رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > ناگفتههايی از زندگی دوريس لسينگ | ||
ناگفتههايی از زندگی دوريس لسينگمجله «جهان کتاب» در آخرین شماره خود (شماره ۲۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷) متن مصاحبه ای طولانی با دوریس لسینگ را با ترجمه خسرو ناقد و همچنین مقدمهای از او در معرفی لسینگ منتشر کرده است. گفتوگو با برنده جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۰۷ میلادی زمانی انجام شده است که لسینگ کتاب زندگینامهی خود را در دو جلد منتشر کرده بود. از اینرو نه از پرسشهای کلیشهای که اغلب با برندگان جوایز ادبی در میان گذاشته میشود خبری هست و نه از پاسخهای محتاطانهی برندهی نوبل ادبی. شاید هم جذابیت این گفتوگو در همین نکته نهفته است. افزون بر این، این مصاحبه احتمالاً خصوصیترین گفتوگویی است که لسینگ تا کنون انجام داده و در آن بیشتر از زندگی و زمانهی خود گفته و کمتر به آثارش پرداخته است. بخش کوتاهی از این گفتوگو را در زیر میخوانید. متن کامل گفتوگو با دوریس لسینگ را در مجله «جهان کتاب» شماره ۲۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷ بخوانید.
ازدواج اول شما در چه شرایطی صورت گرفت؟ در دوران جنگ حالتی وجود دارد که میتوان اسماش را تپش و اضطراب جنگ گذاشت. در این دوران بحرانی بسیاری با علاقه ازدواج میکنند. عجیب به نظر میآید، اما شاید خواست و واکنشی طبیعی باشد. زنان همیشه در موقع ازدواج تصور میکنند که بهترین انتخاب را انجام دادهاند و همسر خوبی برگزیدهاند. من هم ازدواج کردم چون در آن زمان بسیاری ازدواج میکردند. به همین سادگی. برایتان حیرتآور نبود که در پیوند زناشویی شما عشق ظاهراً نقشی نداشت؟ البته هر کس ازدواج میکند، مدعی است که عاشق است. منظورتان عشق پُرشور و رمانتیک است؟ من وقتی برای اولین بار ازدواج کردم نوزده سال بیش نداشتم. به این خاطر جوانتر از آن بودم که واقعاً عاشق مردی باشم. در اول چنین به نظر میآمد مردی را گزیدهام که حتی مناسب من است و ما با هم میسازیم؛ عیب کار تنها در آن بود که من عاشق او نبودم. ساده است که آدم بگوید من عاشقم! اما اغلب ازدواجها علل دیگری دارند. چرا دو بار با مردانی ازدواج کردید که عاشقشان نبودید؟ همان گونه که پیشتر گفتم، من بسیار جوان بودم. ولی بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه به لحاظ فکری بر «فرانک» همسر اولم، پیشی گرفتم. من پس از ازدواج خیلی زود دگرگون شدم؛ همسرم اما به عکس، همان طور که بود، ماند. فرانک وزیر مشاور در امور کشاورزی اهالی بومی بود. او فردی بااستعداد و کاربُر بود؛ اما ما با هم سازگار نبودیم. هر چه دوران زناشویی ما بیشتر به درازا میکشید، اختلافاتمان هم بیشتر میشد و مدام اعصاب همدیگر را خُرد میکردیم. با این همه ما ناخواسته جذب هم شده بودیم. هر دو میدانستیم که با هم نمیسازیم؛ اما خیلی سعی در مراعات حال همدیگر داشتیم. به رغم این فاصلهگیری آگاهانه، میخواستید از او صاحب فرزندی شوید؟ بله، خواست تقریباً نامعقولی بود؛ اما وقتی شما شروط لازم را پیشاپیش پذیرفتید، اشکالی به وجود نمیآید. گذشته از این، در زمان ما برای اغلب زوجهای جوان خیلی عادی بود که بعد از بچهی اول، در فاصلهای کوتاه صاحب فرزند دومی میشدند. اما در مورد همسر دوم، برای هر دوی شما که از همان ابتدا روشن بود که نمیخواهید با هم بمانید؟ بله، اما گوتفرید کمونیست بود و کمونیستها از این نظر خیلی رمانتیک بودند. در اصل ما نمیخواستیم ازدواج کنیم، فقط میخواستیم با همدیگر دوست باشیم. اگر گوتفرید لسینگ که به عنوان مهاجر در لندن زندگی میکرد در اینجا میماند، ما بیتردید مثل دو دوست باقی میماندیم؛ اما متأسفانه چنین نشد. او پس از خاتمهی جنگ جهانی دوم در کسوت یکی از کارگزاران حزب کمونیست آلمان به برلین شرقی بازگشت. جالب اینجاست که قسمت اول زندگینامهی شما آنجا پایان مییابد که گوتفرید، همسر دومتان، شما و کودک خردسالتان را رها میکند و به برلین شرقی میرود. بعد هم خبر میرسد که سازمان جاسوسی روسیه شوروی (KGB) او را در کامپالا، پایتخت کشور اوگاندا به قتل رسانده است. شما از همان زمان به کمونیستها مظنون شدید؟ ما حتی پیش از آنکه او لندن را ترک کند، از این نظر با هم هیچ تفاهمی نداشتیم. من خیلی خشمگین بودم که فقط گهگاه، آنهم غیر مستقیم، از او خبری از برلین شرقی میرسید. گاه دوستی یا آشنایی مرا اتفاقی میدید و میگفت همسرت سلام رساند؛ و من با خشم میگفتم که ما مدتی است از هم جدا شدهایم. او حتی نمیخواست فرزند مشترکمان را ببیند. من پیشتر هم اعتقاد چندانی به کمونیسم نداشتم. بعد هم به مرور زمان از هر نوع ایدئولوژی وحشت پیدا کردم. اغلب کمونیستهایی که من در آن زمان میشناختم، به این خاطر کمونیست شده بودند، چون از سرکشی و عصیان خوششان میآمد. ولی گوتفرید نمونهی بارز انسانی عصیانگر نبود، بلکه بیشتر به مسایل روشنفکری و اجتماعی علاقه داشت. او در واقع آدمی محافظهکار و خشک و یکدنده بود. به سرکردگان حرب کمونیست و مراجع قدرت ایمان داشت و اجرای دستورات آنها را الزامی میدانست. پس چرا خودتان به کمونیسم روی آوردید؟ کمونیستها نخستین کسانی بودند که من میتوانستم با آنان بحث و گفتوگو کنم و با افکار و آرمانهایشان مرا تحت تأثیر قرار دادند. در آن دوران هیچکس جرأت نداشت چیزی را زیر سؤال ببرد. کمونیستها هر کدام به نوعی روشنفکر بودند و برای من در آن زمان اولین کسانی بودند که میتوانستند به طور منظم فکر کنند. این برای من حکم رهایی داشت؛ چون در کار نویسندگی شما مدام به افکار تازه نیاز دارید. من هر وقت افکارم را با کسی در میان میگذاشتم، تصور میکرد دیوانه شدهام! اما با کمونیستها میشد بحث کرد به نظام موجود انتقاد کرد. نباید فراموش کنیم که در دههی ۵۰ قرن بیستم میلادی انگلیسها معتقد بودند که آفریقای جنوبی بهشت روی زمین است؛ البته بهشتی انگلیسی! شما قبلاً به آلمان شرقی هم رفت و آمد داشتید؟ مثلاً برای دیدار همسرتان گوتفرید لسینگ که آلمانی بود، به آنجا سفر نمیکردید؟ چرا، فقط یک بار در سال ۱۹۵۱ میلادی گوتفرید را آنجا ملاقات کردم. پیش از بنای دیوار برلین هنوز امکان سفر به برلین شرقی وجود داشت. گوتفرید پیش از آن که به سمَت سفیر آلمان شرقی در اندونزی منصوب شود، در خدمت وزارت فرهنگ آلمان شرقی بود. او از حیث هوش و استعداد کمبودی نداشت، فقط یکسره خشکاندیش و جزمگرا بود. تأثیراتی که «سوسیالیسم واقعاً موجود» حاکم در آلمان شرقی بر شما گذاشت با تصوراتتان از نظریه کمونیستی هماهنگی و همسازی داشت؟ با دیدن واقعیت و مشاهدهی وضعیت آلمان شرقی، ضربه و تکان روحی نسبتاً شدیدی به من وارد آمد. اما برایم غیرمنتظره نبود. زندگی از این تناقضات بسیار دارد. برخی از چپگرایان هنوز هم به این پندارها دلبستهاند. نظرتان در این مورد چیست؟ کمونیسم در عمل کارآیی لازم را برای ادارهی جامعه ندارد و کارساز نیست. مفاهیم کمونیسم و کاپیتالیسم امروزه بیمعنا شدهاند. در حال حاضر رویکرد همگانی به وضعیت و مسایل اقتصادی جای پرداختن به آنها را گرفته است. البته بدیهی است که هنوز چین به عنوان کشوری کمونیستی که در مرحلهی صنعتی شدن است، وجود دارد. در بسیاری از کشورها نیز برنامهریزی اقتصادی و اجتماعی معقولی صورت نمیگیرد. به نظر من تنها در صورت خلاصی از ایدئولوژیها، به سادگی خواهیم توانست به ریشهی امور پیبریم. اصلاً چرا چنین پرسشهایی از من میکنید؟! من که سیاستمدار نیستم. اما نویسندهای متعهد که هستید. این هم نادرست است. خلق آثار ادبی با نوشتن هجونامهی سیاسی تفاوت دارد. من به «ادبیات متعهد» آن هم از نوع ژان پل سارتری آن هیچ اعتقادی ندارم. |
نظرهای خوانندگان
تو رو خدا تمام مصاحبه رو منتشر کنيد. واه من تو اين غربت کجا مجله جهان کتاب رو پيدا کنم؟ تو رو خدا همشو بيارين ببينم اين خانوم خانوما چی ميگه!
-- فيروزه ، May 28, 2008 در ساعت 06:45 PMفيروزه خانوم بفرمائيد! اين هم متن کامل مصاحبه با لسينگ
-- محمود ، Jun 17, 2008 در ساعت 06:45 PMhttp://www.naghed.net/Tarjome_ha/Doris_Lessing_Interview_Naghed.pdf