رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > رگتایم؛ انتقام یک رماننویس | ||
رگتایم؛ انتقام یک رماننویسشیما زارعیادگار لورنس دکتروف در سال ۱۹۳۱ در نیویورک متولد شد. از آثار او میتوان به «کتاب دانیال»، «خوشآمدید به هارد تایمز»، «سر و مر و گنده»، «دریاچهی لون»، «رگتایم» و «بیلی باتگیت» اشاره کرد. معروفترین رمان او همچنان رمان «رگتایم» است. رگتایم نام نوعی موسیقیست که از ترانههای بردگان سیاهپوست جنوب امریکا گرفته شده و در آغاز قرن بیستم در آمریکا بسیار رایج بود. نویسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانهای که توصیف میکند، بر رمان خود گذاشته است.
نشست هفتگی شهرکتاب به بررسی دو اثر از دکتروف ـ رگتایم و بیلی باتگیت ـ که به قلم نجف دریابندری به فارسی درآمده است، اختصاص داشت. خلاصهای از سخنرانیها در زیر میآید. دکتروف؛ نویسندهای که سبک ندارد نجف دریابندری: «من دو مقاله در بارهی دکتروف نوشتم که در مقدمههای کتابهای «رگتایم» و «بیلی باتگیت» چاپ شده است. این دو کتاب خیلی با هم متفاوتاند. اگر فکر کنیم یک نویسندهی دیگری این کتاب دوم را نوشته است، در واقع جای تعجب نیست. این خاصیت کارهای دکتروف است. من بیشتر آثار دکتروف را خواندهام؛ فقط چند کتاب سالهای اخیر او را نخواندهام. عقیدهام این است که دکتروف سبک ندارد. وقتی میگوییم سبک، مقصود این است که نویسندهای که میخواهد چیزی بنویسد، در موقع حرف زدن و نوشتن، ترتیب خاصی دارد. در نوشتن حساب و کتاب دقیقتر میشود. عدهی زیادی از نویسندگان هستند که به محض اینکه سبکی مییابند، به آن میچسبند؛ که فکر میکنم معروفترین آنها همینگوی است که سعی میکند سبکی را که یافته حفظ کند. گرچه او هم موفق نمیشود و در بسیاری از موارد حتا سبک خودش را رعایت نمیکند. کتابهای دکتروف به یک سبک نیست. این را میتوان به صورتهای مختلف تعبیر کرد. بعضیها معتقدند که هر نویسندهای باید سبک خاص خودش را داشته باشد. همینگوی در زبان انگلیسی سبک مخصوص خود را دارد و اگر داستانی از او را به خوانندهای بدهند که با نوشتههایش آشناست، میتواند با خواندن چند سطر نثر او را تشخیص دهد. دکتروف به هیچ وجه این طور نیست. همین دو رمانی که ترجمه کردم نشان میدهد. رگتایم، رمانیست که با یک سبک خاص نوشته شده است اما «بیلی باتگیت» بهکلی یک چیز دیگر است. بیلی باتگیت یک داستان گانگستریست. این داستان محل ادبیاتبازی نیست؛ منظورم همان سبک است و همان کاری که همینگوی میکند. همینگوی در کتاب «زنگها برای که به صدا درمیآیند» سبکی خاص دارد. برای اینکه او کتاب را موقعی نوشته که به اصطلاح به داشتن آن سبک معروف بود. اما دکتروف چنین سبکی ندارد. تا به حال نشنیدهام که بگویند دکتروف سبک خاصی دارد؛ چون سبکش از کتاب به کتاب فرق میکند. و در واقع خود کتاب است که سبک را تعیین میکند. چنانکه همین دو کتابی که ترجمه کردم دو سبک کاملا متفاوت است. حتا خوانندهای اگر خبر نداشته باشد، متوجه نمیشود که این همان نویسنده است. نمیدانم که این جزو معایب کار اوست یا محاسن. اما من فکر میکنم باید این را جزو محاسن او حساب کرد. نداشتن سبک به معنای این نیست که کتاب رگتایم اصلا سبک ندارد. اتفاقا سبک دارد و سبکیست خاص خود کتاب؛ و بیرون از این کتاب این سبک دیگر دیده نمیشود. اما در همین کتاب تمام میشود.
اگر به کار دکتروف از موقعی که شروع کرده به نوشتن توجه کنیم، و به خصوص اگر به حرفهایی که راجع به نوشتن زده دقت کنیم، کمابیش معلوم میشود که چرا کار او بدون سبک است. در بارهی کتاب رگتایم خودش نوشته که: من مدتی بود چیزی ننوشته بودم. بالاخره یک روزی تصمیم گرفتم چیزی بنویسم. بدون اینکه در بارهی اینکه چه قصهای میخواهم بگویم فکری داشته باشم. پشت میز نشستم. یک جملهای نوشتم و بعد هم این جمله را همینطور ادامه دادم و ادامه دادم و بالاخره بعد از دو سال یا بیشتر این کتاب رگتایم از کار درآمد. ما نمیدانیم که این حرف دکتروف را به چه صورتی باید تعبیر کنیم. آیا واقعا همینطور که گفته بپذیریم؟ یا اینکه طور دیگری تعبیر کنیم. یعنی فکر کنیم که احیانا شاید عین حقیقت را نگفته است. البته به نظر من خیلی عجیب میآید اما این حرفیست که خودش زده است. دکتروف، متأثر از جیمز جویس اگر به تاریخ ادبیات توجه کنیم، میبینیم که کتاب دکتروف در واقع دنبالهی یک سلسله تجارب و کارهای خاص ادبیست که اگر بخواهیم اینها را پیدا کنیم، شاید اولی آن کتاب جیمز جویس باشد. هر رماننویسی که در برابر جریانهای ادبی قرن بیستم حساس بوده به نوعی از جویس تأثیر گرفته است. «یولیسیز» ـ که در فارسی به آن اولیس میگویندـ نمایشگاه درخشانیست از انواع شیوههای ادبی، نثرها و سبکها. از میان شاگردان جویس، دوسپاسوس از لحاظ گرفتن و منتقل کردن شیوههای جویس بیش از دیگران شایان توجه است. دکتروف نیز از طریق دوسپاسوس از جویس متأثر است. البته کتاب رگتایم خیلی کتاب سادهتریست. اما از لحاظ تجربی بودن کار، از این لحاظ که نویسنده در واقع امر نوشتن را تجربه میکند، به کتاب اولیس خیلی شبیه است. کتاب رگتایم داستان یک داستان نیست و هر فصلی یک فصل جداگانه است. بعضی از فصلها هم حتا با جریان داستان ارتباط مستقیمی ندارد. چند داستان در این کتاب جریان دارد. بیلی باتگیت یا بیلی بتگیت؟ در بارهی رمان بیلی باتگیت خیلیها به من ایراد گرفتهاند که چرا این نام را به این شکل آوردهام؛ در صورتی تلفظ امریکایی آن «بیلی بتگیت» است . از این کتاب ترجمهی دیگری هم به فارسی درآمده است که نام آن ترجمه «بیلی بتگیت» است و من فکر کردم برای این که اشتباه نشود از تلفظ انگلیسی آن استفاده کنم. شهرت همگانی دکتروف با رگتایم صفدر تقیزاده: «دکتروف در تاریخ ادبیات امروز آمریکا جایگاهی بلند دارد. در میان فهرستی از نویسندگان زندهی تراز اول آمریکا، دکتروف از جمله باقریحهترین و محبوبترین رماننویسان نیمهی دوم قرن بیستم است. کتابهایش در بیش از سی زبان منتشر شده و چندین جایزه را دریافت کرده است. از روی سه کتاب او سه فیلم سینمایی به نامهای دانیال، رگتایم و بیلی بتگیت ساخته شده است.
دکتروف کوشیده است در رمانهای خود از شگردهای گوناگون استفاده کند. دو رمان نخست او کوششیست برای در همآمیزی نظریههای جدی با ژانر ادبیات عامهپسند. در رمان «به هاردتایمز خوشآمدید» از فرم وسترن یا غرب وحشی استفاده کرده تا در آن تفوق قدرت شیطانی بر نیکی و ایدهآلیسم را بنمایاند. در رمان «بزرگ همچون زندگی»، از قالب داستانهای علمی ـ تخیلی سود جسته تا درگیریها و وارفتگیهای انسان مدرن و پاسخ انسان را از ایجاد بحرانها کشف کند. در رمان جدی و سیاسی، «کتاب دانیال» از ماجرای اعدام ژولیوس و اتل روزنبرگ الهام گرفته است. هرچند تمامی این آثار اقبال و تایید منتقدان ادبی را به همراه داشت، فقط با انتشار رگتایم بود که دکتروف شهرت همگانی یافت. در رمان بعدی، «دریاچهی لون»، زاویههای دید چندگانه را به کار گرفت و بازگشت به گذشته و چشمانداز آینده در تاریکی را نشان داد. رمان «نمایشگاه جهانی» که به سیاق خاطرهنویسی نوشته شده، جایزهی کتاب آمریکا را نصیب خود کرد و در رمان «بیلی باتگیت»، که یک رمان گانگستریست، وضع مردم و جامعهی آمریکا در سالهای بعد از رکود و بحران را نمایش داد. رمان «آتش بازی» آمیزهای از یک داستان پلیسی و تاریخ اجتماعیست. و معروفترین رمان او، «رگتایم»، زندگی و زمانهی اوایل قرن بیستم و شجاعت یک هنرمند سیاهپوست را در برابر گروهی از اشرار سفیدپوست نمایش میدهد. وقایع آخرین رمان او، موسوم به «رژه»، بر اساس بخشی از تاریخ جنگهای داخلی آمریکا استوار است. رمان «رژه» بر اساس راهپیمایی یا رژهای تاریخیست که ویلیام تی شرمن در شهر جورجیا و کارولینای جنوبی در ماههای آخر جنگ داخلی به راه انداخت. تضاد میان تاریخ و داستان دکتر امیرعلی نجومیان: «بحث من روی عنوان رمان «رگتایم» متمرکز شده است. من قصد دارم تنها در بارهی کلمهی رگتایم صحبت کنم؛ چون این کلمه خود کلیدیست برای بازگشایی خیلی از مباحثی که در این اثر اهمیت دارد. رگتایم نوعی موسیقیست که معمولا با مهاجران آفریقایی یا سیاهپوستان آمریکایی در اواخر قرن نوزدهم و دههی اول قرن بیستم تداعی میشود. رگتایم، به نوعی، پدر موسیقی جاز در آمریکاست. بعدها رگتایم تبدیل میشود به آنچه به آن جاز یا بلوز میگوییم. از دل ویژگیهای این نوع موسیقی سعی کردم وارد سبک داستان شوم. البته این کشف خیلی بزرگی نیست. دکتروف در بعضی از مصاحبههایش به استعارههای موسیقایی در بعضی از آثارش اشاره کرده است. در رگتایم دو صدا یا موسیقی جدا را با هم داریم. دست چپ دست آکورد است که موسیقی با صدای بسیار متین، آرام، مسلط و ثابتی حرکت میکند. یعنی در واقع آرامشی را در دست چپ داریم. دست راست درست عکس این است. دست راست ملودی ما را شکل میدهد. البته در پیانو خیلی از سبکهای موسیقی این کار را میکنند که یکی آکورد است و دیگری ملودی. فقط فرقی که در اینجا وجود دارد این است که ما با ویژگیای در موسیقی در اینجا طرف هستیم که در جاز هم وجود دارد و آن بحث سینکوپیشن است. موسیقی مثل شعر از سیلابهای کمتأکید و پرتأکید تشکیل میشود که ضربهای موسیقیست. نکتهیالب در بارهی رگتایم این است که به جای اینکه صدای اصلی روی نتهای پرتأکید قرار بگیرد، که لازمهی موسیقی کلاسیک است، این فشارها روی نتهای کمتأکید قرار میگیرد. اتفاقی که باعث میشود شگفتی در خواننده ایجاد شود؛ چون خواننده هیچ انتظاری ندارد که روی نت کمتأکید فشار ایجاد شود.
نکتهی دیگر اینکه، در این نوع موسیقی ما با نوعی تضاد روبهرو میشویم و تکلیفمان را با موسیقی نمیدانیم. من اعتقاد دارم که این تضاد در رمان «رگتایم» کاملا مشهود است. رمان رگتایم رمانیست که هم تراژیک است و غمآلود، و هم بسیار طنزآمیز. رمانیست که صحنههای خندهدار آن بسیار است. این تضاد میان غم و شادی و تراژدی و لحن سرخوش چیزیست که این رمان از این نوع موسیقی گرفته است. در عین حال این رمان با تضادهای دیگری هم درگیر است. تضاد میان نژادها و طبقات و فاصلهی طبقاتی. از همه مهمتر تضاد اصلی این داستان تضاد میان واقعیت و تخیل است؛ یا تضاد میان تاریخ و داستان است. این دو به گونهای کنار هم قرار گرفتهاند که بعضی از منتقدان کارهای دکتروف را به رئالیسم جادویی آمریکای لاتین هم تشبیه کردند. گرچه دکتروف به این تشبیه علاقه ندارد و در جایی گفته است تفاوت کار من با کار مارکز در این است که مارکز یک متافیزیک شاعرانه دارد و من اصلا اعتقادی به آن ندارم. رگتایم؛ یک رمان کارناوالی من باز به عنوان کتاب باز میگردم. جدا از آنکه رگتایم اصطلاحیست برای یک سبک موسیقی، Rag در انگلیسی فعلی است در معنای شلوغ کردن، مسخره کردن و از هم پاشیدن. جوانها در دانشگاهها در کشورهای اروپایی هفتهای با نام Rag week دارند که در آن هفته هرچه بخواهند شلوغ میکنند. لباسهای بالماسکه میپوشند و وارد شهر میشوند. در این رمان هم رگتایم یعنی هجو تاریخ و هجو زمان که از ویژگیهای اساسی رمان است و از این جهت میتواند رمانی پستمدرن باشد. دکتروف اعتقادی ندارد که رماننویسی پستمدرن است با این حال اذعان دارد که در آثارش از ویژگیهای رمان پستمدرن استفاده کرده است. دکتروف در رگتایم شخصیتهای تاریخی معروفی را که در آن دوره مطرح بودند وارد گود میکند. اما به هیچ عنوان وفاداری خود را به این شخصیتهای تاریخی حفظ نکرده است و تنها داستانپردازی و تخیلسازی کرده است. بعضی از این شخصیتها هم حالت کارناوالی دارند. آن چیزی که باختین در بارهی آن صحبت میکند اینجا دیده میشود. رمان رگتایم یک رمان کارناوالیست که نیروهای مسلط را به زیر میکشد و نیروهای زیر را به بالا میآورد. اگر کسی بخواهد در بارهی دکتروف صحبت کند، چارهای ندارد جز اینکه در بارهی تاریخ صحبت کند. به خاطر اینکه دکتروف به تاریخینویس معروف است و بسیاری از آثارش بر اساس وقایع تاریخی نوشته شده است. دکتروف اسطورههای تاریخی را به صورت خیلی شخصی و خصوصی ارائه میدهد و این کار در زمانی که این رمان نوشته شد، کار جدیدی به شمار میرفت. رگتایم؛ رمانی از دل تاریخ در رمان به هیچ عنوان عنصر علیت را نمیبینیم و تاریخ با حرکت علّی جلو نمیرود. یعنی حس نمیکنیم که اتفاقاتی که میافتد به هم مرتبط هستند؛ بلکه این رمان با بداههپردازی جلو میرود. پس واقعیت و تخیل مرزهایشان مشخص نیست. دکتروف جایی میگوید: «دیگر چیزی به نام داستان یا غیرداستان وجود ندارد. تنها چیزی که هست روایت است». او اعتقاد دارد که ما تاریخ را میسازیم و مینویسیم. نه اینکه تاریخ به صورت یک چیز عینی وجود داشته باشد. همچنین رگتایم را انتقام یک رماننویس میداند که از واقعیتها پرهیز میکند و به جایش واقعیتهای ساختگی و دروغین میگذارد. در جای دیگر میگوید: من فکر میکنم تاریخ را میسازند. تاریخ تألیف میشود. یک رویداد عینی داریم، اما تا تفسیر نشود، تا سنجیده نشود، به عنوان تاریخ وجود ندارد. همانطور که نیچه گفته است شما به معنی، پیش از آنکه بفهمید واقعیت چیست، نیاز دارید. آنچه از تاریخ به دست داریم مجموعهای از قضاوتها و روایتهای افراد از رویدادهاست. خود رویدادها فینفسه هیچ معنایی ندارند و این ما هستیم که آنها را به گونهای خاص میچینیم و به آنها معنا میدهیم. تاریخ بیش از آنکه رشتهای از دانش بشر باشد، منبعی برای ساخت مفهومی در بارهی زندگی ماست. پس ما با شیوهی روایتمان از تاریخ، تعریفی از زندگی خودمان را ارائه میدهیم.
جای دیگر میگوید: «فکر میکنم شروعها و پایانها و لحظات، همه، ساختههای مصنوعی هستند. میتوانید تاریخ را هر طور بخواهید ببُرید و بدوزید. و این تصور را ایجاد کنید که رویدادی شروع یا پایان است. شاید به همین دلیل است که تاریخ بیشتر به رماننویس و شاعر تعلق دارد تا عالم علوم اجتماعی. حداقل ما میپذیریم که دروغ میگوییم به عنوان ادیب». به این معنی اعتقاد دارم که رگتایم داستانیست که از دل تاریخ درآمده یا تاریخیست که از دل یک داستان درآمده است. در جای دیگر میگوید تاریخ چیزی جز زمان حال نیست. برای همین هم است که هر نسلی دوباره باید آن را بنویسد. آنچه بیشتر مردم به عنوان تاریخ میدانند چیزی جز محصول نهایی یا اسطوره نیست. رگتایم را تند ننوازید! ویژگی دیگر موسیقی رگتایم این است که ملودی دست راست بسیار سریعتر است. البته رمان با این جملهی اسکات جاپلین شروع میشود که میگوید: «این قطعه را تند ننوازید. هرگز درست نیست که رگتایم را تند بنوازند». رمان رگتایم از آن رمانهای بسیار سریع است. رمانیست که اگر دستتان بگیرید نمیتوانید به راحتی آن را رها کنید. یکی از دلایل آن، سرعت وقایع و جملات کوتاه است. مثل رودخانهای پرخروش است که شما را با خود میبرد و شما فرصت ندارید از آن رها شوید. پس سرعت حیرتانگیزی دارد. اما در این میان، مکثهایی دارد که برای تماشای موقعیتهاست و ما این بازی میان سرعت و آرامش را در داستان میبینیم. عصری که رگتایم از آن حکایت میکند عصر سرعت و ماشین و رشد مهارت است. سینما در این دوره شکل گرفته است. سرعتیست که فرصت همراهی و سازش را از ما میگیرد. البته این سرشت دوران گذار در تاریخ و در تمام کشورهاست. فروید در این داستان یک شخصیت است و در داستان میگوید که من از سر و صدای جهان مدرن بیزارم و برایم غیرقابل تحمل است و در نهایت با این جمله آمریکا را ترک میکند: «آمریکا اشتباهی عظیم بیش نیست». این سرعت در واقع جملات کوتاه داستان است که آن را یادآوری میکند. وقتی در اول داستان میگوید باید رگتایم را آرام بنوازی، به نظر میرسد دکتروف میخواهد بگوید که من داستان را تند برای شما مینویسم اما شما آرام بخوانید. نوشتن مثل رانندگیست رمان رگتایم یکی از نمونههای درخشان رمان پلیفونیک است. رمانی که در آن آواهای مختلف در کنار هم قرار میگیرند. در موسیقی رگتایم یک ویژگی دیگر داریم و آن هم کنترپوان است. کنترپوان وقتیست که چند ملودی یا چند صدای متفاوت را دارید که اینها از نظر ریتم مستقل هستند اما از نظر هارمونی کلی آن آهنگ با هم ارتباط دارند. در این داستان بسیار صداهایی را میبینیم که در کنار هم حرکت میکنند. دکتروف میگوید: من اعتقاد دارم که باید بر اساس یک موسیقی کلی، یک کنترپوان برای آن نوشت. این پلیفونی یا چندآوایی بودن از دیدی دیگر در این رمان و حتا رمانهای دیگر او به چشم میخورد. این داستان حداقل سه خانواده را دنبال میکند. این سه داستان مثل موسیقی جاز با جملاتی که ربط دهندهی یک ملودی با ملودی دیگر هستند، حرکت میکند و از یک داستان با پاساژ وارد داستان دیگر میشویم و این سرعت اینقدر زیاد است که تا خواننده بخواهد از خواندن یک داستان خسته شود، وارد داستان دیگری میشود. به این شکل داستانها را به طور موازی جلو میبرد. در نقاطی از رمان این داستانها با هم تلاقی میکنند و این تلاقیها بسیار شگفتانگیز و غیرقابل انتظار است. ویژگی دیگر این چندصدایی، جدا از روایت و داستان زندگیها، در این است که داستان رگتایم سه متن را دنبال میکند: متن تاریخی، متن موسیقایی و متن ادبی. رگتایم در واقع یک موسیقی بداههنوازیست. روایتیست که شخصیتها اتفاقی کنار هم قرار میگیرند. دکتروف در جایی نوشتن را چنین تعریف میکند: نوشتن مثل رانندگیست، فقط چند متر جلو را میبینی ولی این مانع رانندگی نمیشود. به نظر میرسد دکتروف در این داستان به این صورت عمل میکند. راویِ کودک در آثار دکتروف این داستان درواقع یک لحاف چهل تکه است. یکی دیگر از معنای Rag به معنای تکهپاره است. انگار دکتروف تاریخ آمریکا را در دورهای توصیف میکند که آمریکا هویتش چهل تکه است از نظر تاریخ، نژاد و فرهنگ. در واقع گذاشتن این قطعات چهل تکه در کنار هم کاریست که دکتروف در این رمان انجام میدهد. دکتروف از راویهای کودک استفادهی زیادی میکند. رمان رگتایم، بیلی باتگیت و «کتاب دانیال»، راوی کودک دارند. دکتروف اعتقاد دارد که راوی کودک یکی از بهترین راویها در داستان است. او معتقد است اهمیت راوی کودک در این است که کودک به جهان با شگفتی نگاه میکند. همه چیز برایش آشناییزدایی شده است. در نتیجه به راحتی دست نویسنده باز است تا عنصر شگفتی را در داستانهای خودش ارائه دهد. بعد میگوید که یک کودک نماد ذهنی پراحساس است و وجودی که تجربیات را نمیتواند کنترل یا محدود کند. برای یک بزرگسال تمام تجربیات مشخص است و از قبل برای همهی تجربیات خود پیشداوری دارد. در حالی که برای یک کودک هر تجربهای اولین تجربه است. در واقع در نگاه یک کودک تجربهها حالت خشک و کلیشهای را ندارند. این بسیار نکتهی مهمیست. دکتروف میگوید: من سعی میکنم از تجربهها دوری کنم؛ چون بیشتر تجربهها تلخاند. |