت، به دنبال زندگی خود می‌رود، زیرا او هنوز هم شوهرش را که گذشته از ظلم‌هایی که در گذشته نسبت به او مرتکب شده، حتی وقتی به ماجرای رابطه‌ی نامشروع راجو با او پی برده، زحمت یک اعتراض کوچک را هم به خود نداده، و تنها عکس‌العملش ترک همسرش بوده است، تا حدی محق می‌داند که دوباره طردش کند. (ص۱۴۲)

خلاصی از زندان، آغاز دوره‌ی دیگری در زندگی راجو است. و تصادفاً او در دوره‌ی دوم از حیاتش نیز راهنما می‌شود.

اما این‌بار نه راهنمای مسافران، بلکه راهنمای معنوی مردمی درمانده که مردی خسته و تنها را که در معبدی قدیمی در سرنوشت دردناکش سرگردان است، و در فکر چگونگی سیر کردن شکمش به سر می‌برد، مردی مقدس پنداشته و به مریدی‌اش می‌پردازند.

این‌بار راجوی باهوش، مرشد بودن را به گرسنگی ترجیح می‌دهد، تا جایی که سر آخر از دست مردم ده خسته می‌شود و داستان واقعی زندگی‌اش را برای یکی از آنان تعریف می‌کند، بدون این‌که کوچک‌ترین تاثیری در سستی ایمان وی داشته باشد.

راجو مقدس است چه بخواهد چه نخواهد، این‌بار تقدس محور سرنوشت اوست و او تسلیم سرنوشت می‌شود.

نارایان در اواسط داستان، ضمن طرح مهم‌ترین سوال متن، برای بارز کردن آن، با دقت کامل بارها پاسخ می‌دهد. آیا این تنها نالینی است که به خود حق می‌دهد ناجی خود را فقط به دلیل این‌که شوهر رسمی او نیست، خُرد و رها کند؟ یا خود راجو نیز این حق را برای او قایل است؟

پاسخ نارایان آری است. آری، راجو این حق را برای او قایل است و وقتی نالینی بی‌هیچ خجالتی عکس شوهرش را از روزنامه می‌برد و روی میز توالتش می‌گذارد، سکوت راجو بر پاسخ مثبت نارایان صحه می‌گذارد. (ص ۲۱۰)

راجو می‌داند که این تنها شوهر است که مورد خیانت واقع می‌شود، حالا هرطور که باشد، و اوست که همواره حق اعتراض ندارد، حالا هرطور که باشد.

نالینی با تعجب از او می‌پرسد: «‌چرا وقتی از شوهرم حرف می‌زنم ناراحت می‌شوی؟!» این سوال در حالی پرسیده می‌شود که نالینی گذشته از اصلی‌ترین مسایل زندگی‌اش، سال‌هاست از طرف شوهرش طرد شده و با راجو زندگی می‌کند.

اما راجو در مقابل این پرسش، جواب منفی می‌دهد. او حتی جرات ابراز ناراحتی‌اش را هم ندارد. و این همان راجویی است که در آخر داستان نه سوامی بودن خود را، بلکه اعتقادش با روزه برای باریدن باران را باور دارد و تا حد مرگ روزه می‌گیرد.

نارایان در تمام آثارش از جمله «راهنما»، این دیدگاه که به گفته‌ی ساراماگو «کوری» سفید و نورانی است، مورد هدف قرار می‌دهد. کوری‌ای که پشت نقاب فرهنگ کهن، قرن‌هاست که ملتی را از نوک پا تا به سر، به هجو کشیده است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

راستش وقتی این دو برادر (مهــدی و فـرهـاد غبرائـی) پس از گذشت هیجده سال از چاپ ترجمه ِ اوّل رمان، نتوانند متن درست درمانی را تحویل جامعــۀ ادبی را بدهـنــد، بهتر آنست که هم فاتحـۀ رمان ترجمه شده و هم نـقــد رمان "راهـنــمـــا"ی ِ (الهه رهرونیا) را پیشاپیش خوانـد!

-- آشـنــا ، Nov 4, 2008 در ساعت 03:00 PM