رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > اعتراض برنده نوبل ادبیات به چاپ بیاجازه آثارش در ایران | ||
اعتراض برنده نوبل ادبیات به چاپ بیاجازه آثارش در ایرانسعید کمالی دهقانیک سال پیش از این بود که برای اولین بار با جی.ام. کوتزی، نویسنده وسواسی و برنده نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ برای گفت و گو تماس گرفتم و جواب او اینچنین بود: «متاسفانه زیاد اهل گفت و گو نیستم و تا جایی که بتوانم از زیرش در میروم.» کوتزی راست هم میگفت، به سختی تن به مصاحبه میدهد و به شدت درباره صحبت کردن در مورد زندگی شخصی و دیدگاههای سیاسیاش حساس است و یکی از دلایلی که اصولاً تن به گفت و گو نمیدهد، همین موضوع است. با این حال، هفته گذشته برای دومین بار با او تماس گرفتم و اینبار اشاره کردم که چهار تا از رمانهایش در ایران ترجمه شده و اصرارم برای گفت و گو، دلیل موجهی دارد. کوتزی ناگهان برآشفته شد و تصور کرد که دروغ میگویم و حاضر به ادامهی صحبت تلفنی نشد و مرا به مدیر برنامهاش حواله کرد.
مدیر برنامه کوتزی خواستار اطلاعات کامل از انتشار و ترجمه آثار کوتزی در ایران شد و به همین خاطر به سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران مراجعه کردم. در واقع کتابهایی که از کوتزی در ایران، بدون اجازه نویسنده و با نادیده گرفتن کپیرایت منتشر شده، نه چهار کتاب بلکه هفده جلد کتاب است. در حالیکه کل آثار کوتزی در حوزه ادبیات داستانی، دوازده رمان و دو بیوگرافی است. بدین ترتیب کوتزی متوجه شد که در ایران هفده کتاب از او منتشر شده که این کتابها را چهارده ناشر ایرانی بدون اجازه او منتشر کردهاند. در میان این هفده کتاب، رمان معروف «در انتظار بربرها»ی کوتزی به تنهایی تا به حال چهار بار، با ترجمههای متعددی منتشر شده است. در نهایت با توضیح شرایط پیچیده صنعت نشر در ایران و مشکلات ناشران در رعایت کپیرایت، کوتزی حاضر شد تا دوباره با من صحبت کند و البته اینبار نه برای گفت و گو بلکه برای اعلام اعتراض رسمی به چاپ و ترجمه بدون اجازه آثارش درایران. جی.ام. کوتزی در اعتراض رسمی خود به این امر گفت: «اینکه نویسندهای در دنیا خواهان رعایت کپیرایت برای آثارش باشد، تنها به خاطر پول نیست و حتی گاهی اصلاً پول مطرح نیست. من هم مثل خیلی از نویسندگانی که به شخصه میشناسم، تا به حال بارها با ناشران نوعدوست و حرفهای سراسر دنیا که با مشکلات زیادی در صنعت نشر و کتاب در کشورشان روبرو بودهاند، قراردادهای صوری بستهام و پول بسیار ناچیزی گرفتهام. اما وقتی اثری بدون اجازه نویسنده آن و توسط مترجمهای آماتور و کم سابقه منتشر شود و بدون اجازه صاحب حق فروخته شود، تنها و تنها موجب ناراحتی شدید نویسنده آن میشود.» «کوتزی» خواست تا اعتراضاش به گوش ناشران و مترجمان ایرانی برسد و خبرگزاریها و روزنامههای ایرانی آن را منعکس کنند. کوتزی که همچنین اولین نویسندهای است که دو بار جایزه معتبر بوکر را از آن خود کرده، معتقد است که وی نیز همانند دیگر نویسندگان دنیا از انتشار و ترجمه آثارش در هر کشور دنیا، از جمله ایران خوشحال و سرافزار خواهد شد. اما اینکه اثری از وی بدون اجازه در کشوری چاپ شود و گاه با ترجمههای ضعیفی ارایه شود، این امر را توهین به خود میداند.
در همین حین، مدیر برنامه جی.ام.کوتزی نیز اشاره کرد که تا به حال قراردادهای صوری زیادی را با کشورهای دنیا منعقد کرده است. وی برای نمونه کشور مصر را مثال زد و گفت: «آقای کوتزی شرایط سخت بعضی از ناشران دنیا را در انتشار کتاب در کشورشان میفهمد و وی تا به حال بارها قراردادهای صوری امضا کرده است و هیچ پولی نیز بابت حق نویسنده دریافت نکرده. اگر این موضوع در ایران بیست یا سی سال پیش از این پیش میآمد و در آن موقع اینترنت و اطلاعات به اندازه امروز در دسترس نبود، شاید من این قدرها تعجب نمیکردم. اما مگر امروز در ایران، اینترنت نیست؟» وی همچنین گفت که شرایط سخت انتشار کتاب در ایران را میفهمد و کاملاً حاضر است با ناشرانی که با اجازه نویسنده، قصد انتشار کتابی را دارند همکاری کند و حتی بدون پرداخت هزینهای با آنها قرارداد منعقد کند، اما انتشار بدون اجازه هر اثر مشمول کپیرایت را توهین به نویسنده و ناشر آن میداند. اعتراض جی.ام.کوتزی به ترجمه بدون اجازه آثارش در ایران در حالی است که چند ماه پیش از این نیز جان بارت در بیانیهای به انتشار بدون اجازه رمانش در ایران اعتراض کرد و از ناشران ایرانی خواست تا کپیرایت را رعایت کنند. در اغلب این قراردادها، نویسنده از حق مالی خود گذشته و بدون هیچ پرداختی، کپیرایت را به ناشر ایرانی واگذار کرده است. با این شرایط، سهلانگاری ناشران و مترجمان ایرانی در برقراری ارتباط با ناشران و نویسندگان خارجی برای کسب اجازه و رعایت کپیرایت اثر ترجمه شده، اعتراضات زیادی را به همراه داشته است و موجب بیاعتمادی روزافزون دنیا به ادبیات و همچنین صنعت نشر در ایران شده است. مرتبط: • گفت و گو با سعید کمالی دهقان |
نظرهای خوانندگان
سلام
شاید حق با هیچ کس نباشد. دولت قانونی مکتوب برای کپی رایت ندارد. ناشران میگویند این مشکل ما نیست چون قانونی وجود ندارد که دنبال شود. مترجم هم که اصلا در فکر کپی رایت نیست چون قانونی مکتوب نشده. دولت هم احتمالا میگوید که در خارج از کشور کپی رایت آثار ایرانی را ندیده میگیرند که نمیدانم تا چه حدی درست است.
به نظر من باید ناشران شروع کننده باشند و موضوع را جدی بگیرند چرا که دولت مشکلی با نداشتن قانون حس نمیکند. حالا باید دید که این به نفع ناشران ایرانی هست یا نه که من خیلی مثبت نیستم.
سعید شهراز
-- سعید شهراز ، Aug 5, 2008 در ساعت 07:12 PMin aghaye Kamali Dehghan ham khast khod-shirini va ebraz fazl -mesle bishtare ma Irani ha- bekoneh va begeh man ba felan ketab ashenam va nevisandasho mishnasam, raft va zad kaseh koozehe nevisandeh haye Irani ro dar bast be ham rikht. akhe baradare man vaghti midooni ke moshkele in chenini vojood dareh, digeh ezhare fazl baraye chi kardi,khasti begii ke khaili saret misheh,in kare shoma hokme "tofe sar bala" ro dasht
-- alirea ، Aug 5, 2008 در ساعت 07:12 PM« کار من مترجمی نیست، نمیخواهم باشد، به ویژه در این آشفته بازار وارداتی ادبیات که حق و مزد و اجازهی نویسنده، کک ناشر و مترجم را نمیگزد...»
-- رامین محبوبی ، Aug 5, 2008 در ساعت 07:12 PMنقل از قلی خیاط، در مقدمه ترجمهی رمان تریستانو می میرد، اثر آنتونیو تابوکی ، چاپ ۱۳۸۴
رامین محبوبی (از مریدان قلی خیاط)
نابسامانی و عقب ماندگی جامعه ما یکی و دو تا که نیست. هر کجا دست میگذاری مایوس و سرکشته میشوی. این دنیا ادبیات و حق مولف دیگر هیچ!
-- فرانک اصلانی ، Aug 6, 2008 در ساعت 07:12 PMاز ایران حرف زیاد نمیزنم که حرف زیاد است. اما ایرانیان خارج از کشور چی؛ آیا مثلا فرهنگورزان ما در خارج که میتونند به حقوق مولف احترام بگذارند. من در همین آلمان ترجمههای زیادی دیدم که بدون اطلاع و اجازه ناشر و نویسنده منتشر شده است ایا میلان کوندرا خبر دارد که مثلا رمان آهستگیاش به فارسی در آلمان منتشر شده است؟ این هفته به سفر و میهمانی به دانمارک و سوئد آمدهام. چند روز پیش اتفاقی کتابفروشی ایرانی را در مرکز شهر استکهلم دیدم و خیلی خوشحال هم شدم. اونجا دیدم که اتفاقا چند کتاب از آقای کوتزی توسط محسن مینوخرد ترجمه شده و نشر سی و دو حرف آن را منتشر کرده است. هیچ جا نشانی و نوشتهای نبود که این اثر با اجازه چاپ شده است. ناشران در خارج که باید و میتوانند کپی رایت را رعایت کنند ولی چرا بدون اجازه چاپ میکنند نمیدانم. باز در سایت دوات دیدم تبلیغ کتاب چارلز بوکوفسکی شده که در خارج چاپ شده و بخشی هم در سایت دوات چاپ شده امیدوارم که آنها دیگه اجازه گرفته باشند چون آقای قاسمی دیگه نویسنده درجه یک است و حتما حق مولف را رعایت میکند.
قابل توجه خانم یا آقای فرانک اصلانی و خوانندگان دیگر:
-- ناصر زراعتی ، Aug 6, 2008 در ساعت 07:12 PMرمان «هزارپیشه» نوشته چارلز بوکوفسکی را وازریک درساهاکیان از زبان انگلیسی ترجمه کرده و ویرایش آن را من انجام داده ام و اخیراً دو ناشر آن را در سوئد مشترکاً چاپ و پخش کرده اند: «کتاب ارزان» [استکهلم] و «خانه هنر و ادبیات» [گوتنبرگ]. مترجم و ناشران پیش از چاپ این کتاب،با ناشر تماس گرفتند [چون نویسنده سالها پیش از این دنیا رفته]. پس از چندین و چند بار مکاتبه و مذاکره تلفنی و ارائه توضیحات کافی و دقیق و روشن در مورد اینکه ایران تا کنون به قانون کپی رایت نپیوسته و اینکه امکان انتشار این کتاب فعلاً در ایران موجود نیست (به دلیل وجود سانسور و نظارت ارشاد) و شاید تا سالهای سال، حتی اگر به فرض محال، «ارشاد» و سانسور رسمی و دولتی هم نباشد، به دلایل متعدد و ریشه دار فرهنگی، شاید تا دهها سال دیگر هم امکان چاپ و پخش آن در داخل مملکت ما وجود نداشته باشد، و با توجه به وضعیت اسفبار چاپ و پخش در بیرون از ایران و تیراژ بسیار اندک کتاب و دشواریهای مالی و اینکه انتشار اینگونه کتابها برای مترجم و ویراستار و حتی ناشر که برای چاپ هزینه میکند، هیچگونه نفعی که ندارد هیچ، ضرر هم میکند، پس امکان پرداخت وجهی برای کسب اجازه ترجمه نداریم و چون از نظر رعایت اصول، معتقدیم که باید از نویسنده و ناشر و صاحبان حقوق مادی و معنوی کتاب اجازه بگیریم... و غیره و غیره... و قانع کردن ناشر، قرار شد مبلغی واقعاً اندک [صرفاً محض اطلاع: 200 دلار آمریکا!]، آن هم صرفاً از لحاظ به اصطلاح «سمبُلیک»، بپردازیم. به این ترتیب بود که اجازه ترجمه به زبان فارسی و انتشار کتاب را گرفتیم و نسخه هایی را هم مترجم برای ناشر و نیز از طریق آنها، برای همسر بوکوفسکی، ارسال داشت.
شاید این توضیح لازم باشد که دوستمان رضا قاسمی در این میان، فقط به خاطر محبتی که در درجۀ اول به وازریک درساهاکیان داشته (چون از دوستان دوران کودکی و نوجوانی در بندر ماهشهر بوده اند و وازریک نسخه ای برایش به پاریس فرستاد) و لطفی که در درجۀ دوم به من همیشه داشته و دارد، در سایت «دوات» خود، کتاب را معرفی کرده و مقدمه و بخشهایی از آن را گذاشته است و نشانی ناشران را هم آورده تا اگر کسی علاقمند بود، کتاب را تهیه کند.
توضیح دیگر اینکه در همین «خارجه» که دیگر نه سانسور رسمی و دولتی هست و نه وزارتخانه و مؤسسه ای «باید و نباید»گو و «شایست و نشایست»کن،و در همین مملکت سوئد که همگان خوشحالند که «آزادی» قلم و گفتار و نوشتار و نشر موجود و فراهم است، این داستان زیبا و خواندنی، به دلیل صراحت بیان نویسنده، به برخی هموطنان «ناموس پرست» گران آمده و اعتراضاتی را برانگیخته است که البته هنوز «کتبی» نشده و «شفاهی» است و حالت پچپچه و غرولُند دارد! و البته ما [مترجم و ویراستار و ناشران] چنین واکنشهایی را پیش بینی میکردیم و با اطلاع روشن و کامل از این «سانسورهای غیررسمی» و «اخلاقیات» باستانی، این «خطر» را کرده ایم و روشن است که تبعاتش را هم پذیرفته و میپذیریم...
توضیح آخر اینکه ما و دوستانمان این «اصل» را رعایت کرده و میکنیم و خواهیم کرد که بدون کسب اجازه از مترجم یا ناشر کتابی را ترجمه و چاپ نکنیم؛ ما کاری به پذیرش یا عدم پذیرش کپی رایت از سوی ایران نداریم؛ ما میکوشیم به «اصول» خودمان پایبند باشیم. این را هم بگویم که تاکنون موردی پیش نیامده که پس از توضیحات کامل و دقیق و لازم، نویسنده یا ناشری خارجی دندان/گِردی نشان بدهد، یا اجازه ندهد!
این مصاحبه مشکوک است و معلوم نیست چه طور شده تو این هیرو ویر هسته ای آقای کملی دهقان به فکرش رسیده بردارد به کوتسی زنگ بزند که آقا بجمب که مالت به باد رفت. و یکی از موردهایی که آدم را به شک می اندازد این که از کتاب درانتظار بربرها نه چهار ترجمه بلکه دو ترجمه درایران چاپ شده است . حیف که دست مان از دامن شرلوک هولمز کوتاه است وگرنه ازش خواهش می کردیم این گره را برای ما باز کند
-- بدون نام ، Aug 7, 2008 در ساعت 07:12 PMاز دوست عزیزم ناصر زراعتی خیلی ممنمونم که توضیج بالا را درباره ی ترجمه و چاپ ترجمه ی رمان "هزارپیشه" از چارلز بوکوفسکی آورده است. واقعیت همین است که ایشان گفته اند. مسئول مربوطه در دستگاه ناشر آمریکایی اثر، "اکو" که از شعبات "هارپرزکالینز" است خیلی محبت کردو اجازه ی چاپ رمان بوکوفسکی را در اختیار ما گذاشت. پس از چاپ کتاب، من شخصا با ایشان (خانم کاترین باربوسا راس) تماس گرفتم و خواهش کردم که نسخه ای از کتاب را برای بیوه ی بوکوفسکی هم بفرستد که ایشان خیلی استقبال کرد. پس حقیر سه نسخه از کتاب را به نشانی ناشر به نیویورک فرستادم که یک نسخه، حاوی نامه ی زیر بود برای خانم لیندا بوکوفسکی، بیوه ی مرحوم بوکوفسکی. در اینجا ترجمه ی فارسی نامه را می آورم تا دوستان و علاقمندان در جریان باشند. کتاب و نامه را همین دیروز فرستاده ام و هنوز جوابی دریافت نکرده ام. که در صورت دریافت، جواب ایشان را هم اینجا یا جای دیگری منتشر خواهم کرد.
خانم لیندا بوکوفسکی عزیز
-- وازریک درساهاکیان ، Aug 7, 2008 در ساعت 07:12 PMامیدوارم این نامه را در کمال تندرستی دریافت کنید. من یک مترجم ایرانی ام که سالهای سال است به کار ترجمۀ آثار داستانی و غیر داستانی از انگلیسی به فارسی مشغولم و حالا حدود 22 سال است که ساکن لس آنجلس (کالیفرنیا) هستم. مهاجری که به خاطر نداشتن یک تخصص بدردبخور برای بازار کار این منطقۀ جنوب کالیفرنیا، محض گذران زندگی، به مشاغل مختلفی مشغول بودهام. من در ایران به کار تدوین و ترجمۀ کتاب مشغول بودم، اما متاسفانه در خارج از ایران، کتابهای زیادی به فارسی در نمیآید تا آدمی مثل من، یک شغل تمام وقت در رشتۀ مورد علاقهاش اختیار کند. بنابراین من هم اینجا به نوعی یک "هزارپیشه" شدهام. آخرین شغلی که در سالهای اخیر به آن مشغول بودهام، ارزیابی یا قیمتگذاری برای خانهها است، که ناگفته پیداست تا چه حد به حرفهای که با دل و جان به آن عشق میورزم نزدیک است!
به هر تقدیر، بنده اخیرا رمانی از شوهر مرحوم شما، نویسندۀ بزرگ، چارلز بوکوفسکی را به نام "هزارپیشه" به فارسی ترجمه کردهام که از طریق یک ناشر مستقل در سوئد منتشر شده است و من با افتخار تمام، نسخهای از کتاب را همراه با این نامه برای شما ارسال میکنم. ما برای اجازۀ انتشار کتاب به فارسی با "هارپرزکالینز" تماس گرفتیم و مسئولان مربوطه با لطف و عنایت تمام، اجازۀ رسمی نشر ترجمۀ فارسی کتاب را در اختیار ما قرار دادند و ما به خاطر این همکاری صمیمانه، از خانم کاترین باربوسا راس خیلی ممنون و متشکریم، و امیدواریم که سرکار عالی هم به اندازۀ ما از انتشار نخستین اثر جناب بوکوفسکی به زبان فارسی مشعوف شده باشید. در واقع ما با نشر این اثر به فارسی، تن به مخاطراتی هم دادهایم، چون نه تنها هیچ نفع مالی از این کار نمیبریم، به کار بردن این نوع زبان در یک کتاب به زبان فارسی به هیچ وجه مرسوم نیست و به همین دلیل هم چنین کتابی در ایران نمیتوانست اجازۀ چاپ و انتشار پیدا کند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم این کتاب را در خارج از کشور منتشر کنیم. در جمهوری اسلامی ایران، قوانین شدید و سختی برای چاپ و انتشار کتاب وجود دارد، و آثار نویسندگانی چون بوکوفسکی به خاطر به کاربردن زبان و شرایط زندگی روزمرۀ مردم و بخصوص اعمال جنسی، به هیچ وجه اجازۀ انتشار کسب نخواهد کرد. من در این ترجمه سعی کردهام متن نویسنده را در کمال صداقت و امانت به فارسی برگردانم که همین باعث شده است در جامعۀ مهاجران ایرانی اروپا و آمریکا نیز سر و صدایی به پا شود و اعتراضاتی بالا گیرد، زیرا ما عادت نداریم "این گونه کلمات" را به صورت مکتوب "ببینیم"، والا حقیقت این است که ما در زبان فارسی، واژگانی بسیار غنی برای واگویی "این نوع زبان لیچارگویی" داریم که شاید یکی از غنیترین واژگانها در تمام دنیا در این زمینه باشد، اما وقتی که کار به چاپ کتاب میرسد، ما بایستی مراقب باشیم "بعضی چیزها" را چه جوری بر زبان میآوریم. و حقیقت این است که بنده درایران کتاب، هیچ در بند این حرفها نبودهام و زبان را رها کردهام تا اثر به درستی و امانت تمام به فارسی در آید.
نخستین بار، پس از انقلاب 1979 بود که یکی از داستانهای کوتاه چارلز بوکوفسکی به فارسی در آمد، اما مترجم طی مقدمۀ کوتاهی توضیح داده بود که برخی کلمات و عبارات را از صافیهایی گذرانده است تا داستان قابل چاپ گردد. من در این ترجمه چنین کاری نکردهام. در این ترجمه، متن کامل کتاب، چنان که از قلم نویسنده جاری شده است، به زبان فارسی در آمده است. شاید تنها موردی که تغییری در کتاب داده شده، همانا عنوان کتاب باشد، چون ما در زبان فارسی، لغتی که معنی و مفهوم "فاکتوتوم" را برساند نداریم، بنابراین من این اجازه را به خودم دادم که برای عنوان کتاب، کلمهای را به کار ببرم که پدرم معمولا برای کسانی به کار میبرد که در زندگانی نمیتوانند به یک شغل ثابت بچسبند و هر از گاهی به شغلی متفاوت مشغول میشوند. مرحوم پدرم در مورد این جور آدمها میگفت "این یارو هزارپیشه و هیچکاره است". بنابراین من هم تصمیم گرفتم عنوان کتاب را "هزارپیشه" بگذارم. در ضمن لازم به توضیح است که من این ترجمه را به یکی از معلمهای زمان دبیرستانم تقدیم کردهام که به ما ادبیات فارسی درس میداد، اما من خیلی بیشتر از ادبیات، از او چیز یاد گرفتم. او برای من "آموزگار وارستگی" بود.
من چند نسخه از این کتاب را برای دوستانم به ایران فرستادهام و امیدوارم که همین نسخههای معدود دست به دست بگردد و علاقهمندان بتوانند آن را بخوانند. حتی اگر هم عدهای بخواهند به صورت زیرزمینی (که ما به آن میگوییم "کتابهای جلد سفید") در بیاورند، چه باک. من فکر میکنم اگر چارلز بوکوفسکی هنوز در قید حیات بود، از این امر خیلی هم خوشحال میشد.
از توجه مهرآمیز شما خیلی متشکرم و امیدوارم این فقط اولین کار از بوکوفسکی باشد که که به فارسی در میآید. به امید روزی که آثار ایشان در خود ایران و بدون هیچ دغدغۀ سانسور و ترس و هراس، و به صورت علنی، منتشر شود.
اقای درساهاکیان. کاش ای میل خودتان را اینجا بگذارید تا من بتوانم با شما تماس بگیرم. من در حال تحقیق درباره ترجمه ادبی در ایران هستم و مایلم با شما صحبت کنم.
-- Esmaeil ، Aug 7, 2008 در ساعت 07:12 PMنشانی ایمیل مرا اینجا می گذارم برای دوستی که درخواست کرده است ایمیل مرا داشته باشد و با من تماس بگیرد. در ضمن بد نیست نام خودتان (یا دست کم اسم کوچک تان) را زیر نظر یا درخواست تان بگذارید تا دیگران بدانند با کی دارند حرف می زنند. خوشحال می شوم با دوستان درباره ی ادبیات و مسائل فرهنگی در حد توانم صحبت کنم.
-- وازریک درساهاکیان ، Aug 8, 2008 در ساعت 07:12 PMvdersahak@gmail.com
ببخشید من فقط میخواستم از خانم فرانک اصلانی سوال کنم که آیا ایشون در ایران در یک شرکت حمل و نقل کار نمیکردن؟ برام مهمه که بدونم . ممنون
-- رو به غروب ، Oct 4, 2008 در ساعت 07:12 PM