رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

«شعر در کنار ما راه می‌رود»

خسرو ناقد

ماه اوت، ماه مرگ لورکاست. در مورد تاریخ دقیق مرگ فدِریکو گارسیا لورکا، شاعر نامدار اسپانیایی، دو روایت در دست است.

برخی از زندگی‌نامه‌نویسان مرگ لورکا را در ۱۹ اوت ۱۹۳۶ و برخی دیگر - از ‌جمله یان گیبسون لورکاشناس نامدار - تاریخ مرگ او را سحرگاه ۱۸ ماه اوت ۱۹۳۶ ثبت کرده‌اند.

اما آنچه مسلم است تیرباران او به‌دست جوخه سیاه ماموران امنیتی ژنرال فرانکو زمانی صورت گرفت که لورکا ۳۸ سال بیش نداشت و در اوج خلاقیت هنری خود بود.

در آوریل سال ۱۹۳۶ میلادی، تنها چند ماه پیش از مرگ لورکا، فلیپه مورالس با او گفت ‌و گویی ‌انجام داد که لورکا در آن از هنر شاعری، از شعرهایش و از دلبستگی‌اش به تاتر می‌گوید.


تصویر جلد کتاب درسایه ماه و مرگ

فدریکو، شعر چیست؟

شعر چیزی است که در خیابان در گشت و گذار است. چیزی که حرکت می‌کند، در کنار ما راه می‌رود.

همه چیزها رمز و راز خودشان را دارند و شعر رمز و رازی است که همه چیزها دارند.

دوشادوش از کنار مردی می‌گذری، به‌زنی نگاه می‌کنی، طرز دویدن زیرکانه سگی را گُمان می‌بری؛ در هر یک از این چیزها که جنبه انسانی دارد شعر نهفته است.

از این رو من شعر را امری انتزاعی نمی‌بینم، بلکه به ‌آن چون چیزی نگاه می‌کنم که واقعاً وجود دارد، چیزی که تنگاتنگ در کنار من، مرا همراهی می‌کند.

چهره‌ها و شخصیت‌های شعرهای من همگی وجود خارجی داشتند. در شاعری، مهم آن است که شیرِ شعر را بیابی.

آنگاه، درست زمانی که اصلاً انتظارش را نداری - در یک چشم به‌هم زدنی - شیر باز می‌شود و شعر با تمام ساخت بی‌نظیر و صورت زیبایش بیرون می‌ریزد.

در‌این‌باره که آیا یک مرد برانگیزنده‌تر است یا یک زن، نمی‌توان حرفی زد. به‌این ترتیب پاسخ پرسش تو را پیشاپیش می‌دهم. نه، در‌این‌باره نمی‌توان چیزی گفت.

البته بدیهی است که در شعر مساله تمایلات جنسی حضور دارد؛ به‌ویژه وقتی که ما با شعر عاشقانه سر و کار داریم.


فدریکو گارسیا لورکا

مساله نامتناهی هم زمانی حضور می‌یابد که شعر جویای رویارویی با دوزخ است. در‌واقع شعر مرزی نمی‌شناسد.

شعر در آستانه در خانه می‌تواند چشم به‌راه ما نشسته باشد؛ آنگاه که ما در سحرگاهیِ سرد با پاهای خسته و در‌حالی‌که یقه‌های پالتومان را بالا کشید‌ه‌ایم وارد خانه می‌شویم.

شعر در آب چشمه‌ای ممکن است در انتظار ما بنشیند؛ در شکوفه‌های درخت زیتون که روی پارچه‌ای سفید در ایوان بام خانه گذاشته‌ایم تا در آفتاب خشک شود.

اما ما به‌هیچ وجه نمی‌توانیم با دقتی که در ریاضیات سراغ داریم طرح شعری را بریزیم که مثلاً باید رفت و دقیقاً یک لیتر و نیم نفت خرید.

اولین شعرهای من کمتر از آنچه از یک اندلسی انتظار می‌رفت، حال و هوای اندلس داشت. این شعرها نتیجه کار من در زمینه نثر بود. همه می‌دانند که من نخستین کتابم را به‌نثر نوشتم.

وقتی من به‌ندای درونم و با اطاعت از ‌دستور قاطع ذهن و روحم، مصمم به‌سرودن شعر شدم، آگاهانه تصمیم گرفتم که اندلس را موضوع سروده‌های خود قرار دهم و «لک‌لک‌های آویلا» را سرودم.

علت آن هم می‌تواند این باشد که من از اسپانیا دور مانده بودم، دریا و خشکی حایل ما شده بود و دلتنگی دوری از وطن، تنها به‌زادگاهم ‌غرناطه و باغ‌های گسترده زیتونش محدود نمی‌شد، بلکه در سحرگاهی در ماه مارس، به‌حصارهای عظیم شهر آویلا می‌اندیشیدم.

وقتی که من از دور به ‌اسپانیا می‌نگرم، این سرزمین برای من «کاستیل کهن» (قشتاله) است‌، در سکوت تنهایی‌اش و میدان خلوتی که پیرزنی از آن می‌گذرد تا به‌تسبیح‌گردانی در ‌کلیسا برسد.


فدریکو گارسیا لورکا

و تاتر، فِدِریکو؟

تاتر همیشه رسالت من بوده است. من ساعات بسیاری از عمرم را وقف ‌تاتر کرده‌ام. برداشتی که من از تاتر دارم تا حدودی شخصی و ناشی از سرکشی و عصیان من است.

تاتر شعر است که از کتاب بیرون می‌آید و انسانی می‌شود، حرف می‌زند و فریاد می‌کشد، گریه سر می‌دهد و نومید می‌شود.

تاتر به‌شخصیت‌هایی نیاز دارد که روی صحنه جامه‌ای از شعر بر تن کنند و همزمان استخوان‌های خود را و خون خود را به‌نمایش گذارند.

این شخصیت‌ها باید چنان انسانی و چنان هولناک، تراژیک باشند و با چنان نیرویی با زندگی و زمانه خود پیوند خورده باشند که خیانت آن‌ها را بر‌ملا سازند و آدمی بوی آن را احساس کند و با توانایی تمام، واژهای عشق و انزجاز بر لبان‌شان جاری شود.

برگرفته از کتاب «در سایه ماه و مرگ» گزیده شعرهای فدریکو گارسیا لورکا. به انتخاب و ترجمه خسرو ناقد. انتشارات کتاب روشن. تهران، ۱۳۸۶.

Share/Save/Bookmark