رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > شبانههای مرد تنها | ||
شبانههای مرد تنهاعباس جعفریسه پله بیشتر ندارد این سن؛ اما همین کافیست تا نفسش به شماره بیفتد . میکروفن را اندازه میکند و میگوید: «و این چنین پنجاهمین شب از شبهای بخارا با بزرگداشت احترامی به پایان میرسد. شب بر همهی شما خوش باد!»
میگوید: «بیرون برویم! اینجا هوا دم کرده است». پلههای ورودی خانهی هنرمندان را پایین میرویم. بر کنارهی پلهها، کنار آن اسب آهنین ورودی، میایستد. روح سرکشی قوام یافته در قطعات فلزی اسب بیسوار بر کنار اوست. منتظرم تا تن خسته از ایستادن چند ساعتهاش را لااقل به این تکیهگاه نه چندان نرم تکیه دهد. این درست که سوار خسته است، اما نه چندان که به اسبی آهنین حتا تکیه کند. او هیچگاه به هیچ اسبی و هیچ کسی تکیه نکرده است. با همین جثهی کوچک اعتباری بس بزرگ دارد. به سادگی و صمیمیتی روستاییوار، تو را به کاری میخواند که نمیدانی چه مایه بزرگ است. باید کننده باشی تا بدانی برگزاری هر کدام از این پنجاه شب چه جانی میطلبد. آن هم در این سرزمینی که همه برای سنگ انداختن آمادهاند نه برای برداشتن سنگی از سنگلاخ سر راه. دیدهام که مردان نامی در این سنگلاخ تاب نیاورده فتیله را بی سر و صدا پایین کشیدهاند و... رفتهاند. و باز دیدهام که خشت خشت هر شمارهی بخارا (به همان قطوری و وزینی) چطور از همان ساختمانی که با هر بار ورودت به آنجا انباشته و انباشتهتر میشود از آن همه کاغذ و کتاب و عکس. و چند تایی آدم خاموش و مهربان و پرکار بیرون میآید. آن هم دراینجا؛ در این سرزمینی که هر کس ساز خودش را میزند؛ و کم نمیبینی تشکیلاتی (حتا از نوع غیر دولتیاش) چه بگیر و ببندی دارند برای در آوردن چهار ورق که یعنی مجله (دولتیها را که خود بهتر میدانید. ساختمانی با چند طبقه و چندین نفر آبدارچی و منشی و دفتر و دستک کارت حضور و غیاب و... و دست آخر رنگین - نامهای وزین پر از اخبار رسمی و مصاحبه با مدیر مسئول و سردبیر و مدیرکلشان و خودشان و آمار خدمات و ترفیعاتشان و چه و چه).
اما راز ماندگاری بخارا و شبهایش را در اصراری باید جست که این مرد در اشاعهی آنچه فرهنگ این مرز و بوم مینامندش میورزد؛ خارج از گرایش به هر دسته و گروه و باندی که این روزها همهشان شدهاند بلای جان جامعهای که سالهاست مدعی فرهنگ و تاریخ است اما در واقع کارگزاران برگزیدهاش از حل عادیترین مشکلات اجتماع یا عاجزند یا لازم نمیبینند فکری به حال آن بکنند. و گاه این باند بازیها و جناح گراییها تا جایی پیش میرود که آتشش به جان نیمهجان کسانی همچون بهروز غریبپور، هنرمند مدیری که امثالش در این سرزمین کمیاب است، نیز میافتد و او را تا سرحد استعفاهای چندین و چندباره میبرد. (+).
با نگاهی به پنجاه شب بخارا و فهرست سخنرانان و کسانی که برای آنان بزرگداشت برگزار شده میتوان به توانمندی دهباشی در گرد هم آوری همهی دارایی فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین در سالن کوچک ناصری یا بتهوون خانهی هنرمندان پی برد. جماعتی که پیر و جوان، و خرد و کلان، در نشستهای دوستانه که با صدای صمیمی علی دهباشی در معرفی یکی دیگر از بزرگان این خاک آغاز و اغلب با آواز به یاد ماندنی محمد نوری به پایان میرسید؛ که با همهی خستگی و غمی که در صدا دارد میخواند: هرم شب مرداد نخست به نسیمی و سپس به تندری شکسته میشود. رعدی در دوردستها میغرد و برقی آسمان پیر و دودآلود پایتخت را برای لحظهای روشن میکند. رگبار شبانه! خیابان، خسته از شلوغی روز، در لحاف پاره و خیس شب میپیچد و مردی خسته اما امیدوار سرازیری خیابان را به تنهایی طی میکند ـ چه جانی دارد این مرد! -
صدای گامهایی بر سنگفرش خیس خیابان شب. و زمزمهای که گاهگاه به تکسرفهای میشکند. سایهی مرد در سیاهی شب بیرحم پایتخت گم میشود. صدایش اما هنوز بر بال باران منتشر است: ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود |
نظرهای خوانندگان
يكي از شب هاي مجله بخاراست. شب مهندس همايون خرم ، سي و سومين شب از شب هاي مجله بخارا. تالار بتهوون پرشده ، آنها هم كه سرپا ايستاده اند ، به هم فشرده اند. يكي مي آيد و مي گويد تالار ناصري را هم باز كرده اند . گروهي ناگزير به آنجا مي روند ، گروهي ديگر ترجيح مي دهند همانطور ايستاده و فشرده باقي بمانند ولي برنامه را كاملاٌ زنده شاهد باشند و نه از روي تصوير. كسي پشت سر من مي گويد گنجايش اين سالن براي چنين برنامه اي كم است . بايد مجله بخارا در فكر جايي بزرگتر باشد و من مي انديشم كه همين نيز غنيمت است و مي تواند به هر دليل نباشد و باز فكر مي كنم مردمي كه در اين مراسم گرد هم آمده اند ، و يا در هر يك از شب هاي بخارا به خانه هنرمندان مي آيند ، تا چه حد با هم متفاوتند ، از حيث سليقه و تفكر و حتي ظاهر . اما مجله بخارا با يك اطلاعيه همه را دور هم جمع مي كند . شايد اين برنامه ها ، گذشته از همه ي سخنراني ها و گفتگوها كه مي تواند براي هر يك از ما انباني دانش و آگاهي به همراه داشته باشد ، موجبي شود كه بياموزيم يكديگر را تحمل كنيم و به حرف هم گوش كنيم ، حالا هر قدر متفاوت.
-- ترانه مسكوب ، Jul 28, 2007 در ساعت 12:43 PMچند ماهي است كه از آن شب « همايون خرم » گذشته است و اكنون مجله بخارا به پنجاهمين شب خود مي رسد ، شب هايي كه به اهتمام علي دهباشي آغاز شد و شروعي بود بر آنكه هنرمندان و نويسندگان و شاعران ميهن خود را قدرشناس باشيم ، نه آنكه پس از رفتنشان سوگنامه بنويسيم و در وصفشان كتاب ها بنگاريم . شب هايي براي آنكه هنرمندان و نويسندگان و متفكران جهاني را بهتر بشناسيم تا شايد بفهميم چرا جهاني شده اند. شب هايي براي آنكه از كساني كه در راه نشر مجله اي گام برداشته اند و با همه تنگناهاي مالي و اجتماعي كوشيده اند تا راهشان را ادامه دهند و مجله شان را به دكه ها و كتابفروشي ها برسانند ، تجليل كنيم و به جوانان خود بياموزيم كه براي آرزوها و آمال خود بايد تلاش كنند و از سختي راه نترسند و نااميد نشوند. اگر چه به قول دوست فرهيخته اي دهباشي بعد از آن « واقعه » شب هاي تنهايي خودش را با « شب هاي بخارا » معنا داد و اين قرار كه بنا بود ديگر از جايش بلند نشود تحقق نيافت .
و من باور دارم ك شب هاي مجله بخارا نه فقط ما را با انديشمندان و هنرمندان سرزمينمان و دنياي پيرامونمان آشناتر مي كند بلكه به ما و ، به ويژه ، به جوانان ما مي آموزد كه همچنان در اين سرزمين هستند كساني كه فرهنگ و ادب و هنر را پاس مي دارند و براي آن از جان مايه مي گذارند .پس بايد به مدير مجله بخارا از صميم قلب يك خسته نباشيد بگوييم و آرزو كنيم كه اين شب از مرز صد و هزار نيز بگذرد.
faghat migam ke az hame shoma mamnunam ke tunestid in barneharo bargozar konid.be khosus az aghaye Gharibpour bi nahayat sharamandeam ke mardome ma liaghate in chenin mardaniro nadaran.bazm tashakkor,,,,,,,,,,,,,
-- Haideh Dilmaghani ، Jul 30, 2007 در ساعت 12:43 PMAz inhame zahamat kamale tashakor radaram. bishtar harf zadan ziade uyist,manzuram hamin ke neweshtam hast wa arezuye mowafaghyat baraye ashkhasi mesle shoma ra daram.
-- Haideh Dilmaghani ، Aug 1, 2007 در ساعت 12:43 PMMERCI
Haideh