رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۸۶

رژه‌ی تاریخی ژنرال شرمن به روایت ای.ال.دکتروف

برگردان: علی جمالی


ای.ال.دکتروف، نویسنده رمان‌هایی چون «رگتایم» و «مارش»

ادگار لورنس دکتروف را استاد بداهه‌نویسی و گزیده‌گویی می‌دانند. نوشتن رمان برای او به رانندگی در هنگام شب می‌ماند: «تنها چند متر از جاده در دیدرس توست؛ اما این مانع رانندگی نمی‌شود.»

ای.ال.دکتروف را در ایران با دو رمان مهم او «رگتایم» و «بیلی بتگیت» می‌شناسند. از بخت‌یاری او، آثارش در ایران با ترجمه‌ی درخشان نجف دریابندری معرفی شده‌اند. «رگتایم» او در تراز صد رمان برتر ادبیات انگلیسی‌زبان در قرن بیستم به شمار آمده است.

از کتاب‌های معروف او تا کنون چهار فیلم سینمایی ساخته‌اند. فیلم‌ساز معتبری چون میلوش فورمن «رگتایم» را در سینما روایت کرده است و سیدنی لومت «کتاب دانیال» را.

جدیدترین اثر دکتروف رمان «مارش» است. «مارش» روایت دکتروف از رژه‌ی معروف و تاریخی ژنرال ویلیام تیکامسی شرمن در واپسین روزهای جنگ داخلی آمریکا در کارولینای جنوبی‌ است.

مجله‌ی آلمانی «دی سایت» به مناسبت انتشار این رمان به آلمانی، گفتگویی دارد با دکتروف درباره‌ی «مارش» و نیز موضوعاتی دیگر، چون آمریکا، سیاست، سینما و ... برگردان این گفتگو، ما را با رمان جدید دکتروف آشنا می‌کند.


طرح جلد رمان «مارش» اثر ای.ال.دکتروف

گمان می‌کنم با رمان جدیدتان «مارش» به طور قطع احساس رضایت می‌کنید. البته کتاب محبوب شما رمان «شهر خدا» است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. این رمان در واقع روایت بی‌ریختی هستی ماست ...

بله؛ گمان شما درست است. اما من همه‌ی کتاب‌هایم را دوست می‌دارم؛ درست مثل همه فرزندانم.

از چارلز دیکنز پرسیده بودند کدام کتاب‌اش را بیشتر دوست می‌دارد. جواب داده بود: «دیوید کاپرفیلد.» پرسش‌گر می‌خواست بداند که چرا این کتاب؟ دیکنز پاسخ داده بود: چون این کتاب را بیش از سایر کتاب‌هایم دوست دارم ...

دل‌بستگی من به «شهر خدا» البته به این صورت نیست. اما انگار یک حس متعالی نسبت به این کتاب دارم.

«مارش» مرا به یاد قطعه‌ای از «باخ» می‌اندازد.

نه؛ من در این مورد به باخ فکر نکرده‌ام. اما موسیقی همواره در آثار من اهمیت ویژه‌ای دارد. من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که موسیقی در آن جایگاهی برجسته داشت. مادر من پیانیست توانایی بود. برادر بزرگ من اهل موسیقی بود و در ۱۶ سالگی برای خود گروه موسیقی سر و سامان داده بود. پدرم عالم موسیقی بود و صاحب یکی از بنگاه‌های موسیقی.

ما پول نداشتیم؛ ولی به قدر کافی موسیقی و کتاب داشتیم. من پنج سال با رنج و مشقت بسیار خواستم پیانیست بشوم. اما وقتی از خیر این کار گذشتم، کسی در خانواد‌ه‌مان معترض من نشد. باری موسیقی و زبان برای من در موازات همند. من آن‌گاه که کلمات را می‌نویسم، آن‌ها را می‌شنوم.

زمانی که «رگتایم» منتشر شد، برخی بر این تصور بودند که من رمان را مثل یک Rag نوشته‌ام؛ که در این نوع موسیقی، دست راست پیانیست یک ملودی سینکوپیشن می‌نوازد و دست چپ، دست آکورد است. این مطلقاً مهمل است.

اما در رمان «مارش» من به موسیقی بداهه‌نوازی نزدیک شده‌ام. من از چندین تم و آهنگ پایه سود می‌جویم. سپس آن‌ها را کنار می‌گذارم و یا تغییر می‌دهم و سپس‌تر باز به آن‌ها برمی‌گردم. این کتاب این گونه نوشته شد.


جنرال ویلیام شرمان، قهرمان رمان «مارش»

در «مارش» شخصیتی داریم با نام «سارتوریوس» که پزشک است و متولد آلمان. این شخصیت در کتابه ای پیشین شما نیز حضور دارد. راستی این نام عجیب و غریب را از کجا آورده است؟

او شبیه کلایست است. شخصیتی در درون مایکل کولهاوس.

قصه‌ای که شما بسیار از آن متأثر هستید، طوری که در «رگتایم» هم به نوعی حضور دارد و آخر سر هم در شخصیت کولهاوس، آهنگ‌سازی که با دسته گل‌های غول‌پیکر به جنگ مقامات دولتی می‌رود.

درست است. به طور روشن شبیه اوست؛ و شخصیت کولهاوس در «مارش» پدر خیالی اوست.

درست است که طرح «مارش» را ۲۰ سال تمام اندیشیده‌اید؟

آن وقت‌ها من با کتابی از مورح بنام «جوزف گلاتهار» درباره‌ی رژه‌ی فاتحین چپاول‌گر آشنا شدم. کتاب او به سادگی نقل می‌کرد که کدام واحدهای نظامی آن‌جا بودند، چه سازمانی داشتند و چه سلاح‌هایی حمل می‌کردند و مهم‌ترین محل اقامت‌شان کجا بود. در سرزمین‌های تصرف‌شده و در جنگل‌ها چگونه و از چه زندگی می‌کردند.

استراتژی اعجاب‌آور ژنرال شرمن و نیز اشتباهات تاکتیکی او در این کتاب ذکر شده بود و نیز یادداشت‌ها و نامه‌های سربازان. این کتاب تا حدودی تصویر کلی از آن حوادث به دست می‌داد. آن وقت‌ها فکر کردم: این کتاب می‌تواند پایه و مایه‌ی یک رمان باشد. هیچ چیز در جنگ‌های داخلی آمریکا، علی‌رغم آن همه جنایت‌های هولناک و فاجعه‌بار، با آن رژه‌ی معروف قابل مقایسه نیست.

بعدها که ژنرال شرمن در آتلانتا پیروز شد، خود را در موقعیتی بسیار مقتدرانه یافت. آبراهام لینکلن به خاطر او دوباره انتخاب شد. پیش از آن، موقعیت لینکلن خوب نبود؛ چون در شمال پیاپی شکست را تجربه می‌کرد. طی سال‌های بعد، من بی‌آن‌که قصد بررسی و تحقیق درباره‌ی جنگ‌های داخلی داشته باشم، شروع کردم به خواندن زندگی‌نامه‌ی ژنرال شرمن، که شخصیت‌اش بسیار متناقض و پیچیده جلوه می‌کرد.

بر خلاف انتظار، عکس‌های خوبی هم از جنگ باقی مانده بود؛ با این‌که آن وقت‌ها عکاسی از تصاویر متحرک ممکن نبود. در این تصاویر کشته‌ی سربازان را می‌بینی و یا سربازانی را که به عنوان مدل عکاس پُز گرفته‌اند و طبعا شهرها و روستاهای ویران‌شده را. این چنین بود که به نظرم رسید، یکی از شخصیت‌های مرکزی رمان می‌تواند یک عکاس باشد. ۵-۴ سال پیش نوشتن کتاب را آغاز کردم.


رمان «رگتایم» اثر ای.ال.دکتروف را یکی از صد رمان برتر ادبیات انگلیسی‌زبان در قرن بیستم می‌دانند

برخی از منتقدین سعی کرده‌اند «مارش» را در موازات وضعیت فعلی عراق بخوانند.

این امر می‌تواند در لحظه‌ای که من به نوشتن آغاز کردم، تا حدودی تأثیرگذار باشد. اما من هر گونه تفسیری را به خواننده وا می‌گذارم. وقتی من نوشتن را آغاز می‌کنم، در واقع درون آن زندگی می‌کنم و به این فکر نیستم که کتاب چگونه خوانده خواهد شد و یا این‌که ممکن است استعاری جلوه کند. من بی‌پیرایه روی آن کار می‌کنم.

چهار سال پیش، نفیر جنگ به هوا برخاست. این امر می‌تواند نقشی داشته باشد.

بله؛ می‌تواند داشته باشد.

به طوری که اکنون نیز حداقل می‌توان گمان زد که ایران میدان جنگ آینده خواهد بود.

فقط باید امیدوار بود که انتخابات ریاست جمهوری آینده در آمریکا، هر چه زودتر صورت گیرد. جرج بوش طی هفت سال گذشته، ساختار آمریکا را به هم ریخت. باید منتظر بود که آیا رییس‌جمهور آینده در موقعیتی خواهد بود که بتواند زیان‌های پدید آمده را جبران سازد.

«مارش» مثل یک فیلم خوانده می‌شود.

اگر این کتاب چنین کارکردی دارد، در این صورت دیگر چه نیازی به اقتباس سینمایی است؟ خوانندگان من همواره فکر می‌کنند که نوشته‌های من سینمایی‌اند. اما هر بار که من با فیلم‌سازی بر روی یک رمان همکاری کرده‌ام، زود دریافتم که برگردان رمان به فیلم تا چه اندازه دشوار است.

هیچ فیلم‌نامه‌ای تا کنون، عین رمان‌های من نبوده است. این مسأله چهار بار تا کنون رخ داده است. سه فیلم از آن‌ها بسیار مأیوس‌کننده بود و فیلمی که سیدنی لوبت از ‎«کتاب دانیال» ساخت، به هیچ وجه از جنبه‌ی مالی توفیق نداشت. با این‌که فیلم خوب و عالی بود، اما پایان آن سبب بداقبالی شد. ۱۰ دقیقه از «رگتایم» کار میلوش فورمن خوب بود؛ ولی متأسفانه بیش از دو ساعت آن بیخود بود.

شما یک بار به من گفتید که تقریباً تمایلی به تماشای فیلم ندارید.

من همواره سینما را دوست داشته‌ام. اما وقتی می‌بینم از دل هنر سینما، صنعتی بیرون آمده است که با سر و صدای بسیار، پول‌های هنگفتی را دور می‌ریزد، در واقع این حس در من به وجود می‌آید که این صنعت کلمات مکتوب را مورد مخاطره قرار می‌دهد.

در «شهر خدا» نشان داده‌ام که چگونه قدرت نامحدود صنعت سینما، حقایق روزگار ما را تحت سلطه گرفته است و آن را تهدید به نابودی می‌کند و همچون غده‌ی سرطانی گسترش می‌یابد. دست‌کم فیلم‌های اغواگری که افکارعمومی را دست‌کاری می‌کنند. این اواخر من به ندرت توانسته‌ام فیلمی را تا به انتها تحمل کنم. البته روشن است کتاب‌های بسیاری هم چاپ می‌شوند که به خواندنش نمی‌ارزند.


آبراهام لینکلن

در فصلی از مارش، سارتوریوس و شرمن با آبراهام لینکلن ملاقات می‌کنند. نوع روایت و توصیف صحنه‌ای که در آن ملاقات با آدم بسیار مشهوری صورت می‌گیرد، این حس را به من می‌دهد که شما در این‌جا به ملاقات خودتان با یک رییس‌جمهوری آمریکا فکر کرده‌اید.

البته من بارها در کاخ سفید حضور داشته‌ام. من بیل کلینتون را به خوبی می‌شناسم. او بی‌تردید یک شخصیت کاریزماتیک و دوست‌داشتنی است. اما من نه به لینکلن، و نه به کلینتون فکر نکرده‌ام. من به طور کلی به تفاوت تصویری که آدم از شخصیت‌های مشهور در ذهن دارد و واقعیت دیگرگونه‌ای که در برخورد با آنان تجربه می‌کند، فکر می‌کردم.

و نیز فکر می‌کردم: چه اتفاقی می‌افتاد اگر من با لینکلن ملاقات می‌کردم! موجودی ابر انسان که تصویرش همه چیز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. به احتمال زیاد برای من دشوار می‌بود که مستقیماً در چشمان او خیره شوم. اغلب آدم‌های مشهوری که من با آنان برخورد کرده‌ام، پس از چند دقیقه، دیگر برای من آدم مشهوری نبودند.

آزادی سیاه‌پوستان که با جنگ داخلی آغاز شد، در ابتدای امر به برابری حقوق منجر نشد. این امر صد سال به درازا کشید.

حاصل، مخالفت با آزادی سیاهان در همه‌ی عرصه‌ها بود. خراب‌کاری از همان ابتدا شروع شد و حتی به درون کاخ سفید نیز راه‌ یافت. سپس تبعیض نژادی و جنایات گروه‌های تبهکار چون کوکلوس کلان و ممانعت از سهم‌بری سیاهان از اقتصاد آمریکا، با توسل به ابزارهای قانونی و غیرقانونی.

جنوب تا حدودی در جنگ‌های داخلی پیروز شده بود؛ اما جمهوری‌خواهان همین امروز هم در جنوب، با رمز و راز نژادپرستانه ظاهر می‌شوند تا آرای سفیدپوستان را جلب کنند. تازه بعد از سال ۱۹۶۰ بود که به تدریج برابری حقوق مطرح شد. ابتدا توسط مارتین لوترکینگ و جنبش مدنی، و سپس با قانونی شدن حقوق مدنی توسط لیندون جانسون.

‌ ‌

منبع: Die Zeit online (پنجم دسامبر ۲۰۰۷)


۱- Rag در زبان انگلیسی امروز، همان رگتایم است. رگتایم ژانری در موسیقی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آمریکاست که توسط سیاه‌پوستان آمریکا پدید آمد و پدر موسیقی جاز به شمار می‌رود.
۲- توالی نت‌های غیرمؤکد در پی نت‌های مؤکد

نظرهای خوانندگان

ممنون از انتخاب های به جا و خوبتون !

-- سبا ل م ، Dec 11, 2007 در ساعت 02:59 PM